به گزارش «فرهیختگان»، وقتی ما نوجوان بودیم، فیلمی منتشر شده بود به نام «راندهشده». در این فیلم محصول سال ۲۰۰۱، سیلوستر استالونه که تا مدتها ستاره بزرگی در سینمای اکشن بود، بهعنوان یک مربی کهنهکار اتومبیلرانی فرمول یک بازی میکرد. به فراخور برگزاری مسابقات فرمول یک در شهرهای مختلف جهان، فیلم به چند شهر بزرگ در چندین کشور صنعتی دنیا سر میزد؛ کانادا، آلمان، آمریکا و... وقتی قرار بود روایت این مسابقه به هر شهری برسد، ابتدا یک نمای بزرگ و باشکوه از آسمانخراشها و پلها و بزرگراههای آن نمایش داده میشد و بعد به سراغ مسابقه اتومبیلرانی میرفت؛ اما وقتی نوبت به توکیو، پایتخت ژاپن رسید، اول چیزی شبیه شنبهبازاری شلوغ و کثیف را نشان دادند و بعد سراغ مسابقه فرمول یک رفتند. من برای اولینبار در همان عالم نوجوانی با دیدن استابلیشنشات توکیو (یا همان نمای معرف که بعدا اسم سینماییاش را یاد گرفتم) بود که حس کردم دیگر از این لحن سینمای آمریکا خسته شدهام. از این لحن که جز بلوندهای چشمرنگی مثل خودشان، دیگران را به هیچوجه داخل آدم حساب نمیکنند. مگر ژاپن هم مثل باقی مناطقی که نمایش داده شد، یک کشور صنعتی نیست؟ مگر آسمانخراش و بزرگراه و پلهای بزرگ ندارد؟ پس چرا باید تصویر آن اینقدر تحقیرآمیز به نمایش درمیآمد؟ اینها مسائلی است که معمولا در نقد فیلمها به آن اشاره نمیشود اما موقع ساختن فیلمها، محض رضای خدا حتی یکبار هم نشده که یک فیلمساز آمریکایی، مثلا از دستش در برود و معماری یک شهر آسیایی را مدرنتر و پیشرفتهتر از معمولیترین شهرهای آمریکا نشان بدهد؛ یا بهطور اتفاقی بگوید که در هر زمینهای، یک کشور آسیایی جلوتر از آمریکا یا سایر ممالک غرب است. وقتی در نوجوانی با کلی اشتیاق و علاقه، پای تماشای یک فیلم ماشینبازی مینشینید که هنرپیشه مشهوری هم در آن بازی کرده و وسط کار باز همان لحن خودبرتربینی آمریکایی توی ذوقتان میزند، ممکن است خیلی در این قضیه مکث نکنید یا وقتی بعدا با هیجان درباره فیلم با دوستانتان حرف میزنید، اشارهای به نمای شهر توکیو در آن فیلم که به عمد، چرک و عقبمانده نشان داده شده بود، نشود؛ اما این در ناخودآگاه شما میماند و تلنبار میشود. به عنوان یک دوستدار هنر فیلم که جذابیتهای سینمای آمریکا را هیچگاه انکار نکرده، به واقع سالهاست از این لحن پرنخوت آمریکاییها هنگام تماشای فیلمهایشان اذیت شدهام. این درحالی است که در غالب موارد، تحقیرشدگان در این فیلمها ایرانی هم نبودهاند و نمیتوان این ناخودآگاه آزاردیده را به حس میهندوستی نسبت داد. اصولا سینمای آمریکا لحن متکبر و زنندهای دارد که انسان را آزار میدهد؛ حتی اگر در یک فیلم، ملت شما را تحقیر نکرده باشند. حالا اگر دیده میشود بعضی از کاربران فضای مجازی در کشورهای عربی که شاید به نظر برسد میانه خوبی هم با پارسیزبانان ندارند، وقتی ایران، پهپاد گلوبالهاوک آمریکا را منفجر میکند، ذوقزده میشوند و اگر دیده میشود که در بعضی مسابقات ورزشی، وقتی حریف آمریکایی شکست میخورد، خیلیها که کشور خودشان برنده نشده هم ذوق میکنند، به دلیل این است که همان حس ناخودآگاه جنبیدن گرفته است. همه کشورها که مثل فرانسه و ایتالیا، یکی از صنایع اصلی کشورشان توریسم نیست و برای آن روی سینمای آمریکا سرمایهگذاری نکردهاند تا صحنههای اکشن ماشینسواری هالیوود در خیابانهای شیک پاریس و ونیز فیلمبرداری شود و همه مخاطبان سینما در سراسر جهان هم حس انفعال و ضعف را تا آن اندازه در وجودشان ندارند که با این تحقیر کنار بیایند و بزرگتر و برتربودن عنصر تحقیرکننده را بپذیرند.
بیراه نیست و مبالغه هم نخواهد بود اگر بگوییم سینمای آمریکا بین چند نسل از مخاطبان غیرغربی سینما یک کینه مزمن نژادی و تمدنی ایجاد کرده است. تا صد سال، یعنی تا پایان قرن بیستم، سینمای آمریکا در تیول جمهوریخواهان بود و این تحقیر شامل غیرسفیدان خود آمریکا هم میشد؛ اما از ابتدای قرن بیستویکم که دموکراتها جریان غالب در هالیوود شدند، تلاش برای ملتسازی در خود مرزهای آمریکا الگوی ترکیبنژادی را در پیش گرفت و درعینحال، باز هم همهچیز زیر پرچم نوارها و ستارهها بود. آیا لحن تحقیرآمیز سینمای آمریکا در این دوره تغییر کرد؟ به هیچوجه. آنها حالا از دیاسپورای فرهنگی حمایت میکنند، از کسانی که به نژاد سفید و بور تعلق ندارند اما میخواهند آمریکایی یا به طور کل غربی باشند. در دورهای که دموکراتها مدعی مبارزه با تبعیض نژادی بودند، کی و کجا دیدید که سینمای آمریکا از فرهنگ خود چین، از خود آفریقا یا خود اعراب تمجیدی بکند؟ آنها با چینیها، آفریقاییتبارها و عربتبارهایی که میخواستند آمریکایی شوند، همدلی میکردند.
لحن سینمای آمریکا هنوز متکبرانه است و این تکبر میتواند برای غیرآمریکاییها آزاردهنده باشد. حالا اگرچه عنصر نژاد در این لحن متکبرانه کمرنگتر شده، اما در عوض ذات این تکبر را پیراستهتر و خالصتر میبینیم و با تحقیر تمدنهای دیگر توسط تمدن غرب طرف هستیم. چنین دیالوگهایی که به بهانه مبارزه با نژادپرستی، در فیلمهای اخیر سینمای آمریکا زیاد آمدهاند، برای شما آشنا نیستند؟ من عرب نیستم، در نیویورک بزرگ شدهام، ما چینیها برای آمریکا راهآهن ساختیم و به اندازه شما آمریکایی هستیم، او اصالتا ژاپنی است ولی یک ژاپنی متفاوت که در جنگ جهانی دوم به ارتش آمریکا پیوست... اگر شما یک عرب، یک چینی، یک ژاپنی یا کسی اهل هر جای دیگر باشید که در داخل کشور خودش زندگی میکند و آرزوی اعتلای آن را دارد، آیا با شنیدن چنین دیالوگهایی احساس خواهید کرد که به تمدنتان احترام گذاشتهاند و از آن دفاع کردهاند؟ نمایش یک همنژاد شما که دوست دارد به فرهنگ و تمدنی دیگر تعلق پیدا کند و به همین دلیل ستایش میشود، به شما حس احترام به فرهنگ و تمدنتان را خواهد بخشید؟ این لحن تحقیرآمیز غربی که سینما یکی از نمودهایش و شاید اصلیترین نمود آن باشد، آنطور که شایسته بوده تا بهحال نتوانسته در خود سینما پاسخ درخوری پیدا کند، چون هالیوود خیلی بزرگ است، اما خارج از سینما و در میدان عمل، واکنشهای بیشماری را در پی داشته است. اما به داخل خود سینما هم که برگردیم؛ وقتی ما نوجوان بودیم، نمیدانستیم چرا در صحنههای نهایی اکشنهای رزمی هنگکنگ، وقتی بروسلی و جکیچان و جتلی، یک آمریکایی غولپیکر را خرد و خمیر میکردند، لذتی بیشتر از آنچه یک صحنه اکشن اینچنینی باید بدهد را دریافت میکردیم. شاید نوجوانان امروز هم حالا متوجه نشوند که چرا در پایان سری چهارم «ایپمن»، وقتی تونیین، یک افسر پرمدعای آمریکایی را کتک میزند، لذتی بیشتر از یک صحنه اکشن رزمی نصیبشان میشود. این به ناخودآگاه ما برمیگردد که از شکست متکبران، حس خوبی پیدا میکنیم.
هالیوود و نژادپرستی پنهان در سینما
نژادپرستی پنهان یا همان Covert racism در مطالعات جامعهشناختی آمریکا موضوعی شناخته شده است. این یک نوع تبعیضنژادی است که چندان علنی و آشکار نیست، بلکه مبدل و ظریف است. نژادپرستی پنهان که در تار و پود جامعه پنهان شده است، با روشهایی که غالبا شامل طفره رفتن از پرداختن به اصل موضوع میشود، افراد را دچار تبعیض میکند. تصمیمات مخفیانه و مغرضانه نژادی غالبا با توضیحی که جامعه تمایل بیشتری برای پذیرششان دارد پنهان میشوند یا منطقی جلوه داده میشوند. درباره نژادپرستی پنهان، عمدتا به جداسازی محلات سفیدپوستان آمریکا از سایر ساکنان و مهاجران این کشور اشاره میشود.
در دهه 1950 میلادی، اندکی پس از جنگ جهانی دوم، مناطق شهری آمریکا براساس نژاد ساکنان آن به بلوکهای مختلف تقسیم شدند. بلوکهای اشغالشده توسط اقلیتها، نزدیک به زبالههای سمی، بزرگراههای شلوغ و سایر مکانهای نامطلوب در سراسر شهرها بود. سفیدپوستان دور از این مناطق زندگی میکردند و غالبا بنگاههای معاملات ملکی نمیتوانستند املاک این مناطق را به سفیدپوستان نشان دهند. در اواخر دهه 1960، دولت آمریکا با ابلاغ قوانینی که مانع دریافت وامهای مسکن برای سیاهپوستان توسط اداره مسکن فدرال میشد، تبعیض در بازارهای مسکن را تشدید کرد. وامهای FHA که یک برنامه رهنی فدرال است، عمدتا به سفیدپوستان میرسید و اقلیتهای کمی شانس دریافت آن را پیدا میکردند. در مطالعهای که بین سالهای 1996 تا 2000 در سیراکیوز انجام شد، از 2169 وام FHA صادر شده، فقط 29 (یا 1.3 درصد) به سمت محلات عمدتا اقلیتنشین رفت. این تبعیض مزمن در اعطای وام مسکن، در ایجاد حباب املاک و مستغلات که در اواخر سال 2008 ظاهر شد و آمریکا را با بحران اقتصادی بیسابقهای موسوم به بحران والاستریت مواجه کرد، نقش مهمی داشت. مشخص شد اقلیتها به طور نامتناسبی توسط وامدهندگان به سمت وامهای فرعی هدایت میشدند. درضمن، تقسیم محلهها به مناطق مدرسهای که از ادغام سر باز میزدند و درنهایت روی سفیدی ساکنانشان سرمایهگذاری میکردند، یک فرآیند اجتماعی را ایجاد کرد که سفیدپوستان را برای توسعه واقعی و مولد محلات محدود ساخت. تفاوت جمعیتی در مراقبتهای بهداشتی و همینطور در امر آموزش، از دیگر موارد نژادپرستی پنهان هستند که به آنها پرداخته میشود. نکتهای که اخیرا به آن پرداخته میشود این است که نژادپرستی پنهان در سینمای آمریکا هم وجود داشته و دارد. چیزی که امروز مورد مطالعه جامعهشناسان آمریکایی در این خصوص و پژوهندگان سینمای این کشور قرار گرفته، صرفا نژادپرستی پنهان راجع به اقلیتهای غیرسفیدپوست ساکن در خود آمریکاست؛ اما چیزی که همچنان به آن پرداخته نمیشود و بعید است کسی در خود آمریکا انگیزهای جدی برای پرداختنش را داشته باشد، نژادپرستی پنهان و آشکار هالیوود در مورد مردم سایر نقاط دنیاست؛ یعنی آنهایی که به آمریکا مهاجرت نکردهاند، نمیخواهند بکنند و اصلا دوست ندارند چنین کاری بکنند. همچنانکه به جداسازی محلات سفیدها از سایر نژادهای آمریکایی به عنوان اصلیترین عنصر نژادپرستی پنهان اشاره شده است، معماری و شهرسازی برای آمریکاییها بسیار اهمیت دارد و یکی از نمودهای پرتکرار نژادپرستی و دیگریستیزی تمدنی آنها در قبال سایر کشورها، نشان دادن شهرهای قراضه و عقبمانده در ممالک غیرغربی است. فرهنگ توسعهنیافته و آداب و رسوم بدوی، از دیگر نمودهای سینمای آمریکا در این خصوص هستند. اگر کسی فکر میکند دموکراتها در این زمینه تفاوتی با جمهوریخواهان دارند، نگاه به یکی از مارکدارترین فیلمهای دموکرات سینمای آمریکا که سری دوم بورات است و در آستانه انتخابات ریاستجمهوری۲۰۲۰ منتشر شد، ممکن است نظر او را تغییر بدهد. تحقیری که این فیلم نسبت به مردم قزاقستان، از معماری و شهرسازیشان گرفته تا آداب و رسومشان روا میدارد، بیسابقه است.
نوع نمایش آسیای شرقی در سینمای آمریکا؛ از صبحانه در تیفانی تا لوسی
رابرت ایتو، بازیگر ژاپنیتبار سینما و تلویزیون کانادا که متولد 1931 و هماکنون در قید حیات است، درمیانههای قرن 20 مقالهای نوشت و در آن گفت: «بازیگران سفیدپوست سینمای آمریکا سعی میکردند تا حد امکان دایره موجود را محدود کنند. یکی از راههای انجام این کار ایجاد محدودیت برای بازیگران اقلیت بود که درمورد بازیگران آسیایی، به این معنی بود که آنها فقط میتوانستند بهعنوان پسرک مستخدمخانه، آشپز، مسئول لباسشویی و دشمنان دیوانه آمریکا در جنگ، در فیلمها بازی کنند. البته کمنظیرترین نقشها برای آنها، نقش یار وفادار قهرمان سفیدپوست فیلم بود.» البته همهچیز فقط به آسیاییهای ساکن آمریکا برنمیگردد و بررسی تصویری که هالیوود از کشورهای شرق دور نشان داده، مشخص میکند که با نژاد زرد و تمدن آن چه برخوردهای زنندهای صورت گرفته است.
صبحانه در تیفانی
یکی از فیلمهایی که در آمریکا به شخصیت آسیاییها پرداخته بود و برای آثار پس از خودش تیپسازی هم کرد، «صبحانه در تیفانی» به کارگردانی بلیک ادواردز و بازی آدری هپبورن در سال 1961 بود. این فیلم از روی کتابی به همین نام از ترومن کاپوتی ساخته شد و در آن شخصیتی وجود داشت به نام یونیوشی که ژاپنی بود. آنچه در فیلم دیده میشود با آنچه در رمان کاپوتی بود، تفاوت اساسی دارد. این شخصیت در فیلم بهقدری دیوانه، زشت و منزجرکننده است که درهمان زمان اکران هم اعتراض بعضی از منتقدان، ازجمله نویسنده هالیوود ریپورتر را درپی داشت.
شاید مشهورترین فیلم تاریخ سینمای رزمی «اژدها وارد میشود» با بازی بروس لی باشد که او در آن فیلم از ژاپنیها که کشورش چین را اشغال کردهاند، انتقام سختی میگیرد اما همین فرد، یعنی لی در اواسط تماشای این فیلم بهدلیل توهینی که به یک آسیایی شده بود، سالن نمایش را ترک کرد. اتفاقا بالاخره در دهه ۹۰ میلادی توسط رسانههای آمریکا فاش شد که شخصیت یونیوشی در فیلم صبحانه در تیفانی برای بهچالش کشیدن بروس لی- بهعنوان یک آسیایی بسیار موفق در سینما- بود که چنین طراحی شد.
لوسی
صبحانه در تیفانی در فضای پس از جنگ جهانی دوم، در میانه جنگ با ویتنام و بهطور خلاصه در دوران اوج تسلط جمهوریخواهان بر سینمای آمریکا ساخته شد، اما ببینیم که دموکراتها چه برخوردی با موضوع آسیاییها در سینما داشتهاند. در سال 2014 فیلمی بهنمایش درآمد به نام «لوسی»، یک فیلم علمی-تخیلی با درونمایههای فلسفه علم که باورهای مذهبی را بهچالش میکشید. لوسی، یک زن ۲۴ ساله آمریکایی است که در تایپه تایوان زندگی و تحصیل میکند. نامزد او میخواهد یک محموله (کیف) را بهدست مردی کرهای به نام جانگ برساند، اما او مقاومت میکند ولی نامزدش با دستبند دست او را به کیف میبندد و او را مجبور میکند تآن را به جانگ تحویل دهد. لوسی بعد از دیدن افراد جانگ میفهمد آنها یک باند خلافکارند و او را مجبور میکنند تا کیف را که درونش چهار بسته مواد آبیرنگ است، باز کند. جانگ به لوسی پیشنهاد کار میدهد و او قبول نمیکند، سپس افراد جانگ او را با ضربهای بیهوش میکنند. وقتی دوباره بههوش میآید، میفهمد که آنها بدنش را بهعنوان یک حامل ماده شیمیایی فوقالعاده قدرتمند بهکار گرفتهاند تا بتوانند این مواد را بهصورت غیرقانونی به اروپا منتقل کنند. کلیشه شرقی شرور در این فیلم برای هزارمینبار با غلیظترین شکل ممکن طرح میشود و لحظه مرگ بازیگران شرقی فیلم بهمثابه خلاصی از دست اهریمن نمایش داده میشود.
تصویر مردم افغانستان در سینمای آمریکا؛ از رمبو3 تا پاسگاه جنگی
برخورد سینمای آمریکا با جامعه افغانستان حتی در مواقعی که فیلمها شدیدترین تظاهر به همدلی را با آن جامعه میکنند، عموما با یک نگاه از بالا صورت میگرفته است. چه وقتی که آمریکاییها بهعنوان حمایت از مجاهدان افغان، رمبو را به این کشور میفرستادند و چه وقتی که مردم افغانستان میخواستند آمریکاییها در کشورشان نباشند، همیشه این لحن در کلام سربازان آمریکایی خطاب به مردم افغانستان وجود داشته که چرا نمیفهمید بودن ما در اینجا به نفع شماست؟! بازتاب چهره مردم افغانستان در هالیوود، همواره مردمی بوده که بهشدت و به اشتباه، درمقابل مدرن شدن مقاومت میکنند و سازندگان چنین فیلمهایی همیشه از پاسخ به این سوال بعضی از شخصیتهای فیلم طفره میروند که اصلا چرا شما از اینجا نمیروید؟ معمولا کسی که این را میپرسد، خودش یک چوپان دروغگو یا آدمی نقنقو است و بهعبارتی فیلم مهمترین سوال را در دهان شخصیتی میگذارد که مخاطب دوست دارد کمتر حرف بزند و اصلا مزاحم روند قصه نشود؛ تا به این ترتیب، هم غیبت چنین سوال اساسی و مهمی در فیلم به چشم نیاید و هم بشود از پاسخ دادن به آن طفره رفت.
رمبو3
سری سوم از فیلمهای رمبو در سال 1988 با بازی سیلوستر استالونه، در افغانستان میگذرد. فیلم وقتی شروع میشود که سه سال بعد از حوادث ویتنام در فیلم قبلی، جان رمبو در صومعهای در تایلند مستقر شده و به کارهای ساختمانی مشغول است. او به اصرار سرهنگ تراپین به جنگ در افغانستان برای یاری مجاهدان دعوت میشود، اما پاسخش منفی است، چون از جنگ خسته شده. تراپین به ناچار خودش به افغانستان میرود و بهدست سربازان شوروی میافتد. حالا رمبو پس از شنیدن این خبر راهی افغانستان میشود تا او را نجات بدهد... . بهرغم اینکه این فیلم درباره کمک آمریکاییها به مجاهدان افغان ساخته شده، از مردم افغانستان تصویری بهشدت کمهوش نشان میدهد که نیاز به یک ناجی آمریکایی دارند. اما به قرن جدید که بیاییم و وارد دورهای بشویم که آمریکاییها حالا با القاعده اینبار سر دشمنی پیدا کردهاند، باز همان لحن تحقیرآمیز اینبار با شدتی چهبسا بیشتر تکرار میشود.
پاسگاه جنگی
پاسگاه جنگی محصول سال 2020 که در بعضی عنوانبندیهای فارسی به آن پاسگاه هم گفتهاند، فیلمی است که بر حماسهساز بودن سربازان آمریکایی در دیگر کشورها تاکید دارد و به عقبماندگی و وحشی بودن مردم آن مناطق پرداخته است. این فیلم داستان ۵۳ سرباز آمریکایی و دو مشاور نظامی لتونی است که در یک پایگاه نظامی آمریکایی، جایی که تقریبا در گودال قرار دارد و از کوههای اطراف بر آن تسلط سوقالجیشی هست، با حدود ۴۰۰ مهاجم در شمالشرقی افغانستان میجنگند. این فیلم بهقدری نژادپرستانه و افراطی است که ساخته شدن و اکران آن در سال ۲۰۲۰ میلادی ممکن است برای خیلیها تعجببرانگیز باشد. در فیلم یک فرمانده سیاهپوست نمایش داده میشود که نهایت بزدلی و ترسویی است. او حتی برای دستشویی بیرون نمیرود و بطریهای ادرارش را زیردستان سفیدپوستش از سنگر خارج میکنند. این فرمانده که حمله طالبان را حدس زده، قبل از وقوع نبرد از آنجا میرود و بهعبارتی به آمریکا فرار میکند و درعوض، سربازان سفیدپوست که نقش یکی از آنها را اسکات ایستوود، فرزند کلینت ایستوود بازی میکند، بهقدری شجاع و آزموده هستند که در برهنهترین زمینهایی که تیررس نیروهای طالبان است، نرمش میکنند و حمام میروند. مردم افغانستان هم در این فیلم نهتنها عقبمانده به نمایش درمیآیند، بلکه شیاد و دزد هم نشان داده میشوند. آنها به هر بهانهای میخواهند آمریکاییها را تیغ بزنند. مثلا دخترک مردهای را سوار بر گاری میکنند و به پایگاه آمریکاییها میآورند، بعد میگویند شما باعث مرگ او شدید و باید عوضش پول بدهید. این درحالی است که دخترک خودبهخود مرده است؛ یعنی قبل از هر خاکسپاری هم یک سر به پایگاه آمریکاییها میزنند تا چیزی گیرشان بیاید. مردم افغانستان در این فیلم مردمی عقبمانده، دزد، شیاد، دروغگو، کثیف و بدقیافه، بزدل بیعرضه و درعینحال سنگدل و قاتلصفت به نمایش درمیآیند که در برابر یک عده آمریکایی خوشقد و بالا و خوشهیکل و بامرام و متمدن و شجاع قرار میگیرند. فقط با تعطیل کردن عقلانیت میشود لحن تند این فیلم را تحمل کرد و دربرابرش حساسیت نشان نداد.
تصویر اعراب در سینمای آمریکا؛ از کشتار یمنیها تا تمسخر اعراب در والتدیزنی
در طول تاریخ هالیوود، اعراب درقالب کلیشههای نژادی مختلف در فرهنگ و فیلم غربی، به تصویر کشیده شدهاند. آنها اغلب بهعنوان وحشیهای بیابان یا شیوخ تازه و مفت بهدوران رسیده نفتی نمایش داده میشوند و معروفترین کلیشه از آنها در هالیوود تروریست است. کلیشه ضدعربی کمپانی والتدیزنی، از زشتترین انواع ستیزههای قومی بود که سالها ادامه پیدا کرد. آنها این حقیقت را به روی خودشان نیاوردند که مبنای این کلیشهها، یعنی نفت و شیخنشینی، مربوط به کسر محدودی از اعراب در حاشیه خلیجفارس است نه کل جهان عرب که اتفاقا از حوالی کازابلانکا شروع میشود.سایت دویچهوله آلمان، سال 2014 راجعبه این موضوع نوشت: «جک شاهین در تحقیق مفصلی که چندسال پیش به زبان انگلیسی منتشر کرد و بهتازگی (یعنی در سال 2014) در دو جلد به زبان عربی انتشار یافته، نشان میدهد هالیوود در صدها فیلم سینمایی، یک قوم و فرهنگ را به تمامی تحقیر و تمسخر کرده است. این استاد رشته جامعهشناسی سینما در دانشگاه الینوی، در تحقیق پردامنه خود صدها فیلم آمریکایی را بررسی و تحلیل کرده و نتیجه گرفته است که بیشتر سینماگران آمریکایی، مردم عرب را بهطور جمعی «شرور و سنگدل، وحشی و متعصب، پست و فرومایه و هوسران و پولپرست» تصویر کردهاند.» به گفته او در فیلمهای هالیوود، اعراب بهطور کلی دور از فرهنگ و تمدن نشان داده میشوند. انسان عرب در کویر و صحرا «راهزن خونخوار» و «بادیهنشین وحشی» است و در شهرهای مدرن امروز «تروریست و بمبگذاری که بهراحتی تجاوز میکند و بیرحمانه آدم میکشد.» در برخی محصولات هالیوود، قهرمان مثبت فیلم، آشکارا به اعراب دشنام میدهد و آنها را به بدترین صفتها منسوب میکند.
مقررات درگیری
مقررات درگیری محصول سال 2000 میلادی، فیلمی دادگاهی است که با حمله مردم یمن به سفارت آمریکا در پایتخت این کشور آغاز میشود و قهرمانان جنگ ویتنام را قربانی حمله وحشیها و سپس توطئه و مظلومنمایی آنها در خود دادگاههای آمریکا نشان میدهد. این فیلم را ویلیام فریدکین کارگردانی کرده که تنها آثار دوم و سومش در سالهای 1971 و 1973، یعنی «ارتباط فرانسوی» و «جنگیر»، فیلمهای مهمی بودند و بعد از «مقررات درگیری»، چنان جو منفی و نامطلوبی حولوحوش او شکل گرفت که در این 20سال تنها دو فیلم ساخته است. این فیلم با همکاری سپاه تفنگداران دریایی و وزارت دفاع آمریکا تولید شد و برای فیلمبرداری در مراکش از طرف دولت این کشور همکاریهایی دریافت کرد. «مقررات درگیری» بهعنوان یکی از آشکارترین سناریوهای ضدعربی توصیف شده است و همچنین توهین وحشتناکی برای مردم یمن ارزیابی شده که بینندگانش را به نفرت از مسلمانان عرب ترغیب میکند. یک منتقد آمریکایی، بهرغم اینکه سینمایینویسان آمریکا بهندرت به مسائل فرامتنی فیلمها ورود میکنند، درباره مقررات درگیری نوشت: «پیام فیلم این بود که دستور کشتن 83 یمنی کاملا موجه است، زیرا یمنیها در این فیلم بهعنوان قاتلان و دزدان دریایی منفور و همچنین تروریستهای ضدآمریکایی به تصویر کشیده شدند.» بسیاری از منتقدان، از این فیلم خشمگین شدند و گفتند یمنیها در آن نه انسان، بلکه گلهای از گاوها نمایش داده شدند که برای نشان دادن درستی و قدرت افسر آمریکایی (که مثل شیر نمایش داده میشود) آماده کشتار بودند. منتقدان نوشتند این فیلم درحال ارسال پیامی است که میگوید تا زمانی که جان یک آمریکایی در خطر باشد، کشتن خارجیها برای نجات آن آمریکایی قابلقبول است. بحثبرانگیزترین نکته این بود که چرا اعراب یا مسلمانان بخشی از فیلم بودند، چون در فیلمنامه اصلی که توسط جیمز وب نوشته شده بود، هیچ عرب و مسلمانی وجود نداشت. پیش از فیلم مقررات درگیری، فیلم «مرگ قبل از بیآبرویی» در سال 1987 به کارگردانی تری لئونارد که توهینهای کمسابقهای به فلسطینیها کرده بود، شاخصترین فیلم آمریکا و جهان در توهین به اعراب محسوب میشد.
والتدیزنی و اعراب
پایان جنگ در سینمای آمریکا یک تحول اساسی بههمراه داشت و جایگزین انحصاری افرادی مثل ادیسون و گریفیث در عالم سینما، از آن بهبعد اشراف یهود مهاجری شدند که اغلب از دهکدههای یهودینشین اروپایشرقی به آمریکا مهاجرت کردند و از تجارت انواع و اقسام پوست، الماس، مشروبات الکلی و... به تصویر متحرک و سینما رسیده بودند و حالا کمپانیهای خود را در نیویورک برپا میکردند. در این شرایط بود که والتدیزنی شرکتش را تاسیس کرد و گسترش داد. او از ابتدا با یهودیها پیوند برقرار کرد و به این ترتیب، مسیر برای گسترش فعالیتهایش هموارتر شد. البته پیوند بین والتدیزنی و یهودیها فقط تجاری نیست و تم مضمونی و محتوایی هم دارد. اگر گریفیث با سیاهپوستان دشمنی داشت و این را ریشهگرفته از اصالت جنوبی او ارزیابی میکردند یا اگر جان فورد در وسترنهایش با سرخپوستها دشمنی میکرد، کمپانی والتدیزنی دشمن عربها بود، درحالیکه اعراب هیچوقت و بههیچوجه مشکل جامعه آمریکا نبودهاند و این تنها میتوانست به دعوای اعراب و صهیونیستها ربط داشته باشد. این وضعیت حتی بعد از مرگ والتدیزنی هم ادامه پیدا کرد. برای مثال، سال 1994 در فیلمی با عنوان «بازگشت جعفر»، به عربهای دماغعقابی با عنوان «راسوهای بیابان» اشاره میشود یا در فیلم «پدر عروس2»، یک شخصیت نفرتانگیز عرب بهنام حبیب وجود دارد. فیلم «کازام» (1996) که توسط استودیوی تاچاستون (Touchstone) شرکت دیزنی تولید شد، شامل تعدادی شخصیت عرب پست و نالایق است. یکی از این شخصیتها یک دلال بازار سیاه بهنام مالک است. بعضی دیگر از فیلمهای اخیر ضدعرب در کمپانی دیزنی عبارتند از: «هماکنون در ارتش» و «جیآیجین».
تصویر ایران در سینمای آمریکا؛ از 300 تا آرگو
سینمای آمریکا در مواجهه با ایران و فرهنگ و تمدن و سیاست و مردم آن، غیر از متلکپراکنیهای پراکنده در فیلمهایی که اساسا موضوعشان چیز دیگری است، هر بار سراغ خود ایران میآید، چند فاکتور اساسی را در خودش دارد. اول اینکه یک نوع ترس، زیرلایه و درونمایه این جور فیلمهاست. این خصوصا در مورد نیروهای امنیتی ایران بسیار پررنگ است. در کنار این ترس، نمایش مقداری از مردم ایران که بهشدت غربزده هستند، یا ته دلشان بالاخره غرب و آمریکا را دوست دارند، بسیار پربسامد است. شاید جریان غربگرایی در ایران بهواقع لااقل در حد و اندازهای پررنگ باشد که نقطه ضعف اولیه را به دست تحقیرکنندگان این سرزمین بدهد؛ اما چیزی که در این فیلمها نشان داده میشود یک بزرگنمایی بیش از حد است. ترسیدن غرب از کشوری که بعضی از مردمانش به همان بلوک غرب دلبستگی دارند و از این طریق میتوان امیدوار بود و کمتر از آن ترسید، تیپی است که سینمای آمریکا قبلا درباره ابرقدرت بلوک شرق ساخته بود و حالا در مورد ایران بازسازی میشود و بهکار میرود.
آرگو
آرگو فیلم فرار است. آمریکا که در سینمایش غالبا توجیهگر حضور ارتش این کشور در سایر کشورهاست، در آرگو داستان پایان حضورش در یک کشور و فرار آخرین شهروندانش از آن سرزمین را بهعنوان یک عمل قهرمانانه روایت میکند. این فیلم که به کارگردانی بن افلک و تهیهکنندگی جرج کلونی (که هر دو بازیگر هستند و بیشتر به این عنوان شناخته شدهاند) تماما قصد توهین و دشمنی با ایرانیان را دارد و حتی کارگردان آن هم در گفتوگوهایش هنگام نمایش فیلم در سال 2012، صحبتهای تندی علیه ایران کرد. اما عنصر ترس که در زیرلایه فیلم وجود دارد، ناخواسته باعث شده آرگو به فرار از مقابل انقلابیون ایران افتخار کند. به هر حال به لحاظ نوع نمایش چهره ایران و ایرانیان این فیلم در به تصویر در آوردن جزئیات تهران سالهای 58 و 59 هم نابلد بود و هم دروغگو. غیر از خیابانهایش که به هیچوجه شبیه تهران نبودند، باید گفت مثل تمام فیلمهایی که با قصد سیاهنمایی از وضع ایران، مجبورند مرتب مردم را درحال کتک زدن و پلیس را درحال مواخذه بیدلیل نشان دهند، اینجا هم هر وقت دوربین پا به یکی از خیابانهای تهران گذاشت، وضع عمومی و اجتماعی بحرانی بود و پر از کتککاری، اعدام، تظاهرات بیدلیل و حضور عدهای عبوس و بدقیافه.
300
300 که در سال 2006 نمایش داده شد و زک اسنایدر کارگردانش بود، تقریبا ضدایرانیترین فیلم تاریخ سینما بهشمار رفته است. این فیلم یک توهین علنی درباره گذشته و نیاکان مردم ایران است. کسی توقع نداشت کشور تازهتاسیسی مثل آمریکا که کتیبه کوروش هخامنشی یکی از اجزای تشکیلدهنده قانون اساسی آن بوده، فیلمی درباره ایران باستان بسازد و از تمام تواناییهای سینماییاش برای کوبیدن این فرهنگ و تمدن استفاده کند. محور اصلی داستان که توسط یک سرباز اسپارتی به نام دیلیوس روایت میشود، حول مردی به نام لئونیداس میچرخد که ۳۰۰ اسپارتی را در نبردی علیه خشایارشاه و ارتش عظیم 300 هزار نفریاش رهبری کرد. در زمانی که جنگ به اوج میرسد گورگو، همسر لئونیداس به حمایت از شوهرش در اسپارت میپردازد. در طول فیلم موجودات تخیلی مختلفی معرفی میشوند که ژانر فیلم را به سمت تخیلی سوق میدهند. طبق منابع تاریخی، این 300 نفر تنها دو روز توان مقاومت داشتند و طی این حمله، آتن سقوط کرده و مستعمره ایران شد. فیلم از لحاظ جلوههای ویژه نظرات متعدد و عموما مثبتی را به خود جلب کرد اما از لحاظ تصویرگری واقعیت، شخصیتسازیهای دروغین و نمایش چهره ایرانیان، انتقادات زیادی به آن وارد شد؛ طوری که عدهای حتی در خود آمریکا این فیلم را نژادپرستانه نامیدند. این فیلم به قدری به لحاظ نژادی خصمانه بود که حتی در پوستر آن هم طراحی عدد 300 که به انگلیسی نوشته شده، کاملا شبیه واژه Zoo به معنای باغوحش است.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار