به گزارش «فرهیختگان»، دونالد ترامپ همچنان رئیسجمهور آمریکا است، اما تقریبا اکثریت مردم آمریکا و بسیاری از مردم جهان علاقهای ندارند این را به خودشان گوشزد کنند. برای همه آنها، جایگاه ریاستجمهوری آمریکا تا پیش از تاریخ 20 ژانویه 2021 یعنی روز آغاز رسمی ریاستجمهوری بایدن، هیچ ارزشی ندارد. اما آیا ما نیز در ایران باید درکنار آمریکا، اروپا یا شرق آسیا برای رویکار آمدن جو بایدن خوشحال باشیم؟ آیا تغییر رفتار آمریکا، به همان میزان که برای کشورهای عضو ناتو مفید است، برای تهران نیز مفید خواهد بود؟ و آیا معاون سابق باراک اوباما و همان سناتوری که حامی دخالتهای نظامی آمریکا در خاورمیانه بود، سیاست خارجی آمریکا را در غرب آسیا تغییر میدهد؟ آنطور که از شواهد امر برمیآید، سیاست خارجی آمریکا حداقل در مواجهه با متحدان دیرینهاش تغییراتی را خواهد داشت، اما بایدن برای بازگرداندن وضع به شکل سابق، هزینه آن را نیز از اروپا خواهد گرفت. در غرب آسیا نیز او چنین رفتار خواهد کرد. آنگونه که برخی افراد نزدیک به بایدن گفتهاند، او برای بازگشت به برجام نیز امتیازات قابلتوجهی از ایران خواهد خواست. بایدن تلاش خواهد کرد دستاوردهای چهارساله دولت ترامپ را به هرنحوی شده، نقد کند و تا امتیازی نگیرد، حاضر به تغییر رویه نخواهد بود. بهطور حتم بایدن در غرب آسیا اگرچه تاکتیک ترامپ را ادامه نخواهد داد و ظاهرا فاصلهاش را با دیکتاتورهای حاشیه خلیجفارس حفظ خواهد کرد، اما بهنظر نمیرسد راهبردش را تغییر دهد. راهبرد آمریکا در غرب آسیا ثابت است و هیچ رئیسجمهوری قادر به تغییر آن نیست. در چهار سال گذشته دونالد ترامپ بیش از دهها بار از خروج از سوریه، عراق و افغانستان سخن گفت. او سه ماه تا پایان دولتش باقی مانده و با این حال نتوانسته به یکی از اهدافش در این زمینه دست پیدا کند، چراکه راهبردها در مقیاسی بزرگتر از ریاستجمهوری تدوین و تعیین میشوند.
3 سطح ژئوپلیتیکی حضور آمریکا
برای بررسی رفتار دولت بایدن با ایران، باید ابعاد بزرگتری از جغرافیای ایران و آمریکا را به سطح تحلیل بیاوریم. آمریکا دارای سه سطح حضور ژئوپلیتیکی است که ایران نیز در این چارچوب وارد سیاست خارجی این کشور شده است.
1 _ در سطح خرد این کشور بهصورت منطقهای در خلیجفارس ایران را تهدیدی علیه منافع خود میداند. تمامی کشورهای ثروتمند حاشیه جنوبی خلیجفارس متحدان آمریکا بوده و واشنگتن در آنها حضور نظامی گستردهای دارد. وجود نفت در این منطقه مهمترین فاکتور موثر در رفتارهای آمریکاست. واشنگتن با حضور در این منطقه میتواند در تعیین قیمت نفت به نفع خود نقش بزرگی ایفا کند. باتوجه به سهم بزرگ کشورهای خلیجفارس از بازار نفت، آنها میتوانند فارغ از آنکه آمریکا قصد واردات نفت از خلیجفارس را داشته باشد یا از مناطق دیگر دست به واردات بزند، نقشی تعیینکننده در تعیین قیمت نفت به نفع آمریکا بازی کنند. در سوی دیگر خلیجفارس محلی برای تامین نفت رقبای تجاری و سیاسی آمریکا مانند چین، ژاپن و اتحادیه اروپاست. کنترل این منطقه میتواند ابزار مهمی در دست کاخسفید برای تعامل با شرکا و رقبایش باشد. باوجود این، آمریکا نتوانسته با وقوع انقلاب اسلامی تسلط خود بر نوار شمالی خلیجفارس را حفظ کند. از سوی دیگر بهدلیل ضعیف بودن کشورهای عرب خلیجفارس ازنظر نظامی و انسجام داخلی و جمعیت کم، آنها توانایی برخورد موثر با ایران را ندارند. از سوی دیگر نسبت جمعیت شیعیان و ایرانیتباران در این نوار بسیار بالاست.
آمریکا بر همین اساس قصد دارد با تضعیف ایران، نفوذ خود در خلیجفارس را بر ضد منافع تهران و کشورهای منطقه حفظ کرده و سپس آنها را نیز بهمرور یا دفعتا به کشورهای تحتنفوذ خود اضافه کند.
2_ در سطح میانی یا فرامنطقهای، آمریکا حضور خود، حوزه خاورمیانه (غرب آسیا و شمال آفریقا)، افغانستان، مناطقی از شبهقاره هند و آسیای میانه را درنظر گرفته است. البته هسته اصلی در فرامنطقه مربوط به خاورمیانه است که خلیجفارس نیز زیرمجموعه آن بهشمار میآید. در سطح خاورمیانه، آمریکا برای تسلط بر کشورها با دو مانع اصلی روبهرو بوده است. پیشگامتر از دیگران، جنبشهای ملیگرای عرب موسوم به پانعربها هستند که بر اثر فشار استعمار عثمانی و کشورهای اروپایی بهوجود آمدند تا نسخهای رهاییبخش برای جوامع عربی ارائه دهند. بعد از قدرتگیری ملیگرایان عرب و با وقوع انقلاب اسلامی شکلگیری نهضتهای مقاومتی در کشورهای خاورمیانه نسخهای دیگر برای مقابله با استعمار و نفوذ خارجی بهوجود آورد. این دو گروه مانع عمدهای در راه شکلگیری نفوذ خاورمیانهای آمریکا بودند. یکی از شاخصههای اصلی این دو جریان فکری نیز مقابله آنها با رژیمصهیونیستی بود که ازنظر نظامی و سیاسی سرپل مهم غرب در خاورمیانه بهحساب میآید. واشنگتن قصد داشت در بازی طولانی سیاست، هر دو مجموعه را مورد هدف قرار دهد. با انحراف پانعربها و بهوجود آمدن زمینه ریزش محبوبیت آنها بهدلیل اشتباهات ملیگرایان عرب، نهایتا آنها با حمله آمریکا به عراق در سال 2003 و نیز وقوع بهار عربی و کشته شدن سران شاخص آن مانند معمر قذافی دچار فروپاشی شدند. باوجود این، نهضتهای مقاومت بهرغم تلاش آمریکا حتی در محل رخ دادن پیروزیهای آمریکا نیز رشدی خیرهکننده داشتند. بهوجود آمدن حزبالله لبنان بهدنبال تجاوزات رژیمصهیونیستی و اشغال جنوب لبنان در سال 1982 و نیز حضور موثرتر گروههای مقاومت عراقی در صحنه سیاسی و نظامی این کشور پس از اشغال عراق توسط این گروهها نمونهای از رشد مجموعههای مقاومتی در زمان تهدیدها و در محل تهدیدهاست. آمریکاییها که خود به چنین مسالهای واقف هستند، یکی از دلایل قدرتگیری مقاومت در یمن و نزدیکی آن به محور مقاومت را حمله ائتلاف متجاوز عربی به این کشور در سال 2015 میدانند؛ مسالهای که اندیشه مقاومت در یمن را با رشد و قدرت غیرمنتظرهای روبهرو کرد. آمریکا با شناختن ایران بهعنوان منبعی تهدیدی برای تسلط آمریکا بر منطقه و شناخت نسبی از ماهیت رشد گروههای مقاومت بهدنبال حل سریعتر پرونده است. تصمیم به رویارویی مستقیم با ایران بهجای روبهرو شدن با بازوهای مقاومت در دیگر کشورها که در دوره اوباما با تحریم و تهدید به حمله نظامی پیگیری شد و در دوره ترامپ به سیاست «فشار حداکثری» رسید، نمونهای از این اقدامات است.
3 _ آمریکا در سطح کلان و جهانی نیز ایران را سدی درمقابل برنامه تسلط جهانی خود و اعمال هژمونیاش میبیند. در سطح جهانی آمریکا در «روابط ترانس آتلانتیکی» ارتباط مستحکمی با کشورهای آنسوی اقیانوس اطلس در اروپا دارد و پیشتر از خود تعریفی بهعنوان یک کشور غربی متصل به اروپا ارائه میداد. با انتقال قطب تولید و اقتصاد جهان به شرق آسیا و حضور اقتصادهایی مانند چین، ژاپن، کره جنوبی، مالزی، اندونزی، ویتنام و حتی هند آمریکا تصمیم گرفته «روابط ترانس پاسیفیکی» خود را تقویت کرده و از خود تعریفی بهعنوان یک قدرت در آسیا نیز ارائه دهد. آمریکا برای اجرای سیاست خود در شرق آسیا نیاز به مهار چین دارد. یکی از حلقههای محاصره آن در سمت غرب آسیا است که در میان کشورهای حاضر در آن تنها ایران مستقل به حساب آمده و توانایی ایستادگی دربرابر فشارهای آمریکا را دارد و همچنانکه درحال تمرکز قدرت دریایی خود در شرق آسیا است، میخواهد بهوسیله حضور نظامی خود در اروپا که با سازمان ناتو شکل گرفته و با حضور نظامی خود در غرب آسیا که در اتحاد با کشورهای عرب حاشیه خلیجفارس شکل گرفته، از مسیر زمینی بتواند دسترسی مناسبی از سمت شرق به مرزهای غربی چین پیدا کرده و در افغانستان، فلات تبت و ترکستان چین جای پای مستحکمی بیابد. ایران در این میان بهدلیل استقلال منافع خود تحت نفوذ و کنترل آمریکا قرار نگرفته و مانع بزرگی در تکمیل هژمونی جهانی آمریکا است. در سال 2019 آمریکا با 21 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی در مقام اول جهان، اتحادیه اروپا با تولید ناخالص داخلی 15 تریلیون و 600 میلیارد دلار در مقام دوم و چین نیز با 9 تریلیون و 200 میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی در مقام سوم جهان قرار داشتهاند. آمریکا با درنظر گرفتن اروپا و شرق آسیا بهعنوان دو قطب اقتصادی و انسانی جهان میخواهد روابط مستحکمی با آنها داشته باشد، اما این روابط زمانی با تضعیف نسبی روبهرو میشود که میان اروپا و شرق آسیا و قدرت اصلی آن چین ارتباط برقرار شود و از سوی دیگر همزمان این دو مجموعه بتوانند از منابع و منافع موجود در خاورمیانه نیز بهرهمند شوند؛ مسالهای که آمریکا بهشدت مخالف آن بوده و میخواهد ضمن قطع ارتباط چین و اروپا که در پروژه «یک کمربند یک جاده» نمایانگر است، مانع از استفاده این دو مجموعه از منافع خاورمیانه شود.
تعامل ایران و آمریکا امکانپذیر است؟
آمریکا در هر سه سطح بهدنبال همکاری با ایران نیست، بلکه قصد دارد صرفا با درنظر گرفتن منافع خود سیاستهایش را بر تهران تحمیل کند. منابع رسانهای مدعی هستند تهران درجریان سرنگونی طالبان در افغانستان مانع آمریکا نشده است. درست در همان زمان تهران در کنار کشورهای عراق و کره شمالی توسط جورج بوش بهعنوان محور شرارت نام گرفت. با اشغال افغانستان و عراق، یکی از تهدیدات اصلی غرب علیه تهران، احتمال حمله نظامی و اشغال ایران بود، اما گرفتاریهای این کشور در عراق، همهچیز را بههم ریخت. تجربه همکاری در افغانستان بهخوبی نشان داد واشنگتن بنای رفتار براساس منافع مشترک را در روابط خود با ایران ندارد و بهدنبال «مهار» و سپس «فروپاشی» ایران و کنترل بر آن است.
آمریکا این مساله را در برجام بهخوبی نشان داد. باوجود انعقاد این توافق، همان دولت امضاکننده برجام، دست از تحریمها برنداشت و برخلاف توافق تنها سطحبخشی تحریمها را کاهش داد و مدت کوتاهی پس از آن نیز با نقض مکرر برجام، منافع حداقلی آن را نیز با خلل مواجه کرد. مقامات دولت اوباما، مذاکرات برجام را پیشزمینه گام بعدی برای انعقاد برجامهای منطقهای و موشکی میدانستند و از قصد خود برای ورود به چنین فازهایی در روابط با ایران صحبت میکردند. این مساله نشان میدهد برخلاف برداشتها، برجام نهتنها باعث تغییر رفتار آمریکا برای همکاری حداقلی با ایران نیز نشد، بلکه سخن آمریکا از برجامهای منطقهای و موشکی بهمعنای تلاش برای خلعسلاح و بیدفاع کردن ایران نشاناز نیات غیرخیرخواهانه آمریکاییها علیه ایران داشت. آمریکا، در دولت اوباما راهبرد مقابله و براندازی تا فروپاشی و تجزیه ایران را درپی گرفته بود و آن را با تاکتیک متفاوتی دنبال میکرد؛ این دقیقا همان هدفی بود که ترامپ نیز بهدنبال اجرای آن بود.
جو و دونالد؛ یک هدف دوتاکتیک
دولت ترامپ با در نظر گرفتن راهبردهای آمریکا، تلاش کرد تا تاکتیکهای متفاوتتری را نسبت به دموکراتها در دوران باراک اوباما، در پیش بگیرد. او بهجای ادامه تاکتیک اوباما، گمان میکرد با استفاده از ابزارهای قدرت خود میتواند استراتژی «فشار حداکثری» علیه تهران را به نتیجه برساند و گارد ایران را بشکند. فشارهای اقتصادی در قالب تحریمها، جنگ پیگیرانه اقتصادی، تهدیدهای نظامی، ترور، ایجاد شورش داخلی و خرابکاری در تاسیسات حیاتی و شهرهای ایران در قالب این استراتژی دنبال شد.
واشنگتن با این جمعبندی که تهران در مقابل این فشارها زانو خواهد زد، درصدد برپایی جشن باشکوهی با متحدان منطقهایاش بود، چراکه معتقد بود تسلیم ایران، ضمن تکمیل تسلط واشنگتن بر خلیجفارس و تضمین نفوذش در خاورمیانه، فرصت گذار ژئوپلیتیک به فلات تبت برای مهار چین و افزایش قدرت خود در شرق آسیا و شبهقاره هند را فراهم میکند. به عبارت دیگر با تضعیف ایران و متعاقب آن انحلال اندیشههای مقاومتی، آمریکا با فراغبال به سراغ شی جینپینگ و چینیها میرفت. با این حال اما صرف حجم بالایی از توان در راستای تسلیم کردن ایران، نتیجهای جز فرسایش توان آمریکا نداشت و در مقابل پابرجا ماندن ایران با مولفههای قدرت پیشین خود، ناکامی سیاست «کارزار حداکثری» را به اثبات رساند.
تحلیلگران و اندیشکدههای آمریکایی پس از بروز نشانههای ناکامی سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران و حتی چین، به بررسی چرایی این شکستها پرداختند و چنین نتیجهگیری کردند که یکی از دلایل شکست، «عدمتوازن میان اهداف و تواناییهای آمریکا» بوده است. در گزارشی که اخیرا جیمز وینه فلد، رئیس پیشین ستاد مشترک ارتش آمریکا، مایکل مورل، معاون مدیر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، گراهام الیسون، استاد حاکمیت و دولت در مدرسه کندی دانشگاه هاروارد و دستیار پیشین وزیر دفاع آمریکا در نشریه «فارین افرز» وابسته به شورای روابط خارجی در آمریکا که معتبرترین نشریه در زمینه سیاستها و روابط خارجه آمریکا به حساب میآید به این نکته اشاره کردهاند. آنها معتقد بودند «در ماه ژانویه آینده، دولت تازه آمریکا – چه دولت ترامپ باشد یا جو بایدن – با دشوارترین آزمون سیاست خارجی ایالاتمتحده از سالهای نخست جنگ سرد تاکنون روبهرو خواهد شد.» در این گزارش درباره آزمون آتی دولت آمریکا آمده «این آزمون نه از چالشهای مشخص بلکه همچنین از یک عدم موازنه فزاینده میان چهار متغیر کلاسیک در راهبرد کلان آمریکا سرچشمه میگیرد: هدفها، روشها، ابزارها و سپهر امنیتی. شکاف میان بلندپروازیهای آمریکا و تواناییاش در پیاده کردن آنها، ریسکهای راهبردی ناخوشایندی را پدید میآورد.»
اکثر تحلیلگران و سیاستمداران آمریکایی و حتی به احتمال بسیار زیاد خود دولتمردان آمریکایی نیز به چنین نتیجهای رسیدهاند که مسیر چهارسال گذشته دولت ترامپ، قابل ادامه نیست.
عقبنشینی نسبی دستگاه نظامی آمریکا در برابر مقاومت عراق و درخواست آتشبس از گروههای مقاومت که با ابزارهایی ساده در عراق، واشنگتن را به ستوه آورده بودند و بازگشاییهای نسبی ارتباطات مالی ایران، نشانگر خوبی برای تخلیه انگیزه و توان آمریکا در اعمال فشارهای حداکثری علیه تهران است. کاخ سفید فارغ از ساکن بعدی خود میداند ایران همانند برخی متحدان آمریکا در منطقه قدرتی یکبعدی یا نهایتا دوبعدی نیست؛ بلکه تهران دارای مولفههای قدرت چندبعدی است که در زمینههای مقاومت اقتصادی، نظامی، فرهنگی، وسعت جغرافیایی، نیروهای کارآمد و تکثر سیاسی و نیز نفوذ منطقهای توسعهیافته است. ایران در غرب آسیا نمونه منحصربهفردی است. این کشور با حداقل امکانات، علاوهبر مدیریت 8 سال جنگ تحمیلی، چهار دهه در برابر انواع تحریمها ایستادگی کرده است. جامعه ایران نیز در بیش از 40 سال گذشته انتخاباتهای متعددی از شوراهای شهر و روستا تا مجلس، انتخابات ریاستجمهوری، رفراندوم تعیین نظام سیاسی، قانون اساسی و بازنگری قانون اساسی را تجربه کرده و از قوام زیادی در عرصه ساختارهای سیاسی و مقبولیت سیاسی برخوردار است. این نمونهها که برخی از مولفههای قدرت ایران هستند مانع از فروپاشی و تسلیم ایران در 40 سال گذشته در برابر آمریکا شده و استقلال کشور را حفظ کردهاند و در چهار سال گذشته نیز حداکثریترین سیاست فشار واشنگتن را علیرغم آسیب دیدن ایران، بیثمر گذاشتهاند. دولت آتی آمریکا به خوبی با ضعف آمریکا در زمینه اهداف و توان خود آشناست. دموکراتها چهارسال پیش در نقطهای ایستاده بودند که هماکنون کارشناسان به آمریکا توصیه میکنند بار دیگر در آن موقعیت قرار بگیرد. دموکراتها با شناخت عدمتوازن میان اهداف و تواناییهای آمریکا به دنبال پر کردن این شکاف از طریق سیاست هوشمند و طولانیمدتتری هستند. دموکراتها درحالی که میدانند آمریکا باید برای تثبیت هژمونی خود، از ایران بگذرد اما در همان حال میدانند توان به سرانجام رساندن این هدف در کوتاهمدت ممکن نیست، یعنی چیزی که ترامپ قصد داشت به سرعت و در کمتر از چهارسال و حتی بنابر گفتههای برخی سران خارجی در کمتر از سهماه به آن برسد.
دموکراتها در بازی بلندمدتتر خود هدفشان را گم نمیکنند بلکه قصد دارند با خرید زمان توازنی میان اهداف و تواناییهای خود برای شکست ایران ایجاد کنند. آنها در این مسیر توازن بخشی خود باید مولفههای قدرت ایران را به شکست بکشانند.
بایدن در یادداشت خود در سیانان پیش از برگزاری انتخابات تحتعنوان «راه هوشمندانهتری برای سختگیری بر ایران وجود دارد» تلویحا فشارهای اعمالی ترامپ بر ایران را ناکارآمد دانسته و گفته بود «وعده ترامپ برای ممانعت از رفتار تهاجمی تهران در منطقه... حرفهای توخالی بوده است.» او در ادامه تاکتیک هوشمندانه خود را تشریح کرده و گفته بود با بازگشت به برجام آمریکا از ابزاری برای تشدید محدودیتهای هستهای برخوردار شده و این فشارها را به دیگر مولفههای قدرت ایران مانند توان موشکی و نفوذ منطقهای سرایت داده و در مسائل حقوق بشری نیز به ایران فشار وارد خواهد کرد: «ما به استفاده از تحریمهای هدفمند علیه ایران در زمینه نقض حقوق بشر، حمایت از تروریسم و برنامهای موشکی ادامه خواهیم داد.» آمریکای بایدن میخواهد بهجای «کارزار فشار حداکثری علیه ایران» در کوتاهمدت، کارزار «تضعیف مولفههای قدرت ایران» را در بلندمدت به اجرا دربیاورد. بر همین اساس هم مشاورانی همچون ایلان گلدنبرگ از بازگشت به برجام منوط به پذیرش توسعه توافق به مسائل منطقهای و موشکی سخن میگویند.
راهحلهای ایران
با تغییر دولت و روی کار آمدن وزیر خارجه جدید آمریکا، واشنگتن بهطور حتم وارد رویارویی بلندمدت با ایران میشود. بهنظر نمیرسد دستگاه سیاست خارجی ایران برنامه مشخص و روشنی برای این تغییرات داشته باشد. با اینحال باید بررسی کرد که راهبردهای ایران برای در امان ماندن از سیاست بلندمدت «تضعیف مولفههای قدرت ایران» پس از شکست سیاست کوتاهمدت «کارزار فشار حداکثری» چیست و تهران باید چه راهبردهایی برای مقابله با آن داشته باشد؟
آنچه مشخص است اگر در دکترین فشار حداکثری، ایران دکترین «صبر استراتژیک» و مقابله سخت درقالب جنگ نامقارن را در پیش گرفته بود، دربرابر «تضعیف مولفههای قدرت ایران» که دارای جنبههای دیپلماسی بیشتری است باید تهران درقالب اقدامات دیپلماتیک، تاکتیکهای خود را انتخاب کند. درصورت بازگشت بایدن با دستکش مخملی، دیگر صبر استراتژیک که بهمعنای عدم اعتنا به درخواست صلح تعبیر شده و مقابله سخت نامتقارن که در فشار حداکثری مشروع قلمداد میشد، معنای ستیزهجویی بهخود خواهد گرفت.
ایران باید دربرابر دموکراتها بهمیدان دیپلماسی برود اما نه آنگونه که به توافق 2015 منجر شد. دموکراتها میخواهند بهسرعت با حلوفصل مساله هستهای از نظر خود و گرفتن رضایت اجباری ایران در آن، وارد حوزههای موشکی و منطقهای شوند. در اینجا ایران باید ضمن پرهیز از اقدامات عجولانه، دربرابر تلاشها برای ارتقای دیپلماسی از مسائل هستهای به مسائل موشکی و منطقهای، مانع از خروج مذاکره از مسیر هستهای شود. تا همینجا ایران دوسال و چهارماه از مزایای حداقلی برجام نفع برده ودوسال و 6 ماه با شدیدترین تحریمها مواجه بوده است. درچنین شرایطی عاقلانه نیست تا تکلیف موضوع نخست بهصورت کامل مشخص نشده، وارد حوزههای دیگر شد؛ حوزههایی که هرکدام جزء خطوط قرمز ایران بهشمار میرود. جبران خسارتهای خروج از برجام و همچنین تضمین کافی برای عدم تکرار این اقدام، اصلیترین ابزارهای بازی ایران در این مسیر هستند.
ایران بهدلیل بدعهدی آمریکا دچار خساراتی شده که تحریمها و جنگ اقتصادی نمونههایی از آن هستند. آمریکا باید برای جبران این خسارات دست به همکاریهای سطح بالاتر اقتصادی به ایران بزند. در سوی دیگر نیاز است ایران با توجه به رد درخواستش در مذاکرات منجر به برجام برای گرفتن امضای رئیسجمهور و مصوبه کنگره برای تضمین برجام، درخواست خود را مجددا مطرح کند. سابقه خروج آمریکا از برجام در دوره ترامپ میتواند ابزار خوبی در دست ایران برای طرح مجدد درخواستش البته با شدت بیشتری باشد.
بایدن اعلام کرده قصد دارد توافق با ایران را از لحاظ موضوعی و زمانی گسترش دهد. چنین مسالهای ابتدا درحوزه هستهای نیاز به تضمین دارد. آمریکا درصورتیکه رئیسجمهور آن توافق را امضا کند و ازطریق مصوبه کنگره به آن متعهد شوند، میتواند بهمساله هستهای بازگشته و درخواست افزایش زمان را مطرح کند؛ چیزی که آمریکاییها حتی با وجود بایدن و دیگر دموکراتهای کنگره زیر بار آن نخواهند رفت. امضای رئیسجمهور و مصوبه کنگره بر توافقی که در سال 2015 به ثمر رسیده ادارک بدعهدی آمریکا را بهشکل بیسابقهای تقویت کرده و ساختارهای سیاسی آمریکا را بیاعتبار میسازد. ورود مجلس ایران به مسیر دیپلماسی با آمریکا میتواند بازی تهران در برابر آمریکا را با تغییری کیفی روبهرو کرده و طرف مقابل را برای تصویب توافق پیشین در کنگره تحت فشار قرار دهد. همچنین حضور مجلس در این جریان میتواند باعث تقویت اعتماد داخلی به توافق شود و مانند سال 2015 از بروز دودستگی در ایران جلوگیری کند. حضور این نهاد در مسیر دیپلماسی با آمریکا از لحاظ ادراکی نیز نشاندهنده عزم ایران برای حلوفصل اختلافات است و پیام آن در جهان بهخوبی درک میشود. ازسوی دیگر مجلس میتواند با حضور خود مانع از اشتباهات دولت شود. در جریان مذاکرات قبلی دولت ایران بهدلیل نیاز به توافق سریع برخی از محدودیتهای غیرمرتبط با مذاکرات مانند «محدودیت پنج ساله تسلیحاتی» را مورد پذیرش قرار داد. دیگر ایران فرصتی برای اشتباهات سادهلوحانه اینچنینی نخواهد داشت.
* نویسنده: سیدمهدی طالبی، روزنامهنگار