به گزارش «فرهیختگان»، فارغ از دوسه قسمت ابتدایی سریال مختارنامه که بهحق یکی از بهترین تصویرسازیها از دوران مظلومیت امامحسن(ع) توسط داود میرباقری طراحی شده است، تنها یک اثر تصویری قابلاعتنا باقی میماند بهنام «تنهاترین سردار» که به دوران زندگی امام دوم شعیان پرداخته است؛ سریالی که بهطور کاملا اتفاقی کارگردانی آن به مهدی فخیمزاده رسید. تولید این سریال به سالهای ابتدایی مدیریت علی لاریجانی در سازمان صداوسیما بازمیگردد. موسسه سیمافیلم بهتازگی راه افتاده بود و محمدمهدی حیدریان که تا آن زمان ریاست اداره نظارت و ارزشیابی وزارت ارشاد را بهعهده داشت، به مدیرعاملی این موسسه انتخاب شده بود. گویا سریال امامحسن(ع) در زمان تولید به مشکل میخورد و کارگردانی که برای این کار انتخاب شده بود، با تیم تولید مشکل پیدا میکند. حیدریان تصمیم میگیرد فخیمزاده کار را بهدست بگیرد. اما چگونه او را به این کار ترغیب میکند. مهدی فخیمزاده، خیلی اهل مصاحبه و گفتوگو نیست. غالب آثار او در سینما و تلویزیون ملودرام خانوادگی، پلیسی و اجتماعی و بیشتر علایقش هم در این حوزهها است. او برای تلویزیون، دو سریال تاریخی ولایت عشق و تنهاترین سردار را کارگردانی کرده که تا امروز تنها تلاش تصویری و سینمایی با موضوع زندگی امامرضا(ع) و امامحسن(ع) است. تنهاترین سردار اولینبار در سال 75 از شبکه یک پخش شد. آنچه میخوانید، برداشتی آزاد از کتاب خاطرات مهدی فخیمزاده است و مکالمهای که بین محمدمهدی حیدریان، مدیر وقت سیمافیلم و مهدی فخیمزاده ردوبدل شده است.
«حیدریان گفت: میخوام بری سریال رو ادامه بدی.
با تعجب گفتم: ادامه بدم؟ به چه عنوان؟
گفت: بهعنوان کارگردان.
گفتم: مگه کارگردانش چی شده؟
گفت: چیزی نشده، امروز باهاش تسویه کردن.
گفتم: آقای حیدریان من توی کار تاریخی تجربهای ندارم.
گفت: میدونم. غیر از دو، سه نفر هیشکی تجربهای نداره.
گفتم: نمیشه از همون دو، سه نفر...
نگذاشت حرفم تموم بشه، گفت: نه نمیشه، هرکدوم یه مانع و مشکلی دارن.
بعد ادامه داد: ما با انصاریان و موسوی (تهیهکننده سریال) یه لیست از کارگردانهای مختلف که ممکنه بتونن از عهده این کار بربیان درست کردیم و همهرو مورد بررسی قرار دادیم و درنهایت به تو رسیدیم.
بهتزده به حیدریان خیره مانده بودم. چند لحظهای به سکوت گذشت. بالاخره حیدریان گفت: خب نظرت چیه؟
گفتم: نظری ندارم. هرجور شما بفرمایید.
بلند شد و گفت: خیلی ممنون. پس میگم انصاریان باهات هماهنگ کنه و تو رو کاملا درجریان کار قرار بده.
دست داد و از اتاق بیرون رفت.»
فخیمزاده در همان کتاب «سینما و من» به این اشاره کرده است که نسبتبه این موضوع زیاد اطلاعاتی نداشته و در یک رودربایستی ساخت این پروژه را قبول کرده است. رضا انصاریان، مدیر تولید سیمافیلم و ناظر فرهنگی این سریال بود. فخیمزاده در این کتاب به مکالمه جالبی بین خودش و انصاریان هم اشاره کرده و آورده است:
«به انصاریان گفتم: حاجی قضیه چیه؟ من چهجوری کار علاء رحیمی رو ادامه بدم.
گفت: من این چیزا رو نمیدونم. اگه حرفی داری برو به حیدریان بگو.
گفتم: نه حرفی ندارم.
گفت: پس میسازی؟
گفتم: آره.
گفت: خوبه. چقدر راجع به امامحسن(ع) میدونی؟
من که کامل منگ بودم، گفتم: هیچی.
گفت: اصلا چیزی درمورد زندگی ایشون خوندی؟
گفتم: نه.
گفت: میدونی چهجوری شهید شده؟
یهخرده به مغزم فشار آوردم، چیزی یادم نیومد، گفتم: یادم نیست.
انصاریان خندید و گفت: کارگردان مارو ببین! زنش امام رو مسموم کرده.
گفتم: آره راست میگی. حاجی من معلوماتم راجعبه تاریخ اسلام خیلی کمه.
خندید و گفت: معلومه، پدربیامرز تو حتی نمیدونی امامحسن(ع) رو کی شهید کرده!»
خلاصه اینکه فخیمزاده با اصرار انصاریان و حیدریان تصمیم میگیرد فیلمنامه اولیه را بخواند و برای ساختش تصمیم بگیرد. خودش در اینباره گفته است: «فیلمنامهها رو گرفتم و رفتم خونه. ساعت ۹ شب بود که نشستم به خوندن تا پنج صبح، قسمت اعظم دو جلد فیلمنامه رو خوندم، ولی هرچی بیشتر میخوندم، بیشتر سرخورده و مایوس میشدم. سبک نگارش و چگونگی دیالوگها و تلفیق صحنهها، ریتم و تمپو قصهگویی بههیچوجه با من همخونی نداشت. صبح ساعت ۱۰ خودم رو رسوندم به سیمافیلم و رفتم توی اتاق انصاریان. سرش که خلوت شد، گفتم: حاجی عملی نیست. این فیلمنامه با من جور درنمیاد. گفت: یعنی چی؟ بده؟ گفتم: من به بدی و خوبیش کار ندارم، سبکش یهجوریه که با سبک فیلمنامهنویسی و فیلمسازی من متفاوته. گفت: یعنی میخوای نسازی؟ گفتم: نمیتونم بسازم.»
مهدی فخیمزاده از ساخت سریال منصرف شده بود که انصاریان به او صلحالحسن(ع) نوشته آلیاسین را معرفی میکند تا گره ساخت سریال امامحسن(ع) باز شود. خودش در اینباره در کتاب سینما و من نوشته است: «به انصاریان گفتم: موندم از کجا شروع کنم، اول باید منابع تاریخ رو بگردم و تحقیقات کنم. گفت: لازم نیست، بیا من یه کتاب بهت بدم، بخونی همهچی دستت میاد.
رفتیم توی دفترش و از توی کشو، کتابی را درآورد و داد دستم و گفت: این رو بخون و بگو بسمالله و شروع کن.
نگاهی به کتاب انداختم، عنوانش این بود صلحالحسن(ع) نوشته آلیاسین، مترجم سیدعلی خامنهای.
با تعجب گفتم: رهبر انقلاب ترجمه کرده؟ گفت: بله، مبنای تاریخی ما این کتابه. این کتاب رو بخون، هرجا هم سوالی داشتی به من زنگ بزن. وقتی رسیدم خونه، با ولع یهدور از اول تا آخر خوندم، خیلی چیزها دستگیرم شد و خیلی صحنهها و شخصیتهای خوب پیدا کردم. دفعه دوم شروع کردم به یادداشتبرداری و مشخص کردن سیر داستان و چگونگی حوادث و تداوم ماجراها. بار سوم فقط به قصد شخصیتپردازی کتاب را خواندم و شخصیتهای کلیدی و اصلی و شخصیتهای فرعی تاریخی رو مشخص کردم و به ساختوساز شخصیتهای فرضی پرداختم؛ شخصیتهایی که جنبه تاریخی نداشتن، ولی واقعیتنما بودن و میتوانستند به وجه نمایشی و داستانی فیلمنامه کمک کنن. این کارها تا بیستم اسفند به طول انجامید...»