به گزارش «فرهیختگان»، احمد مدقق یکی از نویسندگان افغانستانی است که در ایران زندگی میکند. او در کتاب آوازهای روسیاش که در جایزه جلال هم توانست برگزیده شود، به موضوعی پرداخته که فقط در کتاب «رهنورد زریاب» این موضوع را دیده بودیم.
او در گفتوگو با «فرهیختگان» درباره شناخت ایرانیها از افغانستان در کتابها میگوید: «من معتقدم که در ایران، کشورهای همسایه ازجمله افغانستان را از دریچه رسانههای غربی میشناسند. البته به استثنای عراق که آن هم قشر مذهبی تعامل مستقیمتری دارد. یکی از دلایل موفقیت خالد حسینی در ایران و دیده شدن کتابهایش این بود که کتاب داستانش از غرب آمد و سروصداهای اولیهاش را همانجا کرده بود و پژواکش به فضای ادبی ایران رسید، دیگر اینکه خالد به زبان انگلیسی مینویسد و کتابش ترجمه شده است، او مجالی نداشته تا بتواند لهجه و بومینویسی را در رمانش بروز دهد، شاید هم اصلا چنین قصدی نداشته است، نمیدانم. بین نویسندگان افغانستانی درحال حاضر، طبیعیترین و نزدیکترین تصویر به جامعه افغانستان را بهنظرم آصف سلطانزاده دارد. در رمان «سینماگر شهر نقره»، اواخر دهه 70 و سلطهطالبان را در روستایی روایت میکند. ببینید چطور به اهالی روستا و عسکرهای طالب نزدیک شده است. این کار از آصف برمیآید که با گوشت و پوست خود جامعه افغانستان را درک کرده و بعد فرزانهوار داستان نوشته، نه اینکه داستان را ظرفی برای تخلیه کینهها یا خوشآمد رسانهها قرار دهد.»
او به تصویری که خودش از افغانستان در کتاب «آوازهای روسی» ارائه کرده است اشاره میکند و میگوید: «من در «آوازهای روسی» چون بیواسطه و با یک زبان مشترک – یعنی فارسی- با مخاطب ایرانی ارتباط برقرار کردم، سعی کردم تا در ساختن بوم و اقلیم افغانستان پررنگتر ظاهر شوم. تلاش کردهام از داشتههای زبانی هر دوطرف استفاده کنم؛ یعنی هم فارسی معیار ایران و هم فارسی معیار افغانستان است. مخاطبانم در افغانستان میگویند ردپای لهجه ایرانی در رمانت وجود دارد و در ایران حس میکنند با زبان فارسی معیار افغانستان روبهرو هستند.» او درباره انتخاب این مقطع از تاریخ افغانستان میگوید: «همزمان که داستاننویسی برایم جدیتر میشد، خاطرات شفاهی جهاد افغانستان را جمعآوری میکردم. داستاننویسها بهانهگیر هستند و من میدیدم هر خاطرهای که جمع میکنم، بهانه یک داستان فوقالعاده است که حتی برای خود افغانستانیها جذاب است ولی کسی به فکرش نیست. در سالهای بعد از کودتای کمونیستی و جهاد افغانستان علیه شوروی سابق دو اتفاق مهم افتاد. طالبان آمدند و بعد نیروهای ناتو. بهنظر میرسد خود سوژه طالبان آنقدری جذاب بود که سالهای قبلترش یعنی دهه 60 به حاشیه برود. دوست داشتم از سالهایی بگویم که کمتر گفته شده ولی درواقع ریشه و زمینه تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی بعدش است.»
ایرانیها چیز زیادی از افغانستان نمیدانند
احمد مدقق در ادامه صحبتهایش به مسالهای مهمی اشاره میکند و میگوید: «میلیونها افغانستانی این شانس را پیدا کردهاند که بارها به ایران بیایند؛ حالا به بهانههایی مثل زیارت، کار، دیدار اقوام و... . مردم افغانستان شناخت نسبی و خوبی نسبت به ایران دارند؛ از فوتبال قرمز و آبی، فیلمها و سریالهای مطرح، موقعیت جغرافیایی شهرهای مختلف و حتی شوخیهای رایج قومیتیاش باخبر هستند. ولی چند درصد ایرانیها توانستهاند افغانستان را ببینند؟ از طرفی افغانستان درگیر جنگ، فرصتی برای تولیدات فرهنگی قابلتوجهی نداشته و این اتوبان یکطرفه شده است. داستانهای زیادی از نویسندگان خوب ایرانی میتوانم نام ببرم که شخصیت افغانستانی در آنها وجود دارد ولی نتوانستهاند از بند نگاه رایج رسانهای آزاد شوند؛ مگر تعداد کمی مثل «امیرحسین یزدانبد» که حداقل برای یکبار هم که شده به کابل سفر داشته و توانسته است تصویر نزدیکتری ارائه کند. این تغییر نگاه از مسئولان سیاسی برنمیآید. شاید اصلا نیازی هم نمیبینند و ارادهای هم وجود نداشته باشد اما به غیر از مسئولان باید از دبستانها و کتابها و فیلمها شروع کرد. متاسفانه امکان سفر به افغانستان از طریق تورهای جهانگردی در ایران وجود ندارد. نمیدانم، شاید به خاطر مسائل امنیتی است. اما بسیاری از هنرمندان علاقه زیادی دارند تا سفر به افغانستان را تجربه کنند. من به شخصه به افراد بسیاری برخوردم که دنبال راهی برای سفر به افغانستان هستند. وزارت ارشاد میتواند ورود کرده و تسهیلاتی ایجاد کند. نمیگویم مجانی، لااقل در کنسولگریها و دفاتر رایزنی خود امکاناتی را فراهم کند تا پذیرای نویسندگان، فیلمسازان و بقیه هنرمندان باشند. میتوانند ترتیبی دهند تا هنرمندان علاقهمند به صورت گروهی و با راهنمایی یکی از اهالی فرهنگ در همان افغانستان گشتی در کابل، هرات و مزارشریف بزنند. نویسندگان و هنرمندانی که در افغانستان هستند، حتما استقبال کرده و این گروهها را همراهی میکنند. صداوسیما میتواند از مناطق دیدنی افغانستان یا از متن زندگی مردم در شهرها گزارش تهیه و پخش کند. اگر این اتفاق حتی هفتهای یکبار و نه بیشتر بیفتد، در بلندمدت تاثیرات شگفتانگیزی خواهد داشت. ولی گزارشها منحصر به انفجار و مسائل سیاسی شده است.»
او ادامه میدهد: «در دبستانها و دانشگاهها خیلی بیشتر از این میتوان کار کرد. مرزهای کنونی افغانستان فعلی - با کمی تغییرات- 300 سال پیش شکل گرفته است، یعنی زمان احمدشاه دُرانی و بعد از صفویه و حتی بعد از نادرشاه افشار و سالها بعد از حمله محمودافغان به اصفهان. درواقع محمود در راس سلسله و حکومتی محلی بود که هوتکیان نامیده میشد. در مناسبات سیاسی هم در آن زمان هرگز نام ایران مطرح نبوده بلکه دولت صفویه مطرح بوده است. هوتکیان به صفویان حمله کردند، در زمانی که هنوز کشوری به نام افغانستان شکل نگرفته بود. درواقع این نزاعها در درون فرهنگ و تمدن سرزمینهــــای فلات ایران رخ داده است نه بین دو کشور. اما در همان کتابهای تاریخ دبستانی آمده است که: «افغانها به اصفهان حمله کردند و...» من و شما این سیر تاریخی را میدانیم. ولی کودک دبستانی چه میداند؟ او فکر میکند عدهای به نام افغان از مرزهای کنونی کشوری به نام افغانستان به مرزهای کنونی ایران حمله کردهاند و کشتند و سوزاندند و بردند و... . تصور و نگاه این کودک درمورد همکلاسی افغانستانیاش چطور میشود؟ این طرز نگاه در دوران بالاتر هم او را رها نمیکند و با همان نگاه وقتی مسئولیت حکومتی هم عهدهدار شود، معلوم است شعار یگانگی فرهنگ و زبان مشترک در جانش نمینشیند. فیلمساز ایرانی دغدغهمند است ولی بدون شناخت درست از افغانستان میآید و یک کاراکتر افغانستانی هم در فیلمش میگنجاند. نتیجه کار برای مخاطبان ایرانی ممکن است دلپذیر باشد ولی در اکثر موارد برای خود افغانستانیها باورپذیر نیست. نمیگویم بدون دیدن افغانستان امکان ندارد فیلم خوب یا داستان خوب دربیاید ولی طبیعی است که خیلی مشکل باشد. بعد آنقدر به فیلمساز یا نویسنده حمله میشود که از کارش پشیمان میشود و بعید است دیگر هوس کند درباره افغانستان فیلمی بسازد.»