عاطفه جعفری، روزنامهنگار: قصهها ارمغانی هستند برای دنیای خیال ما تا آدمهای درون آن جان بگیرند و ما با اتفاقشان، جور دیگری به این زندگی و روزهای پرحادثهاش نگاه کنیم. شاید هر قصهای به تعداد خوانندههایش فرصت تبدیل شدن به یک تصویر ذهنی را داشته باشد اما فیلمسازان در سینمای اقتباسی دوست دارند همه آن چیزی که در ذهنشان ساخته شده را به تصویری زنده بدل کنند. ما در چندین شماره از سینمای اقتباسی و اهمیت آن در دو حوزه سینما و ادبیات گفتیم. در کشور ما آنچنان که باید هنوز بحث اقتباس ادبی جدی گرفته نشده است، این جدی نگرفتن هم برای این است که از جانب فیلمسازان یک نگرانی برای نزدیک شدن به آثار ادبی حس میشود و این گمان وجود دارد که اکثر آثار ادبی در ایران قابلیت تصویری شدن را ندارند. برخی معذوریتهایی که وجود دارد، باعث میشود تا نویسنده کتاب و کارگردان نتوانند با هم کنار بیایند. در این چند ماهه در شبکه نمایش خانگی سریالی را مشاهده کردیم که داستانش از یک کتاب اقتباس شده بود و شاید خیلی شبیه به کتاب نبود اما کاری که صورت گرفت توانست کتاب را پرفروش کند و اسمش را سرزبانها بیندازد. در سالهای گذشته در سینما و تلویزیون زیاد داشتهایم که از کتابها برای ساخت فیلم و سریال اقتباس شود اما در این سالها این موضوع خیلی کمتر شده است. به بهانه سریال «زخم کاری» به سراغ ناشران و کسانی که در سینما مطلع هستند رفتیم، تا بدانیم در دو سال آینده ممکن است از چه کتابهایی سریال یا فیلم سینمایی ساخته شود؟
هفت جن
از کتاب هفت جن امید کورهچی زیاد گفتهایم و با خودش هم گفتوگو کردیم. موضوع کتاب برای ساخت سریال بسیار جذاب است و مطمئنا در صورت ساخت میتواند مخاطب را با خودش همراه کند. با اینکه تولید اینگونه کتابها در فضای انتشاراتی کشورمان چندان مرسوم نیست، اما «امید کورهچی» با مهارت تمام توانسته است به خوبی از عهده آن برآید. نویسنده که گویی تسلط خوبی بر فضای علوم ماورایی دارد فضاسازی روان، محکم و دلچسبی را در این داستان فانتزی ایجاد کرده است. کتاب، داستان تقابل خیر و شرهای آخرالزمانی است که حس مبهم بشر همیشه درگیر آن است و به آن میاندیشد. در این کتاب ما شاهد مبارزه اجنه با انسانها خواهیم بود. راوی داستان همان قهرمان داستان است که از هوش بسیار زیادی برخودار است و نسبت به علوم غریبه آگاهی و احاطه کامل دارد. نیروی مقابل قهرمان «درویش» است. او نیروی شروری است که با استفاده از مسیر شیطانی تسلطی کاملی بر علوم غریبه دارد و در حد اعلای قدرت ذهنی و تسلط بر اشیا به وسیله ذهن قرار دارد. درویش قصد دارد با گشودن دروازه سلیمان، مسیری را که حضرت سلیمان بر اجنه بسته بود، باز کند و به واسطه جنها به قدرت برتر و مطلق دست پیدا کند. قهرمان داستان با ارتباطات خاص خودش میتواند جنها را ببیند و روش بهکارگیری طلسمها را خوب بلد است. او علاوهبر مقابله و مبارزه با درویش باید به فکر نجات «میرانا» هم باشد که تبدیل به عشق او شده است. عشق به میرانا سبب شد تا قهرمان داستان از مسیر شیطانی خود خارج شود و در مسیر درستی قدم بردارد. استفاده از توسل و تکیه بر نیروهای معنوی، کلید راهگشایی است که قهرمان قصه سعی میکند از آنها در آخرین لحظات، برای پیدا کردن راه نجات استفاده کند. امید کورهچی نویسنده این کتاب در مورد ایده نوشتنش برای این داستان میگوید: «در دو فضا خلأیی را حس میکردم. یکی در بحث حلقههای عرفانی ضاله نوظهور در دانشگاهها که این مساله برای من ایجاد دغدغه کرده بود و میدیدم که طیف عظیمی از دانشجویان به آن مبتلا هستند و گاهی کارهایی میکنند که بعدها زندگی آنها از بین میرود. نبود ادبیات فانتزی فاخر در کشور نیز دیگر دلیلی بود که دست به نگارش این رمان زدم. زیرا اغلب ادبیات فانتزی در کشور ما وارداتی است و نکته آن هم این است که ادبیات فانتزی برجستهترین شاخه هنر و ادبیات در جهان است. این را از میزان استقبال و فروش آن آثار میتوان فهمید. یعنی «هری پاتر» وقتی کتابش منتشر میشود به طرز باورنکردنی به فروش میرسد و بعد از آن هم فیلمی که براساس آن ساخته میشود نیز مورد توجه مخاطبان قرار میگیرد. از همین رو دیدم که فضاهای فراذهنی در ادبیات کشور نیست و به نظرم در این حوزه کاری نداشتیم و همین شد که به ذهنم رسید یک کار متناسب با ادبیات دینی و ملی در فضای بومی بنویسم.» نکته مهم در مورد کتاب هفت جن این است که این کتاب، چون براساس متون دینی نوشته شده و نویسنده همه چیز را مستند آورده است، برای ساخت سریال بسیار میتواند مورد توجه قرار بگیرد.
ادامه داستانهای کمال
حکایتهای کمال سال 98 از شبکه دوم سیما پخش شد و حالا به احتمال زیاد قرار است دوباره این کتاب منشأ ساخت یک سریال تلویزیونی باشد. محمد میرکیانی سالهاست که مینویسد و خودش هم دستی بر آتش ساخت دارد. او داستان حکایتهای کمال را سالها پیش نوشت و بالاخره این کتاب مورد اقتباس قرار گرفت. این مجموعه کتاب شامل 110 داستان است که در قالب 5 جلد ارائه میشود. این داستانها به صورت خاطره بیان شدهاند و نویسنده قصد دارد با بیان این خاطرات کودکان و نوجوانان را با زندگی و آداب و رسوم مردم ایران زمین در گذشته آشنا کند. این حکایتها یادآور دوران نوجوانی و خاطرات زندگی محمد میرکیانی در تهران قدیم است که با لحنی شیرین، نوجوانان را با سبک زندگی دهههای گذشته آشنا میکند و یادآور خاطرات روزهای کودکی و نوجوانی والدین آنهاست. میرکیانی در مورد جلسه با کسانی که این سریال را ساختهاند میگوید: «با تیم نویسندگان سریال جلسه گذاشتیم. من چند جلسه درباره شخصیت و کاراکتر «کمال» و سایر آدمها و فضاها صحبت کردم. اطلاعات را به آنها دادم منتها به تیم فیلمنامهنویس هم گفتم، شما ذهنتان را باز نگه دارید. من اصلا نگران نیستم. بنویسید. جالب است بگویم بچهای در سریال میآید که در کتاب نیست. شما برای تبدیل شدن یک اثر مکتوب به یک اثر تصویری نیاز به گسترش طرح دارید. بعضی آدمها در فیلمنامه کار اضافه شدند، ولی کمال همان کمال است و عباس، همان عباس. ولی خواهر و برادر بزرگتر عباس به خاطر گسترش طرح اضافه شدهاند و این هیچ عیبی ندارد. تیم فیلمنامهنویس از این موضوع خوشحال بود. بالاخره وقتی تیمی مینشیند و مینویسد، باید حضورشان را در فیلم حس کنند. اگر مدام من بگویم اینطوری و آنطوری بشود، آن کار دیدنی اتفاق نمیافتد.» نمونه حکایتهای کمال را باید مانند قصههای مجید کیومرث پوراحمد دانست، میرکیانی با توجه به اینکه، خودش تا به حال اثرهای زیادی را برای تلویزیون ساخته است و به غیر از کتابهایش، فیلمنامه هم زیاد نوشته است.
کافه خیابان گوته
کتاب کافه خیابان گوته نوشته حمیدرضا شاهآبادی است، نویسنده کتاب دلیماج در این کتاب میشود گفت که ادامه دیلماج را نوشته است و زندگی قهرمانش را ادامه داده است. در «کافه خیابان گوته» قهرمان داستان کیانوش مستوفی، نوه میرزایوسف، شخصیت اول رمان «دیلماج» است، بنابراین این کتاب به ادامه رمان «دیلماج» میپردازد. در ابتدای کتاب توضیحاتی درباره اسماعیل، پسر میرزایوسف داده میشود اما در ادامه، داستان به زندگی کیانوش مستوفی نوه میرزایوسف میپردازد. در داستان، سه دانشجو یک گروه مبارزه چپ را تشکیل میدهند که در ابتدا دیدی انقلابی ندارند اما در آینده شرایط عوض میشود و با این تغییر دید، یکی از اعضا به گروه خیانت میکند، گروه از هم میپاشد و به همین دلیل کیانوش به زندان میافتد. کیانوش بعد از آزادی از زندان، راهی آلمان میشود و فرد خیانتکار را در آلمان غربی پیدا میکند، اما زمانی به آن مرد میرسد که او آلزایمر گرفته و خود را یک کودک هفت ساله میپندارد. در چنین شرایطی دیگر انتقام معنایی ندارد، به همین دلیل کیانوش با همکاری یک نویسنده داستانهای کودک که راوی این رمان است، تلاش میکند با روشهای مختلف و درواقع با مرور خاطرات مشترک، حافظه مرد را به او برگرداند تا مزه انتقام خود را به او بچشاند. زمان وقوع اتفاقات این رمان بههم ریخته است اما اکثر اتفاقات در دوره قاجار و پهلوی رخ میدهد، البته گریزی هم به بعد از انقلاب زده شده است. حوادث بعد از انقلاب در خارج از ایران اتفاق میافتد. شاهآبادی در مورد اقتباس کتاب میگوید: «ادبیات و سینما دو مقوله کاملا متفاوت هستند. نمیتوان انتظار داشت که یک داستاننویس بتواند از عهده نگارش فیلمنامه هم براید چون در فیلمنامه ما با تکنیکهای متنوعی مواجه هستیم که نیاز به آموزش دارند. به همین دلیل است که معتقدم وقتی یک نویسنده غیرسینمایی داستانش را به فیلمساز سپرد نباید در فرآیند اقتباس آن اعمال نظر کند. بنده به فیلمنامهنویسی آشنا هستم و پیشنهاد کار روی فیلمنامه اثرم نیز به دلیل همین آشنایی مطرح شده بود.» کتابهای حمید شاهآبادی با توجه به نوع روایتی که در کتاب دارد همیشه مورد توجه برای ساخت اثر قرار میگیرد که دلیل آن هم، نوع داستانهایش و همینطور نوع روایت شاهآبادی است.
فرنگیس
کتاب «فرنگیس» شامل خاطرات فرنگیس حیدرپور متولد سال 1341 در روستای اوازین است. او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با یک تبر از خود در برابر سربازان ارتش بعث عراق دفاع کرد. در سال 1359 پس از حمله عراق به روستای اوازین، مردم به درههای اطراف فرار میکنند. فرنگیس که در آن زمان 18 سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا بازمیگردند. اما در طول راه پدر و برادر فرنگیس ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند و فرنگیس درپی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با سربازان درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد. مهناز فتاحی، نویسنده این کتاب در مورد، اینکه چطور باید شخصیت فرنگیس را برای همه مردم معرفی کرد میگوید: «اگر فرنگیس خوب شناسایی و معرفی شود، آرامآرام در سطح جامعه مطرح میشود و من میبینم افرادیکه تاکنون این اثر را مطالعه کردهاند، میگویند ما با اشک کتاب را مطالعه کردیم. سعی کردم محتوای کتاب صمیمی، روان و جذاب باشد. در این اثر قسمتهایی از زندگی فرنگیس، چه در کودکی، چه جوانی و چه میانسالی همه جذاب بود و سعی بر این بود که بتواند با نسل جوان ارتباط برقرار کند. . مطمئنا ساخت سریال یا فیلم سینمایی از این زندگی میتواند مخاطبان زیادی را با این اثر آشنا کند.» کتاب فرنگیس از آن دست کتابهایی است که قهرمان معرفی میکند، قهرمانی که واقعی است و روایت داستان زندگیاش میتواند برای خیلیها الگوساز باشد. شاید گفته شود کتابهای این مدلی زیاد داریم. اما نکته کتاب فرنگیس این است که روایت زنانه از جنگ و این نوع مقاومت را کم داشتهایم. برای همین ساخت فیلم سینمایی یا سریال از این کتابها بسیار میتواند برای مخاطب جذاب باشد.
خیابان ولیعصر تهران
کاوه فولادینسب در کتاب «خیابان ولیعصر» تهران سعی کرده است تا روایتهایی را بیاورد که برای مخاطب جذابیت دارد، دو کتاب «خیابان ولیعصر تهران؛ روایتهای داستانی» و «خیابان ولیعصر تهران؛ روایتهای غیرداستانی» زیر نظر کاوه فولادینسب توسط نشر ثالث منتشر شدند. کتاب «خیابان ولیعصر تهران؛ روایتهای داستانی» به قصههای این خیابان از منظر شهروندان داستانگوی تهران مدرن پرداخته است. قصههایی که انگار هرکدام بخشی از این خیابان عظیم را در خود جای دادهاند و کنار هم قرار گرفتنشان تصویری متکثر و درعین حال قابل درک و لمس از یکی از نمادهای خاطره جمعی مردم تهران ساخته است. داستانهای این کتاب در پی بازنویسی قصههایی هستند که 100 سال در گوشه وکنار این خیابان جاخوش کرده و همواره به دلایل بسیاری، اهل قدرت، از چشمها پنهانشان کرده بودند. «خیابان ولیعصر تهران؛ روایتهای داستانی» به دبیری «کاوه فولادینسب» قصههایی را از پستوهای این خیابان طویل بیرون میکشد تا حافظه جمعی مخدوش شده را باز احیا کند و بر نقش میراثهای جمعی چون خیابان ولیعصر در فهم ما از خود و فرهنگمان، صحه گذارد. این کتاب هم مثل کتابهای دیگر برای ساخت سریال مورد توجه قرار گرفته است، نگاهی که به خیابان ولیعصر در این کتاب شده، ویژه است. برای همین داستانها همه در این خیابان میگذرد و مخاطب میتواند با داستان و زندگی آدمهای مختلف آشنا شود. یکی از دلایل انتخاب این کتاب، نوع نگارش نویسندگان در روایتها است که میتواند تصویرسازی موفقی داشته باشد.
زن آقا
«عرق از روی پیشانی چینافتادهاش میجوشید. پوست سرش از بین موهای تُنُکِ سفید برق میزد. چشمهایش توی آفتاب ریز شده بودند، اما خندهاش وسیع بود و بیدریغ. کلید را از جیب شلوارش بیرون آورد. بلند بسمالله گفت و از پلههای جلوی در بالا رفت. در کوچک و سبزی بود، زیر سایه یک درخت کُنار بزرگ. در را که باز کرد خنکای شیرینی به صورتم خورد. ـبفرما، زنآقا! یک دالانِ بلند مثل لوله جاروبرقی مرا بهسمت خودش میکشید. تا وسایل را از توی ماشین بیرون بیاوریم و ببریم داخل، یک دیس غذا برایمان آورد. قرمهسبزی با مرغ! قبل از اینکه تشکر کنیم، عذرخواهی کرد و گفت که اینجا معمولا غذاها را با مرغ میپزند و تقریبا هیچوقت گوشت گوسفند و گاو پیدا نمیشود. کولرگازی پیر هوفهوفکنان با گرمای انباشتهشده در خانه میجنگید. از گوشه آشپزخانه یک سفره چرب و خاکگرفته پیدا کردم و بیاینکه به وسایلمان و جابهجا کردنشان فکر کنم، بساط ناهار را پهن کردم. مثل قحطیزدهها به آن حمله کردیم. نه کیفیت سبزی و زیاد و کم بودن شنبلیلهاش را فهمیدیم، نه به ترکیب مرغ و سبزی قرمهسبزی فکر کردیم. خوشمزهترین قرمهسبزیای بود که تا آن روز خورده بودم. تا آخرین دانه برنج را خوردیم و ته کاسه خورشت را انگشت کشیدیم.» کتاب زن آقا نوشته زهرا کاردانی با روایتی صادقانه و بیآلایش از سبک زندگی خانوادههای جامعه روحانیت میگوید. با مطالعه این سفرنامه درخصوص سبک زندگی و طرز تفکر این افراد اطلاعات بیشتری بهدست میآورید. زن و شوهری طلبه هر سال در ماههای رمضان و محرم برای تبلیغات مذهبی به نقاط مختلف ایران سفر میکنند. کتاب زن آقا شرح سفر 30روزه این خانواده به یکی از روستاهای جنوب ایران در سال 1396 است. زهرا کاردانی با زبان و ادبیاتی صادقانه تمام وقایع را شرح میدهد و تصاویری که در پایان کتاب وجود دارد به باورپذیری داستان میافزاید. نویسنده در این کتاب با دقت فراوان جزئیات زندگی، روابط و آداب و رسوم مردم این روستای جنوبی را توضیح میدهد، اما تمرکز اصلی داستان، بیش از هر چیزی بر سبک زندگی واقعی خانوادههای جامعه روحانیت است. نویسنده در مورد این کتاب میگوید:«هدف از اینکه کتاب را چاپ کردم رساندن روایت و صدای خانوادههای طلبه است بهخصوص همسر آیتاللهها که به گوش عموم جامعه برسانم.»
آبنبات هلدار
«آبنبات هلدار» داستان طنزی است از زبان یک کودک بجنوردی؛ برادر این کودک قرار است به جبهه برود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانواده پنجنفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوت کتاب توانایی مهرداد صدقی، نویسنده در نشاندادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمره خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند. در این داستان، نویسنده نشان میدهد، در سالهایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمدهای از مردم ایران زندگی شاد و پرماجرایی داشتند؛ زندگیای همراه با خنده و سرزندگی. این کتاب، برای کسانی که از روزگار دهه 1360 خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوستدار موقعیتهای طنز کمیکند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. محسن، قهرمان داستان، از روزگاری میگوید که مردم با مسائل ساده شادیهای بزرگی میآفریدند، مثل اولین تجربه رفتن به سینما؛ دیدن اولین تلویزیون رنگی؛ تجربه حضور نخستین خوراکیهای لوکس در خانه مردم. انجامدادن کارهای ساده برای محسن به ماجراجوییهایی تبدیل میشود که کمتر از هفتخان رستم نیست؛ کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آشنذری یا پخش کارت عروسی برای محسن ماجراهایی را رقم میزند که هر یک برای خواننده کتاب دنیایی است پُر از خنده و نشاط. خلاصه اینکه برای کسانی که دوستدار یادآوری روزهای پُرخاطره همراه با خندیدنند، این کتاب حرفهای بسیاری برای گفتن دارد.
دختر شینا
دختر شینا از آن مدل کتابها است که روایت سینماییاش بسیار میتواند جذاب باشد، همان زمان که برای معرفی کتاب یک فیلم کوتاه از آن ساخته شد و امین زندگانی و الیکا عبدالرزاقی در این فیلم کوتاه ایفای نقش کردند و توانستند مخاطبان زیادی را برای این کتاب به ارمغان بیاورند. این فیلم کوتاه نشان از این داشت که قابلیت تصویری کتاب بسیار بالا است و حالا هم شنیده میشود که قرار است فیلم سینمایی از این کتاب ساخته شود.
«داشتم از پلههای بلند و بسیاری که از ایوان آغاز میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یکدفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام خارج میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او بسیار راحت و خودمانی بودم. او از همه زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده!»
کتاب «دختر شینا»، روایت خاطرات قدمخیر محمدیکنعان، همسر سردار شهید ستار ابراهیمی از شهدای برجسته استان همدان است که در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید به قلم بهناز ضرابیزاده است. قدمخیر محمدیکنعان، راوی کتاب، در ۱۴ سالگی با ستار (صمد) ابراهیمی هژیر ازدواج میکند و صاحب پنج فرزند میشود. در بیستوچهار سالگی شوهرش را در جنگ از دست میدهد و از آن زمان و با وجود ۵ فرزند، ازدواج نکرد و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. بهناز ضرابیزاده که نگارش این اثر را برعهده داشته، درباره شخصیت راوی کتاب مینویسد: «این موضوع برای من بسیار تاملبرانگیز بود، زنی که در روستا زندگی میکرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیبهای زندگی این زن با او مصاحبه کنم.»
«آنها که نیستند»
«کف دستها را گذاشت روی چشمهایش تا اشکها پایین نریزند. معلوم نبود صورتش سردتر است یا دستها. نمیخواست جلوی حنانه گریه کند. قرار نبود این ملاقات اینطور جلو برود. قرار نبود پایانش بشود اشکهای او. کفدستهایش خیس شد. از چهرهاش وقتی گریه میکرد، متنفر بود. زشت میشد و قابلترحم. سعی کرد عمیق نفس بکشد، اما نمیتوانست. سدی شکسته شده بود و دیگر نمیشد جلوی اشکها را گرفت. به هقهق افتاد. حتی کنترل صدایش را هم نداشت. حالا دیگر برایش مهم نبود که چقدر میتواند جلوی حنانه خرد شده باشد. انگشتهای حنانه را حس کرد که رفتند لای موهایش. همه ما یه دلیل گنده غمانگیز داریم که جمع شدیم اینجا.» «آنها که نیستند» میتواند پسرها و دخترهایی باشد که کودکیشان در سطح خیابان و پشت چراغهای قرمز میگذرد، همانها که نه شناسنامه دارند نه نام خانوادگی و نه حتی پدر و مادری که دغدغه دستچندمشان فرزند باشد. «آنها که نیستند» میتواند تمام دخترها و پسرهایی باشد که کنار همدیگر تلاش کردند دنیای بهتری بسازند. کسانی که وقتشان را صرف هویت دادن به کودکان بدسرپرست کردند. جای هزار کاری که میشد در اوج جوانیشان بکنند دور هم جمع شدند تا کسانی را ببینند که چشمهای هیچکس قادر به دیدنشان نبود. «آنها که نیستند» رمانی اجتماعیاست که مسائلی همچون کودکان کار و بدسرپرست، اختلاف طبقاتی و فقر را دستمایه خود قرار میدهد. سهیل شخصیت اصلی این رمان پس از مرگ خودخواسته دوست صمیمیاش، از زندگی مرفه و بیدغدغه خود فاصله میگیرد و به خیریهای پناه میبرد که کودکان بدسرپرست را تحت حمایت خود دارد. رمان در شانزده فصل در خلال روایت گذشته و حال شخصیت اصلی، به زندگی کودکان زیادی میپردازد که فقر و ناآگاهی، کودکیشان را از بین برده است. پرداختن به خیریهها و فعالان این عرصه، از دیگر ابعاد این رمان است که نشان از جسارت نویسنده و نگاه تیزبین او به مسائلی دارد که تاکنون کمتر از آن سخن به میان رفته است. این کتاب با توجه به مسائل و نگاه تازهای که به کودکان کار و مشکلاتشان دارد، نگاه ویژهای را برای ساخت سریال به خود جلب کرده است.
مردگان باغ سبز
«مردگان باغ سبز» رمانی تاریخی- اجتماعی است که داستان زندگی سه نسل از یک خانواده را در خود جای داده و نسل دوم «بالاش» و سوم «امیرحسین» پسر بالاش که ناپدری او نام «بولوت» را برایش انتخاب کرده، بیشترین سهم را در این داستان دارند. رمان داستان خبرنگاری به نام بالاش را تعریف میکند که ابتدا در بازار تبریز دورهگرد بوده و درعین حال شعر هم میسروده که با شاعر مشهوری آشنا میشود و به رادیو راه پیدا میکند و در روزنامه هم به کار خبرنگاری مشغول میشود. این رمان وقایع مربوط به آذربایجان در دوره محمدرضا پهلوی و مبارزه بین قشون شاه و حزب توده را برسر مساله آذربایجان و انتخابات دوره پانزدهم مجلس روایت میکند. بالاش که حس خبرنگاری و کنجکاویاش برانگیخته، میخواهد از آذربایجان به زنجان و از آنجا به قزوین برود تا از اوضاع و احوال و پیشروی قشون با خبر شود. در میان راه اتفاقاتی میافتد که مانع رسیدن او به قزوین میشود... رمان مردگان باغ سبز، نظر بسیاری از منتقدان را جلب کرده است، رضا امیرخانی از مردگان باغ سبز بهعنوان یکی از آثار برجسته ادبیات داستانی بعد انقلاب یاد کردهاست. این نویسنده معتقد است که مردگان باغ سبز رمانی مربوط به دهه بیست نیست؛ بلکه دقیقا به امروز جامعه ما مربوط است و باید با این دید نیز خوانده شود. نگاه و روایت بایرامی همیشه مورد توجه فیلمسازان بوده است، چون او داستان را جوری مینویسد که برای مخاطب همیشه جذابیت دارد و ربط دادن تاریخ به امروز هم از جمله مواردی است که در داستانهای بایرامی به چشم میخورد. همه اینها در کنار هم باعث شده تا مردگان باغ سبز در رده کتابهایی قرار بگیرد که برای اقتباس انتخاب شده است.
مستوری
«مستوری» نوشته صادق کرمیار، رمانی درباره زندگی شهید زینالدین است. صادق کرمیار، نویسنده کتاب «نامیرا» در این اثر با یک شروع دراماتیک به سراغ زندگی و خانواده این شهید دفاع مقدس رفته است. کیومرث عاشق دختری به اسم غزاله است. دکتر خسروی پدر کیومرث در زمان جنگ رزمنده بوده و حالا یک کارخانهدار ثروتمند است، اما اتفاقاتی میافتد که کیومرث حس میکند به خانواده فعلیاش تعلق ندارد. او خیلی اتفاقی در آلبوم عکسی خودش را در ۴ ماهگی و در آغوش مرد دیگری میبیند. مردی که بهزودی معلوم میشود شهید زینالدین، فرمانده لشگر ۱۷ علیبن ابیطالب است. این موضوع کیومرث را وامیدارد تا برای پیبردن به راز زندگیاش سراغ زندگی و خانواده این شهید برود. کرمیار در این رمان پر از پیام وارد موضوعات حساس روز جامعه شده و سیستم مدیریتی جامعه را نقد کرده است. او این سیستم را در زمان حال و گذشته باهم مقایسه کرده است. چه رخ میدهد که نظام مدیریتی گذشته نیروهایی مخلص مانند شهید زینالدین را پرورش میدهد و در زمان حال، آدمهایی مثل دکتر خسروی کتاب را. البته خود کرمیار معتقد است در این رمان هنوز چیزی ننوشته و خیلی از حرفها ناگفته مانده است و میگوید: «من در این کتاب هنوز چیزی ننوشتهام... کارهای جسورانه را در آینده انشاءالله منتشر خواهم کرد، چون واقعا برای من قابل تحمل نیست وجود آدمهای سخیف در مدیریت جامعهای که واقعا مردم نجیبی دارد. این آدمهای سخیف را باید به هر شکلی که میشود یا رسوا کرد، یا کنارشان زد، اینها را مینویسم تا در تاریخ بماند که چه نسلی وجود داشته است. ربطی به این دولت و آن دولت هم ندارد.» کرمیار خودش فیلمنامههای زیادی نوشته است همین باعث شده تا در نوشتن کتابهایش هم به این موضوع توجه کند. کتاب مستوری با توجه به اینکه به اتفاقات این روزهای کشورمان مخصوصا مسائل اقتصادی توجه کرده است، برای ساخت سریال یا فیلم سینمایی گزینه مناسبی است و برای همین انتخاب شده است.