«خط فرضی» مانند اکثر فیلم‌های اولی، گرفتار «زیاد گفتن» است. انگار این سندرمی‌ است که کارگردان‌های فیلم‌اولی فکر می‌کنند قرار نیست دیگر فیلم بسازند و همه حرف‌هایشان را در همین یک فیلم باید بزنند.
  • ۱۳۹۹-۱۱-۲۰ - ۰۹:۲۵
  • 00
این خط به‌جایی نمی‌رسد

به گزارش «فرهیختگان»، سیدمهدی موسوی‌تبار، روزنامه‌نگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: همیشه تماشای فیلم‌های اول کارگردانان برایمان جذاب و همراه با امید است. به امید دیدن یک استعداد تازه پای آثارشان می‌نشینیم و زیرلب دعا می‌کنیم که خدا کند یک چهره موفق دیگر وارد سینمای خسته ایران شود. پای فیلم «خط فرضی» فرنوش صمدی هم به این امید نشستیم. فرنوش صمدی را به‌عنوان کارگردان فیلم کوتاه می‌شناختیم و فیلم‌های کوتاه او در جشنواره‌های متعددی به نمایش درآمده‌ بودند.

حضور علی مصفا به‌عنوان تهیه‌کننده «خط فرضی» که در این سال‌ها با فیلم‌اولی‌های زیادی همکاری داشته‌ دلیل دیگری بود برای تماشای حتمی ‌این فیلم. دریافت جایزه بهترین فیلم «میتینگ پوینت فستیوال وایادولید» اسپانیا هم جمع دلایل را برای دیدن این فیلم تکمیل می‌کرد. سارا با بازی سحر دولتشاهی، معلمی‌است که به‌همراه همسرش حامد و دختر خردسال‌شان به عروسی خواهرش در شمال ایران دعوت شده‌، اما حامد به‌دلیل مشکلات کاری نمی‌تواند به این سفر برود و مخالف رفتن آنها به این سفر است، اما همین مخالفت سرآغاز اتفاقی است که زندگی سارا را دچار تغییرات اساسی می‌کند؛ تغییراتی که هرقدر برای مخاطب تلخ است اما هیچ‌وقت قانع نمی‌شود که چرا او با خود اینچنین رفتار می‌کند.

فرنوش صمدی در «خط فرضی» به‌شدت متاثر از سینمای کیارستمی ‌و اصغر فرهادی است و گاهی بین دو نگاه سرگردان می‌شود. جایی از فیلم دلش می‌خواهد قصه بگوید و جای دیگر می‌خواهد صرفا به سکوت و نگاه بگذرد. در محتوا هم مساله دروغ و پنهان‌کاری را که مساله مورد علاقه و محبوب اصغر فرهادی است دستمایه کار قرار داده و داستان حول این اتفاق می‌چرخد. «خط فرضی» می‌خواهد راوی داستان زنی باشد که به دلایل ظاهرا مهم و همچنین موانع و مشکلاتی که جامعه، قانون و مردها برایش درست کرده‌اند دروغ می‌گوید و حقایق را پنهان می‌کند و حتی در این راه جان‌هایی نیز گرفته می‌شوند. اما این‌بار و برخلاف فیلم‌های تهمینه میلانی که همین‌ها را می‌گوید اما زن قصه را چنان پرقدرت ترسیم می‌کند که مخاطب با او و بازیگرش همراهی می‌کند، مخاطب دلش برای سارا نمی‌سوزد و شاید در دلش از او متنفر هم باشد. نکته‌ای که در ابتدای فیلم آن را می‌بینیم اما در ادامه و تا پایان هم به آن توجه نمی‌شود وجه معلمی‌ ساراست. سارا آنقدر با شاگردانش رفیق است که یکی از آنها بارداری ناخواسته خود را با او در میان می‌گذارد و از سارا می‌خواهد که بین خودشان بماند و اتفاقا این راز برملا هم نمی‌شود.

کارگردان اصرار دارد بگوید موقعیت آن دانش‌آموز باردار شبیه به موقعیت سارا در زندگی است اما واقعیت این است که تفاوت زیادی بین بارداری یک دانش‌آموز با نرفتن به عروسی یکی از اقوام نزدیک، ولو خواهر است. شاید مشکل بزرگ فیلم این است که برای کارگردان جوان این فیلم، گفتن حرف اصلی از نشان دادن و تعریف کردن قصه مهم‌تر بوده است. مخاطب با قصه مشخصی که مبدأ و مقصد دارد طرف نیست، برش‌هایی از یک زندگی را می‌بیند که هیچ اطلاعاتی درباره گذشته و سابقه رابطه سارا با حامد، با بازی قابل‌قبول پژمان جمشیدی به او داده نمی‌شود. فقط این را می‌بینیم که برای حامد کارش مهم است و کارگردان هیچ شناخت بیشتری از او به دست تماشاگر نمی‌دهد. حامد کارش را دوست دارد، نگران سلامتی دخترش است و دست بزن هم دارد. مشکل اصلی اکثر فیلم‌هایی که ظاهرا در حمایت از زنان ایرانی ساخته می‌شود این است که نه شخصیت‌پردازی درستی از زن اصلی فیلم که اتفاقا خوب و مظلوم است دیده می‌شود و نه کاراکتر کامل و دقیقی از مرد فیلم که اتفاقا زورگو و بد است می‌بینیم. مهم برای سازندگان این نوع فیلم‌ها حرف و فحشی است که می‌خواهند بزنند و بدهند. تو گویی در یک محفل زنانه حضور دارند و کاغذی در دست‌شان است و از روی آن می‌خوانند. شاید همین نگاه در یکی، دو دهه اخیر بدترین ضربه را به حقوق زنان زده است. مشکلات واقعی آنها دیده نمی‌شود و قرار نیست کسی از مسائل اصلی آنها بگوید و انگار همین جزئیات کوچک است که بر زندگی زنان ایرانی سایه افکنده است.

«خط فرضی» مانند اکثر فیلم‌های اولی، گرفتار «زیاد گفتن» است. انگار این سندرمی‌ است که کارگردان‌های فیلم‌اولی فکر می‌کنند قرار نیست دیگر فیلم بسازند و همه حرف‌هایشان را در همین یک فیلم باید بزنند. طعنه زدن به قانون، دادگاه‌ها، طبقه‌های اجتماعی، بی‌مسئولیتی نسل‌های تازه و همین‌طور سیستم آموزشی کشور تنها نیمی ‌از حرف‌هایی است که در این فیلم زده می‌شود درحالی که اگر نیمی ‌از این توان، روی ساختن شخصیت اصلی فیلم گذاشته شده بود شاید با فیلم جذاب‌تری مواجه بودیم. ظاهرا القای ناامیدی و ترسیم یک سیاهی پایان‌ناپذیر که به‌جز مرگ چاره دیگری ندارد در فیلم‌های امسال یک اپیدمی ‌است و شاید هم شرط پذیرفته‌شدن‌شان در جشنواره! سارا بیشتر از اینکه مظلوم باشد ترحم‌انگیز است و منفعل. به‌خاطر اینکه دخترش شعری را حفظ کرده و دلش می‌خواهد جلوی عروس و داماد بخواند حاضر است دروغ بگوید و پنهان‌کاری کند اما نمی‌تواند در برابر حمله‌هایی که به او می‌شود مقاومت کند و پاسخگوی رفتارش باشد.

«خط فرضی» قرار است در دفاع از زنان و شرایط دشوار آنها باشد اما آنچه می‌بینیم روایت الکن و ناقصی است از بخش‌هایی از یک زندگی نسبتا مرفه که تنها دغدغه‌شان، نرفتن به یک مراسم عروسی است. به‌جز مساله عروسی، چه مشکلی بین سارا و حامد نمایش داده می‌شود؟ چه وجوهی از زندگی آنها را می‌بینیم؟ اگر عروسی خواهر سارا نبود زندگی آنها چه مشکلی داشت؟ تصویری که از یک خانواده به‌زعم کارگردان، مشکل‌دار ارائه می‌شود نه دقیق است و نه کامل. خطی که در این فیلم دیده می‌شود بدون مقصد است و مخاطب را به‌جایی نمی‌رساند. سارا صرفا یک زن بازنده است، نه چیز دیگر.

 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰