آذرنگ که سال 84، نمایشی با همین عنوان و با همین اسکلت را روی صحنه برده بود، آن زمان با انتقادهایی جدی نسبت به مهندسی روایت مواجه شد. 15 سال پس از آن انتقادها، آذرنگ با چندین تجربه بازی سینمایی و اجرای بیشتر در حوزه تئاتر، باز همان اشتباه را مرتکب شد و نتوانست از سوژه محبوب خود، یک تراژدی میخکوب‌کننده بسازد.
  • ۱۳۹۹-۱۱-۱۹ - ۰۹:۴۷
  • 00
پیچ اشتباهی

به گزارش «فرهیختگان»، مجتبی اردشیری، روزنامه‌نگار در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: نخستین ساخته سینمایی‌‌ «حمیدرضا آذرنگ» فیلم دوپاره‌ای است؛ در نیمه نخست خود، علی‌رغم ریتمی که چندان سریع پیش نمی‌‌رود، میخ داستان‌گویی را محکم می‌کوبد و انتظارات اولیه را به‌خوبی شکل می‌دهد. برای هریک از اعضای خانواده، طرح مساله کرده و تا بزنگاه خوبی هم پیش می‌برد و تعلیق نصف‌ونیمه‌ای را خلق می‌کند، اما درست زمان برداشت محصول و موقعی که مخاطب درصدد محک زدن نوع تعلیق‌ها و فرجام هریک از آنها بود، با یک تغییر فاز عجیب، اصلا گونه داستانی تغییر پیدا کرده و به یک سمت دیگر می‌رود.

«روزی روزگاری آبادان» که یک ملودرام خانوادگی است، در یک‌سوم پایانی، به یک فیلم تخیلی با رگه‌های کمیک تبدیل می‌شود که هیچ قرابت و نزدیکی‌ای به بخش نخست خود ندارد. کارگردان درصدد تعریف داستان تکان‌دهنده‌ای بود که متاسفانه به‌دلیل فضاسازی نادرست، به یک وادی دیگر می‌رسد که نه جذابیتی برای مخاطب فیلم دارد و نه به ساختار داستانگو و مطالبه‌گر فیلم می‌خورد.

در همین دوپارگی، آذرنگ که نویسنده فیلمنامه هم است، به‌زعم خود توانسته پاسخ درخوری به تمام عطف‌ها و پرسش‌های داستانی بدهد، اما از قضا تمام مسائل مطروحه فیلم خود را بی‌پاسخ می‌گذارد. البته شکل روایت مانند نمایشی که بیش از یک‌دهه قبل روی صحنه برده بود، با چنین پیش‌فرضی همراه است که موشک، در سقف خانه گیر کرده و عمل نمی‌کند، اما اینکه این موشک حدود نیم‌ساعت با اعضای خانواده صحبت می‌کند، فرآیندی نیست که بتوانیم آن را نشانه‌ای از زیرکی نویسنده و کارگردان یا تکمیل‌کننده پازل داستانی بنامیم. وقتی قرار نیست از این مجرا خلئی جبران شود، چطور یک داستان قبراق خانوادگی با کلی چالش درخور، باید به یک وهم عجیب ختم شود؟

اقتضای داستان، شوک بزرگی بود که در نتیجه اصابت اشتباه یک موشک خارجی در شب سال تحویل به‌وجود می‌آید، اما شکلی از این شوک که در فیلم می‌بینیم، هیچ بهتی را در مخاطب به‌وجود نمی‌آورد. نه‌تنها شوک‌آور نیست، بلکه با ریتم کندی که دارد و البته عدم‌الزامی که مخاطب خیلی زود متوجهش می‌شود و اصرار بر تاریکی بیش از اندازه سکانس‌ها به بخشی خسته‌کننده تبدیل می‌شود که در لحظاتی واقعا آزاردهنده است. حال تصور کنید اگر این فرآیند پس از آن جمله «من اینو قبلا توی خواب دیدم!» بازمهندسی ‌شده و به‌شکلی داستانی طرح می‌شد، سرنوشت فیلم و ماندگاری آن را تا چه اندازه بالا می‌برد. چنین داستانی مستعد یک تراژدی بزرگ بود، اما آیا اشل کنونی فیلم، ترکش یک تراژدی را در وجود مخاطبش جا می‌گذارد؟

در همین شکل کنونی، آیا اصابت موشک به سقف خانه توانست تعلیقی را در مخاطب ایجاد کند؟ فیلم از همان آغازین دقایق اصابت، این اطمینان‌خاطر را به خانواده مصیب (محسن تنابنده) و مخاطب می‌دهد که خطر انفجاری در کار نیست. در همین شکل عجیب، اصرار موشک بر خانه ماندن اعضای خانواده و قفل شدن درها عجیب است. دوربین هیچ‌گاه به ما نگفت که وقتی مصیب در خانه را باز کرد تا دلیل فرار نکردن اعضای خانواده‌اش را متوجه شود، آن بیرون چه چیزی را دید. این سوالات درکنار برخی اظهارنظرهای کمدی فیلم در این سکانس‌ها سبب شد ناکارآمدی واقعه، آن تاثیرگذاری مطلوب، شوک و سوگ مخاطب را برانگیخته نکند. آنها حتی با یک هراس واقعی و باور اینکه زندگی‌شان به خط پایان نزدیک شده نیز مواجه نمی‌شوند. این موارد سبب می‌شود مخاطب هم این صحنه‌هایی را که باید بیانی تراژیک می‌داشت، چندان جدی نگیرد.

از صحنه اصابت موشک تا پایان فیلم، دو بخش در فیلم می‌بینیم که یکی همین بخش طولانی خواب خیری (فاطمه معتمدآریا) است و بخش کوتاهی که حقیقت ماجرا را به‌تصویر می‌کشد. متاسفانه هر دو بخش خارج از قواعد انتظاراتی بودند که فیلم برای مخاطبش تعریف می‌کند. این وصله‌ها به‌اندازه‌ای در قامت فیلم ناجور می‌نماید که مخاطب وقتی در جریان اصل واقعه قرار می‌‌گیرد نیز چندان بهت‌زده و غمگین نمی‌شود. اگر هم داستان بر مبنای اتفاقی واقعی باشد (که در فیلم اشاره‌ای به این موضوع نمی‌‌شود)، نماینده خوبی برای بازتعریف این مستند نبوده است.

در همین سکانس‌هاست که آن اختلاف‌سلیقه‌های جذاب فیلم نیز از بین رفته و مخاطب با یکدستی نه‌چندان مطلوبی در مهندسی شخصیت‌پردازی‌ها مواجه می‌شود که نمی‌تواند لحظات نابی را در آن لحظات بحرانی تعریف کند. داستانی که تا پیش از این، جذابیت و قصه‌گویی خود را از محل درگیری و تناقض‌های سلیقه‌ای افراد خانواده می‌دید، حالا در این سکانس‌ها، همین امتیاز را نیز از دست‌رفته می‌بیند و همان‌گونه که پیش‌تر عنوان شد، جریان داستانی خود را در یک فضای عجیب دیگری دنبال می‌کند که طی آن شخصیت‌ها در این موقعیت بغرنج و حساس به‌حال خود رها شده و رفتاری خرق‌عادت‌گونه دارند.
فارغ از سناریو که تجربه عجیبی را به‌عنوان کار نخست آذرنگ رقم زد، توانمندی او را در رتق‌وفتق سکانس‌های شلوغ ابتدای فیلم و البته مهندسی خوبی که در سکانس‌های محدود داخل خانه از خود نشان داد، به اثبات رساند. فیلم حتی در سکانس‌های پس از اصابت موشک میزانسن‌ خوبی دارد. درطول داستان نیز به‌واسطه ربط پیدا کردن تمام اعضای خانواده به جریان اصلی داستانی، از لوکیشن محدود خانه استفاده بهینه می‌شود که همین موجب تکدر خاطر مخاطب و تکراری شدن فضا نمی‌گردد.

فیلم البته بازی‌های درخور توجهی به خود می‌بیند؛ از فاطمه معتمدآریا که جانانه نقش یک مادر دلسوز و کدبانو که بدون هیچ‌دلخوشی‌ای حواسش به همه‌چیز است تا محسن تنابنده که پس از مدت‌ها، او را در یک شمایل قابل‌باور مشاهده کردیم و دختر و پسری که خیلی روان و گرم بازی کردند، برگ برنده‌های فیلم هستند که تراز تشخص اثر را بالا برده و از معدود آثار جشنواره این دوره هستند که تیم بازیگری تازه‌کار و حرفه‌ای آن، به‌صورت یکدست، پرقدرت هستند و به دل مخاطب می‌نشینند.

آذرنگ که سال 84، نمایشی با همین عنوان و با همین اسکلت را روی صحنه برده بود، آن زمان با انتقادهایی جدی نسبت به مهندسی روایت مواجه شد. 15 سال پس از آن انتقادها، آذرنگ با چندین تجربه بازی سینمایی و اجرای بیشتر در حوزه تئاتر، باز همان اشتباه را مرتکب شد و نتوانست از سوژه محبوب خود، یک تراژدی میخکوب‌کننده بسازد. قطعا آورده او از این فیلم شریف کسب تجربه بود و توانمندی‌های او در حوزه اجرا که چندین سروگردن بالاتر از جهان نوشتاری اوست.

 

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰