به گزارش «فرهیختگان»، فیلم اگر بدون عمق دادن به شخصیتها، بدون پردازش دقیق داستان، بدون چفت و بست مشخص موقعیتها و بدون تمرکز کافی بر روی درونمایه بخواهد از طریق زرق و برق جلوههای ویژه و صحنههای تعقیب و گریز و اکشن سرپا بایستد، حکم غذای کمملات و بیارزشی دارد که نمکدان و قوطی ادویهجات تند و تیز را در آن خالی کرده باشند! حکایت فیلم «ایوا» دقیقا حکایت همین غذای شور و تند است.
به سیاق فیلمهای اکشن و دلهرهآور هالیوودی، در ایوا نیز یک قهرمان بزنبهادر داریم که قرار است «آدم خوب» قصه باشد و با «آدم بد» قصه بجنگد و پیروز شود. قهرمان ایوا، زنی است که بهدلیل اعتیاد به الکل در جوانی، توسط خانواده طرد شده و به ارتش میپیوندد و اکنون یک آدمکش حرفهای است که برای سرویسهای جاسوسی کار میکند.
بر مبنای همین مختصات از شخصیت ایوا میتوانیم روایت فیلم را به دو بخش تقسیم کنیم: اول فعالیت حرفهای ایوا در آدمکشی و دوم زندگی خانوادگی او. میبینیم که این دو بخش تاثیر متقابل برهم دارند.
نویسنده در روایت شغل ایوا چون گمان کرده که ارائه بهموقع اطلاعات و تناسب حساب شدهای میزان تعلیقها و غافلگیریها کافی است، بر روی منطق علّی و معلولی و چفت و بست روایت کار نکرده و در نتیجه حاصل کار، یک اکشن سرگرم کننده است که از نفس نمیافتد ولی آن را جدی نیز نمیتوان گرفت و باور نیز نمیتوان کرد.
مثلا ما در قالب دیالوگ متوجه میشویم که سازمان قرار است ایوا را حذف فیزیکی کند چون ایوا از سوژههایی که باید ترور کند پیش از تمام کردن کار، سوال میپرسد و سعی دارد استحقاق آنها را برای مرگ قضاوت کند. این کار او برای سازمان دردسر درست کرده است. همین! یعنی کل قصه قرار است روی یک بکگراند کاملا مبهم درباره شیوه ترورهای ایوا بنا شود. حتی نویسنده به خودش زحمت نداده تا همان ماجرای به دردسر افتادن سازمان بهخاطر کار ایوا را در قالب فلاشبک به ما نشان دهد تا لااقل تاثیری فراتر از شنیدن یک فکت خشک و خالی را از این حقیقت بپذیریم.
فیلم مشخص نمیکند که چرا سایمون (کالین فارل) بهعنوان مافوق ایوا از مامور کارکشته و موفقی مثل او ناراضی است و حتی میخواهد هر طور که شده ایوا را حذف فیزیکی کند؟ یعنی او مشکل شخصی با ایوا دارد؟ ما متوجه نمیشویم که اصرار دوک (جان مالکوویچ) برای زنده ماندن ایوا که به از دست دادن جان خودش منجر میشود از کجا نشأت گرفته است؟ صرفا یک حس پدرانه استاد و شاگردی؟ پس چرا دوک همین حس را نسبت به سایمون ندارد؟ مگر سایمون هم شاگرد خودش نبوده است؟
بهنظر میرسد که بخشی از این اشکالات در پرداختن مناسب قصه، به زمان کم فیلم باز میگردد و آفت تدوینهای بیش از حد وسواسی برای آثار اکشن را مورد تاکید قرار میدهد. فیلمساز از بس نگران افت ریتم و خسته شدن مخاطب شده که در دادن اطلاعات و چیدن سیر منطقی وقایع در داستان، کمکاری ناشیانهای کرده است. معمولا وقتی صحبت از فیلم اکشن میشود، فرانچیز «ماموریت غیرممکن» و البته فیلم معروف مایکلمان یعنی «مخمصه» به ذهن میرسد. بنگرید به این فیلمها که چه قدر برای تهنشین شدن روابط شخصیتها و استحکام موقعیتها، زمان صرف میکنند و البته پرداخت کامل دارند.
حتی الگوی پرکاربرد «اطلاعات-عملیات-اطلاعات-عملیات و...» که در «ماموریت غیرممکن» و حتی «روز صفر» خودمان دیده بودیم، در این فیلم جایگاهی ندارد. این الگو کمک میکند تا با نظم مورد پسند ذهن و با فواصل زمانی متعادل، هم مخاطب اطلاعات لازم را از فیلم کسب کند و هم تا حد امکان حوصلهاش سر نرود. در ایوا نظمی برای تعیین زمان مناسب برای دادن اطلاعات و انجام عملیات وجود ندارد. به همین دلیل نویسنده نتوانسته مکثهای شایان توجهی برای ارائه اطلاعات به مخاطب در فیلمنامه ایجاد کند. تنها مزیت این عدموجود نظم، افزایش بار غافلگیری در فیلم است.
در روایت زندگی شخصی ایوا، باز یک ضعف بزرگ و پاشنه آشیل داریم. ظاهرا قرار است که صداقت ایوا در لو دادن پدرش و البته اتفاقات تلخی که پس آن برای او میافتد، فلسفه عملکرد اخلاقی او در ترورهایش را تبیین کند. اما مشکل آنجاست که فیلم نه به ما ارتباط دقیقی بین گذشته تلخ ایوا و دغدغه اخلاقی امروز او پرورش میدهد و نه حتی برای تمرکز بر اخلاقی عمل کردن او، موتیفها و موقعیتهای قابل تاملی گذاشته است. اینکه او پیش از اینکه کسی را ترور کند، با تلاشی مذبوحانه میخواهد از او اعتراف بگیرد، بیش از آنکه نشانه اخلاقی عمل کردن باشد، یک کار عبث و بیمعناست. نه فیلم از این رفتار ایوا موقعیتهای درخشانی میسازد و نه توضیحی میدهد که حاصل این کار او چیست؟ حتی در فیلم میبینیم که آن دو موردی که ایوا ترور میکند پرسش ایوا را جدی نمیگیرند و جوابی به او نمیدهند. خب پرسشی که آنقدر بیاهمیت بهنظر میرسد چگونه قرار است نشانهای باشد از رفتار اخلاقی ایوا؟ حتی چگونه قرار است که کل نقشه حذف فیزیکی خود ایوا را توجیه کند؟ کشمکش درونی بین وظیفه و اخلاق یکی از درونمایههای بسیار جذاب در سینماست. نگاه کنید به استیصال شهاب 8 در «به رنگ ارغوان» حاتمیکیا که چهقدر درگیرکننده گرفتار دعوای عقل و دلش شده بود. ایوا کجای فیلم مثل نمونههای موفق در این درونمایه درگیر میشود؟
ارتباط ارگانیکی نیز بین گذشته ایوا و تلاش اخلاقی عبث امروزش وجود ندارد. خب حالا گیرم که ایوا بهخاطر اینکه خانوادهاش حرف یک دختر الکلی را باور نکردهاند دلخور است، این چه ربطی دارد به اینکه او بخواهد در ترورهایش مراقب باشد که بیگناهی را نکشد؟ چه لزومی داشته که نویسنده چنین گذشته بیربطی را برای ایوا ترسیم کند؟
بدتر از همه اینکه روایت زندگی خانوادگی ایوا نهتنها بیربط نسبت به خط اصلی پیرنگ است، بلکه کسلکننده و ضعیف هم پرداخته شده است. مثلا داستانک قماربازی شوهر خواهر ایوا از اساس مخدوش است. نه کوچکترین کمکی به داستان اصلی میکند، نه در روایت بکگراند خانوادگی ایوا موثر است، نه به هیجان و جذابیت فیلم کمک چندانی کرده است، نه حتی باورپذیر است. نگاه کنید به سکانس درگیری ایوا با تونی -سردسته قماربازان- در کازینوی مخفیاش که چه قدر بد از آب درآمده است. در آن سکانس ایوا بیخیال و آسوده وارد آنجا میشود و هرکس که جلویش سبز میشود را میکشد تا به تونی برسد، انگارنهانگار که در چنین فضای بزرگی یکی از محافظان میتواند از دور او را با تیر بزند! حتی فیلمساز بهطور عجیبی نمای لانگشات نیز گرفته که بزرگی فضای کازینو را نشان میدهد و تعجب ما را ایجاد میکند که چطور ایوا آنقدر با خیال راحت جلو میرود و کسی هم نمیتواند جلویش را بگیرد؟! بگذریم که فلسفه آمدن او به کازینو در آن سکانس، پرداخت بدهی شوهرخواهرش است و اصلا معلوم نیست که چرا تونی اجازه ورود به او را نداده تا ایوا بهخاطر ورود مجبور به کشتن محافظان نشود؟! یعنی تونی نمیتوانست مطمئن شود که ایوا برای چه آمده است؟ یا نمیخواسته پولش را بگیرد؟
مشکل دیگر در فیلم، این است که جزئیات صحنههای اکشن فیلم در یکجا کاملا رئال است ولی در جای دیگر به فیلم هندی شباهت پیدا میکند! فیلمساز نتوانسته میزان وفاداریاش به تصویرسازی رئال از وقایع را تنظیم کند. در سکانس ترور ژنرال آلمانی در ریاض عربستان، ایوا یک تنه کل سربازان محافظ و کل نگهبانان اطراف هتل را که تا بن دندان مسلح هستند میتواند بکشد و فرار کند. بعد ما میبینیم که دوک بهعنوان مربی ایوا، خیلی آسان و ساده توسط سایمون کشته میشود! یعنی در خلال یک نبرد تنبهتن چند دقیقهای با چاقو و مشت و لگد و سرانجام از پا افتادن دوک.
سکانس پایانی و درگیری ایوا با سایمون نیز بهشدت ضعیف است. چطور باید باور کنیم که سازمان به آن عظمت که در کل جهان ترورهای بدون سرنخ انجام داده و هر وقت اراده کند میتواند جنایتش را به گردن فلان گروهک تروریستی در خاورمیانه بیندازد، ناگهان برای کشتن مجربترین مامور خود فقط یک نفر را میفرستد؟! آن هم مافوق دوک و ایوا را! انگار سایمون با ایوا مشکل شخصی داشته است که حسابش را حتما باید تنبهتن با او صاف کند!
البته ایوا یک چیز درخشان دارد و آن کستینگ جذابش است. جسیکا چستین که در «30 دقیقه پس از نیمه شب» نیز تجربه بازی در نقش یک زن قوی و جسور امنیتی را داشت، در این فیلم توانسته همان حالوهوا را دوباره منتقل کند. جان مالکوویچ و کالین فارل و جینا دیویس نیز در نقشهای بسیار مناسبی ظاهر شدهاند. ایوا از آن فیلمهاست که بازیهای خوب نتوانسته خلأ شخصیتپردازی مناسب را برایشان پر کند. صحنههای دوپینگی اکشن و بالا بردن کاذب آدرنالین مخاطب هم که البته هیچگاه نمیتواند آلترناتیوی برای تعمق و تمرکز کافی بر خلق ظرایف قصه و شخصیتپردازی باشد.
* نویسنده: مهران زارعیان، روزنامهنگار