این تقسیمبندی بیش از آنکه ناظر به مفاهیم جاافتاده جامعهشناسی سیاسی درباره گروهها و مجموعههای سیاسی و بدنه هوادار آنها باشد و نیز قابل تطبیق بر تجربه تاریخی جریان اصلاحات در دو دهه گذشته باشد، ناظر به تقسیم قدیسان و مصلحان اجتماعی بشر است. بنابراین این حرف زیادی غیرواقعی و غیرقابل هضم است که گروهی از اصلاحطلبان مقصد و مقصود خود را در امر سیاسی، کاهش رنج مردم قرار دادهاند. نگاهی به وضعیت تراژیک و تلخ اقتصادی و اجتماعی کنونی ملت ایران در دوره دولت روحانی بهعنوان شریک سیاسی آنها نشان میدهد که نهتنها این ادعا از بیخ و بن محلی از اعراب ندارد بلکه آنچه واقعیت دارد، تکثیر مرارت و فلاکت و تحمیل آن به مردم از سوی اصلاحطلبان است. سطح فلاکتی که امروز از سوی دولت متحد اصلاحطلبان بر مردم تحمیل شده است، بسیار فراتر از بدترین پیشبینیهاست.
ادعای تقریر حقیقت اصلاحطلبان در امر سیاسی نیز خیلی بیاعتبارتر از آن است که چندان به چون و چرا نیاز داشته باشد. حوادث سال ۸۸ و تحمیل آن همه هزینه بر جامعه و قرار دادن مردم در برابر هم، به چالش کشاندن اساس مردمسالاری و روندهای دموکراتیک، تضعیف منافع ملی و کاهش اقتدار کشور در برابر تهدید و تحمیل خارجی، به اسم تقلب، در حالی که قویترین دلیلها برای تقلب در انتخابات، تئوری داماد لرستان و فرزند آذربایجان بود و هم جناب حجاریان علنی و جناب خاتمی غیرعلنی و بسیاری دیگر از این جریان از آخوندی در همان آغاز و امثال عطریانفر در همین اخیر تا بقیه منکر تقلب در انتخابات بودند و هستند، واقعیت این ادعا را آشکار میکند.
البته نمیتوان منکر وجود برخی افراد در این جریان شد که دغدغه حقیقت یا کاهش رنج مردم دارند اما این عده، استثنا بر قاعدهاند و بنابر قاعده و ادبیات رایج علمی در این حوزه و نیز تجربه اصلاحطلبی در ایران، این جریان به دو دسته «قدرتطلبان حداکثری» و «قدرتطلبان حداقلی» قابل تقسیم هستند که بر ادوار ظهور تاریخی این جریان نیز قابل تطبیق است.
در دوره دوم خرداد ۷۶ این جریان پس از تصاحب دولت در خرداد ۷۶، شوراها و شهرداریها در ۷۷ و مجلس ششم در ۷۸، ملهم از گرامشی و با شعار فتح سنگر به سنگر قدرت دنبال توسعه و افزایش قدرت بیشتر خود و تابع کردن سایر بخشها به خود بود که مصداق همین قدرتطلبی حداکثری است.
در دوران بعد از احمدینژاد در سالهای 84 با هاشمی و از سال ۸۸ با موسوی و ۹۲ و ۹۶ با روحانی پیوند خوردند که در حکم مصداق قدرتطلبی حداقلی آنهاست. دورهای که این جریان را از برج بلند خروج از حاکمیت در قدرتطلبی حداکثری به تعبیر حجاریان در حکم دندانههای کلید روحانی تقلیل داد و تحقیر کرد.
اما اصلاحطلبان از نظر چگونگی تعقیب این قدرت و یا به تعبیری نسبتی که اصلاحطلبان با حاکمیت داشتهاند به سه شاخه تقسیم میشوند.
دسته نخست «اصلاحطلبان» اصلاحات که بهرغم برخی تفاوتها با حاکمیت، مقاصد سیاسی خود را در چارچوب ساختار جمهوری اسلامی پیگیری میکنند.
دسته دوم «رادیکال»های اصلاحات که خواهان دگرگونی در حاکمیت جمهوری اسلامیاند و مشی سیاسی در چارچوب قواعد و مناسبات جمهوری اسلامی را قبول ندارند.
دسته سوم که «بلاتکلیفان یا منفعتگرایانهای سیاسی» اصلاحاتند که از یک طرف مثل دسته دوم معتقد به دگرگونی در ساختار جمهوری اسلامیاند (حجاریان در همین نوشته جمهوری اسلامی را یک گام مانده به فاشیسم میداند) و همزمان میخواهند مثل دسته اول از مواهب حضور در مناصب و موقعیتهای قدرت بهرهمند شوند. بنابراین با تناقض نظر و عمل روبهرو هستند و دائما بین اپوزیسیون و پوزیسیون بودن در نوسانند که یکی از مصادیق آن همین جناب حجاریان است که حتی در همین چند ماه اخیر گاهی موضع اپوزیسیون و گاهی موضع پوزیسیون داشته است. گاهی سیاستورزی را در قواره جمهوری اسلامی مثل دسته دوم ناممکن و گاهی مثل دسته اول اصلاحطلبان را برای حضور در انتخابات بسیج میکند گاهی با نفی و نقد خاتمی، اصلاحات گنجیپسند را پیشنهاد میکند اما گاهی دیگر تا هاشمیرفسنجانی و حتی تا دندانههای کلید روحانی اصلاحات را تنزل میدهد.
این نوع پراکتیس سیاسی متزلزل و متلون و غیراصولی ریشه در ضایعهای در حوزه روشنفکری دارد که من به آن «بوالهوسی تئوریک» میگویم که بهجای یک تامل عمیق و منسجم در یک حوزه خاص و محدود و مشخص و نیز استمرار مطالعاتی در آن حوزه و نیز جرح و تعدیل آرای خود در معرض نقد دیگران و تجربه اجتماعی، به شکل سطحی و دمدستی با مسائل مواجه میشوند و در حوزه تفکر و امر سیاسی مد زده هستند. روزگاری که مارکسیسم، بهقول معروف تو بورس بود، اینجا روشنفکری چپ میکرد، شوروی فروپاشید، روشنفکری راست یا دستکم فرانکفورتی و هابرماسی شد. پستمدرن به تب اندیشه تبدیل شد، اینجا نیز حقیقت و علم و اخلاق و سوبژکتیویته و... انکار شد. جهانی شدن مد شد، ترم و اصطلاح جهانیشدن و جهانیسازی و... مثل تنقلات به مصرف روزانه تبدیل شد. خلاصه درباره موضوعات مختلف براساس شرایط و اقتضائات اظهارنظرهای متفاوت و متناقض میکنند و دائما بین قطبهای مختلف یک موضوع در هروله هستند که دود آسیبهای این «صورت تفکر» در ایران به چشم مردم رفته است.
با اینکه با دکترین محافظهکاری همدلی نظری و شخصیتی ندارم اما معتقدم محافظهکاران در معنای درست خود (نه برداشت ننگآلودی که در ایران از آن است) تجویزی دارند که خیلی به درد امثال حجاریان و کلیت روشنفکری در ایران میخورد. محافظهکاران بهجای نظریهپردازیهای خلقالساعه و بنیانکن در اصلاح و حل مسائل اجتماعی، بر «خرد و عقل عملی» تاکید دارند. خرد عملی از نهادها، هنجارها و ایدهآلهای اجتماعیای دفاع میکند که در تجربه تاریخی جوامع و در دل چالشها و بحرانها مثل نهاد خانواده، نهاد دین، نهاد مالکیت خصوصی و هنجار ازدواج سنتی، فرزندآوری و... کارایی و کارآمدی خود را اثبات کردهاند و با تحولات دفعی نهادها و هنجارهای جاافتاده براساس تئوریهای انتزاعی و خلقالساعه مخالفند. در واقع روح آموزه محافظهکاری میتواند همچون سدی در برابر نسخهپیچیهای خلقالساعه و ساز ناکوک تغییرات بیتامل و کممایه روشنفکری ایران مقاومت کند.
دکترین محافظهکاری و تاکیدی که بر درنگ آمیز کردن تفکر و خویشتنداری در شکل دادن به تحولات میکند، خیلی به کار روشنفکران ما میآید که فکر میکنند در یک سخنرانی یک ساعته میتوانند طومار وضع موجود را بهنفع وضع مطلوبی بههم بریزند و جامعهای نابسامان را به جامعهای بسامان تبدیل کنند.
در هر لحظه که به آنها رجوع کنید و هر پرسشی که داشته باشید، علیالحساب چند پاسخ آماده در اختیار دارند.
آنچنان بهسادگی و سرراست مسائل غامض اجتماعی را حلاجی و تحلیل و راهحلهای درنهایت وضوح و آسان در اختیارت میگذارند که مثل معجزه میماند.
برای مسائلی که بشر در طول تاریخ از حل و فصل آنها بازمانده است، راهحلهای یکشبه دارند و تاکید میکنند با عمل به توصیههای آنها به طرفهالعینی میتوان موانع و مشکلات را پشت سر گذاشت.
یا با فهرستهای سیتایی از مسائل و راهحلها در حوزههای مختلف به مشکلات دیرپا، پایان داد.
دکترین محافظهکاری در تاربخ معاصر ایران هیچگاه نتوانست به یک جریان باثبات و دارای پایگاه اجتماعی و موقعیت سیاسی تبدیل شود تا نوعی بالانسر عمل سیاسی و درنگ آمیز کردن تفکر در ایران شود و صحنه سیاسی و اجتماعی ایران را از تاخت و تاز رادیکالیسم چپ و رادیکالیسم راست محافظت و مصون نگه دارد. (جناب حجاریان خود مصداقی از تجربه هر دو رادیکالیسم است). آرای سرهم بندی شده و نسخههای عملی سادهسازی شده روشنفکرها و سیاسیون رادیکال در عرصه عمومی و اداره جامعه، یکایک مصرف میشدند و بعد از نافرجام شدن باز روز از نو و روزی از نو آغاز میشد و این چرخه فشل فکر و عمل سیاسی از سر گرفته میشد.
نتیجه اینکه امروز بعد این همه سال، چه آنهایی که ادعای نمایندگی آزادی و چه آنهایی که ادعای نمایندگی عدالت و چه آنهایی که توسعه و رفاه را غایت اداره جامعه میدانند، فاقد حتی یک تئوری منسجم حکمرانی بر این اساس و قابل کاربست در ایرانند و حتی در برابر مسائل مبتلابه جامعه، در فقر ایدههای حکمرانی راهگشا و موثرند؛ با اینکه بیش از صد سال است در این باره حرف میزنند و قلمفرسایی میکنند.