به گزارش «فرهیختگان»، فیلم سینمایی آب و آتش (1379) مجموعهای از شذوذات و در زمان خود مورد انتقادهای شدید بوده است. خصوصا از اینجهت که با وضع عمومی و اجتماعی جامعه ایرانی حتی جامعه امروز، تناسب ندارد و از پردهدری و بیپروایی کناره نگرفته است. نوشتن از این فیلم هم هنوز آسان نیست، هم به این دلایل که مذکور آمد و هم به دلایل دیگر ازجمله اینکه حرف فیلم حرف دلکش و مطلوبی نیست. حرف فیلم شاذ و نخواستنی است اما شاید شنیدنش –فارغ از بیپرواییهای آن- بد نباشد. آب و آتش سومین فیلم بلند فریدونی جیرانی است. بهنظر غالب وی در دهه 70 تنها کارگردانی بوده که جنون را دستمایه فیلمسازی خود قرار داده است. همچنین باید گفت که فریماه فرجامی که پیش از این در فیلم سینمایی پرده آخر نقشآفرینی کرده بود و در فیلم سینمایی پارکوی نیز حضور دارد، در این فیلم نقش مادری دیوانه را ایفا میکند. بهناز جعفری نیز علاوهبر حضور در آب و آتش، در فیلم سینمایی خانهای روی آب هنرنمایی میکند و این بینامتنیت بازیگران تاریخ جنون در سینمای ایران در نوع خود میتواند جالب نظر باشد.
خلاصه داستان آب و آتش از این قرار است که علی مشرقی، پس از جر و بحثی شدید با همسرش مهرانگیز، شبانه از خانه خارج میشود و با اتومبیلش بیهدف در خیابانها پرسه میزند و اتفاقی با زنی خیابانی با نام مریم شکوهی برخورد کرده و برای حمایت مقابل مردانی که بهدنبالش هستند، او را همراهی میکند، به آپارتمانش میرود و زن دفتر شعرهایش را به او نشان میدهد و نهایتا با ورود مردی به نام مجید شهلا، صاحب یک بوتیک -که خود را مالک زن میداند- پنهان میشود. صبح روز بعد علی مشرقی در بازگشت به خانه با جسد همسرش روبهرو میشود که به شکل مرموزی به قتل رسیده است. همه شواهد دال بر قتل زن توسط اوست، اما علی در دادگاه و به قاضی میگوید که شب حادثه را در خانه کسی دیگر بهسر برده بود. قاضی به او مهلت میدهد تا آن زن را –بهعنوان شاهد- به دادگاه بیاورد ولی وقتی علی برای گفتن ماجرای قتل همسرش و لزوم حضور شاهد در دادگاه، به آپارتمان او میرود با مجید شهلا روبهرو شده و مریم در حضور مجید، آشنایی با علی را انکار میکند، اما در ملاقاتی دیگر با علی به او میگوید بهرغم تمایلش برای کمک به او، به این دلیل که شناسنامهاش دست مجید است قادر به ادای شهادت در دادگاه نیست.
با گذشت زمان احساس درماندگی علی بیشتر میشود و کمکم دیگر تنها چیزی که برای او اهمیت دارد، شناخت مریم است. علی مدتی بعد درمییابد مریم فرزندی به نام بهار از مجید دارد و دوست صمیمیاش «سیما» که مدتها قبل نیمی از صورتش سوخته است، از بچه نگهداری میکند. علی با سیمین درخشان مادر مریم نیز ملاقات میکند. حین این ملاقات مادر مریم حقایق تلخی را از کودکی مریم بازگو میکند مبنیبر اینکه وی در کودکی مورد آزار و اذیت پدر خود واقع شده و همین موضوع باعث انحراف اخلاقی وی در دوران بزرگسالی و نیز بیماری روانی مادرش شده است. مریم که آن روز برای سرکشی و رسیدگی به داروهای مادرش به خانه او آمده، از دیدن علی در آنجا ناراحت شده و در تلاش برای فرار از علی، تصادف میکند. علی میخواهد با اتومبیلش او را به بیمارستان برساند اما مریم مخالفت میکند. از طرفی، مجید در پی مریم به آپارتمان سیما میرود و با کتک از او میخواهد تا به مریم تلفن کند و او را به بهانه خودکشیکردنش، به آپارتمان بکشاند. وقتی مریم و علی سراسیمه به آپارتمان سیما میآیند با مجید روبهرو میشوند. به درخواست مجید، علی بیرون از آپارتمان منتظر میماند و لحظاتی بعد، مریم زیر مشت و لگدهای مجید جان میسپارد. علی که خاطراتش را بازگو میکند، میگوید پس از حادثه مرگ مریم، قاتل همسرش نیز که یک سارق جواهرات بوده پیدا میشود. حالا بهار کوچک برای او یاد مادرش را زنده میکند.
چنانکه از داستان فیلم برمیآید، ایده فیلم آب و آتش تکراری و شباهت بسیار زیادی با فیلم مخملآبی به کارگردانی دیوید لینچ دارد، فیلمی که حدود 15 سال قبل از آب و آتش ساخته شده البته فیلم دیوید لینچ در فضای گانگستری است و در ژانر نوآر قرار دارد، اما فریدون جیرانی نیز تماما تلاش کرده تا وامدار فیلمهای نوآر باشد، چنانکه فمفتال (زن اغواگر)، ویسکی (در فیلم جیرانی نامش ذکر میشود)، سیاهی و شبهای مهآلود، قتل و تجاوز را در فیلم آب و آتش میتوانیم بیابیم. اتفاقا غالب نقدهای دغدغهمآبانه پیرامون شاذ بودن و عدم تطابق داستان فیلم با فرهنگ و سنت و حتی وضع اجتماعی ایران در زمان ساخت و اکران فیلم، بهخاطر در نظر نگرفتن تعلق کارگردان به جریان هنری معهود اوست.
باید متذکر شد که ما در این فیلم با یک دیوانه سروکار نداریم، بلکه مجموعهای از مجانین در یک موقعیت گرد هم آمدهاند.
سیما، دوست مریم، صورت را خود را سوزانده تا دیگر از او سوءاستفاده نشود. در بیوگرافی او میفهمیم که پدرش، مادرش را یکماه پس از تولدش خفه کرده زیرا به او بدگمان بوده و بعدا اطرافیان فهمیدهاند که مادر بیگناه و پدرش دیوانه بوده است.
مجید که باعث بیشترین تطبیق با فیلم مخملآبی دیوید لینچ شده، مریم را بهعنوان همسر سابقش که تنها ششماه با او زندگی کرده در ازای پول وامیگذارد، او را کتک میزند و مورد اذیت و آزار قرار میدهد و خود را صاحب وی میخواند. او که به خدا و مذهب اعتقادی ندارد، نمونه عینی یک مریض سادیستی است. مجید یک لیبرتن است و قانون جهان خودش را دارد و نسبت به سایر قوانین بیاعتناست. ناظر به بحث لکان، روی دیگر اخلاق کانتی که میگوید «چنان رفتار کن که گویی این عمل تو قرار است قانونی عام برای جهان بشری باشد»، شرارت سادیستی و مصداقا رفتار مجید شهلا خواهد بود. آنان نیز توقع دارند که رفتارشان قانون جهانشمول باشد.
ردپای لکان را در جای دیگری از فیلم نیز میتوان یافت. این دیدگاه جنجالی لکان که «زن وجود ندارد» در فیلمهای نوآر و برخی فیلمهای کلیشهشکانانه فونتریه بهوضوح نمود دارد. اتفاقا در این فیلم نیز «زن وجود ندارد» به سه دلیل صورتبندی میشود. اول، این که مریم برای مردان فیلم تنها شأن جنسی دارد و «دایناسورها یا به تعبیر خودش همان مشتریان» تنها جسم و جسد او را میخواهند. مجید ستایشگر زیبایی ظاهر اوست و برای سپاس لوازم آرایش خارجی میخرد. علی مشرقی فقط بهعنوان شاهدی برای دادستان بهدنبال اوست. زن شناسنامه ندارد و بارها میگوید که بدون شناسنامه انگار که وجود ندارد یا با مردهها تفاوتی ندارد. در داستان فیلم آب و آتش کسی برای مریم ارزش قائل نیست و مردان هستند که موجودیت او را تعریف میکنند. حتی مریم در یکی از دیالوگهایش با علی مشرقی، میگوید «زن بد و خوب، وجود ندارد». با غلبه خودبینی و خودرایی مدرن، همهچیز ازجمله شأن زن به «برای من/مرا/pour moi» تحویل میشود. زن وجود ندارد و آنچه هست، برای من و ابزار و مستمسک شهوات و اغراض «من» است.
پدر مریم، دیگری بزرگ قصه است که نویسنده فیلم سرحدات نقش را برای او در نظر گرفته است. پدر نیز سادیست بوده است. مادر نیز به همین خاطر و در گذر زمان به جنون دچار شده و کارش به درمان دارویی کشیده است. مریم مادر را تیمار میکند و مراقب است که داروها را مصرف کند و هم البته او را مورد ضرب و شتم قرار میدهد.
داستان ساد را میتوان با قصه آب و آتش نیز مقایسه کرد و همارزی شخصیتها را نشان داد. سیما، که زنی باتقوا و خداترس شده و از عاقبت کارهایش میترسد، همان ژوستین است که سرگذشت دهشتناکی داشته است. مریم، زنی فاسد است که با خواهر ژوستین یعنی ژولیت متناظر است و مجید نیز مرد فاسد قصههای ساد یا حتی خود مارکی شرور است.
بیرون از فضای روانکاوی لکانی، خود اثر ارجاعات مستقیم به اسطورههای شرقی دارد که اتفاقا هیچ تناسب و تناظری با ایده اصلی داستان و فضای آن ندارد. در فیلم قرمز که پیش از این بررسی شد، اسم شخصیت اول، هستی بود و مرد مجنون فیلم در پی تملک او. در این فیلم علی مشرقی (مرد مشرقی) برای راه افتادن کارش در پی زن داستان میرود. در فیلم شام آخر نیز ستاره مشرقی حضور دارد و کارگردان در سه اثر خود تعمدا با این اسامی بازی کرده است. آب و آتش خود نیز واجد نگاه اسطورهای شرقی به زن و مرد است. آب معادل زن، زایندگی و جسم است و مرد با آتش، مردن و روح در تناظر است. زن در قوس نزول و زایش است و مرد در قوس صعود و مرگ. با این حال این دلالت اسطورهای جز ارجاعی بیوجه و کلیشهای، با علی مشرقی و مریم شکوهی تناسب ندارد.
* نویسنده: داوود طالقانی، روزنامهنگار