به گزارش «فرهیختگان»، در پرداخت به معنای پیشرفت در اندیشه مدرن، معمولا دو معنا از هم تفکیک میشود: معنای ترقی progress و توسعه development. برای توضیح نظریه استاد میرباقری لازم است که این دو مفهوم را از هم تفکیک کنیم و بهصورت جداگانه نظر صاحبان اندیشه پیشرفت را دنبال کنیم. لذا در مقدمهای کوتاه تمایز این دو مفهوم گفته میشود تا نظریه استاد میرباقری در این دو از هم تفکیک شود.
در ادبیات رایج کارشناسان کشور، نظریه پیشرفت یعنی نظریه توسعه، اما در ادبیات علمی حوزه علوماجتماعی، تاریخ «انگاره پیشرفت» دو دوره دارد: دوره انگاره ترقی و دوره انگاره پیشرفت. اما مساله چیست؟ مساله این است که در نظریات قدیم [و در] حکمت قدیم، تاریخ خود حرکت میکرد، حالا یا یک حرکت دوری از عصر طلایی به عصر انحطاط و دوباره به عصر طلایی -که نظریه علم قدیم و یونانی بود- و یا یک حرکت کاملا مثبت و مستمر که رو به بهبود همیشگی است -که ایده عصر روشنگری در آغاز دوره جدید است. اما از نیمه دوم قرن نوزدهم تا پایان جنگ جهانی دوم، علوماجتماعی پذیرفت که حرکت اجتماعی بدون دخالت متعمدانه و هدفمند لزوما رو بهسوی نفع عمومی بشر ندارد و لذا با حفظ موتور پیشران اول -یعنی موتور ترقی- نظریههای توسعه -که دخالت متعمدانه و مدیریت شده و دارای برنامه بود- را نیز برای رسیدن به بهبود مستمر حرکت بشر، به نظریه آغازین اضافه کردند. واضح است که در انگاره اول، ماهیت و نهاد یک جامعه و قابلیت آن برای پیشرفت مورد دقت قرار میگیرد و در انگاره دوم، دست مرئی حکمرانی و مداخلهگری -که از طریق قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگیاش میخواهد این جامعه مستعد برای پیشرفت را جهت و سرعت خاص بدهد. بنابراین در زمانه ما، پیشرفت دو موتور دارد. یک موتور در نهاد آن جامعه که اگر در درون آن جامعه آن موتور وجود نداشته باشد، با مداخله و تحریک و برنامهریزی هم نمیتوان آن جامعه را به پیش برد. موتور دوم، آن نظریهای است که میخواهد بگوید، چهنوع تصرف و مداخلهای میتواند یک جامعه مستعد را به بهترین و کمهزینهترین راه ممکن به پیشرفت برساند. مدرنیته در ابتدا و در عصر روشنگری فکر میکرد، به دست نامرئی و موتور خودجوشی دست پیدا کرده که بدون مداخله، و خودبنیاد، میتواند به هدف غایی تاریخ برسد اما -همانطور که گفته شد- با [از راه رسیدن] نیمه دوم قرن نوزدهم تا نیمه دوم قرن بیستم، به مرور ناکافی بودن موتور اول را قبول کرد، لذا قبول کرد که این حرکت نیاز به یک نوع هدایت دارد که مبدا تولد انگارههای توسعه بود.
در انگاره پیشرفت استاد میرباقری، اولا هر جامعه و در هر برههای ظرفیت اولیه برای پیشرفت ندارد و باید به انگیزهها و اندیشه و کنشهای درستی برای پیشرفت تکیه کرده باشد و ثانیا در هیچ مرحلهای، بدون هدایت و سرپرستی و مداخله رهبران، پیشرفت رخ نخواهد داد. همان ظرفیت نیز باید قبلا در یک مسیر تحت هدایت شکل گرفته باشد. اما آنچه من بیشتر تمایل دارم توضیح دهم، همان انگاره و ظرفیت اولیه است که: «آیا از نظر آقای میرباقری، ایران و اسلام و تشیع، انگارههای خاص و متمایزی برای پیشرفت دارند؟» چرا که به گمان من، استاد میرباقری اولا بهدنبال آن است که به جامعه اسلامی ایران کمک کند تا استعداد و سیادت و ارزش تاریخی امروز خود را بشناسد و به انگیزهها و اندیشههای درستی برای پیشرفت تکیه کند. آنگاه معتقد است که رهبری انقلاب تاکنون چنان آگاه و هدایتگر بودهاند که بتوانند، دولت متناسب با این جامعه را پیشنهاد بدهند و جامعه وارد مرحله دولتسازی برای حرکت خود بشود. اما در خلأ این خودآگاهی اجتماعی، نمیتوان توقع داشت که دولت متناسب و نافذی شکل بگیرد.
حال سوال این است که آیا آقای میرباقری در نهاد جامعه اسلامیِ تشیع، بهخصوص ایران، واقعا گوهر درخشان و موتور محرکی -چنان که بتواند یک جامعه پیشرو و تمدنساز را به دنیا معرفی کند- و این تمدن نیز [خصوصیتی] غیر از ظرفیتهایی که مدرنیته به بشر معرفی کرده باشد، مییابد؟ اگر چنین باشد، او میتواند مدعی شود که میتوان یک نظام اجتماعی متمایز و یک نظریه حکمرانی متناسب را از ایران اسلامی توقع داشت [ظرفیتی که] میتواند الهامبخش باشد، میتواند الگو و تکرار شونده و حتی سرپرست تحول باشد. در نهایت هم باید شواهدی از اینکه ملت ایران در این برهه چنین جوشان هستند را در عمل ثابت کند.
نکته مقدماتی آخر هم اینکه اساسا استاد میرباقری و مکتب فرهنگستان امکان توسعهدهی دستوری به جامعهای که ظرفیت انگیزشی و سنجشی متناسب با یک مدل توسعه را نداشته باشند را قبول ندارند. فرهنگستان محور توسعه را رشد مشارکت انسانی در جهت خاص میداند، لذا نظریه توسعه بدون موتور اول در نهاد جامعه -به این استدلال خاصی که عرض شد- برای فرهنگستان منتفی است. از سوی دیگر هم اگر جامعهای که به خدا ایمان آورده، ظرفیت پیشرفت نداشته باشد، تاریخ از دست خدا خارج نمیشود تا بهدست شیطان و خداناباوران بیفتد که در جای خود این نیز باید در مبانی پیشرفت توضیح داده شود.
من اما روی سه نکته در اندیشه استاد میرباقری متمرکز میشوم. اول نظریه پرستش که نگاه الهیات بهمعنیاخص ایشان در معنای اله و رب است و ریشه نظریه معرفت و آگاهی فرهنگستان مطبوع ایشان هم هست. دوم نظریه انسانشناسی و نظریه «حرکت تاریخی و اجتماعی» ایشان که ریشه در آن نظریه الهیاتی و انسانشناختی دارد و سوم اینکه ایشان چرا ایران پس از انقلاب اسلامی را واجد یک ظرفیت برای جهش و پیشرفت میدانند. بهگمان من طرح آقای میرباقری در نکات دوم و سوم کاملا مورد استقبال جامعه قرار گرفته و اما در نکته اول اندیشه استاد میرباقری با چالش مواجه است و به این سادگیها هم به تفاهم عمومی نخواهد رسید.
1. نظریه پرستش
نظریه پرستش مهمترین مساله و نقطه آغاز همه اجزای پروژه استاد میرباقری است. در طول تاریخ دو سه نظریه پرستش بیشتر وجود نداشته [است]؛ اول نظریه ادیان. بهمرور در تمدن بابلی و مصری و درنهایت یونانی، یک نظریه پرستش خاص شکل گرفت که با تلاش علمی یونانیها، بر کل عالم علم سیطره پیدا کرد. در این نظریه خدای آسمانها به اجرام آسمانی بدل شده [است]. مثلا اگر بخواهم متون علمی را -بهعنوان مثال برای توضیح این نگاه- بهکار گیرم، به علم هیات و نجوم یونانی اشاره میکنم. در علم هیات قدیم، گزارشی از یک عالم فوقالقمری دارید که عین کمال است و این کمال را نیز با هندسه کره و دایره توضیح میدادند. در مقابل عالم تحتالقمری [است] که نقصان محض و محاطِ این عالمِ کامل است -که با مثلثات و زاویه آن را درون دایره توضیح میدادند. عالم نقصان بهسمت عالم کمال در حرکت است و این کمال، محیط [بر] عالم نقصان است و علت حرکت آن است. این تحلیل از عالَم که درواقع تحلیل پایه «علمی» از عالم است در اصل «خدای عالَم» را توضیح میدهد. این نظریه پرستش الهی [است] که «انتم الفقراء الی الله» به ما معرفی میکند. نقطه غنای عالم که باید بهسوی او حرکت کنیم تا بدانیم و بیابیم را معرفی میکند. اصلا کار علم، معرفی نحوه رجوع به منبع انواع غنی است. در عالم قدیم، خدای آسمانها خدای اصلی شد. بتها هم واسطه ما در عالم ظاهر با عالم غیب شدند که علمِ دستیابی به این باطن هم سحر و علمحروف و جفر و... بود. به مصر نگاه کنید، وقتی میخواهد از نیل بهره ببرد، به او با نگاه خدا مینگرد لذا سعی میکند قوانین نیل و اجرام آسمانی و علمسحر و... را برای بهتر زندگی کردن، مدام توسعه دهد. اما انگاره علم ما در دنیای مدرن چه میگوید؟ انسان مدرن ابزار را توسعه میدهد. به قدرت اندیشیدن خودش رجوع میکند. خود را سوژه میداند. آیا این بهمعنای عوضشدن «منبع غنی» در دنیای جدید نیست؟ علم به قواعد تاثیر اجرام آسمانی و حروف و کلمات و سحر بر محصول کشاورزی در قحطیها بیشتر است، یا توسعه ابزار؟ منبع غنی کدام یک از این دو هستند؟ آنها میخواهند از نیل استفاده کنند اما دستکاری در بستر نیل، کفر است. یک مثال دیگر [اینکه] در قدیم وقتی میخواستند بچهدار شوند، [به]ساعت نگاه میکردند که در کدام ساعت بچه باهوش، در کدام ساعت، صبور، قوی و... میشود و کدام ذکر، صفات خیر را در او جاری میکند و کدام ذکر صفات شر را از او دور میکند. اما امروز مسیر حرکت مولکولی و سلولی جنین را از پیشانطفه تا پساتولد دنبال میکنند. این یعنی دیگر اجرام آسمانی خدا نیستند. منبع غنی نیز در غیب عالم نیست، در همین عالم شهود و ماده است و با تکنیک و ابزار میتوان به آن دست یافت و اصلا کپرنیک و کپلر و گالیله ثابت کردند که کرات آسمانی هم مثل ما نقص دارند. کرویت آنها کامل نیست، گاهی خود آنها یا مدار آنها بیضی است و... . دیگر نه آن ماده سماوی و نه آن غیب شهودی، در مقام علت دیترمینیستی و جبری تحقق اشیا ننشسته، بلکه در همین عالم ماده ارضی، نیروهایی بسیار قویتر و موثر وجود دارد که اگر آنها را تسخیر کنیم- نهاینکه تسلیم آنها شویم- عالَم برای زیست موجود ضعیفی مثل انسان بسیار و بسیار مناسبتر میشود. بنابراین یکی از اولین نکاتی که در علم مدرن زیرسوال رفت، علیت جبری یونانی و مصری و بابلی بود. مدرنیته فکر میکرد جای علت و معلول عوض شده [و] اصلا انسان –خودش- خداست. جامعه خودش خداست چون اراده میکند و بهتدریج میسازد. اسبابش هم اصلا در آسمانها نیست. روی زمین است. البته آسمانها را هم اگر بشود مسخر کرد، چنین میکنیم، اما جای علت و معلول کاملا عوض شد و خدای عالم بالا و غیب، جایش را به خداییکردن انسان و قوانین عالم ماده داد.
حال سوال این است که آیا ایده فرهنگستان و آقای میرباقری رجوع به عالم بالا به معنای قدیم است؟ مشهور است که فرهنگستان علیت ارسطویی را قبول ندارد. پس آیا مثل مدرنیته بهدنبال رجوع به عالم ماده است؟ باز مشهور است که فرهنگستان علوم اسلامی قم معتقد به جهتداری علم است و علم مدرن را قبول ندارد. پس آیا فرهنگستان مدعی طرح سومی است؟ من گمان میکنم که آن حرف سوم آقای میرباقری همان «اندیشه نظام فاعلیت» فرهنگستان است. اگر بخواهم آن را ساده بیان کنم، آنجا مساله این است که چه درکی از هستی وجود دارد که در آن، حرکت موجودات، نه در جبر شرایط بیرونی باشد و نه جبر درونی. آقای میرباقری و فرهگستان در این انگارهشان کلنگر و سیستمی هستند، اما میخواهند غایت و جهت حرکت را رو به خدا قرار دهند و علت اصلی حرکت را هم نه بهنحو انتزاعی، بلکه بهنحو انضمامی، به خدای اجرام آسمانی و کلمات غیبی و قوانین زمینی بازگردانند، بهنحوی که این تغییر اندیشه، به تغییر محسوسی منتهی شود.
اما آقای میرباقری برای تفاهم بر سر این موضوع با حوزههای اندیشهای ایران چندان موفق نبوده است و تفاهم بر سر حداقلها متوقف مانده است. این مساله یک درک علمی و انضمامی از عالم است و پروژه آقای میرباقری - برای توضیح آن در قالب یک مساله قابلفهم برای فضای انتزاعی فلسفه ایران- چندان موفق نبوده است. آقای میرباقری خودش اهل فلسفه قدیم است و آن را میداند، لذا باید گفتوگو بر سر آن برای او ساده باشد، اما شاید فلسفه زبانی نباشد که در آغاز بتوان این پروژه را به آن ترجمه کرد. فلسفه زبانی انتزاعی دارد لذا وقتی درون آن بیفتیم، چاه ویلی است [که] انتها نداشته و مسائل را - یکی پس از دیگری- انتزاعیتر و پیچیدهتر میکند و به این سادگی به عینیت باز نمیگردد. لذا برای چنین پروژهای -که روح انضمامی و کلنگر دارد- [زبان فلسفه] انتخابی بسیار دشوار برای گفتوگو و تفاهم است مگر اینکه به موازات آن گفتوگوی انضمامی و علمی نیز آغاز شود. اما مشکل این است که استاد میرباقری یک طبیعیدان یا ریاضیدان و زیستشناس نیست که بتواند ادبیات گفتوگوی آن را تولید کند. بستهبودن باب ساختار رسمی علم به روی فرهنگستان نیز باعث شده است که نتواند برای این ضرورت اهلعلم را به خود جذب کند لذا تفاهم بر سر این مساله برای آقای میرباقری هنوز روی زمین مانده است. پس اگر مساله اول «نظریه پرستش» است، مساله دوم «نظریه علمی» است.
2. نظریه «انسانشناسی» و «فلسفه تاریخ» و «نظریه اجتماعی»ای که از آن برمیخیزد
نظریه انسانشناسی قدیم هم یک نظریه طولی و استیلایی است. یعنی همان نگاه جبر علی و عمودی در نگاه ارباب و برده نیز حاکم بوده که در مصر و یونان به یک نظم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی تبدیل شده بود. در این نظریه -در اصل- انسان بالایی، انسان است و پایینی، اصلا انسان نیست. این مساله یکی از مسائل علمی یونان بوده که «بالاخره برده بهخاطر سختیهایی که میکشد، رنج هم میبرد یا نه.» غالب نگاهها در یونان و قطعا در مصر، بر این بوده است که رنجی برای آنها در کار نیست. لذا [گمان داشتند] این بردهای که جلوی گلادیاتورها انداخته میشود، از این قطعهقطعهشدن رنج نمیبرد. جالب است که من تا اسطورههای سومر -که اولین تفکرات ثبتشده بشر در آن دوره، ثبت تاریخی شده- رد این تفکر را دنبال کردهام و منابعی برای آن یافتهام. در آتن تنها آنکس انسان است -و بهتبع شهروند مثلا شهر آتن- که امکان نطق داشته باشد و نطق برای کسی است که انسان بالایی باشد، مالک مِلک و مُلک باشد. نطق هم اساسا یک مفهوم سیاسی است و به مناسبات شهری آتن برمیگردد و برای بردگان آتن و خارجیها -که گاهی تا 80درصد مردم شهر آتن را تشکیل میدانند- اصلا معنا نداشت.
در این جامعه مردم برای رفع نیازهایشان به این استیلا تن میدانند اما بهتعبیر قرآن و اتخذوا من دون الله آلهه لعلهم ینصرون، لایستطیعون نصرهم و هم لهم جند محضرون. (یس: 74و75) یعنی غیر خدا را بهعنوان خدا اخذ کردند تا آنها را در سختیها یاری برساند اما غافل از اینکه آنها نمیتوانند کمک کنند، بلکه خود پایینیها را برده و سرباز پابهرکاب خودشان خواهند کرد. یعنی از بالا ترس و رنج به پایین تزریق میکردند و از پایین امکانات مورد نیاز خودشان را درو میکنند و همهچیز را به سمت خودشان میکشند.
یکی از آرمانهای بشر، افقیکردن این رابطه [عمودی] بود. طرح انبیا، این است که اگر افقی بخواهد بشود، به «اخوت» بدل میشود اما طرح مدرن این را نپذیرفت و طرح بازار اجتماعی را [ارائه] داد. جامعه بازار یک جامعه افقی است که همه در بدهبستان با هم [و] برای رسیدن به مطلوبشان در رقابت کامل با هم هستند و انحصاری در کار نیست. در این جامعه همه باید سوداگر باشند و ثانیا همه باید به دید تضاد به همدیگر نگاه کنند. هابز همین انسان را گفت که ذاتش شر است، اسمیت میگوید سوداگر و منفعتخواه است و خیرخواه نیست، کانت میگوید که ناهمآواست و... . یعنی آن بیان ایدئولوژیک و خشن و غیراخلاقی هابز، بعدا در فلسفه تبدیل به «تضاد» کانتی و بعد هگلی و بعد زیستشناسی داروینی و اقتصاد مالتوسی و مارشالی و... شد. انسانشناسی جدید هم انسان ارباب را نفی میکند و هم انسان ایثارگر و مجاهد ادیان را؛ هر دوی آنها را غیربهینه و نامتناسب با جامعه بازار معرفی میکند. رابطه برابر-برابر در بازار، نه ارباب-برده را قبول دارد و نه برادر-برادر را و نه حتی پدر-فرزند را. اینها هیچکدام روابطی نیستند که بتوانند جامعه را بسازند. فقط رابطه عرضه-تقاضا یک رابطه بهینه اجتماعی است که هم خود انسان و هم جامعه را به اوج شکوفایی میرساند. از این منظر، سوسیالیسم مارکسی هم چیزی جز نفی فردیت و قراردادن گروه و جمع در نهاد بازار نیست و لذا سوسیالیسم از نظریه انسانشناسی و نظریه اجتماعی مدرن خروج نکرده بلکه تنها با نفی مالکیت خصوصی، یک ایده اصلاحی برای آن دارد.
حال سوال این است که طرح اخوت نمیتواند نه تضاد مدرن و نه استخدام استیلایی قدیمی را قبول کند. آنجا فرهنگستان چطور میخواهد انسان مومن و مسلمان را توضیح دهد که نه دستگاه حکمت عملی یونانی را قرض بگیرد و نه دستگاه علومانسانی و اجتماعی مدرن را. البته من همینجا اعتراف کنم آنچه در سنت فلسفی مسلمین رخ داد، نه یونان محض است و نه در انقلاب اسلامی، بازار محض. ما واقعا تصرف کردهایم اما نتوانستیم ارباببودن را نفی کامل کنیم و بگوییم ولایتکردن اصلا شبیه ارباببودن نیست. میتوان ردپای این مطلب را در ارتکازات فقهی از ماهیت حکم دید. شاید به همین دلیل است که مرحومامام(ره) و خیلی از فضلای امروزی میخواهند، نظریه «خطابات قانونیه» را در فهم ماهیت حکم جایگزین «اذا امر مولی بعبده» کنند. اولینبار که در آلبویه به قدرت رسیدیم، ابنمسکویه گفت رابطه طبیعی انسان با انسان محبت است. وقتی خواجهنصیر به قدرت رسید آن را در اخلاق ناصری شرح داد و باز تایید کرد رابطه طبیعی، محبت است. مدرنیته وقتی شکل گرفت، آقای شاهآبادی در اولین حرکت گفت این رابطه محبت دو ریسمان دارد: یک ریسمان عمودی که استیلا نیست بلکه ولایت است و یک ریسمان افقی که منفعت نیست، بلکه محبت برادرانه است و رابطه بهینه این است.
دنیای قدیم رابطه ارباب-رعیتی را دارد و دنیای جدید نظم بازار را. نظم بازار نظم طبیعی و دست نامرئی جامعه مدرن است و قانون دست مرئی آن. دست نامرئی جامعه مدرن، تقسیم کار و رقابت کامل است و قانون و قرارداد در فقدان نظم پایه است.
حال آقای میرباقری باید از روی این ادعای اجتماعی معروف در فرهنگ اسلام، یک سازه اجتماعی پیشنهاد دهد. این همان است که همه ما به آن میگوییم «جامعه امامت و امت». آقای میرباقری هم باید بتواند سازه این جامعه امامت امت را [به دست] دهد، هم نهاد پایه آن، هم نهاد حکم و امر و قانون آن را؛ بهنحوی که هیچ رابطه عمودی، استیلا نشود و هیچ رابطه افقی، منفعتخواهانه نباشد. در ثانی باید بتواند بهتدریج این کار را انجام دهد و طرح تغییر تدریجی برای آن [ارائه] بدهد والا بهیکباره که نمیشود به وضع مطلوب وارد شد و ثالثا باید نظریهاش را -در مقابل کسانی که نمیخواهند با این رابطه زندگی کنند و بهتعبیری به شریعت اجتماعی اسلام کافر هستند- هم بدهد و این کار بسیار بزرگی است که هرکسی بخواهد بگوید که «من یک جامعهشناس اسلامی هستم» باید انجام دهد والا ادعای او به گزاف است!
آقای میرباقری در حوزه انسانشناسی و نظریهاجتماعی و بالاتر از آن «فلسفه تاریخ» بسیار فعال است. از مدل روضهخواندن و گزارشش از عاشورا و فاطمیه تا سخنرانیهایش -که میخواهد به رابطه تولّی بین انسانها با خدا و انبیا و اولیای الهی را توضیح دهد، تا جایی که میخواهد رابطه بین مومنین را توضیح دهد؛ کاملا پیداست که بهطور جدی دارد روی این موضوع کار میکند -اگرچه قبلا بیشتر رابطه عمودی با اولیا را توضیح میداد و چندسال اخیر به رابطه بین انسانها بیشتر میپردازد. نپذیرفتن استیلا و نپذیرفتن بازار، طرح میخواهد، اما آقای میرباقری بازهم بااینکه در پروژه فکریاش -با مرحوم استادش- مطالعات گستردهای در این موضوع انجام داده، اما بیشتر بهاینکه جامعه را به کنش برای ایجاد خودآگاهی به آرمان انسانی و اجتماعی و فلسفه تاریخی انبیا (در درگیری تاریخی حق و باطل بر سر این موضوعات انسانی و اجتماعی) اکتفا میکند.
اما اندیشه نظام فاعلیت، هدف اصلیاش توضیح روابط موجودات مختار در عالم است. بلکه اصلا همه موجودات را دارای سطحی از اختیار میداند و همه را از دریچه اختیارشان موضوع مطالعه قرار میدهد. در تحلیلهای آقای میرباقری هم این موضوع کاملا پیداست، اما سعی ایشان این است که فعلا سطح عمومی این بحث را به انگیزه عمومیتری ارتقا دهد تا لحظهای که فرصت آکادمیک ارائه این مباحث مهیا شود.
نکته آخر توضیح این است که این مفاهیم چطور به مسالههای چالشی توسعه و پیشرفت ایران امروز تبدیل میشود. از نظر آقای میرباقری و استاد فقیدشان مرحوم حسینی(ره) در طول دهههای اخیر، چالش اصلی، چگونگی زیست اسلام و تجدد در این سرزمین است. از نظر ایشان در آسیبشناسی امروز انقلاباسلامی باید گفت که مساله امروز ما نه در غربگرایی محض دانشگاهیان و نه قدیمیبودن حوزویان است. مساله نه چپگرایی و نه راستگروی و نه قدیمی بودن نیست. مساله این است که در ایران انسان ادیان زنده است. در کف جامعه شهید حججیها متولد میشوند و در راس هرم، شهید سلیمانیها. اما در همان کف جامعه، دیگرانی هم متولد میشوند و در راس آن هم آدمهایی که به منفعتخواهیهای بزرگ اقتصادی و سیاسی تن میدهند. مساله امروز جامعه ایران این است که هر دوی این [دو قسم از] انسانها خودشان را معقول و مشروع میدانند و درحال رشد و تکثیر و جامعهسازی هستند و اگر هرچه زودتر جامعه ما به انتخاب نرسد، ممکن است لطمههای جبرانناپذیری از این دوپارگی و گسل بخورد. نکته اصلی اما این است که مطمئن باشید انتخاب مدرنیته برای مردم ایران آسان نیست و به همین دلیل است که در اوج زمانی که دروازههای تمدن مدرن بهروی ما باز شده بود، انقلاب اسلامی را انتخاب کرد، چراکه نه نگاه انسان مدرن به اله و رب و نه انسان و نه جامعه و تاریخ با عقل و ارتکاز انسان ایرانی نمیخواند و به این سادگیها هم نمیتوان آنها را به انسان مومن ایرانی قبولاند. مساله مهم آخر در مباحث استاد میرباقری -درباره توسعه- توجه ویژه ایشان به مساله فضای مجازی است.
بهنظر ایشان هوش مصنوعی و فضایی که بهوسیله آن درحال خلق است، درحال جایگزینی با همه انواع دیگر آرمانهای صنعتی مدرن است. از آنجاکه مباحث ایشان درباره این موضوع در محدوده شروع مباحث کرونا آغاز شده است، پرداختن به آن را به آینده موکول [باید] کرد.
* نویسنده: حسین مهدیزاده، مسئول میز نظریهاجتماعی فرهنگستان علـوم اسلامی قم