به گزارش «فرهیختگان»، تا امروز بیشتر در این صفحه در باب کتابخواندن و اهمیت مطالعه برای مخاطب عام صحبت کردیم و در تلاش بودیم تا میزان علاقه مخاطبان به کتاب را افزایش دهیم. از این شماره تا هر وقت که این صفحه برپا باشد میخواهیم کمی درباره نویسندگی و دنیای نویسندگان صحبت کنیم. بعد از آشنایی با دنیای کتابخوانها و عادتهای آنها که در پنج شماره به آن پرداختیم، شاید بد نباشد حالا به سراغ نویسندهها برویم تا ببینیم آنها چگونه روزگار میگذرانند و چه نگاهی به جهان پیرامون خود دارند.
ممکن است از خود بپرسید چرا باید در یک صفحه ویژه کتابخوانی، به دنیای نویسندهها پرداخت و پیرامون عادات آنها و حال و هوایشان صحبت کرد. واقعیتش این است که آشنایی با نویسندهها و دنیایشان از چندمنظر برای یک کتابخوان سودمند است.
بگذارید از اینجا شروع کنم. تصور کنید یکی از دوستان بسیار نزدیک شما شاعر باشد. یعنی در واقع شما با یک شاعر کاملا حرفهای و حتی مشهور رابطهای صمیمی داشته باشید. مثلا بدانید چند سال پیش مادرش را از دست داده یا آخرینبار که عاشق شده کی بوده و سرانجام این عشق و علاقه چه بوده است. محل زندگیاش، نام معشوقش، زمان خواب و بیداریاش، همه و همه اطلاعات پیشپاافتادهای باشد که شما بهطور کاملا بدیهی به آنها دسترسی و درموردشان اطلاعات دارید. حالا اگر چنین شاعری روزی غزلی بسراید و در آن فضای یک غمگین عاشقانه را به تصویر بکشد، بیش از هر شخص دیگر این شما هستید که شأن نزول این شعر را خواهید دانست و میتوانید بهطور دقیق بگویید او این شعر را درمورد که یا چه ماجرایی سروده است. از همین منظر اگر ما با عالم نویسنده یک رمان آشنا باشیم، مسیر زندگیاش را بدانیم و خلقیاتش را بشناسیم، طبیعتا میتوانیم با خواندن آثارش تصویر درستتری از آثار او و حتی خود او داشته باشیم. در واقع این یک رابطه دوطرفه است: شما از طرفی با خواندن آثار یک نویسنده با شخصیتش آشنا میشوید و از طرف دیگر با داشتن اطلاعاتی درباره زندگی یک نویسنده، وقتی رمانش را میخوانید بهتر میتوانید منظور او را از بیان برخی جملات بدانید.
مساله دیگر این است که بسیاری از ما کتابخوانها در عالم خودمان تجربیاتی در زمینه قلمزدن داشتهایم. اکثر ما دفتر یادداشتی داریم که این دفتر جدای دفتر یادداشتها و نوتبرداری از کتابهای مختلف است. در این دفتر صرفا به بیان دغدغهها و تمایلات شخصیمان میپردازیم: خاطره مینویسیم، از ناراحتی و ناملایمتهای زندگی صحبت میکنیم یا وقتی از جملهای در کتابی خیلی به وجد آمدهایم چیزکی درباره آن در آن دفتر مینویسیم.
پس بنابراین شناخت دنیای نویسندهها میتواند خیلی از ما را به سمت نویسندهشدن سوق دهد تا از یک مصرفکننده صرف کلمات، تبدیل به تولیدکننده کلمات بشویم. پس حالا که اهمیت آشنایی با نویسندهها را دریافتیم، بهتر است دیگر وقت را تلف نکنیم و به اصل بحث بپردازیم.
یکی از مهمترین نکاتی که تمام نویسندهها – چه آماتور و تازهکار و چه مشهور و پرسابقه – با آن درگیر هستند و تا آخرین روزی که دست به قلم و کاغذ میبرند نیز با این موضوع دستوپنجه نرم میکنند، موضوع «ایده» است. نویسنده در تمام طول زندگی مشغول شکار ایدههاست. قدم زدن در یک عصر پاییزی در یک خیابان نسبتا خلوت، نوشیدن قهوهای در یک کافه بینراهی نزدیک به یک روستای دورافتاده، خرید یک کلاه بافتنی قرمزرنگ در آغاز فصل سرما، رفتن به خانه یک دوست در یک روز گرم تابستان و نوشیدن نوشابه خنک با یخ فراوان در خانه همان دوست، شاید برای هرکدام از ما معنایی داشته باشد و حال خوبی را در ما ایجاد کند، اما برای یک نویسنده همه اینها صرفا سوژههایی هستند که او با زندگی کردن آنها در آن لحظه بهخصوص در تلاش است ایدهای برای نوشتن کتاب جدیدش را به دست بیاورد. درواقع او در هر لحظه دو بار زندگی میکند: یکبار در همان لحظه و بار دیگر در لحظهای که بعدا خواهد آمد و از لحظه اول الهام گرفته شده است.
موضوع در اینجا شیوه ایده گرفتن نویسندههای مختلف است. این بحث بسیار گستردهای است که اشاره بسیار کوتاهی به آن میکنیم و ادامه بحث را به هفته آینده موکول میکنیم:
این روزها، روزهای جشنواره فیلم فجر است و بازار تماشای فیلم توسط علاقهمندان سینما داغ است. رابطه سینما و ادبیات بسیار گسترده است و میتوان پیوندهای متعددی بین این دو حوزه پیدا کرد. اما یکی از مهمترین نقاط گرهخوردگی این دوعرصه، دقیقا موضوع بحث ما؛ یعنی «ایده و ایدهپردازی» است. خدا میداند تا حالا چند نویسنده، با تماشای یک فیلم تاثیرگذار به ایده آثار بزرگ و مهمشان رسیدهاند. یعنی در سکانسی از یک فیلم لحظهای برای تماشاچی – که در اینجا همان نویسنده است – پیش میآید که او آن را دستمایه نوشتن کتاب تازهاش میکند.
فیلم تماشا کردن یکی از بهترین راهها برای شکار ایدههاست؛ چراکه حین تماشای یک اثر سینمایی، تخیل تماشاچی پرواز میکند و گاه خود را به جای یکی از شخصیتهای اصلی فیلم میگذارد، به جای او غمگین و شاد میشود و به جای او تصمیم میگیرد. درباره این ماجرا در هفته آینده بیشتر صحبت خواهیم کرد.
گفتیم که اینروزها، روزهای تماشای فیلم و روزهای جشنواره است. روزهایی که برای اهالی سینما جذاب، شلوغ و پراسترس است. آنها هر روز چندین فیلم میبینند و تلاش میکنند بهترین و درستترین نقدها را درباره فیلمهایی که میبینند، بنویسند. این هفته ما هم صفحه دانشکده سینما را سینمایی کردیم و به سراغ یکی از روزنامهنگاران و منتقدان شناختهشده حوزه سینما رفتهایم.
علی رستگار در سالهای اخیر نامی بسیار آشنا در حیطه نقد سینما و روزنامهنگاری فرهنگی است. از او خواهش کردیم تا این هفته میهمان ما باشد و در روزهای جشنواره تعدادی از بهترین کتابهای سینمایی که در یکی، دو سال اخیر خوانده را برای مخاطبان این صفحه معرفی کند. فایده اصلی و مهم این کتابها در آن است که میزان درک و شناخت مخاطبان از مفهوم سینما را ارتقا خواهد داد و به آنها بینش بهتری برای تحلیل مفاهیم یک فیلم میدهد. رستگار خودش از حرفهایترین کتابخوانهای سینماست و کم پیش میآید کتاب تازهای در حوزه سینما منتشر شود و او بهسرعت آن را تهیه نکند و در اسرعوقت نخواند.
سرکلیشههای این هفته را هم سینمایی کردهایم! دیگر از این بهتر؟
میزانسن / هفتادوپنج سال از فرمانآرا
«هفتادوپنج سال اول به روایت بهمن فرمانآرا» که بهتازگی هم به بازار نشر عرضه شده، درحقیقت یک زندگینگاره است. این فیلمساز که بوی کافور عطر یاس، خانهای روی آب، یه بوس کوچولو، خاک آشنا، شازده احتجاب، دلم میخواد و حکایت دریا، بخشی از کارنامه هنری او محسوب میشوند، در این کتاب مروری بر فیلمهای خود داشته است و خاطراتی از زندگی خود را در سالهایی که بر او گذشته روایت کرده است. روایت او از کودکی تا هفتادوچندسالگی را شامل میشود. او در این کتاب به مرور کامل فیلمهایش و اینکه چگونه ساخته شدند، پرداخته است. کتاب را محسن آزرم در یک بازه زمانی چندساله و در پی گفتوگوهای متعدد با فرمانآرا تدوین کرده است. او درباره این اثر میگوید: «همهچیز شاید از نُهسال پیش شروع شد؛ چندهفتهای مانده به تولد هفتادسالگی. قرارمان گفتوگویی بود درست درباره هفتادسالگی؛ اینکه آدم در این سن کجا میایستد و دنیا را چطور میبیند. حرفهایمان که تمام شد گفتم کاش این زندگی پرماجرا روی کاغذ بیاید و هنوز جملهام تمام نشده بود که گفتند چرا خودت آن را نمینویسی؟ یکی، دو گفتوگوی بعد آن هم اشارههایی به این زندگی مکتوب داشت، اما روزنامه و مجله اجازه چنین کاری را نمیداد؛ وقت میخواست. قید روزنامه و مجله را که زدم دوباره گفتند شروع نمیکنی؟
شروع کردیم. هشتادوچند ساعت گفتوگوی تازه و ده، دوازده ساعت گفتوگوی قبلی و سر زدن به مجلهها و روزنامهها و کتابها و همینطور قرارهای بعدی و پُر کردن جاهای خالیای که جای دیگری پیدایشان نمیکردم.»
کلوزآپ / برای قدرتطلبها!
در کتاب قدرت فیلم اثر هاوارد سوبر، که بسیاری او را برجستهترین استاد سینما در آمریکا میدانند، با لحنی آموزگارانه و همزمان صمیمی، از الف تا یای فیلم را در قالب مدخلهایی موجز و پرمغز درس میدهد. کتاب حاضر به بررسی اصول و الگوهایی میپردازد که فیلمها را محبوب و بهیادماندنی میسازند و این اصول و الگوها مفید خواهند بود، هم برای کسانی که قصد فیلمسازی دارند و هم برای آندسته از عاشقان سینما که میخواهند فیلمها را بهتر بفهمند. هر مدخل این کتاب منحصربهفرد پیشاپیش الهامبخش و راهنمای چندین نسل از بزرگترین فیلمسازان و نویسندگان هالیوود بوده است.
فرانسیس فورد کاپولا فیلمساز برجسته درباره این اثر چنین گفته است: «تکتک صفحات این کتاب حکیمانه و آزادیبخش مملو از فهم روشنی است که هاوارد سوبر از داستانگویی سینمایی دارد و باید گفت بخش اعظم آن به نحوی حیرتانگیز خلاف چیزهایی است که به اصطلاح «همه میدانند»! این کتاب در یک کلام اثری ارزشمند و شایانتوجه است.»
دیوید کوپ؛ فیلمنامهنویس آمریکایی نیز درباره این کتاب گفته: «آنچه را که زمانی ارسطو برای درام انجام داد اکنون هاوارد سوبر برای فیلم انجام داده است. قدرت فیلم کتابی عمیق و موجز است و همزمان تجربۀ خواندنش نیز به نحوی معجزهآسا فرحبخش است.»
این کتاب را انتشارات بیدگل با ترجمه خشایار قشقایی و به شکلی زیبا و خوشخوان منتشر کرده است.
کات / استاد از زبان استاد
مسعود فراستی را دیگر همه میشناسند. اگر امروز کسی بین مردم عنوان «منتقد سینما» را ببرد، احتمالا اولین کسی که به ذهن همه متبادر میشود، مسعود فراستی است. فراستی را بیشتر با نقدهایش در برنامههای تلویزیونی میشناسیم اما در حوزه تالیف و روزنامهنگاری نیز نام آشنایی است. یکی از مهمترین کتابهایی که به اهتمام فراستی به بازار نشر آمد، «همیشه استاد» است؛ کتابی با حجمی نسبتا زیاد درباره آلفرد هیچکاک که احتمالا بهترین کتاب فارسی درباره هیچکاک است.
آلفرد هیچکاک طی نیمقرن با 53 فیلم بلند و دهها فیلم تلویزیونی بر همه تماشاگران عالم سیطره یافت و بر همه فیلمسازان بعد از خود تاثیر گذاشت. تاثیرش بر سینما، عظیمتر و عمیقتر از آن است که بتوان حقش را ادا کرد. هیچکاک پیچیدهترین سینماگر تاریخ سینماست و درعینحال سادهترین آن. هیچکاک سینماگر سینماگران است و تا سینما زنده است، تصویر همیشگی او در فیلمهایش زنده است. تصویر پررمز و راز یک همیشه استاد.
در این کتاب مقالات و یادداشتهایی میخوانیم از: الکساندر استروک، هنری جیمز، ژرژ سادول، دیویدتامسن، ژان لوکگدار، اندرو ساریس، رابینوود، فرانسوا تروفو، آندره بازن، ژان ناربونی، ژان دوشه، پاسکال بونیترز، ریمون بلور، کلود شابرول، اریکرومر، ریموند دورگنات، جیمز ایجی، پالینکیل، میشل شیون، سرژ دنی. سیدمرتضی آوینی، حسن حسینی، هوشنگ گلمکانی، پرویزنوری، پرویز دوایی، کیومرث وجدانی، جمشید ارجمند، یوسفعلی میرشکاک، کامبیز کاهه، خسرو دهقان و...
دکوپاژ/ درباره یک آدم مهم
کتاب «روزگار فرخ» حکایت گفتوگوی سعید نوری با فرخ غفاری است که به همت انتشارات روزبهان منتشر شده است. سال ۱۳۴۵، وزارت فرهنگ و هنر کلاسهای آموزشی سینمایی برگزار کرد که غفاری در آن درس تاریخ سینما میداد. بعد با همان هنرجویان به تلویزیون رفت و معاون فرهنگی و بعد هم قائممقام تلویزیون شد و تا 12سال هم در همین سمت باقی ماند. بسیاری از استعدادهای فیلمسازی مستند و داستانیِ سینمای ایران در همان دوره و با مدیریت او فعالیت جدی خود را آغاز کردند. دو سال بعد از راهاندازی تلویزیون ملی ایران، سمت معاون مدیرعامل جشن هنر شیراز به غفاری واگذار شد و او نمایشهای طراز اول جهان را برای نمایش در فضای آزاد تختجمشید انتخاب کرد و به ایران آورد. کنار این فعالیتها، او تلاش فراوانی کرد که هنرمندان پیشکسوت روحوضی را در چهار دوره جشن طوس در مشهد به صحنه بازگرداند. همزمان تلاشهای فراوانی کرد تا تعزیه و نمایشهای آیینی ایرانی را به اروپاییان معرفی کند. کتابی هم با عنوان تئاتر ایرانی نوشت که به بررسی روانشناختی عناصر تعزیه و تاثیرات آن بر تماشاگر میپردازد. علاقه بیاندازه فرخ غفاری به ایران و ایرانشناسی سبب شد او کتاب راهنمای ایرانشناسی را بنویسد که به معرفی جغرافیایی شمال ایران میپردازد. مطالعه سفرنامههای مختلف سیاحانی که از ایران دیدن کرده بودند، هم سندی شد برای آغاز نگارش فیلمنامه «زنبورک». طنازی غفاری در این فیلم آخر به اوج میرسد. شیوه روایت پارهپاره به سبک هزارویکشب، بازنمایی عوارض واپسگرایی در میان عامه مردم و فرهنگ تنبلی و تنپروری و پختهخوری با استفاده از شگردهای مختلف نمایشهای ایرانی از نقالی و پردهخوانی گرفته تا تاثیرپذیری از نقوش مینیاتور ایرانی برای ساختوساز تصاویر در این اثر او نمایان است.
زوم / حکایت یک شیروانی قرمز
بسیاری از مطالبی که غالبا در آثار تالیفی هنرمندان بزرگ منعکس نمیشود را میتوان در گفتوگوهایشان پیدا کرد. «خانهای با شیروانی قرمز» گفتوگوی مرجان صائبی با عباس کیارستمی، کارگردان و فیلمنامهنویس صاحب سبک ایرانی و آیدین آغداشلو نقاش، گرافیست و نویسنده ایرانی است. صائبی درخصوص این گفتوگو میگوید: «ایده اولیه این گفتوگو به زمانی برمیگردد که متوجه شدم عباس کیارستمی و آیدین آغداشلو همکلاسی دوران دبیرستان بودهاند. از آیدین آغداشلو خواستم عباس کیارستمی را به خانهاش دعوت کند و او با کمال میل پذیرفت و عباس کیارستمی هم دعوت او را قبول کرد. اما حاصل این دیدار غیرقابل پیشبینیتر از چیزی بود که تصور میکردم؛ گفتوگویی طولانی که بخشی از آن سال ۹۳ در سالنامه روزنامه شرق چاپ شد و به علت طولانی بودن حتی قبل از چاپ در روزنامه عباس کیارستمی پیشنهاد داد بهتر است بهصورت کتابی کوچک با عنوان «خانهای با شیروانی قرمز» منتشر شود. همهچیز از دبیرستان جم قُلهک شروع شد. 60 سال پیش. هردو 13 ساله بودند؛ یکی پُر شَر و شور و دعوایی، دیگری آرام و منزوی و سودایی. یکبار هم وسط کلاس با هم دست به یقه شدند. آنها اما پشت میزهای همین دبیرستان بود که جهان را کشف کردند. میزهایی که چهرههای آشنای دیگری را هم به خود دیده بود؛ بهمن فرزانه، فریدون گله، علی گلستانه، علیاکبر صادقی و... بچههایی که برای فرار از واقعیت به خیال پناه برده بودند. از همینرو زنگهای انشا و نقاشی برایشان ساعتهای اصلی مدرسه بود.»
راش / نوشتههای خبرنگاری برای سینماگران
ارنست همینگوی را با رمانهای درخشانش به یاد میآوریم: «پیرمرد و دریا»، «وداع با اسلحه»، «این ناقوس مرگ کیست» و تعداد بسیاری از داستانهای کوتاه او تصویر بسیار روشنی از او در ذهن مخاطبان رمان آمریکایی به جا گذاشته است. همینگوی همواره توسط سینماییها با اقبال مواجه شده، چراکه آثار بسیاری از او توسط سینماگران مورد استقبال قرار گرفتهاند و از روی آنها فیلمهایی ساخته شده است. برای مثال میتوان به رمان «داشتن و نداشتن» اشاره کرد که فیلمساز بزرگ آمریکایی هاوارد هاکس از روی آن فیلمی ساخت. در کشور ما نیز به این اثر اقبال نشان داده شد و فیلم «ناخدا خورشید» اقتباسی سینمایی از روی این رمان ماندگار همینگوی است. نشر ثالث کتابی از همینگوی منتشر کرده به نام «همینگوی خبرنگار» که شامل مقالات و گزارشهای خبری همینگوی در دوره خبرنگاری اوست. این کتاب در پنج بخش با نامهای «خبرنویسی: 1924-1920»، «اسکوایر:
1936 -1933»، «جنگهای داخلی اسپانیا: 1939- 1937»، «جنگ جهانی دوم: 1944 -1941» و «پس از جنگها: 1956- 1949» تدوین شده است. ویلیام وایت در این کتاب مینویسد: «چنین دیدگاهی در تمایز قائل شدن میان آثار داستانی و مطالب منتشرشده در روزنامهها توسط یک نویسنده، کاملا منطقی است. با وجود این همینگوی بیش از چهل سال کار نویسندگی دقیقا از همان مطالب ژورنالیستی برای نوشتن داستانهای کوتاه خود بهره میگرفت: او پیشتر مطالبی را که برای روزنامهها و مجلهها نوشته بود برداشته و بدون کوچکترین تغییری بهعنوان داستان کوتاه در قالب مجموعه داستان چاپ میکرد.»
* نویسنده: پیمان طالبی، روزنامهنگار