به گزارش «فرهیختگان»، مجتبی اردشیری، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: هاتف علیمردانی از سینمای کودکونوجوان میآید. وقتی چند فیلم خوب و سرزنده در این حوزه ساخت، به سینمای اجتماعی روی آورد و توانست با داستانگوییهای دغدغهمند، به چهره جوان این گونه سینمایی تبدیل شود. او سال گذشته فیلم بیربط «کلمبوس» را هم روی پرده داشت که هیچ قرابتی با سینمای معمول او نداشت و حالا پس از آنکه آن جواب دلخواه را از «کلمبوس» نگرفت، بازگشتی دوباره به سینمای مورد علاقه خود انجام داده است و طی آن توانست برای نخستینبار در کارنامهاش، تلفیقی از دغدغهمندیهای کودکانه و تخاصمهای دوران جوانی را به تصویر بکشاند.
«ستارهبازی» با همین شمایل هم نمیتواند موفقیت آثار قبلی کارگردانش را تکرار کند. فیلم از روی داستانی واقعی ساخته شده اما بزرگترین وجهافتراق آن با سینمای علیمردانی در داستانگو نبودنش است. فیلم تنها به یک «شرح وضعیت» بسنده کرده و آن را در قالب یک تدوین غیرخطی بازگو میکند. یک فیلم توصیفی از آنچه بر سر یک دختر هنجارشکن میآید و در این مسیر، نه بارقه امیدی برای او متصور شده و نه راهکار ولو ضعیفی پیشپای او قرار داده میشود. وفاداری بیش از اندازه سناریو به داستان واقعی، از «ستارهبازی» یک مستند بلند ساخته که چاشنی دراماتیک چندانی نداشته و نهتنها به طرح سوال نمیپردازد بلکه صورت دغدغه را از نقطه آغازین قصه به نقطه دیگری رهنمون نمیسازد.
اگر به ساختار اجرایی حرفهای اثر ورود نکنیم، فیلم به یک اثر سفارشی میزند که ارشاد و حتی صداوسیما در تمام این سالها مترصد فرصت و انگیزهای برای تولید آن بودند و این، مسیر اشتباهی است که کارگردان مستقل تمام این سالهای ما مرتکب شده است. مخاطب در «ستارهبازی» با انواع و اقسام خردهفرهنگهای نامطلوب آمریکایی مواجه است: از مقوله خیانت، اعتیاد گسترده و شربخمر گرفته تا آزادیهای بیبندوبار و دغلبازیهای دوستانهای که در اثر ناآگاهی فرد رقم میخورند. به اینها بیفزایید تصویر کارتنخوابهایی که درکنار خیابان منزل کردهاند و البته رگههایی از همجنسبازی که در کلیت فیلم به چشم میآید. این بهظاهر روشنگریها در یک مستند غیرداستانی برای فیلمی که در بزرگترین رویداد سینمایی کشور پذیرفته شده، چیزی فراتر از خشنودی مدیران را نمیرساند. در شکل ماجرا اما فیلم، ارزشهای قابل تاکیدی دارد. مهمترین آن که سبب میشود امضای علیمردانی ذیل فیلم ملموس باشد، جریان تحکیم روابط است.
جنس رابطههای آثار علیمردانی که همواره بازیگران اندکی را به خود دیده، محکم و در یک فرآیند پینگپنگی است، همچنان که وقتی در «ستارهبازی» با خروج مادر صبا (شبنم مقدمی) از گردونه روایت مواجه میشویم اما دستاویز قرار گرفتن او در چندین سکانس دیگر از طرف بازیگران اصلی، کاملا مشهود است. ضمن اینکه در کلیت اثر، نوع رابطه محمود (فرهاد اصلانی) با دخترش نیز برمبنای همان دغدغهمندی همیشگی علیمردانی تعریف میشود. این، نزدیکترین قرابت فیلم با سینمای علیمردانی است؛ سینمایی که طی آن قهرمان درحال تلاش مضاعف برای تحکیم رابطه و بهبود بخشیدن به شکافهای عمیق درونخانوادگی است. شکافهایی که همواره بزههای اجتماعی زمینهساز آن هستند مانند اعتیاد، خیانت، بیاعتمادی و... پارامترهایی که علیمردانی در تمام فیلمهای خود بهتدریج به آنها پرداخت و حالا در «ستارهبازی»، از کلیت تجمیعشده آن رونمایی کرد.
البته فیلم تا زمانی که به دوران کودکی صبا میپردازد، گامهای مسالهمند خود را بهدرستی برمیدارد. بهخوبی میتواند مانند «بهخاطر پونه» آن توهم و ترس از دست دادن همسر را به مخاطب منتقل میکند، با ظرافت احساسی خاصی مانند «مردن به وقت شهریور»، به نگرانیها و بیم و امیدهای یک پدر در قبال فرزندش ورود میکند و با رئالیسمی منطقی، مانند «هفتماهگی» به مباحث خیانت و نادیدهگرفته شدن، چنگ میزند. حتی درخشانترین سکانس فیلم نیز در این فصل رقم میخورد؛ جایی که محمود برای عمل چشم دخترش، یکهفته وقت از دکتر میگیرد و در همان مدت، دختر را به بیرون برده و او را با مناظر، رنگها و هر چیزی که ممکن است بعد از نابینایی احتمالیاش فرصت تجربهکردنشان را نداشته باشد، به وی میآموزد. در این سکانسها که البته محدود هستند، ابتکار نوشتاری علیمردانی درکنار موسیقی تاثیرگذار و فیلمبرداری جادویی معین مطلبی، صحنههای زیبا و متاثرکنندهای را رقم میزند که مخاطب را تحتتاثیر قرار میدهد. هرچند در همین فصل، انتخاب نریشنگویی، اجازه ارتباط بهینه مخاطب با فهم بهتر و رخدادهای بصری را از وی میگیرد. این فصل، ابتکار قابل تحسینی بود که باید به آن اشاره میکردیم.
پس از این فصل، فیلم بر پایه اتفاقهایی تکراری میچرخد و یک دور باطل را رقم میزند که هیچ آوردهای برای مخاطب و حتی کاراکترهای اثر ندارد. فرآیند ضدقصه نیز از همینجا آغاز میشود، جایی که دختر طی حدود دوسوم فیلم بهدنبال مواد است و پدرش وی را قرنطینه کرده و او به طریقی از محل قرنطینه فرار میکند. فیلم در همین تسلسل عجیب به پایان میرسد و نمیتواند میانه و پایان خوبی برای افتتاحیه خوب خود رقم بزند.
فرهاد اصلانی که در عمده آثار اجتماعی علیمردانی حضور داشته، در این فیلم بازده چندانی ندارد. مکث کارگردان بیشتر روی اشکهای اوست؛ اشکهایی که یکبار در «بهخاطر پونه»، تاثیرگذاری درام را بیشتر کرد اما در «ستارهبازی» به اندازهای تکرار میشود که در لحظات پایانی فیلم به عنصر حوصلهبری برای مخاطب تبدیل شده و آن حساسیت و التهاب فضا را به مخاطب منتقل نمیکند. در اثری که «شبنم مقدمی» هم انتخاب اشتباهی برای نقش خود تلقی میشود، بازیگر نقش «صبا» (ملیسا ذاکری) فراتر از آنچه از وی انتظار میرفت، ظاهر شد و توانست یک انسجام منطقی میان خواست قلبی و حقیقت محضی که تلخ است، برقرار کند. موسیقی خوانا با متن حوادث و حالات درونی کاراکتر اصلی درکنار فیلمبرداری هوشمندانهای که طی آن، قابهای درستی به کمک مهندسی نور و رنگ به مخاطب نشان داده شد، ازجمله امتیازهایی است که «ستارهبازی» از آن برخوردار بوده است.
متاسفانه آن روند معکوسی که در کارنامه هاتف علیمردانی با «کلمبوس» آغاز شد، حالا با «ستارهبازی» در گونه مورد علاقه کارگردانش استمرار یافته است. کارگردان بر پایه یک داستان واقعی، بر موجی از بزه و ناهنجاریهای فردی و اجتماعی سرمایهگذاری کرده بدون اینکه مقدمه و موخرهای برای آنها تعریف کند یا یک ربطی میان این حجم بزه با تحلیل و علیت ناسازگاری صبا برقرار کند، اشتباه راهبردی که حداقل طی یک دهه اخیر بارها ازسوی کارگردانان جوان سینمای ایران بهوقوع پیوسته تا اثر خود را به سینمای اجتماعی که گاهی به اشتباه «سیاهنما» تلقی میشود، سنجاق کنند. این اشتباه استراتژیک از علیمردانی با آن رزومه قابل دفاع و خاستگاه سینمای مستقلی که وی از آنجا میآید، بعید بود.