به گزارش «فرهیختگان»، دکتر عبدالحسین خسروپناه، استاد حوزه و دانشگاه، در یازدهم آبانماه 1399، به دعوت «مجمع بینالملل اساتید مسلمان» در وبینار «اسلامستیزی در غرب» به ایراد سخنرانی با موضوع «چرایی اسلامستیزی غرب» پرداخت که متن تنظیمشده آن پیش روی شماست.
از بدو تولد و ظهور اسلام، مخالفانی علیه اسلام حرکاتی انجام میدادند [و حتی] گاهی نقشه ترور پیامبر را - هرچند بینتیجه- میکشیدند. بعدها هم که -حدود دو قرن- جنگهای صلیبی شکل گرفت و باعث قتلعام فراوان مسیحیان و مسلمانان شد. نوع اسلامستیزی که امروزه در جهان غرب شاهد آن هستیم با اسلامستیزی قرونوسطی و جنگهای صلیبی بسیار متفاوت است، چرایی [و علل] آن هم متفاوت است.
وقتی از «چرایی اسلامستیزی در غرب» صحبت میکنیم، میتواند دو معنا داشته باشد؛ یکی چرایی معرفتی و دوم چرایی کنشی، به تعبیری چرایی بینشی و چرایی کنشی. به تعبیر دیگر دو سوال اینجا مطرح میشود؛ یکی اینکه چه بینشی پشتوانه این اسلامستیزی است و سوال دوم اینکه چه کنشهایی باعث میشود که اسلامستیزی در غرب رواج پیدا کند.
پاسخ سوال اول «عقلانیت خودبنیاد» است، آنچه غربیها از آن به Subjectivism یا «اصالت فاعل شناسای انسانی» تعبیر میکنند. عقلانیت خودبنیاد بهمعنای «عقل استدلالگر» نیست. بین rationality و reason فرق است. عقل استدلالگر -عقلی که با آن منطق و ریاضیات شکل میگیرد- را ما مسلمانان هم قبول داریم. عقلانیت خودبنیاد یعنی آن منبع معرفتی که نسبت به وحی و منابع معرفتی دینی، بشرطلا باشد. یعنی اینکه من میخواهم از عقل یا تجربه یا عرفی که با وحی یا منابع دینی پیوند برقرار نکند، حقایق را بفهمم. این عقلانیت خودبنیاد است.
عقلانیت خودبنیاد در رنسانس شکل گرفت و کانت در نیمه دوم قرن هجدهم آن را تبیین فلسفی کرد ولی هرچه جلوتر میرویم این عقلانیت خودبنیاد در قرن بیستم به عقلانیت ابزاری تبدیل شد -که ماکس وبر بر آن تاکید میکند- یعنی یک عقلانیت برنامهریز، ناظر به اهدافی که استعمارگران دارند. هدف را اینطور تعیین میکنند: «هدف، استعمار دیگران و به تاراج بردن اموال دیگران و عقل برنامهریز برای این هدف شروع به برنامهریزی میکند.»
این عقلانیت خودبنیاد که به عقلانیت ابزاری تبدیل شده بود، در نیمه اول قرن 21 -که ما در آن بهسر میبریم- تبدیل به عقلانیت نسبیگرایانه شده است. یعنی عقلانیتی که معیار صحتوسقم و معیار درستی و غلطی ندارد. وقتی نسبیگرایی معرفتی شکل بگیرد قطعا دیگر حقیقتی به نام اسلام را نخواهد پذیرفت.
لذا پاسخ سوال اول بنده یعنی «چرایی بینشی اسلامستیزی در غرب معاصر» عبارت است از عقلانیت خودبنیادی که به عقلانیت ابزاری و بعد به عقلانیت نسبیگرا تبدیل شد. این عقلانیت اسلام را برنمیتابد، نهتنها اسلام بلکه حتی مسیحیت را نیز برنمیتابد چراکه ادیان الهی و شرایع آسمانی منبع وحی و عالم ملکوت را قبول دارند و بین دنیا و آخرت و بین ملک و ملکوت پیوند برقرار دانسته و خدا را محور میدانند و انسان برای خدا و دنیای برای آخرت را مطرح میکنند که اینها هیچکدام با عقلانیتی که در این قرنها مطرح شده سازگار نیست. لذا مسیحیت غرب دلخوش نباشد که عدهای اسلامستیزند، [چراکه] اینها دینستیزند.
ما در اسلام از سه نوع اخوت سخن میگوییم. اخوت ایمانی، اخوت اسلامی و اخوت انسانی.
ما مسلمانان معتقدیم «انما المومنون اخوه» یعنی مومنان برادرند. ما شیعیان معتقدیم که ولو شیعه امامان اثنیعشری هستیم اما اخوت اسلامی بین همه مسلمانان برقرار است. ما مسلمانان معتقدیم که با مسیحیان برادریم. «الانسان اخ الانسان» [یعنی] ما مسلمانان به یک اخوت انسانی با همه انسانهای روی کره زمین قائلیم. این مبنای تفکر اسلامی است.
صاحبان ادیان دقت کنند، مسیحیان یا ادیان دیگر دلخوش نباشند که عدهای اسلام ستیزند، چراکه مبنای معرفتی اسلامستیزی این عقلانیت نسبیگرایانه است. میدانید که امروز دو فلسفه معاصر غرب داریم یکی اگزیستانسیالیسم و دیگری فلسفه تحلیلی که هر دو به عقلانیت نسبیگرایی منتهی شده است. اگزیستانسیالیسم به هرمنوتیک فلسفی منتهی شده و سر از نسبیگرایی در آورده و فلسفه تحلیلی هم که امثال کواین و رورتی هستند، سر از نسبیگرایی درآوردهاند. نسبیگرایی معرفتی با هیچ شریعت و دینی جمع نمیشود و این مبنای معرفتی نهتنها سر از اسلامستیزی درآورده بلکه سر از مسیحیتستیزی هم در میآورد کمااینکه در آورده است. این مبنای معرفتی دینستیزی است.
اما چرایی کنشی. حتما در کلیپها دیدهاید که در غرب کسی به خانم مسلمان و باحجابی که در خیابان تردد میکند بیادبی میکند و هجوم میبرد. چرا؟ چون باحجاب و مسلمان است. گاهی از سوی پلیس و گاهی از سوی مردم عادی. کسانی که این رفتارهای غیراخلاقی و غیرانسانی را انجام میدهند [که] این عقبه معرفتی را متوجه نیستند. اینها که متوجه چرایی بینشی و عقبه معرفتی و عقلانیت ابزاری و نسبیگرایی نیستند. اینجا یک چراییکنشی در کار است. [گذشته از اینکه] همین رفتارهای خشونتآمیز منشأ پیدایش داعش شد، پاسخ این چراییکنشی چیست؟ رسانه مدرنی که تلاش میکند تا نگاه مردم جهان را به اسلام منفی کند. فیلمهایی را که هالیوود در 10 سال اخیر ساخته را ببینید. قبل از اینکه داعشی شکل بگیرد، هالیوود فیلمهایی ساخت که همین پرچم داعشیها در فیلمهایشان نمایش داده میشد درحالی که هنوز داعشی وجود نداشت. [فیلمهایی مشتمل بر] رفتارهای خشونتآمیز، در توجیه حمله آمریکاییها به عراق.
اخیرا فیلمی به نمایش درآمده -که درواقع رفتار خشن سیا را هم نشان میدهد- ولی در قسمتی از این فیلم یک عراقی میآید و همسر فردی که قبلا در عراق بوده را به قتل میرساند. گوشهای از فیلم تعریفی از مسلمانان ارائه میکند که آنها اهل خشونت و جنایتند که یک زن بیگناه را به قتل میرسانند. حضور خودشان در عراق را برای خدمت به مردم و دفاع از مردم و مبارزه با تروریسم و... اما [در مقابل] تصویری خشن از ایرانیها و افغانستانیها و عراقیها نشان میدهند.
امروزه یکی از مهمترین اهداف رسانهها ایجاد یک تصویر غلط از مسلمانان است. رسانه آنقدر قوی ساختار ذهنی انسانها را عوض میکند که کسی باور نمیکند مسلمانها اهل محبت باشند. لذا چراییکنشی اسلامستیزی در غرب، رسانه مدرن است. اگر بخواهیم با این دو چرایی بینشی و کنشی مقابله کنیم هرکدام ابزار خود را میخواهد. در مقابله با چرایی بینشی باید از عقلانیت الهی در برابر عقلانیت خودبنیاد و ابزاری و نسبیگرایانه استفاده کنیم. از عقلانیتی که با آسمان پیوند برقرار میکند و زمین و آسمان و ملک و ملکوت را با هم پیوند میزند. برای مقابله با چراییکنشی هم ما باید از رسانه استفاده کنیم. یعنی اینجا باید مسلمانان جهان اعم از مالزی، اندونزی، عربستان، عراق، لبنان، مصر، کشورهای آفریقایی و ترکیه که یک فعالیت مهم رسانهای دارند و سایر کشورهای اسلامی و... باید بیایند و با رسانه، اسلامِ دارای عشق و محبت و عقلانیت را به دنیا معرفی کنند و اجازه ندهند این رسانه، اسلام معکوس و نادرستی را در ذهنها ایجاد کند. امیدوارم با وحدت و بصیرتی که بین مسلمانان اتفاق میافتد و اخوت و محبتی که پدید میآید بتوانیم در برابر این اسلامستیزی با منطق و اخلاق بایستیم و اسلام ناب را به دنیا معرفی کنیم.
در مورد آزادی بیان هم خوب است اشارهای داشته باشم که امثال جان لاک قراردادهای اجتماعی را مطرح کرد یا هابز در لویاتان با مبانی خاص معرفتشناسی و انسانشناسی خود بحثهایی را در باب قراردادهای اجتماعی مطرح کرد، اما از نیمه دوم قرن بیستم آزادی بیان تعریف دیگری پیدا کرده است. وقتی نسبیگرایی و عقلانیت نسبی حاکم بشود، همهچیز معطوف به قدرت میشود. این را هم نیچه -که وفاتش 1900م است- متوجه شد و هم فوکو و نیز بسیاری از متفکران دیگر. درواقع آزادی بیان معطوف به قدرت است چون ارزشها و حقایق، نسبی است. قدرت اصل میشود و آن آزادی که حافظ این قدرت است حمایت میشود و با آن آزادی که حافظ این قدرت نباشد، مقابله میشود. لذا روژه گارودی حق ندارد از هولوکاست صحبت کند. در اینجا آزادی بیان چه میشود؟ همین الان چگونه است که در فرانسه کسی آزاد نیست حجاب داشته باشد؟ مگر آزادی بیان و آزادی کنش برقرار نیست؟ لذا آزادیای که به قدرت آنها آسیب بزند دیگر مطلوب نخواهد بود. وقتی عقلانیت نسبیگرا حاکم شد آن چیزی ارزش است که تابع قدرت آنها باشد. لذا این را به روشنفکرنماهای کشورهای اسلامی که مدام دم از آزادی میزنند عرض بکنم، ببینند که اینها چطور در مقابل آزادی میایستند و آزادی را سلب میکنند. شما میدانید منشور حقوق بشر 3 نسل دارد که در نسل اول آن در ماده 19 که در مورد آزادی بیان حرف میزند در تبصره 2 میگوید آنجا که آزادی بیان با اخلاق جامعه در تعارض باشد، [آزادی بیان] منتفی است. خب در جامعه فرانسه [که] تعداد قابلتوجهی از مردم مسلمان هستند، چطور پیامبر را به تمسخر میگیرند؟ آیا این رفتار با حقوق بشر سازگاری دارد؟
لذا امروزه ما با یک عقلانیت نسبیگرایانهای در غرب مواجهیم که این عقلانیت نسبیگرایانه اصالت را به قدرت میدهد. تلاش میکنند که جریانهای عبری و عربی را در دایره خود بیاورند و هرکس حامی این تفکر نباشد باید کنار برود.
فکر میکنم امثال سخنان و رفتارهایی که رئیسجمهور فرانسه دارد، همین باعث میشود که خیلی از حقطلبان، مطالعه و تحقیق کنند و اسلام واقعی را بشناسند.
* نویسنده: عباس بنشاسته، روزنامهنگار