وقتی به عقبه و سابقه‌ بسیاری از هنرمندانی که به دام دشمنان افتاده‌اند، نگاه کنیم، جای یک رفیق و همراه را به‌شدت خالی می‌بینیم. «سنش پایین بود»، «جوگیر شد»، «ظرفیت شهرت نداشت» و... توجیهات پوچی است که اگر یکی از عوامل یا مدیران با این افراد ارتباط دوستانه و موثر داشتند یا اگر داشته‌اند، ادامه می‌یافت، هرگز شاهد این فرارها نبودیم.
  • ۱۳۹۹-۰۸-۲۹ - ۱۰:۴۲
  • 00
واقعی‌ترین تصویر صداوسیما

به گزارش «فرهیختگان»، عباس قائمی، پژوهشگر هسته افکار عمومی مرکز رشد دانشگاه امام صادق(ع) طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: مشکل اساسی امروز صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران سازمان عریض و طویل، مدیریت ناموثر، عدم شفافیت در قراردادها، دستمزدهای نجومی برخی چهره‌ها، حاشیه‌های گاه و بیگاه کارشناسان، جایگزین شدن پروپاگاندا با خبررسانی، شاخ و شانه کشیدن باندهای قدرت در سازمان و... نیست! بلکه مشکل اصلی امروز این سازمان که روزگاری قرار بود به «دانشگاه عمومی» بدل شود، این است که به خط تولید سلبریتی‌های مجازی تبدیل شده است. سازمانی که آنقدر عریض و طویل، فشل و کند است که چند جوجه بازیگر و خواننده می‌توانند به‌راحتی با چند سفارش و چند قرار پشت صحنه، بیایند و بارشان را از شهرت بادآورده ببندند و بعد چند روزی در فضای مجازی مردم را سرگرم حاشیه‌های زرد خود کنند و بعد درحالی که سهم‌شان از سایت‌های شرط‌بندی را می‌شمارند به ریش این سازمان با همه‌ دبدبه و کبکبه‌اش بخندند. مساله، این یکی دو جوجه‌ زرد نیست، تبدیل شدن آن به روال اما زنگ خطر است.

ریشه‌ اصلی شکل گرفتن این مهاجرت‌های گاه و بیگاه، نوعی دوگانگی  است که به جزئی از فرهنگ این صداوسیما بدل شده است. متاسفانه عادت کرده‌ایم این دورویی را فقط زمانی ببینیم که بازیگری که با زور بخشنامه چادر سرش کرده بودیم، کشف حجاب کند. خبرنگاری که ذره‌ای به شعارهایی که در دل خبر جاسازی کرده، اعتقاد ندارد، تهیه‌کننده‌ای که به‌خاطر «رگ خواب» مدیر به فلان مساله و موضوع پرداخته و آن کارمندی که به غیر از هنگامی که در اتاق فرمان دوربین‌ها را تنظیم می‌کند، حاضر نیست در خانه یک دقیقه تولیدات سازمان متبوعش را نگاه کند، همه و همه فراموش شده‌اند.

این غده‌های چرکین که امروز با حاشیه‌های خود سر ملت را گرم کرده‌اند، تنها علامت‌هایی از یک بیماری هستند که برخی بخش های سازمان را درگیر خود کرده است.نگرانی اصلی این نوشته این است که مشکل به چند «مورد» یا تقصیر تهیه‌کننده‌ اثر ‌یا حتی باند مرموز و مافیایی که جوانان این‌چنینی را می‌فریبد و به دام خود می‌اندازد، تقلیل داده نشود. احتمالا از فردا بخشنامه‌ای صادر شده، یک اداره با چند مدیر میانی و بالایی تشکیل داده شده، چند کارمند به کارمندان از پیش زیادی این سازمان اضافه می‌شود که «بنشینید و پرونده‌ تک‌تک این بازیگران و کارشناسان و میهمانان این برنامه‌ها و عوامل همه‌ فیلم و سریال‌ها را در تک‌تک شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی و ماهواره‌ای-که روزانه چند 10 هزار نفری می‌شوند- بررسی کنید» و این‌چنین است که عاقبت سرکنگبین صفرا فزود...

شاید با فساد بتوان راحت‌تر از «دوگانگی» مبارزه کرد، چراکه فساد ردپا دارد، اما دوگانگی می‌تواند مثل موریانه از درون یک کشتی را به عمق دریا بکشد. اقتضائات کنونی این سازمان، بدنه‌ مدیران و فضای حاکم بر بسیاری از بخش‌ها، نحوه‌ تعامل با هنرمندان و تولیدکنندگان، بستر اصلی تولید این ریاکاری است. این پدیده در هر سطح نیز به یک شکل بروز می‌کند. جوانان جویای نام به‌دنبال «شهرت»، تهیه‌کنندگان به‌دنبال ثروت و مدیران نیز به‌دنبال تولید بیلان کاری و نمایش موفقیت. از همین‌رو است که نه‌تنها این سازمان نیازی به پاسخگویی درمورد عملکرد خود به دیگر نهادها نمی‌بیند بلکه عملکرد خود را نیز خود ارزیابی کرده و هنگامی که صلاح بداند مثلا میزان مخاطبان سریال‌هایش را منتشر می‌کند و هنگامی که صلاح نداند، خیر! یعنی این دوگانگی آنگاه بوی نامطبوعی می گیرد که پوشاندن شکست‌ها امری عادی تلقی می‌شود و در مواردی که آمارها به نفع سازمان نباشد یا منتشر نشده، یا با شعبده‌‌بازی با آمار (ازجمله جا زدن میزان «رضایت» به‌جای تعداد «مخاطب») حتی این شکست‌ها به‌عنوان پیروزی معرفی می‌شود!

مخلص کلام اینکه این قبیل مشکلات تا وقتی چندین تیم و شبکه با روابط مالی عجیب و غریب برای به تور انداختن جوانان خام یک‌شبه مشهورشده‌ ما دارند، با چند «پیگیری می‌کنیم» و «برخورد می‌شود» حل نمی‌شود، بلکه نیاز به یک بازبینی اساسی و تحول جدی در سازمان رسانه‌ای جمهوری اسلامی وجود دارد.

 مساله از کجا آب می‌خورد؟

شاید اولین پاسخ به این سوال انداختن تمام تقصیرها بر سر «دشمن» باشد و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت اصلاح این اشکال. اما به نظر می‌رسد زمینه‌هایی که درون سازمان صداوسیما وجود دارد، باعث شده فضا آن‌قدر آماده باشد که ضعیف‌ترین رقبا نیز با چند وعده بتوانند به‌راحتی از نیروهای قدیمی آن یارکشی کنند.

1- نبود پویایی:

سازمان صداوسیما با تمام تولیدات و خروجی‌ای که دارد، اما در سبک اداره، به‌هیچ‌وجه شبیه یک «رسانه» نیست. در رسانه خلاقیت‌های فردی مهم، نحوه‌ تعامل مدیر با کارمندان متفاوت و فضای باز برای خلاقیت وجود دارد و به افراد برای انجام وظایف خود «اعتماد» می‌شود. در یک «اداره» اما تنها کارها به بخش‌های کوچک‌تر تقسیم شده، بدون اینکه معلوم باشد نتیجه‌ این کار روی خروجی رادیو یا تلویزیون چیست، بسیاری از کارمندان مشغول کارهای روتین و هر روزه هستند.

«عدم مسئولیت‌پذیری»، «رها کردن کار» و «عدم نظارت»، روی دیگر سکه‌ پویایی است که زمانی رخ می‌دهد که اولا مدیران به بهانه‌ پویایی، به‌دنبال سبک کردن دوش خود از مسئولیت‌ها هستند و ثانیا فرهنگ سازمانی و ارزش‌های آن در نیروها پذیرفته نشده باشد و درنتیجه زمانی که فرصت پیدا کند، به‌جای پیشبرد اهداف سازمان، برای آن هزینه ایجاد کند.

بزرگی و تعداد زیاد ادارات و کارمندان صداوسیما حتما یکی از موانع مهم پویایی است، اما به نظر ریشه‌ اصلی و نقطه‌ کانونی مشکل نیست بلکه ریشه‌ آن درونی نشدن فرهنگ موردنظر سازمان در نیروهایش است. سازمان باید با سازوکارهای مختلف، زمینه‌ای فراهم کند تا کسانی امکان و بستر رشد و ارتقای بیشتری داشته باشند که به ارزش‌های سازمان وفادارتر باشند. وقتی ارزش‌ها برای خود کارمندان نیز درونی نشده باشد، حتما «دوگانگی» را پیشه خواهند کرد. علاوه‌بر این، بسیار دیده شده که افرادی در سازمان رشد می‌کنند که با کنایه و ضربه زدن به همین ارزش‌ها و با ایجاد «حاشیه»، مخاطب جذب کرده و بعد با تکیه بر مخاطب‌شان، مدیران نیز مجبور به دادن آنتن بیشتر به آنها شده و علی‌رغم عدم تعهدشان به فرهنگ سازمان رشد می‌کنند و این قاعده را بیشتر ثابت می‌کنند که «هرکه لگدش (به ارزش‌های سازمان) بیشتر، رشدش بیشتر و تضمینی‌تر.»

2- تربیت نیرو:

چرا نگرش و رویکردهای مدیران از دفاتر طراحی و برنامه‌ریزی تا روی آنتن برسد این‌قدر دچار تغییر و تحول می‌شود که گاهی هیچ‌کس نمی‌خواهد مسئولیت آن را به گردن بگیرد و از مدیران میانی تا مدیران بالای سازمان توبیخ می‌شوند؟ چراکه نیروهای معتمد و انقلابی بیشتر به کسب مناصب مدیریتی رسیده اما آنان که عملا آنتن را در اختیار دارند، بازیگران و مجریانی هستند که چندان درباره ارزش‌های سازمان یا حداقل برای ترویج این ارزش‌ها، دغدغه‌ نداشته‌اند.

جریان فرهنگی هنری انقلابی، با اینکه در عرصه‌ای نظیر مستند توفیقات مهمی کسب کرده، تجربه‌ تولیدات انیمیشنی نسبتا خوبی داشته، در عرصه سینما نیز چند اثر قابل‌دفاع را عرضه کرده (اما تا شکل‌دهی به یک جریان راه درازی رو‌به‌روی خویش دارد)، اما در عرصه‌ «سرگرم کردن مردم» چه در قالب برنامه‌های ترکیبی و چه در قالب سریال‌های تلویزیونی تا به‌حال توفیق بسیار کمی داشته است و این عرصه را اولا برای افرادی که در سرگرم کردن مردم تبحر دارند، باز کرده و ثانیا توجیه خوبی به مدیران برای پرکردن آنتن توسط همین افراد می‌دهد. «تربیت» چنین نیرویی یکی از حلقه‌های مفقوده سازمان صداوسیماست.

تربیت در این فضا یعنی نیرویی در این رسانه آماده شود که مبتنی‌بر تنفسی که در فضای فرهنگ سازمانی کرده، بتوان به او اعتماد کرد (مساله قبل) تا بدون دستور یا مدیریت بخشنامه‌ای به‌نحو احسن کار خود را انجام دهد. اهمیت مساله آن‌وقت بیشتر روشن می‌شود که «جذب و حفظ و تربیت نیروهای انقلابی و کارآمد» یکی از چهار مطالبه‌ رهبر معظم انقلاب از مدیر این سازمان در حکم انتصاب وی باشد و باز مساله بیشتر ضرورت پیدا می‌کند، هنگامی که مشاهده کنیم در طول حدود پنج سال گذشته که از این حکم می‌گذرد، هیچ تلاش مبنایی برای ایجاد یا تغییر رویه‌های تربیتی سازمان صورت نگرفته است. دانشگاه صداوسیما نیز به‌جای موتور تامین «پویایی» برای سازمان، با ایجاد تعهد استخدام، هر روز بار سنگین‌تری از دیروز بر دوش سازمان صداوسیما می‌اندازد.

3- فقدان ارتباط غیررسمی:

مدیریت در امر هنر، به‌شدت با مدیریت دیگر عرصه‌ها متفاوت است. بخشنامه، تشکیلات، دستور، تصویب و... ادبیاتی است که در ارتباط با هنرمندان و تهیه‌کنندگان جایی ندارد. آنچه باعث می‌شود تیم‌های خارجی بتوانند از نیروهای صداوسیما یارگیری کنند طرح‌ریزی «دوستی» با آن‌هاست. امروز چند نفر از مدیران این سازمان با نویسندگان و کارگردان‌ها و بازیگران تا مجریان روی آنتن طرح دوستی ریخته و می‌توانند روابط خود را تا بعد از جدایی از منصب رسمی خود ادامه دهند؟ به نظر می‌رسد تعداد آنها به انگشتان دست نرسد. اگر تجارب موفق گذشته‌ سازمان را نیز مرور کنیم، متوجه خواهیم شد که آنها را نیز برخی از همین مدیران قدیمی که روابط دوستانه و غیررسمی آنها بر روابط سازمانی و ساختاری غلبه داشت و امروز کمتر می‌توان شبیه‌شان را پیدا کرد، رقم زده‌اند. مدیری که روابطش با هنرمندان نه برای استفاده و نه برای «کار» باشد بلکه با آنها «زندگی» کند.

ایجاد روابط ارگانیک، واقعی و متناسب با روحیه‌ هنری و نازک هنرمندان یک ترجیح نیست، بلکه ضرورت و اقتضای مدیریت امر هنری است. وقتی به عقبه و سابقه‌ بسیاری از هنرمندانی که به دام دشمنان افتاده‌اند، نگاه کنیم، جای یک رفیق و همراه را به‌شدت خالی می‌بینیم. «سنش پایین بود»، «جوگیر شد»، «ظرفیت شهرت نداشت» و... توجیهات پوچی است که اگر یکی از عوامل یا مدیران با این افراد ارتباط دوستانه و موثر داشتند یا اگر داشته‌اند، ادامه می‌یافت، هرگز شاهد این فرارها نبودیم.

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰