به گزارش «فرهیختگان»، کتاب «فهــم فقهــی و سیاســـت معاصـــر» تالیــف حجتالاسلـــام والمسلمین دکتر منصور میراحمدی اخیرا به همت نشر لوگوس منتشر شده و یکی از چند اثر میراحمدی در عرصه اندیشه سیاسی اسلام است. خواننده در مطالعه فصلهای هفتگانه این اثر، با دیدگاه فقیهان معاصر نسبت به سیاست در دو سطح جهان اسلام و دولت اسلامی آشنایی تخصصی پیدا میکند. نویسنده تلاش کرده است تا ضمن ورود به منطق درونی فهم فقهی فقیهان در دوران معاصر، تاثیر فهم آنان را در شناخت سیاست معاصر را در دو سطح مذکور واکاوی کند. منصور میراحمدی، دانشآموخته حوزه علمیه قم و دانشکده حقوق و علومسیاسی دانشگاه تهران و اکنون استادتمام و رئیس دانشکده اقتصاد و علومسیاسی دانشگاه شهیدبهشتی است. از ایشان آثاری ازقبیل «اسلام و دموکراسی مشورتی»، «فقه سیاسی»، «نظریه مردمسالاری دینی؛ مفهوم، مبانی و الگوی نظام سیاسی»، «قدرت»، «ملاحظاتی بر چالشهای فقه سیاسی»، «سکولاریسم اسلامی؛ نقدی بر دیدگاه روشنفکران مسلمان»، «اندیشه سیاسی آخوند خراسانی» و... منتشر شده است. مشروح گفتوگوی ما با میراحمدی درباره کتاب «فهم فقهی و سیاست معاصر» را در ادامه میخوانید.
تمرکز بحث ما بر کتاب جدید شما با عنوان فهم فقهی و سیاست معاصر است، اما در ابتدا لازم است راجعبه دغدغه فکری خودتان توضیح دهید و بفرمایید چه پروژهای را دنبال میکنید، میخواهید به چه مسائلی بپردازید و جایگاه کتاب فهم فقهی و سیاست معاصر در پروژه فکریتان کجاست؟
بنده از قبل دغدغهای داشتم و آن اینکه نگاهی به جریانهای فکری و سیاسی در جهان اسلام داشته باشم و علاوهبر جریانشناسی بتوانم پروژهای را که میخواهم در این جریانات دنبال میکنم، مشخص کنم؛ از قدیم این جریانات را به سه دسته تقسیم کرده بودم؛ برخی طیفهای فکری در جهان اسلام، جریانهای تجددگرا هستند و اصالت را به تجدد میدهند و گذار از سنت فکری را دنبال میکنند. در مقابل برخی جریانهای فکری هستند که نگاه سنتگرایانه و سلفگرایانه دارند و بهطور کلی تجدد را انکار میکنند و جریان سومی هم هست که جریان نوگرایان دینی هستند که بهویژه در یک سده اخیر در جهان اسلام شکل گرفته و تلاش میکنند از زمینه تجدد در جهت بازسازی سنت فکری بهره بگیرند تا اینکه بتوانند سنت فکری اسلامی را در زندگی امروز جریان دهند.
تلاشهای من در قالب جریان سوم قرار میگیرد و بخشی از کارهایی که انجام دادهام، ناظر به توضیح دیدگاههایی است که ذیل این جریان قرار میگیرد. تحولات فکریای را که این جریان از آغاز تاکنون در بین اهلسنت و در ایران و در میان جریان شیعی ایجاد کرده، مورد بررسی قرار داده و سعی کردهام توضیحی از این جریانها بدهم.
برخی آثاری که نوشتم از این زاویه بوده که با رویکرد فقهی و با استفاده از روششناسی اجتهادی ارائه شده است. مثلا کتاب درسگفتارهایی در فقه سیاسی -که با کمک برخی دوستان نگاشته شده- و یا کتاب «فقه سیاسی» یا کتاب «اندیشه سیاسی آخوند خراسانی» و برخی کتابهای دیگر، از ایندست است. اما این کتاب اخیر از سویی جریانشناسی میکند و جریانهای سهگانه را از منظر فقهی توضیح میدهد و نگاه آنها به سیاست را روشن میکند و از سوی دیگر در پایان نیز ایدههایی را -بهشکل ایجابی- توضیح میدهد.
بنابراین بنده پروژه فکری خود را پیشبرد جریان نوگرایی دینی در جهان اسلام -بهویژه از منظر نوگرایان شیعی- میدانم و بهطور مشخص حوزه کاریام را چندسالی است که در حوزه فقه سیاسی قرار دادهام. البته تصمیم دارم بعد از اینکه این جریان را توضیح داده و توانستم گزارش کاملتری را ارائه کنم، بتوانم الگوی دولت را -که از آن به الگوی حکمرانی مردمی تعبیر میکنم- بهشکل نظریهای مشخص ارائه کنم، البته بخشی از آن را در کتاب «مردمسالاری دینی» مطرح کرده بودم، ولی فکر میکنم که نیاز به تکمیل دارد تا الگوی مناسبی ارائه شود.
دلیل نگارش کتاب اخیر چه بوده است؟
دلیلش این است که بنده معتقدم چه بخواهیم و چه نخواهیم فقه در سیاست معاصر و زندگی امروزه کشورهای اسلامی، نقش تعیینکنندهای دارد، البته معنیاش این نیست که فلسفه نباید جایگاه تعیینکنندهای داشته باشد.
نگاهی وجود دارد که معتقد است فهمی که فقیهان ما داشتند از صنف روایت فقهی است و نه فهم فقهی. منظور از واژه روایت، یک نوع بازخوانی و بازنمایی خاصی است که فقیهان از متون دینی ارائه کردند که لزوما این روایت بهمعنای امر واقع نیست و آگاهی کاذب را در برخی دستهها ایجاد کرده است. من میخواستم این موضوع را در کتاب نقل کنم و بگویم مطالبی که فقیهان نقل کردهاند مبتنیبر یک فهم فقهی است و این فهم فقهی میتواند متعدد و متکثر باشد و فهم فقهی ارائهشده -بهمیزانی که توانسته از متدولوژی مناسبی بهره بگیرد- میتواند مطابق با واقع باشد، اما به میزانی که از این روششناسی واقعی فاصله گرفته باشد، فهم ارائهشده فهمی است که مطابقت با واقع ندارد و مشکلاتی را در زندگی سیاسی و اجتماعی ایجاد کرده است. بر همین اساس به مساله فهم فقهی ورود پیدا کردم و تحلیل کردم فهم فقهی چیست و از چه سرشتی سرچشمه میگیرد و ویژگیهای آن چیست و بعد از اینکه فهم فقهی را توضیح دادم آنگاه دست به طبقهبندی فهمها زدم. سه مقایسه بین فهمها انجام دادم و تاثیرش را به نگاه فقیهان بر سیاست مورد بررسی قرار دادم.
در این اثر رابطه بین تمدن اسلامی و فقه را برجسته کردهاید، اگر دوران اوج تمدن سابق اسلامی را نگاه کنیم، فقه غالب، حنفی و شافعی بوده است، در این صورت رابطه تمدن اسلامی و این نوع فقه برجسته میشود. به نظرتان این نگاه، باعث نمیشود که فقه شیعی بهحاشیه رانده شود؟
اگر از منظر تحلیل واقعیت صورتگرفته به این موضوع نگاه کنیم، فکر میکنم فرهنگ و تمدن اسلامی در دوران گذشته وامدار فرهنگ فقه بوده و خیلی از گزارههایی که از فرهنگ و تمدن اسلامی در این دوران موردتوجه قرار گرفته، بر بنیاد فقه شکل گرفته است. قطعا نمیتوانیم فقه را از پشتوانه فرهنگ و تمدن اسلامی حذف کنیم. اگر ما فقه را بهعنوان یکی از دانشهای تعیینکننده در فرهنگ و تمدن اسلامی درنظر میگیریم، نمیخواهیم بگوییم موفقیتی که در آن دوران درباره فرهنگ و تمدن اسلامی بوده، بهدلیل نوع خاص رویکردی است که در فقه -حالا فقه حنفی و شافعی و [یا] هرنوع دیگری از فقه- دنبال شده است.
یک نسبتسنجی در این نکته میکنم که فرهنگ و تمدن اسلامی با فقه رابطه وسیعی برقرار کرده است اما آیا میتوانیم بگوییم در آن زمان فقه شیعه بهطور کلی غایب از صحنه دانش بوده است؟ من باورم این است که پاسخ آن خیر است و دلایل آن را از دو جهت میتوانم توضیح دهم؛ یک اینکه این مکاتب فقهی خیلی تحتتاثیر دانش امامان معصوم بوده و بنابراین فقهی هم که در آن زمان مطرح میشده است بهمعنای دور بودن کامل از مبانی فقهی شیعه نیست، گرچه فقه شیعه در ظاهر، فقه غالب نیست، اما گرایشهای دیگر فقهی تحتتاثیر فقه و مبانی فقه شیعه هم بودهاند. نکته دیگر اینکه ما معتقد نیستیم فقهی که در آن زمان یک دانش مرتبط با فرهنگ و تمدن اسلامی است، با یک نگرش کامل و دقیقی همراه بوده است، بلکه معتقدیم [اتفاقا] برخی نقاط ضعفی که در فقه و تمدن اسلامی در دوران گذشته داریم، بهدلیل همین گرایشهای مشکلداری بوده که در برخی عرصهها داشتهاند، گرایشهای فقهیای که برخی اوقات نگاه ظاهرگرایانهای بر آنها حاکم بوده و بنیانهای عقلی خیلی [در آنها] تبلور [پیدا] نکرده است. لذا نتیجه میگیریم اگر فقه نقش تعیینکننده داشته است، ما نیازمند یک بازسازی فقهی در تمدنسازی جدید هستیم و برای این منظور نمیتوانیم بدون آنچه در گذشته در فقه بوده است، امروزه بحث تمدن اسلامی جدید را دنبال کنیم و این نیاز به پالایش دارد و در آن سویههای عقلی و اجتهادی فقه باید پررنگ شود که قطعا این ظرفیت در فقه شیعه وجود دارد.
بین فقه و فهم فقهی تفاوت قائل شدهاید؛ منظورتان از این تفکیک چیست؟
در اینجا دو بحث داریم، گاهی ما به نسبتسنجی فقه و دانش سیاسی میپردازیم. در اینجا روشن است که منظور ما از فقه همان مجموعه گزارهها و نظریههایی است که در گذشته در دانش فقه صورت گرفته و پیوندی با سیاست برقرار کرده است، اما گاهی اوقات میخواهیم ذهنیت فقیهان را تحلیل کنیم و چندان به دانش فقه کار نداریم. من در این کتاب دنبال این بودم که بررسی کنم ذهنیت فقیهان چه تاثیری بر تحلیل آنها نسبت به سیاست گذاشته است. سوال این است که فقیهان از چه زاویهای به تحلیل سیاست معاصر پرداختهاند و اگر سوال ما اینگونه شد باید سراغ فهم فقهی برویم. باید گفت ذهنیتی که فقیه دارد، تحتتاثیر عوامل مختلفی شکل گرفته، لذا مبانی نظری و روششناسی خاص او و زمینههای سیاسی و اجتماعی که در آن زمان حاکم بوده است، ذهنیت خاصی را برای فقها رقم زده و این باعث شده تحلیلهای متفاوتی از سیاست عرضه شود. بنابراین بحث من معطوف به دانش فقه نیست که سازوکارهای درونی دانش را بررسی کنم بلکه به ذهنیت فقیهان و نوع فهمی که از دو امر برایشان ایجاد میشود، کار دارم. امر اول فهمی است که فقها از امر واقع دارند و پرسشهایی که از زندگی و زمانه خودشان دریافت میکنند و امر دوم فهمی است که با بازگشت به متن دینی برایشان حاصل میشود.
در کتاب به مجتهدانی پرداختهاید که بعید بهنظر میرسد اندیشه آنها در سیاست معاصر تاثیری داشته باشد، آیا نباید روی اندیشه افرادی که در راس سیاست امروز هستند، کار میکردید؟
در این کتاب مقصودم از سیاست معاصر را مشخص کرده و در مقدمه آوردهام که منظور از سیاست معاصر آن تحلیلی است که یک فقیه و یا اندیشمند از سیاست ارائه میکند و فهم خود را از سیاست در دو سطح دولت اسلامی و جهان اسلام بیان میکند. لذا تاثیرگذاری یک فقیه در زندگی روزمره از حیث رهبری جریانهای سیاسی را مدنظر نداشتم که شخصیتهایی را مدنظر قرار دهم که دیدگاههای آنها در متن زندگی تاثیر میگذارد و تصمیمگیریهای سیاسی را تحتتاثیر خود قرار میدهد. دنبال این بودم که فهم آنها را از سیاست در دنیای معاصر بررسی کنم که چه برداشتی از سیاست دارند. دوم اینکه نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی را در فصل اول ارائه و سعی کردهام در امتداد نگاه فقهی امام توضیح دهم. اینکه ایشان چه مسیری را دنبال کرده و در امتداد فقیهان نوگرا شمرده میشوند، مورد بررسی قرار گرفته است. اما اگر نمیخواستیم فصل مربوط به تجددگرایان را در این کتاب مورد بررسی قرار دهیم، احساسم این بوده که یک نقطه از طیف اصلی را داریم نادیده میگیریم و تقسیمبندی فقهی ما، تقسیمبندی جامعی نمیشد.
من چون میخواستم مهمترین جریانهای فقهی و فکری را -که به تحلیل سیاست پرداختهاند- مورد بررسی قرار دهم، لذا فهم هرمنوتیکی را هم موردتوجه قرار دادهام. شما درست میفرمایید؛ ممکن است برخی از این افراد و شخصیتها در زندگی ما نقش تعیینکنندهای نداشته باشند و شاید هم بهمعنای مصطلح، فقیه محسوب نشوند اما زاویه دید فقهی خاصی را ارائه کردهاند و یک نگرش فقهی خاصی را -که مبتنیبر دیدگاهی خاص است- ارائه کردهاند. البته من در انتهای کتاب دیدگاهم را در این زمینه توضیح دادم و معتقدم این فهم بهاصطلاح خاص، رفرنس ندارد و در جهان اسلام نمیتواند مربوطبودگی خود را نشان دهد و در کشورهای اسلامی بهعنوان یک فهم تاثیرگذار در زمینه سیاسی و اجتماعی مطرح شود، ولی این فهم وجود دارد و اگر از این دریچه نگاه کنیم، سیاست را امر متفاوتی میبینیم. من میخواستم نوع نگاههای متفاوت را در دیدن سیاست، از منظر فقهی توضیح دهم.
در کتاب به مبحث جهان و دولت اسلامی هم پرداختهاید. آیا ارتباط کشورهای اسلامی پروژه فکری شما نیست و یا بنا دارید در کتاب دیگری به این موضوع بپردازید؟
تعامل با کشورهای دیگر را من در یک پروژه دیگری مدنظر دارم و قدری هم روی این موضوع کار کردهام و فکر میکنم آن بحث به فقه روابط بینالملل و یا نسبت فقه و روابط بینالملل برمیگردد که روی این موضوع کار میکنم، اما هنوز به جمعبندی نرسیدهام و روی این بحث باید در آنجا کار شود که اگر ما بخواهیم تعامل یک دولت اسلامی با دولت اسلامی و یا غیراسلامی دیگری را از منظر فقهی بررسی کنیم چه دیدگاههایی در این عرصه وجود دارد و مبانی فقهی چه تصویری را از تعامل دولت اسلامی با دیگر دولتها ارائه میکند. چون فکر میکردم بحث مربوط به آن بخش میشود، در اینجا به آن توجه نکردم و در این کتاب فهم فقهی ناظر به سیاست در جهان اسلام و کشورهای اسلامی را مورد توجه قرار دادم اما تعاملاتی که خارج از جهان اسلام باید موردتوجه قرار بگیرد در یک پروژه دیگری باید کار شود.
جهان اسلام باید در ابتدا هویت خود را بیابد، دنبال این بودم که فقیهان چه تصویری از این هویت جهان اسلام در برابر غیر خودشان ارائه میکنند. حالا [اینکه] بعد از آن چه تعاملی باید داشته باشیم، بحث بعدی است.
به فقیهان دیگر کشورهای اسلامی نیز پرداختهاید.
بله! فهم نوگرایانه را با فهم هرمنوتیکی و یا تجددگرایانه و فهم سلف یا سنتگرایانه که سه شاخه اصلی است، بررسی کردم و دیدم که در بخش هرمنوتیکی تفاوت چندانی میان اندیشمندان شیعی و اهل تسنن وجود ندارد، چراکه در اینجا خیلی مباحث کلامی تاثیرگذار نیست و عینک دید آنها بحث هرمنوتیک است. دیدگاه هرمنوتیکی یک نگاه مشترکی را ایجاد میکند و به همین دلیل بحثهای آقایان مجتهدشبستری و محمدسعید العشماوی و الجابری را موردتوجه قرار دادهام؛ چراکه فکر کردم اینها با این نگاه به بحث سیاست توجه کردهاند.
اما در دو نگاه دیگر یعنی فهم نوگرایانه و فهم سنتگرایانه بهنظرم رسید بهرغم اشتراکاتی که وجود دارد اما تفاوتهای معناداری بین فقیهان شیعه و اهلسنت و نوگرایان شیعه و اهلسنت و همچنین سنتگرایان شیعه و سلفگرایان اهلسنت وجود دارد و به همین دلیل علاوهبر بررسی فهم فقهی شیعیان در هر دو بخش به اهلسنت نیز توجه کردم. مخصوصا در نوگرایان اهلسنت، نظریه مقاصد شریعت را تحتعنوان «نظریه مقاصدی» موردتوجه قرار دادم و برخی فقیهان مانند یوسف القرضاوی، احمد ریسونی، عادل الفاسی و برخی دیگر از فقیهان نوگرای اهلسنت را مورد بررسی قرار دادم. در بخش سنتگرایان (سلفگرایان) هم فقط یکگونه از فهم سلفی فقهی که جنبه رادیکال یافته و تاثیرات بیشتری در دوران معاصر گذاشته است؛ یعنی همین فهم فقهی تکفیری (سلفی تکفیری) را از بین گونههای مختلف مورد بررسی قرار دادهام. اگرچه شاید نتوان عنوان فقیه را بر آنها نهاد، اما چون از منظر فقهی وارد بحث شده بودند مانند ابومحمد المقدسی، ابوبصیر الطرطوسی، ابوعبدالله المهاجر و... در این زمینه موردتوجه قرار گرفتند.
این تقسیمبندی شما در مواجهه با مدرنیته است، اگر مدرنیته نبود ما چه روایتی از فقه داشتیم؟ این نشانه اهمیت مدرنیته است یا ناظر به اهمیت فقه است که بههرحال از مواجهه با مدرنیته عقب ننشسته است؟
ما بههرحال در دوران معاصرت قرار گرفتهایم، یک معاصرتی با مدرنیته و تجدد پیدا کردیم و این هم خیلی به خواست و اراده ما مسلمانان ارتباطی ندارد. در این مواجهه قطعا مفاهیمی در قالب مدرنیته مطرح و وارد فضای فکری جهان اسلام شده است. این مساله واکنشهایی را از سوی اندیشمندان وفادار به سنت فقهی و فکری ما میطلبیده که به شکل طبیعی این اتفاق افتاده است و من در این سه واکنش سعی کردهام این موارد را توضیح دهم. بنابراین تجدد قابل حذف شدن نیست و تاثیر خود را به شکل واقعی برجای گذاشته اما میتوانیم این سوالی را که شما مطرح کردید، بهعنوان یک فرض مطرح کنیم و نه بهعنوان یک امر واقع؛ یعنی فرض میکنیم اگر مدرنیتهای رخ نمیداد آیا تحولی در فقه ما صورت میگرفت؟ بنده معتقدم تحولات ممکن بود رخ دهند و شاید شاهد نظریات جدید فقهی و فهمهای جدید فقهی هم باشیم اما مشخصات و ویژگیهای جدید آن فهمها دیگر تحتتاثیر نظام دانایی مدرنیته قرار نمیگرفت و ممکن بود بهصورت درونپارادایمی این تغییرات را مشاهده میکردیم، یعنی در درون همان سنت فقهی بود که برخی تغییرات رخ میداد، چراکه همانطور که مستحضرید، در درون سنت فقهی ما مسلمانان، تطورات فقهی و تطوراتی در فهمها وجود داشته است و ما میتوانیم اینها را به فهمهای مختلف جدا کنیم. به تناسب شرایط مکانی و زمانی این تطورات رخ داده است و اگر مدرنیتهای هم در کار نبود، جامعه مسلمانان با تغییراتی روبهرو میشد و به تناسب این تغییرات هم ممکن است که فهمهای متفاوتی ایجاد میشد اما برداشت من این است که ما دیگر شیفتهای پارادایمی را در این فهمهای فقهی شاهد نبودیم و بیشتر درون این فهمهای فقهی تغییراتی رخ میداد.
به نظر شما مشکل جهان اسلام در دوره معاصر چیست و چه راهکاری برای آن دارید؟
مشکل اصلی را مشکل معرفتی یا فهم میدانم. اکثر فقیهان ما در جهان اسلام فهم واقعگرایانهای از سیاست نیافتند و تشتت و اختلاف نظر نسبت به این مساله زیاد است، تا زمانی که یک همفکری و همافقی بین فقیهان در سطح بالا، نسبت به سیاست معاصر رخ ندهد، ما نمیتوانیم مشکلات جهان اسلام در دنیای معاصر را حل کنیم، یعنی آن افقی که باید بتواند اختلافات فقهی جزئی را کنار بزند و بر پایه اشتراکاتی که در فهم فقهی وجود دارد، سیاست معاصر را مورد تحلیل قرار دهد و برای آن راهحل پیدا کند، هنوز وجود ندارد، این به نظرم مشکل اساسی در آینده جهان اسلام است.
شما در این اثر نشان دادید که طیفی از فهم فقهی داریم، کسی که جهاد نکاح را مطرح میکند و فقیهانی شیعی که مبارزه با استکبار جهانی را مطرح میکنند. مشکلات موجود جهان اسلام را چگونه و با چه رویکردی میخواهیم اداره کنیم؟ شما برای این فهمهای فقهی مختلف چه آیندهای متصور هستید؟
اتفاقا من دغدغهای را که دارید، در فصل آخر کتاب به اختصار موردتوجه قرار دادم. در آنجا نوشتهام که اگر بخواهیم آینده جهان اسلام را براساس فهمهای فقهی دنبال کنیم و درعینحال شاهد مسیر رشد و شکوفایی در جهان اسلام باشیم، باید فهم نوگرایانه فقهی را دنبال کنیم. البته این فهم چه ناشی از فهم اجتهادی شیعه و یا فهم مقاصدی اهلسنت باشد در هر دو خلئی وجود دارد و اگر آینده جهان اسلام بخواهد مسیر درستتری را پیدا کند ما نیاز به یک تغییری در این فهم اجتهادی و مقاصدی داریم که من از آن به ضرورت شکلگیری یک اجتهاد شورایی و یا فهمی که جمعی و شورایی است، یاد کردهام، با تکیه بر مکانیسم اجتهاد شورایی که در کتاب توضیح دادهام. بعد در سطح بالاتر اگر بین کشورهای اسلامی اجتهاد شورایی مدنظر قرار بگیرد، بهنظر میرسد تفاوتی ندارد که کشوری اهل تشیع و یا اهل تسنن باشد و با یک نگاه استراتژیک بلندمدت در جهان اسلام، امکان فعال کردن فهمهای نوگرایانه شیعی و مقاصدی اهلسنت وجود دارد، زیرا آنقدر این اشتراکات وجود دارد که افتراقات میتوانند بهحاشیه بروند و تصمیمگیریهای اصلی در حوزه سیاست، مبتنیبر همان نقاط اشتراکی که وجود دارند، متمرکز شود.
* نویسنده: سیدحسین امامی، روزنامهنگار