به گزارش «فرهیختگان»، «دادگاه 7 شیکاگویی»، یکی از فیلمهای مهم سال 2020 است که مقداری از این اهمیت، بابت جذابیتهای خود فیلم و مقداری دیگر بهدلیل شرایط امروز جهان و سینمای جهان است. سال ۲۰۲۰ میلادی برای سینمای جهان سال خوبی نبود و تعداد فیلمهای شاخص و قابلتوجه آن خیلی کم بودند. مقداری از این وضعیت به شیوع ویروس کرونا برمیگردد که غیر از اکران فیلمها، تولیدشان را هم با مشکل مواجه کرده بود؛ اما بخش دیگری از قضیه، خصوصا در خود آمریکا، به انتخابات ریاستجمهوری این کشور برمیگشت. دوقطبیشدن شدید جامعه آمریکا و رفتن سینما بهسمت یکی از این قطبها که درحال حاضر دولت و پارلمان را هم در دست نداشت، باعث ملزمشدن فیلمسازان به رعایت یکسری اولویتهایی شد که جلوی جریان آزاد خلاقیت را میگرفت. «دادگاه ۷ شیکاگویی» در چنین شرایطی و بین چنین فیلمهایی توانست فیلم نسبتا مهمی در سال ۲۰۲۰ باشد؛ یعنی در شرایطی که هم فیلمهای خوب بسیار کمتعداد بودند و هم چند فاکتور و ارزش اصلی و اساسی حزب دموکرات آمریکا، محور اصلی و اساسی غالب فیلمها شده بود. دادگاه 7 شیکاگویی، یک فیلم استاندارد هالیوودی است که لحظاتی شیرین و حرفهای دارد و البته در بخشهایی از آن ایراداتی هم وجود دارد و در کل، لااقل برای یکبار دیدن خوب است. این فیلم احتمالا نخواهد توانست در تاریخ سینما نقطهای برای ارجاعات پرتعداد باشد و اثری است که در واکنش به شرایط امروز جامعه آمریکا ساخته شده است؛ هرچند ماجرایی را که مربوط به ۵۰ سال پیش است روایت میکند. آرون سورکین، کارگردان این فیلم یکی از نویسندههای نسبتا مشهور سینمای آمریکاست که خصوصا برای نگارش سناریوی «شبکه» به کارگردانی دیوید فینچر شناخته میشود. او حالا یک فیلم کاملا هالیوودی ساخته که از معیارهای رایج این سینما برای خلق جذابیت استفاده میکند و با به میان کشیدن ماجرای هیپیها و اجتماع بزرگ آنها در اواخر دهه ۶۰ میلادی، بهطور تلویحی آدرس آغاز جریانی را میدهد که با گفتمان امروز دموکراتها قرابتهایی دارد.
دادگاه هفت شیکاگویی که با عنوان «دادگاه شیکاگو 7» The Trial of the Chicago 7 هم شناخته میشود، محصول سال 2020 میلادی است و توسط کمپانی پارامونتپیکچرز توزیع شده است. کارگردان این فیلم آرون سورکین 59 ساله است که پیش از این در سال 2017 میلادی فیلم «بازی مالی» را کارگردانی کرده بود و پیشتر از آن، کار حرفهایاش در سینما را سال 1992 با نگارش فیلمنامه «چند مرد خوب» برای راب راینر آغاز کرد. چند مرد خوب هم مثل دادگاه هفت شیکاگویی، یک درام دادگاهی بود که با سربازان ارتش آمریکا همدلی داشت؛ منتها آن فیلم که در قرن بیستم و اواخر دوره تسلط جمهوریخواهان بر سینمای آمریکا ساخته شده بود، کاملا از معیارهای جمهوریخواهانه هالیوود آن روزها پیروی میکرد و دادگاه هفت شیکاگویی که در سال ۲۰۲۰ و دوره تسلط دموکراتها بر سینما نمایش داده میشود، از معیارهای حزب دموکرات پیروی کرده است. در دادگاه هفت شیکاگویی، ساشا بارون کوهن در نقش ابی هافمن، ادی ردمین در نقش تام هیدن، یحیی عبدالمتین در نقش بابی سیل، جرمی استرانگ در نقش جرمی روبین، جوزف گوردون لویت در نقش ریچارد شولتز، الکس شارپ در نقش رنی دیویس و دانیل فلاهرتی در نقش جان فروینز بازی کردهاند.
چرا دادگاه ۷ شیکاگویی جنبه انتخاباتی پیدا میکند؟
ماجرای فیلم از این قرار است که هیپیها در سال ۱۹۶۸ و اواخر دوره یک رئیسجمهور دموکرات، اجتماع بزرگی در پارک شهر شیکاگو برگزار میکنند، اجتماعی که با دخالت پلیس به خشونت میانجامد. بعد وقتی جمهوریخواهان سر کار میآیند، میخواهند این جوانها را جوری محاکمه کنند که برای همه درس عبرت شود. حتی دادستان کل کشور در دوره رئیسجمهور قبلی، یعنی دادستان دموکرات، به دادگاه میآید و شهادت میدهد که اگر در دوره آنها برخوردی با این جوانان نشده، به این دلیل بوده که او و رئیسجمهور طبق بررسیهایشان فهمیدهاند آغازگر تنشها، پلیس شیکاگو بوده است. این درحالی است که هیپیها اجتماع بزرگشان را بهمناسبت برگزاری کمپین دموکراتها در شیکاگو به این شهر برده بودند و شاید یکی از عوامل رای نیاوردن کاندیدای دموکرات، همین اجتماع بوده است. در عین حال، رئیسجمهور دموکرات و دادستان او چنین برخورد عادلانهای با این معترضان کردهاند؛ اما حالا دولت جمهوریخواه میخواهد این جوانان را محاکمه کند و حتی اجازه نمیدهد که شهادت دادستان قبلی ایالات متحده توسط هیاتمنصفه دادگاه شنیده شود. رئیس این دولت جمهوریخواه هم کسی نیست جز نیکسون، بدنامترین رئیسجمهور آمریکا که میدانیم بعدها بهخاطر رسوایی واترگیت ناچار به استعفا شد. فیلم محاکمه ۷ شیکاگویی با چنین مختصاتی، یکی، دو هفته مانده به انتخابات آمریکا روی خروجی استریمها قرار میگیرد و منتشر میشود.
اتهام واقعی 7 شیکاگویی چه بود؟
در اواخر ماه آگوست سال 1968، وقتی کنوانسیون ملی دموکراتها در شیکاگو برای انتخاب نامزد اصلی این حزب در انتخابات ریاستجمهوری ماه نوامبر برگزار میشد، قبل و حین کنوانسیون، حدود پنج مایل دورتر از محل همایش، گردهماییها و تظاهراتی در خیابانها و پارکهای کنار دریاچه برپا شدند. این فعالیتها اساسا در اعتراض به سیاستهای رئیسجمهور لیندون بیجانسون برای جنگ ویتنام بود؛ سیاستهایی که در جریان مبارزات مقدماتی ریاستجمهوری و در داخل خود کنوانسیون بهشدت مورد اعتراض بودند. گروههای ضدجنگ از شهرداری شیکاگو درخواست مجوز برای راهپیمایی، برگزاری چندین تجمع در پارکهای کنار دریاچه و همچنین نزدیک کنوانسیون و البته اردو زدن در آن محل، یعنی در پارک لینکلن را کرده بودند؛ اما شهرداری همه مجوزها را رد کرد، بهجز یک راهپیمایی عصرانه در بند قدیمی در انتهای جنوبی پارک گرانت. این شهرداری همچنین در ساعت 23، ممنوعیت رفتوآمد در پارک لینکلن را اعمال کرد؛ چیزی شبیه حکومتنظامی با عنوانی مودبانهتر. درگیریهای پلیس با معترضان درحالی آغاز شد که پلیس منع رفتوآمد را اجرا کرد، تلاش برای راهپیمایی بهسمت آمفیتئاتر بینالمللی (محل اجلاس دموکراتها) را متوقف ساخت و جمعیت را از خیابانها پاکسازی کرد.در راهپیمایی پارک گرانت (Grant Park) در روز چهارشنبه 28 آگوست 1968، حدود 15هزار معترض شرکت کردند. سایر فعالیتهای مجاور صدها یا هزاران معترض را درگیر کرد. پس از تجمع در بند، چندهزار معترض سعی در راهپیمایی بهسمت آمفیتئاتر بینالمللی داشتند اما در مقابل هتل کنراد هیلتون، جایی که مقر کاندیداهای ریاستجمهوری و مبارزات آنها بود، متوقف شدند. پلیس برای بیرون راندن معترضان از خیابان وارد عمل شد و سپس با استفاده از گاز اشکآور، به استقبال تظاهراتکنندگان رفت. پلیس به درگیری لفظی و فیزیکی با هیپیها و معترضان پرداخت و از باتوم برای ضربوشتم افرادی استفاده کرد که شروع بهسر دادن شعار «همه دنیا تماشا میکند» داده بودند. پلیس دستگیریهای زیادی انجام داد. شبکههای تلویزیونی تصاویری از آنچه بعدا شورش پلیس نامیده شد پخش کردند. این اتفاقات باعث قطع سخنان نامزدهای ریاستجمهوری حزب دموکرات شد. در طول پنج شبانهروز، پلیس علاوهبر استفاده از گاز اشکآور و باتوم بین راهپیمایان، دستگیریهای بیشماری کرد. صدها معترض و افسر پلیس زخمی شدند. دهها روزنامهنگار که این اقدامات را پوشش میدادند هم توسط پلیس متوقف شده یا دوربینهایشان شکست و فیلمهایشان ضبط شد. پس از آنکه بعدها توسط کمیسیون ملی ایالات متحده، عطف به این وقایع، مطالعاتی در زمینه علل و پیشگیری از خشونت انجام شد، اقدامات پلیس شیکاگو را تحتعنوان «شورش پلیس» توصیف کرد، هیاتمنصفه عالی فدرال، هشت تظاهرکننده و هشت افسر پلیس را متهم کرد. این سرآغاز دادگاه هشت شیکاگویی بود که در اواسط محاکمه (بهدلیل رفع اتهام نسبت به یکی از تظاهراتکنندگان) به هفت نفر کاهش پیدا کردند. این دادگاه بازتابهای رسانهای فراوانی داشت و سرانجام تمام متهمان آن تبرئه شدند. البته قاضی برای اکثر آنها حبس و جریمههایی بهدلیل جسارت به خودش یا بهعبارتی توهین به دادگاه در نظر گرفت که نهایتا در 21 نوامبر 1972، کلیه این محکومیتها هم توسط دادگاه تجدیدنظر لغو شد.
دادگاه ۷ شیکاگویی چقدر به واقعیت عینی تاریخ وفادار است؟
فیلم دادگاه ۷ شیکاگویی شرح برگزاری دادگاه متهمان به شورش ماه آگوست ۱۹۶۸ در شیکاگو است که در لحظه صدور حکم تبرئه آنها از اتهام اخلال در نظم عمومی پایان مییابد. پس از پایان فیلم هم بهصورت تایتل، سرنوشت نهایی بعضی از متهمان این دادگاه در آینده بیان میشود. در میانه گفتوگوهای فیلم، فلاشبکهایی به گذشته زده میشود که مخاطب را با وقایع ماه آگوست شیکاگو آشنا میکند. متهمان این دادگاه و دوستانشان بههمراه وکیل آنها و دادستان و نماینده دادستان، ازجمله شخصیتهای اصلی ماجرا هستند. همچنین دادستان پیشین کل و فعلی در ایالات متحده آن دوره و قاضی دادگاه و شهردار شیکاگو و چند پلیس هم در قصه نقش دارند. طبیعتا فیلم سراغ واقعه شلوغی رفته که نمیتوانسته تمام شخصیتهای آن را بهطور کامل معرفی کند و غیر از ماجرای این دادگاه، چیز چندانی از زندگی 7 شیکاگویی بیان نمیشود. علیرغم تمام اینها و با وجود اینکه سورکین فیلم را مطابق کلیشههای هالیوودی جلو برده، میتوان گفت که نسبتا خوب توانسته از پس جمعوجور کردن چنین ماجرای پردامنهای در یک فیلم دوساعته بربیاید؛ هرچند شروع جریان بهخوبی برای مخاطب شرح داده نمیشود و احتمالا بینندههای غیرآمریکایی یا کسانی که در خود آمریکا از اصل واقعه سال ۶۸ بیاطلاع هستند، ممکن است در بعضی بخشهای کار گیج شوند. فیلم از اینجا شروع میشود که در آگوست 1968، ابی هافمن، جری روبین، تام هایدن، رنی دیویس، دیوید دلینگر، لی وینر، جان فروینز و بابی سیل شروع به آمادهسازی اعتراض در کنوانسیون ملی دموکراتها در شیکاگو میکنند. پنجماه بعد، هر هشت نفر دستگیر شده و به تلاش برای ایجاد شورش متهم میشوند. جان ان میچل، دادستانکل جمهوریخواه که بهتازگی بر سر کار آمده، تام فوران و ریچارد شولتز را بهعنوان دادستان منصوب میکند تا این پرونده را بهسمت محکومیت هشت شیکاگویی ببرند. همه متهمان بهجز سیل توسط ویلیام کانستلر و لئونارد وینگلاس وکالت میشوند. وکیل سیل یا همان عضو سیاهپوست این گروه هشتنفره، بهدلیل عمل کلیه نتوانسته در دادگاه حاضر شود و قاضی به خود او هم اجازه نمیدهد صحبت کند چون میگوید طبق قانون باید وکیلش حرف بزند نه خود او. قاضی جولیوس هافمن تعصب قابلتوجهی در دادگاه نشان میدهد. او شروع به حذف اعضایی از هیاتمنصفه میکند که مظنون به همدردی با متهمان هستند و بهانه این کار تهدیدهای دروغین نسبت داده شده از طرف حزب پلنگ سیاه است. بهعلاوه، او مرتب متهمان یا وکیل آنها را هنگام دفاع از خودشان به جرم توهین به دادگاه محکوم به حبس یا جریمه میکند. باقی ماجرا همان چیزی است که در بخشهایی از تاریخچه این دادگاه آمده است و نهایتا یکی از دو دادستانی که از طرف جان میچل برای پیگیری این پرونده منصوب شده بودند هم با معترضان به جنگ ویتنام همدل میشود. عمدهترین تفاوتی که بین واقعه سال ۱۹۶۸ با فیلم آروین سورکین وجود دارد، حالوهوای شیکاگوییهای آن روزگار است که به سرنوشت مردم ویتنام هم بیتوجه نبودند اما در این فیلم، جز یک اشاره بسیار کوتاه هنگام نمایش یک اسلاید، حرفی از زندگی مردم ویتنام زده نمیشود و تمام نگرانی شیکاگوییها جان سربازان آمریکایی است. بهعبارتی، هر تعداد از ویتنامیها هم که کشته شوند، اهمیت چندانی ندارد و این جنگ تنها به این دلیل باید متوقف شود که بعضی از آمریکاییها هم طی آن کشته میشوند. اما شیکاگوییهای واقعی، به جان مردم ویتنام توجه ویژهای داشتند.
یک فیلم اسپیلبرگی تمامعیار
انتقاداتی که فیلم از ساختار سیاسی و قضایی آمریکا میکند، ممکن است بعضیها را به این تصور بیندازد که با یک فیلم ضدآمریکایی یا لااقل ضدساختار سیاسی این کشور طرف هستیم. این تصور صحیحی نیست و بر اثر درنظر نگرفتن خوانش هرکدام از دو گروه جمهوریخواه و دموکرات از مفهوم آمریکایی بودن به وجود میآید. حتی پرچم آمریکا معمولا در زمان انتخابات، یکی از نمادهای سرخها یا همان جمهوریخواهان است و در این فیلم هم میبینیم که دختر جوانی با پرچم آمریکا، میان اجتماع هیپیها میآید و به مخالفت با آنها میپردازد که مورد حمله و تعرض بعضی از تجمعکنندگان هم قرار میگیرد. با توجه به همین باید پرسید آیا اگر پس از انتخابات سال ۲۰۱6 آمریکا، عدهای در ایالتهای مختلف این کشور در اعتراض به انتخاب ترامپ، پرچم آمریکا را آتش میزدند، این بهمعنای ضدیت آنها با کلیت ساختار سیاسی آمریکاست؟ آنها درحقیقت نماد جمهوریخواهی را آتش میزدند نه پرچم آمریکا را. برای درک بهتر اینکه دادگاه هفت شیکاگویی، فیلمی علیه کلیت ساختار سیاسی آمریکا نیست، باید توجه کرد که این فیلم به سفارش استیون اسپیلبرگ ساخته شده و اگرچه خود او نهایتا روی صندلی کارگردانیاش ننشست، اما تمامیت فیلم، رنگ و بوی اسپیلبرگ را دارد. اسپیلبرگ یکی از مشهورترین فیلمسازان آمریکاست که وابسته به سیستم سیاسی این کشور فیلم میسازد و بهطور مثال «نجات سرباز رایان» یا «فهرست شیندلر» ازجمله کارهای آمریکایی او هستند که در پیوند با سیاستهای کلان آمریکا ساخته شدهاند. آیا ممکن است اسپیلبرگ فیلمی بسازد که پیام کلی آن مرگ بر آمریکا باشد؟ سورکین نگارش فیلمنامه دادگاه ۷ شیکاگویی را در سال ۲۰۰۶ به سفارش استیون اسپیلبرگ شروع کرد و در سال ۲۰۰۷ به پایان رساند. در همان ایام قرار بود ویل اسمیت و هیث لجر هم در این فیلم بازی کنند اما اعتصاب انجمن صنفی نویسندگان آمریکا که در نوامبر 2007 آغاز شد و 100 روز به طول انجامید، فیلمبرداری را به تاخیر انداخت و پروژه به حالت تعلیق درآمد. سپس در ۲۰۰۸ میلادی اعلام شد بن استیلر این فیلم را کارگردانی میکند و در ۲۰۱۳ اعلام شد که پل گرینگراس کارگردانی آن را عهدهدار خواهد شد که هیچکدام از این خبرها به سرانجام نرسید. سورکین چندی پیش گفت استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۸ تصمیم گرفته بود پروژه دادگاه ۷ شیکاگویی را دوباره زنده کند اما درنهایت این خود سورکین بود که روی صندلی کارگردانی نشست.
خیر و شر ماجرا چه کسانی هستند؟
با توجه به ارتباط موضوع فیلم با وقایع سال 2020 میلادی و آنچه رسانههای آمریکایی «نمایش بهموقع فیلم» عنوان کردند، خود آرون سورکین هم این فیلم را بیشتر از دهه 1960، مربوط به امروز توصیف کرد. او توضیح داد که «متن فیلمنامه برای تغییر دادن اتفاقات آن زمان تغییر نکرد؛ بلکه زمان بهعنوان آینهای که در برابر گذشته گرفتهایم، تغییر کرد.» بهعبارتی او بهطور تلویحی عنوان میکند که شرایط امروز جامعه آمریکاست که مناسب بازتاب وقایعی در ۵۰ سال پیش شده است؛ وگرنه داستان همان است که بود. درمورد اینکه حال و هوای امروز جامعه آمریکا شرایط را برای ساختن فیلمی مثل دادگاه ۷ شیکاگویی فراهم کرده، حق با سورکین است؛ اما او اگرچه در عینیت وقایع تاریخی دخل و تصرف چندانی نکرده، در میزانسنی که خودش چیده و اتمسفری که به وجود آورده، وقایع گذشته را بیشتر از آنچه واقعا بود، به حال و هوای امروز آمریکا ربط داده و شبیه کرده است. موضوعی که فیلم به آن میپردازد، بهقدری وسیع و گسترده است و شخصیتها و نهادهای درگیر در آن به اندازهای پرتعداد و متنوع هستند که طبیعتا نمیشود هیچکدام از اضلاع آن را کاملا واکاوی کرد؛ اما اگر از میان همان چه که بهعنوان خصوصیات هرکدام از طرفهای دعوا برای نمایش در این فیلم انتخاب شده است، وزنکشی کنیم، وزن شخصیت منفی قصه که دادگاه کهنهاندیش جمهوریخواه است، بیشتر از باقی عناصر به نظر میرسد. در این دادگاه، سنت، بدون واسطه در برابر پستمدرنیسم قرار میگیرد و فیلم طرف گروه دوم است. این یک خوانش قرن بیستویکمی از وقایع ۵۰ سال پیش آمریکا و بهطور کل غرب است؛ وگرنه در همان دوره چنین شورشهایی تا حدود زیادی علیه خود برتربینی نخبگان و روشنفکران مدرن ارزیابی میشد نه علیه سنت که مدتها بود به نظر میرسید درحال بیرون رفتن کامل از صحنه است. حالا اما شکافی که در جامعه آمریکا ایجاد شده، دو سر دارد؛ یک سر آن محافظهکار است و به سمت ارزشهای ماقبل مدرنیسم تمایل دارد؛ یعنی همان سنت و سر دیگر پستمدرن و شالودهشکن است و چنانکه از خود عنوان این واژه بر میآید، به بعد از مدرنیسم برمیگردد؛ سنت در برابر پستمدرنیسم، هویت در برابر فردیت؛ اینها بخش مهمی از همان دوگانه امروز جامعه آمریکا به لحاظ فرهنگی هستند و فیلم دادگاه ۷ شیکاگویی، تصویر گذشته را طوری قاب گرفته که بازتاب شرایط امروز این جامعه باشد؛ عالیجناب پیر و بدعنق قاضی دادگاه که نماد سنت است و جوانان هیپی و شوخطبع آمریکایی که نماد شالودهشکنی و پستمدرنیسم هستند.
آیا در این فیلم هیپیها را میبینیم؟
سالهای ۱۹۶۷ و ۱۹۶۸ در تمام جهان غرب سالهای پرآشوبی بود. از آلمان و فرانسه گرفته تا ایالاتمتحده آمریکا، اتفاقاتی در این بازه زمانی رخ داد که میتوان آنها را سرآغاز جریان پستمدرنیسم دانست. در برابر جمهوریخواهان سینمای آمریکا که مدافع ارزشهای سنتی این جامعه هستند، پستمدرنیسم و شالودهشکنیهای آن یک فن بدل است. انقلاب جنسی، محور قرار دادن فرد و کنار گذاشتن مفهوم سنتی جامعه که پیچ و مهرههای آن عناصری مثل نژاد، زبان و مذهب بود و بازتعریف مفهوم منافع ملی، از خصوصیات این جریان هستند. اجتماع هیپیها از این جهت که حرکت انقلابی پوچگرایان بود، یکجور اجتماع نقیضین به حساب میآمد. کسانی که پوچگرا هستند، طبیعتا نباید انگیزهای برای انقلاب داشته باشند و نباید جان انسانهای دیگر برایشان مهم باشد که بخواهند مقابل اعزام جوانان آمریکا به جنگ ویتنام موضع بگیرند؛ اما اگر این پوچگرایی خودش اساسا برآمده از جنگهای پیدرپی قرن بیستم باشد، دیگر عجیب نیست که ببینیم قائلان به آن، با شور هرچه تمامتر، علیه آن قیام میکنند. اواخر دهه ۶۰ میلادی همزمان با ظهور تئاتر ابزورد هم هست که با سبکشناسی از این مکتب ادبی و نمایشی، میتوان تا حدود زیادی به حالوهوای آن دوران در غرب پی برد. تنفر از پروپاگاندای جنگی، پیش از این و در ابتدای قرن باعث شده بود تعدادی از جوانان اروپا، بهطور کل از زبان و ادبیات متنفر شوند. مکتب دادائیسم از همین جا سر برآورد. آنها که علم نشانهشناسی را یکی از امهات مدرنیسم میدانستند و این جنگهای نسلافکن را هم از نتایج مدرنیسم و اختراع ابزارهایی مثل مسلسل و تانک قلمداد میکردند، از هر نوع دلالت معنایی کلمات متنفر بودند. دادا لحظه ماقبل سوررئالیسم بود. پس از دادائیسم، سوررئالیسم همان مسیر را به شکلی که مقداری متعادلتر و البته در عوض فراگیرتر بود، ادامه داد تا اینکه مکتب ابزورد سر برآورد. مکتب ابزورد همنشینی دو نوع جهانبینی پوچگرایی و محالباوری بود و درونمایه یک شوخطبعی تلخ را هم در خودش داشت. هیپیها ابزورد بودند. بیادعا بودند. اگر کوشش میکردند از سر ناامیدی بود یعنی چیزی برای از دست دادن نداشتند و میتوانستند محافظهکار نباشند نه اینکه به امید اصلاح امور دست به حرکتی بزنند. آنها ضدسنت و مدرنیسم بودند و میخواستند عنوانهای رسمیتبخش را بین حاشیه و متن جابهجا کنند. چیزی که در فیلم آرون سورکین میبینیم، شمایل کاملی از هیپیها نیست، بلکه ما فقط تعدادی جوان شوخطبع آمریکایی را با چاشنی مطالبات ضدجنگ میبینیم.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار