عاطفه جعفری، روزنامهنگار: شعر آیینی در این سال ها جایگاه خودش را پیدا کرده است و دیگر برای همه به عنوان یک بخش مهم و موثر در ادبیات معاصر جا افتاده است. محمدکاظم کاظمی، شاعری است که نگاهش در مورد این نوع از شعر خاص است و میگوید: «سه نوع نگاه و تلقی میتوان از شعر آیینی داشت. دیدگاه نخست: شعر در هر موضوعی که هست مبتنیبر آموزههای دینی باشد. در این صورت شعر آیینی به شعر بسیار عامی تبدیل میشود یعنی اگر فردی پیرو دینی باشد شعری که میگوید تا حدود زیادی مبتنیبر این حرف است. این یک تعبیر عام است فکر نمیکنم بشود با این تعبیر عام، موضوع خاص را مشخص کرد. تلقی بعدی که معمولا بین مردم رایج است این است که شعر آیینی شعری است درباره موضوعات دینی و به خصوص در مورد شخصیتهای دینی و ائمه اطهار. این تلقی محدود است به اینکه شعر آیینی به طور اختصاصی ستایش ائمه مذهب و دین نیست بلکه موضوعات دیگری نیز میتواند باشد. به نظر میرسد دیدگاه بینابین میتواند تلقی دقیقتری از شعر آیینی باشد، یعنی شعر آیینی شعری است که موضوع آن به نحوی با آموزهها و شخصیتهای دینی پیوند بخورد.»
در گزارش امروز به 9 شعر از شاعران جوان آیینی پرداختیم که در آنها به وصف حضرت زهرا(س) پرداختهاند.
نفیسهسادات موسوی
خبر رسید که خورشید در نمیآید
عروج کرده به عرش و دگر نمیآید
آهای قاصدک بدخبر، چه گفت نسیم؟!
به او بگو خبر بد، سحر نمیآید...
نسیم! آی نسیم سحر، خودت برگرد
بگو به زینب مضطر، پدر نمیآید...
بگو که چشم بهراهش نماند از امشب
بگو دگر پدرش از سفر نمیآید
به او بگو که شریکیم در یتیمی او
ز دست ما که ازین بیشتر نمیآید...
ولی نه، شبصفتان کور خواندهاند اینبار
چنین حماسه سردار، سر نمیآید
تمام عرش به تشییع نور آمدهاند
مگر به دیده اهل نظر نمیآید؟!
تمام مردم این خاک، سوگوارانند
چقدر صاحبعزا در میان یارانند
چقدر قمری دلسوخته پر است اینجا
چقدر رود که از دودمان بارانند
چقدر سرو گرفتند روی شانه تو را
که پیرو خط فرزانه جمارانند
هجوم غرش خونخواه یالثارات است
چقدر مشت گرهکرده... بیشمارانند
چقدر دختر از امروز بیپدر شدهاند
که دختران خودت چون یک از هزارانند...
نسیم! آی نسیم سحر، خودت برگرد
بگو به زینب مضطر، پدر نمیآید...
خدا کند برسد فاطمه به داد دلش
وگرنه از پس این داغ برنمیآید...
رسیده قصه به ایام فاطمیه، علی!
بگو که فاطمهات پشت در نمیآید...
بگو مغیره جسارت نمیکند اینبار
بگو حرامخور خیرهسر نمیآید
چرا قیامت کبری نمیشود برپا
چرا صدای کسی هیچ در نمیآید...
که بسکنید...که آرامتر! لگد نزنید...
به جنگ یاس کسی با تبر نمیآید...
هزار صفحه تاریخ را ورق بزنید،
چهل نفر جلوی یک نفر نمیآید...
سعید تاجمحمدی
صدای گریه خواب از دیده همسایهها برده
همانهایی که مادر نامشان را در دعا برده
همیشه نام این و آن در آغاز دعا گفته
همیشه نام اهل خانه را در انتها برده
نماز فاطمه باریست روی دوش این عالم
همان باری که روی شانههایش مرتضی برده
نماز فاطمه اشکی است که هر قطره آن را
به قصد فخر، جبرائیل تا عرش خدا برده
نماز فاطمه رودیست جاری در دل دنیا
که هرجا رفته گویی چشمه آب بقا برده
نماز فاطمه وقتی به حیدر اقتدا کرده
دل از محراب و رکن و کعبه و سعی و صفا برده
بلال! آهسته رد کن اشهد ان محمد را
اذان تو قرار از مادر غمگین ما برده
اذان گفتی نفهمیدی چه کردی با دل زهرا
نفهمیدی اذان تو دل ما را کجا برده
اذان میگفتی و رد میشد از اینجا عزیزی که
سلامش سالها از خانه ما غصه را برده
کدامین خانه؟ آری خانهای که صبح و شب هر روز
ملائک خاک فرشش را به قصد توتیا برده
کدامین فرش؟ آری پوستین پینهداری که
غبارش را مسیحا بابت دارو دوا برده
من از این خانه میگویم که هر کس حاجت خود را
درِ این خانه آورده است بیچون و چرا برده
درِ این خانه را عمری ملائک سجده آوردند
درِ این خانه را یک روز شیطان زیرپا برده
نه تنها آدمی آتش هم از این در نشد نومید
همان آتش که عمری آبروی اشقیا برده
همان آتش که هُرمش تا جهان باقیست در عالم
نقاب از روی زشت کینه و جور و جفا برده
همان آتش که کوهی مثل حیدر در دلش دارد
همان آتش که رنگ از صورت آلعبا برده
همان آتش که دستی شد میان کوچه ناغافل
که نور از چشم حیران امام مجتبی برده
...
گرفت از پشت در این شعلهای را دست ناپاکی
غروبی سرخ، آتش را به دشت کربلا برده
...
در آن شب ماه با دست خدا در خاک پنهان شد
شب قدری که تقدیر جهان را در خفا برده
نصیبا مرادی
بگو در گوش من، با مهربانی حرف آخر را
بیا تفسیر کن در شعلهها آیات کوثر را
برایم قصه میگفتی خدا را خوب بشناسم
ببین که درک کردم معنی الله اکبر را
دعا کن نه برای من! برای درد همسایه
دعا کن باور این مردمان دیر باور را
برای من که شش ماه است همراز غمت هستم
نگو دیگر دلیل حملههای نابرابر را
مپوشان زخم خود را از کسی که دیده از نزدیک
چگونه میخ گلگون میکند پهلوی مادر را
خجل ماندم که پیشت بودم و دشمن جسارت کرد
نشد با دستهای خود بگیرم ضربه در را...
محمدعلی بیابانی
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
و با این عقده دستان ولایت بسته خواهد شد
خیال خامشان این بود اگر در را بسوزانند
به روی خلق دیگر باب رحمت بسته خواهد شد
دری که شأن آن «لا تقنطوا من رحمة الله» است
به رأفت بازمیگردد به غفلت بسته خواهد شد
زمین افتاد بین کوچه بانویی که در محشر
به یک نیمه نگاهش بار خلقت بسته خواهد شد
نمیدانست میخ در چه زخمی را به پهلو زد
که در شام غریبان هم به زحمت بسته خواهد شد
گره میزد به دست مرتضی و خوب میدانست
که چشم بخت عالم تا قیامت بسته خواهد شد
علی مامور بر صبر است، بی پروا بزن قنفذ
که در این کوچه حتی دست غیرت بسته خواهد شد
فدای چشمهای نیمهجانی که در این ایام
به ندرت بازمیگردد به سرعت بسته خواهد شد
اگر بستند دستان علی را بین آن کوچه
دو دست دخترش هم در اسارت بسته خواهد شد
مهدی جهاندار
قال الصادقُ علیه السلام:
لیلة القدر یعنی فاطمة و ما أدراک...
لِماذا سُمّیَت زهراءُ بِاالزّهرا، نمیدانم
شب قدر است او یا لیلةُ الاسری نمیدانم
من از سُبّوح و از قدّوس گفتنهای یک انسان
به ساق عرش، قبل از خلقت دنیا نمیدانم
رموز کاف و ها و یا و عین و صاد را حتی
اگر دانسته باشم، راز أعطینا نمیدانم
من از إنسیّه و حوریّه میفهمم عباراتی
ولی معنایی از إنسیّةُ الحَورا نمیدانم
امامان «حجّةُ اللهِ علَی خلقند»، سلّمنا
«وَ زهرا حجّة اللهِ علینا» را نمیدانم
نمیبود آفرینش هم علی را، هم محمّد را
حدیث قدسی لولاک را اصلا نمیدانم
«به بوی نافهای کآخر صبا زان طرّه بگشاید»
چه خون افتاد در دلها و محملها، نمیدانم
بجز این است که عکس کسی در آب افتاده است؟
وگرنه تشنه ماندن بر لب دریا... نمیدانم
کنار خانه «لا تَرفعوا اصواتَکم» یارب
دلیل این همه بلوا و غوغا را نمیدانم
دلیل خلقت است او، معنی «عجّل وَفاتی» را
به هر تعبیر و هر تفسیر و هر معنا نمیدانم
شبانه دفن کردن را علی دانست، سلمان هم
شبانه غسل دادن را علی حتی... نمیدانم
چرا باید گلی مانند زهرا پشت در باشد
خداوندا، خداوندا، خداوندا نمیدانم
ندانمهای بسیار است در صدّیقه کبری
نمیدانم نمیباید بدانم یا نمیدانم!
سمیه مومنی
آتش بیرحم در جان گلستان دیدهام
شعله، شعله بر تن آیات قرآن دیدهام
شهر تاب گریه شبگیر زهرا را نداشت
صدنیستان ناله در جان نیستان دیدهام
بیت الاحزان شاهد باران چشم فاطمه است
آسمان را دیده گریان در بیابان دیدهام
اشک گل در سوگ غنچه دیدهای؟من دیدهام
مادری را در غم فرزند،گریان دیدهام
آنچه میپوشاند از من، شام غسلش، فاش شد
زخمها در سینه بیکینه پنهان دیدهام
پی نخواهد برد کس بر نازک روحانیاش
سالها حوریه را در قاب انسان دیدهام
آنچه را من دیدهام هرگز نبیند هیچ مرد
دست شب بر صورت خورشید تابان، دیدهام
حسین صیامی
زخمی رسید، صبح خداوند شام شد
زخمی که بیمبالغه بیالتیام شد
آه از امامتی که به دستان بسته رفت
آه از رسالتی که بدون پیام شد
امت چطور یک شبه از حق جدا شدند
زهرا چطور یک شبه بیاحترام شد؟
یا فاطمه! تو روح پیمبر نبودهای؟!
آتش چطور سهم تو از این مقام شد؟!
مردم پس از نبی به چه دینی درآمدند؟!
آخر چگونه حق تو بر تو حرام شد؟
مردی که حرفهای دلش ناتمام بود
با چاه بعد فاطمهاش همکلام شد
سمانه خلف زاده
چه قدر این روزا دلگیره
همه عالم عزادارن
چشام از غربت مادر
دارن بیوقفه میبارن
دارن باز روضه میخونن
گلای یاس هر گوشه
در و دیوار غمگینن
حسینیه سیاپوشه
زمین کوچیک بوده واست
که زود تا آسمون رفتی
نشونی از خدا بودی
اگر چه بینشون رفتی
برای حیدر کرار
نبود تو نشد عادت
نشد عادت نبود تو
که شد با چاه همصحبت
دلم هر وقت میگیره
میخونم سوره کوثر
ازت ممنون که یه عمره
گذاشتی بت بگم مادر