عاطفه جعفری، روزنامهنگار: طنز باید نجابت داشته باشد، نباید به همهچیز خندید، طنزپرداز باید درکنار مردم باشد، اینها گزیدههایی از صحبتهای کیومرث صابریفومنی است که به گفته دوستان و همکارانش همیشه بیان میکرد. کیومرث صابری مدتها طرح ایجاد یک ستون طنز سیاسی را در خاطر داشت. برای اولینبار «دو کلمه حرف حساب» را در تاریخ ۲۳ دی۱۳۶۳ خورشیدی در روزنامه اطلاعات نوشت. طنز سیاسی که از ۱۳۵۹ خورشیدی به این سو تعطیل شده بود با شکلگیری این ستون طنز، دوباره به بار نشست و جان تازهای گرفت. با گذشت مدتزمانی کوتاه از آغاز انتشار «دو کلمه حرف حساب»، صابری بهعنوان مهمترین منتقد حکومت در داخل کشور، مطرح شد. صفحه امروز را به بهانه مستندی که محمدحسین یادگاری با عنوان روزگار گلآقایی ساخته است و در جشنواره سینما حقیقت منتشر شد به او اختصاص دادیم و به سراغ نوشتهها و مصاحبه دوستان و همکارانش رفتیم. وجهمشترک بیشتر حرفها، پایبندی و تعهد مرحوم صابری به اصول اخلاقی بود.
مرحوم عمران صلاحی: مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
عمران صلاحی، شاعر و نویسنده طنزپرداز سالها با صابریفومنی همکاری داشت و در گفتوگویی درمورد این همکاری گفته بود: «وقتی مجله گلآقا تاسیس شد من به دلیل مشغله زیاد و علل دیگر از آغاز نتوانستم با آنها همکاری کنم ولی صابری با کمک فرجیان که سردبیر گلآقا بود و از دوستان توفیقی ما بود و سالهای سال با هم کار کردیم توانست خیلی از بچههای توفیق را جذب گلآقا کند و همان سنت طنز توفیق را ادامه دهد؛ قطع مجله، شکل مجله، طرح مجله و طراحی صفحهها خیلی شبیه توفیق شد و بهنوعی ادامه آن راه بود و توانست آن چراغ را روشن کند. ولی صابری چیزهایی را هم اضافه کرد و چیزهایی را نیز کم کرد، چیزهایی که کم شد به این دلیل بود که در توفیق خطقرمزها محدودتر بود، وارد مسائل و محدودههایی میشد که گلآقا آنها را حرمت میگذاشت و سراغشان نمیرفت. ولی از نظر دیگر. خود صابری آدم آگاهی بود. بعضی از طنزپردازان ما خیلی ذوق و استعداد دارند ولی شناخت و آگاهی نسبت به کاری که میکنند، ندارند. بعضی نیز شناخت و آگاهی فراوانی دارند اما ذوق و استعداد ندارند. صابری هردو را داشت هم ذوق و استعداد و هم آگاهی و شناخت. آدم باسوادی بود که به زبان فارسی تسلط داشت و به حرفه طنزنویسی خیلی وارد بود. هر کلمهای که روی کاغذ میآورد میدانست با آن کلمه چه میکند. از این نظرها من خیلی به ایشان احترام میگذاشتم. کم هستند کسانی که همه این خصوصیات را با هم داشته باشند. من از سال ۷۵ که بازنشسته شدم معمارزاده به جای فرجیان سردبیر گلآقا شد و من هم در گلآقا مستقر شدم و با آنها همکاری کردم اما چون بیشتر به ماهنامه گلآقا علاقه داشتم در آنجا مینوشتم و با هفتهنامه کار نمیکردم. درنتیجه این شد که در ماهنامه فعالیت کردم. صابری را در گلآقا کم میدیدم و بیشتر دیدار ما تصادفی بود، مثلا در راهپلهها و اینور و آنور. مگر در جلسات مشترکی که همه شرکت میکردند. برایم جالب بود، خیلی از افراد بعد از انقلاب موقعیت خاصی پیدا کردند و سبب شد خودشان را گم کنند. رفتار و گفتار آنها حتی با دوستان سابق تغییر کرد اما صابری همان آدم توفیقی بود. مینشستیم چرتوپرت میگفتیم. لیچار بار هم میکردیم. درست است که صابری با مقامات بالا ارتباطی داشت... یاد شعر عرفی افتادم. عرفیشیرازی میگوید «چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی/ مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند». خب، هندیها احترامی که به مرده میگذارند این است که بسوزانندش و مسلمانان ما هم او را بشویند. عرفی هم میگوید باید طوری زندگی کرد که هر دو طرف را داشته باشیم و صابری اینگونه زندگی کرد.»
صلاحی معتقد بود طنزپرداز باید درکنار جامعه باشد و صابری این ویژگی را داشت و در اینباره گفته بود: «خیلی باهوش بود، مدیر خوبی بود و هنوز برای من تعطیلی هفتهنامه گلآقا رمز و رازی است، بارها از خودش آن را پرسیدم میگفت روزه سکوت گرفتهام و چیزی نمیگفت. چون نه مشکل مادی داشت نه کمبود مخاطب داشت، نه کمبود کادر داشت. همهچیز رو به راه بود خیلی سوال ایجاد میکند که چرا خود او داوطلبانه گلآقا را تعطیل کرد. انشاءالله که این سر روزی فاش میشود یا خود او در جایی نوشته باشد. همه طنزپردازها اینطوری هستند. در کوچه میشنوی که یک نفر لطیفهای درباره یکی از مقامات میگوید که آدم از خنده غش و ریسه میرود، خب، این را نمیشود چاپ کرد. همیشه طنزپردازها از مردم عقبتر هستند چون طنز شفاهی خیلی قوی است. یک نفر آمده بود و میگفت آقای صلاحی ما شنیدهایم لطیفههایی که درباره خاتمی ساخته شده کار شماست که گفتم، من هیچوقت چنین کاری نکردم، همینجوری ما هم مثل شما شنیدهایم. طنز کوچه و بازار بیداد میکند به صغیر و کبیر هم رحم نمیکند. هیچ کاری هم نمیشود کرد یعنی با بزرگترین دستگاههای دنیا هم نمیشود جلوی طنز شفاهی را گرفت. اصلا احتیاجی به گلآقا نیست. همین دیروز در روزنامهها خواندم که دو نفر از مشاهیر با هم دست به یخه شدهاند، یکی آن یکی را گاز گرفته و این یکی گفته که من نمیخواهم قصاص کنم یعنی در غیر این صورت مجبور است که او را گاز بگیرد. کدام طنزپرداز به این قشنگی میتواند بنویسد؟ خود موقعیت طنزآمیز است. طنز هم دو گونه است، یکی طنز موقعیت و دیگری طنز کلام. در طنز موقعیت خود موقعیتها خندهدار است. در روزنامه خواندم قاتلی رفته، خانمی را کشته و بعد بچهاش را هم کشته. از او پرسیدند که چرا بچه را کشتی جواب داده فکر کردم این بچه دوری مادرش را نمیتواند تحمل کند و دلم سوخت. مثلا ترحم کرده، همه اینها طنز است، طنز کافکایی احتیاجی به مجله طنز نیست. بعضی از طنزپردازان هم با کلام کار میکنند. از چیزهای پیشپاافتاده که در نظر دیگران بیاهمیت است مطالب جالبی خلق میکنند. ولی از نظر موقعیت، موقعیت ما در جامعه کاملا طنزآمیز است، این درگیری سنت و مدرنیسم خودش بزرگترین اسباب طنز شده چون همیشه چیزهای متضاد درکنار هم خندهدار میشود و امروز این تضادها در اوج است.»
عمران صلاحی، نویسنده و طنزپرداز، مهر ۱۳۸۵ و حدود دو سال بعد از درگذشت مرحوم صابری درگذشت.
مرحوم زرویینصرآباد: قلمی که به حقیقت میچرخید
«تذکرهالمقامات»، عنوان ستون زندهیاد ابوالفضل زرویینصرآباد در هفتهنامه «گلآقا» بود که در آن با نام مستعار «ملانصرالدین» به سبک و سیاق تذکرهالاولیای عطار نیشابوری، درباره شخصیتهای سیاسی و فرهنگی کشور طنز مینوشت. کیومرث صابریفومنی در مصاحبهای در تابستان ۱۳۷۱ در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه «چشم امیدتان در طنزنویسی امروز به کیست؟» میگوید: «…قلمی که عبید و دهخدا در دست داشتند، الان بیصاحب نیست. طنز دارد جان میگیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما ـ ملانصرالدین ـ (ابوالفضل زرویینصرآباد) فقط ۲۳ سال دارد! چراغها دارند روشن میشوند. شهر چراغانی خواهد شد...»
زرویینصرآباد در گفتوگویی که سالها پیش داشته است ویژگیهای طنز صابری را منحصربهفرد میدانست و در اینباره گفته بود: «مرحوم صابری نوع نوشتنش با همه متفاوت بود، زمانی که میخواستم کارم را شروع کنم مطالب ایشان را میخواندم، به نظرم اصولا یکی از بدبختیهای بدنه طنز این است که همیشه از او خواستهاند طنز سازنده بنویسد. من هیچوقت نفهمیدم طنز سازنده به چه معناست. مگر ما طنز مخرب هم داریم؟ اگر منظور هجو است که کسی با نگاه تخریبی بیاید و بخواهد یک نفر، یک شهر، یک نهاد یا یک گروه را از اساس نابود کند بحث دیگری است. گاهی وقتها احساس میکنم ما خودمان داریم ظرفیتها را از بین میبریم. مثلا ظرفیتهای انسانی و منطقهای را. یادم میآید که گاهی بچهها در مجله گلآقا با لهجه آقای صابری شوخی میکردند و او اصلا ناراحت نمیشد.
من فکر میکنم از قابلیتهای این گونهگونی و تنوع که در بافت کشور هست باید استفاده کرد. مثلا ببینید اهالی بریتانیا که شامل انگلستان و ایرلند و ولز و اسکاتلند میشود، چقدر از این ظرفیت استفاده میکنند. لطیفههایی دارند که کسانی که اهل تخصصند متوجه میشوند مثلا اینجا این کلمه را چون به لهجه ایریش یعنی ایرلندی میگوید این معنی را میدهد، اما لندنیها وقتی بهکار میبرند این معنی دیگر را میدهد و این کژتابی دارد و به همین دلیل اینها از این اختلاف زبانی استفاده کردهاند و جمله دوپهلویی ساختهاند و خودشان با درک این نکته غشغش میخندند. این چه ایرادی دارد؟ حالا ما که در کشوری واقع شدهایم که یک زبانشناس باید بیاید و بگوید که چندتا لهجه و گویش در این کشور داریم، چرا نباید از این قابلیت استفاده کنیم، تا مثلا سریالی بسازیم پر از رنگ لهجههای مختلف و قابلیتهای زبان را به تمامی به رخ بکشیم. اما میآییم و خودمان را محدود میکنیم به زبان فارسی آن هم با لهجه تهرانی. چرا؟ چون ممکن است به فلان قومیت بر بخورد.
اینجا باید بازهم به ویژگیهای طنز صابری اشاره کنم، ببینید آن سالها، اصلا طنزی وجود نداشت و این نبودن طنز باعث سخت شدن کار میشد، برای همین من همیشه میگویم کیومرث صابری کار بزرگی را در آن زمان انجام داد، زمان جنگ و آن همه سختی و فشاری که بر مردم وارد میشد، یک نفر تصمیم میگیرد که جوری بنویسد که همه را خوشحال کند، البته او برای خوشحالی نوشتن را شروع نکرد، به گفته خودش مینوشت، چون آن زمانه و شرایطش ایجاب میکرد که یک نفر با زبان طنز دست به قلم ببرد و او هم همین کار را کرد. طنز را با هجو قاطی نکرد، یعنی میدانست باید چه چیزی بگوید. هیچکسی را مسخره نکرد و مهمتر از همه روی اعتقاداتی که داشت تا آخر ماند. این خیلی موضوع مهمی است، شما فکر کنید که یک نفر هر روز درحال نقد مسئولان است، اما اعتقادش را حفظ میکند، یعنی حرف حق را میزند و خیلی از او میخواهند که وارد کارهای سیاسی و جناحی بشود اما ترجیح میدهد که قلمش را برای دیگران نچرخاند و هر چیزی که مینویسد حق باشد.»
ابوالفضل زرویینصرآباد در آذرماه ۱۳۹۷ درگذشت.
رضا رفیع: پایبندی به ادب و نجابت و متانت طنز
رضا رفیع، طنزپرداز و روزنامهنگار در مجله گلآقا با کیومرث صابریفومنی همکار بوده است و درباره گلآقا میگوید: «کیومرث صابری طنزپردازی آشنا به فوت و فن کار بود و متون کهن را میشناخت و با شگردها و شیوههای طنزپردازی عجین بود و در یک کلام استاد این کار. رمز موفقیت «گلآقا» پسند مردم و مسئولان بود. صابری طنزی را بعد از انقلاب بنا نهاد که مبتنی بر یکسری اصول و معیارهایی برگزیده بود و همان ابتدا هم اعلام کرد که هرگز از این اصول تخطی نخواهم کرد و تا آخرین لحظه هم به اصولش پایبند بود و روی این مساله که به نظام و انقلاب وفادار و پایبند باشد، تاکید داشت و از طنزش برای خراب کردن انقلاب استفاده نمیکرد، دشمن شادکن نبود و نکته دیگر اینکه اعتقاد داشت باید عفت قلم را نگه داشت.»
او به ماجرای آشناییاش با صابریفومنی اشاره میکند و میگوید: «سال ۶۳ که دانشآموزی بودم در کنج شهرستان تربتحیدریه، ستون «دوکلمه حرف حساب» گلآقا را دیدم. مثل بقیه هموطنان که با نام گلآقا آشنا بودند، من هم یک مخاطب بودم. حالا فرق من این بود که یک کانالهایی داشتیم و میتوانستم بفهمم این گلآقا چه شخصی است. همین مقدار وگرنه مثل بقیه مردم یک مخاطب بودم. قلم ایشان، طنز و نگاه و نگرش ایشان در عرصه ادبیات من را جذب کرد. این جذبه باعث ورود من به عالم طنز گلآقایی شد و از دور، دانشجوی مکتب گلآقا شدم، به سبک دانشگاه پیامنور. بدون اینکه حتی خود ایشان اطلاعی داشته باشد. تا زمانیکه وارد مطبوعات شد و در دهه ۷۰ به تهران آمدم و طنزنویسی را در مطبوعات شروع کردم.
سال ۷۲ که ایشان برخی مطالب من را خوانده بود، مشکوک شده بود که برادر بزرگ من، جلال رفیع که نویسنده است این مطالب را مینویسد. به خود ایشان تلفن زده بود که جلال اینها را تو مینویسی؟ برادر من هم گفته بود: نه آقاجان ما چیزی که زیاد داریم بچه است، داداش دیگری دارم که او اینها را مینویسد. آقای صابری گفته بود این برادرت کجاست؟ برادر من هم گفته بود شهرستان تربتحیدریه دارد گرد و خاک میخورد. بعد از آن، آمدم تهران و طنز را شروع کردم و فهمیدم ایشان به طنز بنده محبت دارد، چون طنز من یک طنز ادبی بود. ایشان دعوت به همکاری کردند اما من بهخاطر تعهدی که داده بودم به نشریات دیگر، نتوانستم به گلآقا بروم. تا اینکه در سال ۷۸ با آقای صابری صحبت کردم و رسما در گلآقا مشغول فعالیت شدم. بعد از چند ماه هم ایشان محبت کرد، مسئولیت دبیری تحریریه یا سردبیری هفتهنامه گلآقا را به بنده داد. همنشینی و همراهی با کیومرث صابری، فرصت مغتنم و ذی-قیمتی بود که فراروی من قرار گرفت و در استحکام و قوت طنزنویسی من نقش بسیار ارزندهای داشت.» رفیع درمورد راز ماندگاری صابری فومنی میگوید: «ببینید من به محض اینکه وارد گلآقا شدم، اولین توصیه مرحوم صابری به من این بود که ستون هشت روز هفته، در دوره سوم نشریه توفیق که خودشان با امضای گردنشکسته فومنی نوشته بودند را بخوانم. (مرحوم صابری میگفت در تظاهراتهای قبل از انقلاب ضربهای با باتوم یا مشت به گردن ایشان وارد میشود و مدتی گردنش مشکل داشت. به همین دلیل با امضای گردنشکسته فومنی ایشان مینوشت.) بنده وقتی خواندم، دیدم نثر و نگاه ایشان یک مقدار با سایر دوستانی که در توفیق مینوشتند، تفاوت دارد. یک صلابت خاصی در قلم ایشان بود و نزدیکی بیشتری به وجوه و عناصر ادبی داشتند. برایم جالب بود که ایشان از همان دوره جوانی نگاه و رویکردش به طنز ادبی بود. نکته بعدی اینکه سالها بعد که گلآقا را ایشان تأسیس کرد و اصول و آیین طنز گلآقایی را احصا کرد، دو اصل بسیار مهم بود. اول حس پایبندی و التزام به ارزشها و اخلاق چه به معنای اسلامی و چه به معنای انسانی و ملی و میهنی، دیگری هم پایبندی به ادب و نجابت و متانت طنز بود. این دو محور را من از ابتدایی که با طنز گلآقا آشنا شدم تا آخرین شماره گلآقا در آبان ۸۱ در ایشان دیدم. همین نوع نگاه ایشان، متناسب با حال و هوای پس از انقلاب و تغییراتی که در فضای اخلاقی و ارزشی جامعه پیش آمده بود، باعث شد در دل مردم جا باز کند. مردم دیدند طنز سالمی است و گلآقا را میشود برای خانواده برد و در کنار همسر و بچهها آن را بلندبلند خواند. البته این فقط به مردم اختصاص نداشت و حتی مسئولان هم گلآقا را دوست داشتند. آن زمان آقای ولایتی، وزیر امور خارجه بود که معروف بود گلآقا ایشان را خیلی روی جلد میبرد. (بعد از ایشان، مرحوم آقای حبیبی هم خیلی روی جلد حضور داشت.) پسر آقای ولایتی به من میگفت که پدرم مجله را خانه میآورد و همه دور هم جمع میشدیم و میخواندیم و میخندیدیم. من گفتم: ناراحت نمیشدید؟ گفت: نه اتفاقا هر دفعه که یک کاریکاتور جدیدی میدیدیم، خیلی خوشحال میشدیم. ببینید هم مردم، هم مسئولان از این طنز استقبال کردند به این دلیل که طنزی بود با رعایت اصول و پایبندیها و الزامات ادبی و فرهنگی.»
رفیع خاطرهای هم از مرحوم فومنی درمورد دوران ریاستجمهوری رهبر انقلاب تعریف کرد و گفت: «من خاطرهای هم از مرحوم صابری دارم که ایشان از دوران ریاستجمهوری آقای خامنهای تعریف میکردند. ظاهرا هر رئیسجمهور جدیدی که میآید، در ریاستجمهوری فرمهایی پخش میکنند برای شناسایی افراد. آقای صابری توقع نداشت که به ایشان هم فرم را بدهند و خیال کرده بود چون از قبل بوده است نیازی به پرسشنامه نیست. زیر پرسشنامه شعری نوشته بود از این قرار که:
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکسته میخانهایم ما
این بیت را نوشته بود و میخواست از ریاستجمهوری برود که یک دفعه تلفن زنگ میخورد و رهبر انقلاب از پشت تلفن یک بیت دیگر از همان شعر را میخوانند:
عشاق را به تیغ زبان گرم میکنیم
چون شمع، تازیانه پروانهایم ما
بعد از این، دیگر گوشی در دست مرحوم صابری شل شد و از تصمیمش منصرف شد. یک مدتی در ریاستجمهوری بود و بعد از آن هم رهبری پیشنهاد مجله را به ایشان دادند.»
رفیع وجود طنزپرداز را برای جامعه مهم میداند و در اینباره گفته است: «متاسفانه ما گاهی ممکن است از جامعه فاصله بگیریم و یک جایی بنشینیم و شعر خودمان را بگوییم. اما طنز گلآقا به روز بود. یعنی اینکه با مردم و جامعه همراه میشد. طنزنویس در قله رفیعی قرار دارد که باید همه جامعه را بشناسد و نقاط قوت و ضعف و کمینگاهها و تنگناهای آن را بشناسد. اگر توطئهای یا آفتی است، اینها را خنثی کند. درحقیقت طنز یکی از رسالتهایش امر به معروف است، بهعنوان یک فریضه دینی. هر مقدار که شما به این فریضه دینی نزدیک شوید و جامعه را متوجه خوبیها کنید و از بدیها دور کردید، در طنز موفقتر بودهاید. فرق این با امر به معروفی که مردم عادی انجام میدهند در این است که طنزنویس تخصصی این کار را انجام میدهد. یعنی با چاشنی طنز، مانع رنجش و تلخ شدن آن نقد میشود. طنز گلآقا در این مسیر بود. حتی در گلآقا صفحهای داشتیم که مورد توجه رهبر انقلاب هم قرار گرفت. در این صفحه دنیا از نگاه دیگران به تصویر کشیده میشد. بهطور مثال در مساله فلسطین و لبنان، نگاه جهانی منعکس میشد. به هرحال همراهی با اتفاقاتی که در جامعه میافتد جزء رسالات طنز است، چون طنزپرداز یکی از عناصر جامعه برای بیدارسازی مردم و مسئولان است.»
پوپک صابریفومنی: گلآقا زمین خوردن را طنز نمیدانست
پوپک صابریفومنی، یادگار صابری است که سعی کرد مجله گلآقا را بعد از پدر ادامه دهد، اما آنچنان موفق نبود. او درمورد اینکه چگونه مجله گلآقا شکل گرفته گفته است: «پدرم در سال ۶۳ در روزنامه «اطلاعات» ستوننویس بود، ستونی که اسمش «دو کلمه حرف حساب« بود. «گلآقا» اتفاق خوبی بود. البته آقای صابری اعتقاد داشت دوره جنگ زمان مناسبی برای راهاندازی «گلآقا» نیست، چون بخش عظیمی از مردم درگیر جنگ بودند. بعد از جنگ شرایط کمی بهتر شد، اما خب خرابیها باعث افسردگی مردم شده بود. کار سادهای نبود که در چنین شرایطی یک مجله طنز راهاندازی شود، اما پدرم این کار را با ظرافت خاصی انجام داد. گلآقا صریح سخن نمیگفت. ساده هم نبود. شاید این قیاس از زبان من درست نباشد، اما مثل سعدی و حافظ بود، چون هر فردی با توجه به ذهنیت خودش از گلآقا برداشت متفاوتی داشت. درواقع طنز «گلآقا» مردمی بود، یک جریان کاملا مردمی. «گلآقا» کشکول بود، کشکولی که برای همه مردم حرف داشت، برای بقال، قصاب، کارمند و حتی استاد دانشگاه. این کشکول به دنبال زمین خوردن کسی نبود. اصلا ما زمین خوردن را طنز نمیدانیم. برای «گلآقا» همیشه خطقرمزهایی وجود داشته و ما هم هیچوقت آنها را زیرپا نمیگذاریم، مثل مذهب، عرف و ملیت. پدرم همه را شادمان میخواست. اصلا یکی از آرزوهایش این بود که مردم همیشه لبخند بزنند. البته این آرزو را با ظرافتهای خاص خودش همراه کرده بود. مثل این توصیه که مدام به ما گوشزد میکرد انسان زیباست پس انسانها را زشت نکشید چون ممکن است فرزند یک مسئول از دیدن کاریکاتور پدرش لذت نبرد و حتی ناراحت شود. میگفت کاریکاتور باید طوری باشد که مسئولان آن را از مجله جدا کنند و به دیوار اتاقشان بزنند. آقای صابری همیشه اصرار داشت انتقاد و طنز ما شکل دوستانهای داشته باشد و عصبانی با کسی حرف نزنیم. طنز ما همیشه از عقدهگشایی پرهیز کرده است. البته ما این خطمشی را همیشه رعایت کردهایم.»