به گزارش «فرهیختگان»، اصل امکان یا امتناع فلسفه سیاسی صدرایی و پیش از آن اصلِ امکان یا امتناعِ فلسفه سیاسی اسلامی، خود، معرکه آراست. در این میان، عدهای از امکان و عدهای از امتناعِ آن، دفاع میکنند. دکتر عبدالحسین خسروپناه ازجمله کسانی است که از ایده امکانِ فلسفه سیاسیِ متعالیه یا فلسفه سیاسی صدرایی دفاع میکند. البته این درحالی است که دغدغه صدرا در دوران حیات خود را، یکسره الهیات میداند و نه سیاست. ایشان با توضیحاتی که در این مصاحبه میدهند از نسبت این دو موضع، رمزگشایی میکنند. خسروپناه در خلال بحث خود، عمده کارهایی را که تحتعنوان فلسفه سیاسی صدرالمتالهین صورت گرفته، نادرست میداند و برآن است که اینها اساسا فلسفه سیاسی نیستند. ذیلا متن گفتوگو با عبدالحسین خسروپناه را از نظر میگذرانید.
نظر حضرتعالی در باب ارتباط میان حکمت متعالیه و امر سیاسی چیست؟ آیا میتوان در مقام تحقق به چیزی تحتعنوان حکمت سیاسی متعالیه یا فلسفه سیاسی صدرالمتالهین قائل بود؟
اولا توجه داشته باشید مطلقا نگوییم فلسفه سیاسی اسلام داریم یا نداریم چون زمانی مقصود، فلسفه سیاسی اسلام است در قالب حکمت مشاء یا اشراق یا متعالیه. وقتی از حکمت مشاء سخن میگوییم، قطعا فارابی شخصیتی است که فلسفه سیاسی دارد؛ هم آراء اهل المدینه الفاضله و هم سیاست مدن دارد. بهطور قطع، یکی از دغدغههای اصلی فارابی فلسفه سیاسی است که با مبانی حکمت مشاء به فلسفه سیاسی پرداخت و دقت کنید که ما از فلسفه سیاسی سخن میگوییم نه فلسفه علم سیاست. فلسفه سیاسی یک دانش درجه یک و فلسفه علم سیاست از سنخ فلسفه علم و یک دانش درجه دوم محسوب میشود. درواقع در فلسفه سیاسی یا فلسفه سیاست قرار است به مسائل اساسی یا بنیادین سیاست پرداخته شود؛ مثل مشروعیت قدرت، مشروعیت حاکم یا حکومت. بخش مشروعیت از بحثهای کلیدی فلسفه سیاسی است. سوال این است که آیا فارابی چنین فلسفهای داشته است؟ آیا فارابی به مشروعیت حاکم و یا اینکه چه حاکمی و چه حکومتی مشروعیت دارد یا ندارد، پرداخته است؟ پاسخ مثبت است. آیا ابنسینا به این مباحث پرداخته است؟ باید گفت ابنسینا بهندرت در بحث نبوت مباحث پراکندهای دارد؛ یعنی نگاه فلسفه سیاسی ابنسینا مانند فارابی نیست. چون به نظر میرسد دغدغه ابنسینا بیشتر نسبت فلسفه با طبیعیات بوده است. لذا از فلسفه محض در طبیعیات بسیار استفاده کرده است. شیخ اشراق هم به صورت حاشیهای درباره سیاست مطالبی دارد و او هم بیشتر، مباحثش در حوزه الهیات است؛ چراکه دغدغه و مساله زمانهاش این بود که آیا فلسفه با تصوف جمع میشود یا خیر؟ حکمت اشراق میخواهد به این سوال پاسخ دهد که آیا امکان جمع بین فلسفه و تصوف وجود دارد؟ که البته پاسخ او مثبت بود. برخلاف او، نظر امام ابوحامد غزالی که یک قرن قبل از سهروردی زندگی میکرد این بود که جمع فلسفه و تصوف ناممکن است. او حتی معتقد بود جمع فلسفه و دین هم ناممکن است و تنها دو مقولهای که با هم جمع میشوند، تصوف و دین است. لذا شیخ اشراق خواست در فلسفه خود نشان دهد که حکمت و فلسفه را میتوان با تصوف و عرفان جمع کرد که مبدع این دیدگاه هم او بود. بعد به خواجهنصیرالدین طوسی میرسیم که ایشان بهنوعی حکمت مشاء و حکمت اشراق را جمع میکند و در بحث سیاست هم از فارابی بهره میبرد، لذا «اخلاق ناصری» او به مباحث اندیشه سیاسی، مفصلتر پرداخته است. باید گفت اقتضای زمانهاش چنین بوده است، چراکه معاصر با قلاع اسماعیلیه بوده و پس از آن نیز با مغولان درگیر میشود. درواقع، هر فیلسوفی عالِم زمان خود است و مسائل زمان خود را پاسخ میدهد. البته این به این معنا نیست که مبانی فلسفی زمانمند هستند. مثلا اینکه گفته شده اصالت از آن وجود یا ماهیت است، در هر زمان یا عصری اصالت از آن وجود یا ماهیت است. اما اینکه چرا آن دغدغهای که فارابی درمورد سیاست دارد را ابنسینا ندارد یا خواجهنصیر دارد اما سهروردی این دغدغه را ندارد، این به زمانه و زمینه فیلسوف برمیگردد. حالا عصر ملاصدرا چگونه است؟ عصری است که دولت صفویه مستقر است که یک دولت شیعی است. صدرا همزمان با شاهعباس اول پادشاه مقتدر صفوی است. مساله حاکمیت و حکومت، «مساله» زمان ملاصدرا نیست، درحالیکه مثلا در زمان محقق کرکی که همعصر شاهتهماسب است، مسائلی از قبیل سیاست و استقرار حکومت و اینکه چگونه حکومت را اداره کنیم، مطرح بوده است.
وقتی حکومت به شاهتهماسب میرسد و در قزوین مستقر میشود، مساله حکومتی تغییر مییابد و با شرایطی مواجه است که میخواهد جامعه را اداره کند. لذا شاهتهماسب که تشخیص میدهد باید از فقه و فقیه استفاده کند، به سراغ محقق کرکی میرود و او را دعوت میکند و در اینجا میبینیم که پیوند وثیقی بین فقه و سیاست برقرار میشود. اما در زمان شاهعباس اول حکومت شیعی مستقر است و ملاصدرا با چالشهایی مثل صوفیه روبهرو میشود، لذا «کسر اصنام الجاهلیه» را مینویسد. با گروههای مختلف فکری و اخباری و با مکاتب مختلف فکری و اعتقادی مواجه است. لذا ملاصدرا میگوید: «کتابنا الکبیر المسمی بالاسفار کلها فی الالهیات»، چون مساله او مساله الهیاتی است و طبیعتا از بحثهای الهیات، بحث نبوت است و ضرورت بعثت انبیا. دلایلی که برای ضرورت انبیا ذکر میکند، اعماز مدنیت، مدینه، جامعه و اجتماع همان دلایلی است که فارابی و ابنسینا بیان کردند. اینکه انسان مدنی بالطبع یا مدنی بالاضطرار است، یا هر وجه دیگری، از این مقولهها استفاده میکند. بعد میگوید چون زندگی انسان یک زندگی اجتماعی است و در زندگی اجتماعی چالش و تعارض و... است، به تعاون نیاز دارد، پس نیاز به قوانین و مقنن دارد. مقنن هم باید انسانی عادل و با این ویژگیها باشد. دقت کنید دغدغه ملاصدرا این نیست که حاکم اسلامی یا حاکم جامعه بشری اکنون که میخواهد در سیاست دخالت کند مبانی فلسفی سیاستش چیست؟ دغدغه ملاصدرا این است که مثل دیگر فلاسفه میخواهد نبوت را اثبات کند. وی در بخشی از کتاب «المظاهر الالهیه» و نیز در بخشی از «الشواهد الربوبیه»، نسبت شریعت و سیاست را توضیح میدهد که نسبت روح و بدن است؛ یعنی ملاصدرا همین قدر نشان میدهد که سکولاریسم باطل است، چون شریعت و سیاست باهم پیوند دارند، مثل همان نسبت روح و بدن. اما اینکه مشروعیت حاکم، حکومت و قدرت چیست؟ اینها و دهها پرسش سیاسی دیگر است که ملاصدرا به آن نپرداخته است. چون ملاصدرا دغدغهاش الهیات است، حرکت و زمان را با نگاه الهیاتی بحث میکند. اینجا هم سیاست را با نگاه الهیاتی بحث میکند. درواقع، ملاصدرا میخواهد مساله الهیاتی سیاست را حل کند نه [اینکه] راجع به فلسفه سیاسی صحبت کند.
بنابراین یکزمانی کسی میگوید ما با دراختیار داشتن مبانی ملاصدرا و حکمت متعالیه میتوانیم حکمت سیاسی متعالیه یا فلسفه سیاسی صدرایی را تاسیس کنیم؛ این حرف، پذیرفتنی است؛ چون ملاصدرا یکسری مبانی معرفتشناختی، انسانشناختی، هستیشناختی و ارزششناختی دارد که میتوان از این مبانی استفاده کرد و از دل آن، فلسفه سیاسی استخراج کرد. پرسش این است که آیا باتوجه به قاعدههای مختلف فلسفه صدرایی نظیر «اصالت وجود»، «تشکیک وجود»، «حرکت جوهری»، «اتحاد عاقل و معقول»، «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا» و... میتوان تبیینی از مشروعیت و سیاست ارائه کرد؟ یا مثلا راجع به مشروعیت سیاسی حاکم و حکومت سخن گفت؟ پاسخ مثبت است.
خب این سالها کتابهایی با عنوان «فلسفه سیاسی ملاصدرا» نوشته شده است که من از باب نمونه به کتاب «فلسفه سیاسی صدرالمتالهین» نوشته دکتر شریف لکزایی اشاره میکنم. اجازه دهید خیلی مختصر فهرست این کتاب را تشریح کنم. البته در این کتاب نویسنده بسیار زحمت کشیده و سعی او مشکور است. اما بخش عمدهای از کتاب ایشان مبانی فلسفه صدرایی را بیان میکند و نمیتوان آنرا فلسفه سیاسی نام نهاد؛ بهعنوان مثال ایشان در گفتار دهم کتاب، بین قدرت فلسفی و قدرت سیاسی خلط میکند و به توصیف قدرت فلسفی میپردازد، نه قدرت آنگونه که در فلسفه سیاسی بحث میشود. همینطور [در] مباحثی نظیر سعادت و عدالت.
خود مفهوم قدرت یکی از مهمترین مفاهیم و عناصر فلسفه سیاسی است.
دقت بفرمایید قدرت فلسفی، جزء فلسفه سیاسی نیست. عرض کردم که زمانی شما از مباحث ملاصدرا استفاده میکنید و مبانی را استخراج میکنید، پس از آن از این مبانی به بحث مشروعیت قدرت و مشروعیت حاکم و حکومت میرسید [و] مشکلی نیست، اما بحث سعادت، فلسفه سیاسی نیست. بحث سعادت این است که انسان سعادتمند انسانی است که مثلا در دنیا طوری زندگی کند که کمال اخروی نصیبش شود.
سعادت نقطه کانونی سیاست در تفکر فلسفه سیاسی کلاسیک اعماز یونانی (افلاطون و ارسطو) و اسلامی (بهویژه فارابی) است.
باید بیشتر منظورم را توضیح دهم. آقای دکتر لکزایی از صفحه 346 کتاب و ذیل عنوان سعادت، مباحثی را از ملاصدرا نقل میکند. اینکه آیا سعادت، خوشبختی و لذتِ دنیوی است یا اخروی؟ یا اینکه موانع سعادت چیست؟ اینها را مورد اشاره قرار میدهد و اشاره میکند که فلاسفه ما، حقیقت سعادت را در حکیمبودن میدانند؛ یعنی وقتی انسان حکیم شد، به سعادت میرسد. خب اینها آیا فلسفه سیاسی است یا صرفا مبانی است؟! آیا ملاصدرا از تعریف فلسفی سعادت، نظریه سیاسی ارائه داده است؟ آیا از تعریف فلسفه قدرت، نظریه قدرت سیاسی داده است؟ مسلما خیر. حتما جناب آقای لکزایی میتوانند قادر به انجام این امر باشند و بحث را امتداد دهند و بحث سعادت را ازمنظر فلسفه سیاسی و برمبنای حکمت متعالیه مورد پردازش قرار دهند، لکن نباید ادعا کرد ملاصدرا اینها را ارائه داده است. این مواردی را که آقای دکتر لکزایی آورده، فلسفه سیاسی صدرالمتالهین نمینامند و حتی نامگذاری کتاب به این عنوان اشتباه است. این مواردی که ایشان در کتاب آورده، مبانی فلسفی محضی هستند که میتواند فلسفه سیاسی را ابداع کند.
البته باز تاکید میکنم که من نمیگویم ملاصدرا درباره سیاست صحبت نکرده است. ایشان در «الشواهد الربوبیه» بحث نسبت بین شریعت و سیاست را مطرح میکند. حتی ممکن است تعدادی از «مسائل» و نه صرفا مبانی فلسفه سیاسی را از آثار ملاصدرا بتوان استخراج کرد، اما قطعا او یک دیسیپلینی به نام فلسفه سیاسی ارائه نکرده است؛ گرچه مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و ارزششناختی خاص خود را دارد. ممکن است بگویید از مبانی فلسفه ملاصدرا این است که انسان مختار است. این کاملا درست است و حتما نقش دارد در اینکه ما چه نظریه سیاسیای ارائه دهیم. اما سوال این است آیا ملاصدرا از اختیار انسان و بحثهای فلسفی نتیجهای گرفته است در حدی که بتوان به آن نظریه سیاسی اطلاق کرد؟ باز هم پاسخ منفی است!
البته کتاب دکتر لکزایی قطعا یک قدم ما را به فلسفه سیاسی ملاصدرا نزدیک کرده است منتها فلسفه سیاسی ملاصدرا نیست. حال آیا فارابی حکمت سیاسی بالفعلی دارد؟ بله، دارد. البته نسبتبه عصر خودش. ما با پرسشهای جدیدی در حوزه فلسفه سیاسی مواجهیم که میتوانیم حکمت سیاسی فارابی را استنطاق کنیم و به این پرسشها پاسخ دهیم. پس فارابی حکمت سیاسی دارد و دیسیپلینی به نام حکمت سیاسی دارد. اما آیا ملاصدرا این را دارد؟ پاسخ من منفی است.
فرمودید که حکمت متعالیه ظرفیت استخراج یک دیسیپلین بهنام فلسفه سیاسی متعالیه یا حکمت سیاسی متعالیه را دارد. پرسش اساسی این است که روش و متدولوژی استخراج این فلسفه سیاسی چگونه باید باشد و چه الزاماتی را باید در این کار رعایت کرد؟
بحث روش بحثی پیچیده است. من صرفا یکی از روشها را اینجا عرض میکنم. مدتی است یک بحثی خدمت عزیزان دارم به نام «فقه نظام ولایی» که در آنجا به هشت روش رسیدم. برخی از این روشها در فلسفه سیاسی هم کاربرد دارد. روشی که در اینجا از آن یاد میکنم، روش «استنطاق متن» است. در این روش پرسشهایی را که در فلسفه سیاسی معاصر (و حتی پرسشهای کلاسیکی که ملاصدرا بدان نپرداخته) به آثار و متون صدرا عرضه میکنیم. مثلا وقتی میخواهیم پرسشهای مربوط به حزب را (که یک پرسش مدرن است) عرضه کنیم، قبل از آن باید توجه کنیم که اساسا حزب در دنیای مدرن چیست؟ برای اینکه ببینیم حزب چیست نباید فقط به تعریف حزب بسنده کنیم و مثلا بگوییم مجموعه تشکلهای مستقل از دولت که در چارچوب قانون اساسی فعالیت سیاسی میکنند. نه، این کافی نیست. یعنی علاوهبر تعریف حزب، به مبانی و کارکرد آن هم باید توجه کنیم. یا این پرسش که تفکیک قوا چیست؟ و سایر پرسشها... همه این پرسشها را عرضه کنید و ببینید مثلا مبانی حزب بهمعنای مدرن آیا با مبانی ملاصدرا همساز است یا خیر؟ آیا جمع میشود یا نمیشود؟ با مبانی مدرن به حزب رسیدیم، اما آیا با این مبانیای که آقای دکتر لکزایی بهخوبی در این کتاب توضیح دادهاند نیز میتوانیم منتهیبه حزب شویم یا نه؟ به مشارکت سیاسی و مردمسالاری چطور؟ اینجا ولو ملاصدرا حرفی نزده، اما دارید استنظاقش میکنید، دارید دلالتهای التزامی از اندیشه او استخراج میکنید. اما یک دلالت التزامی که ترتب منطقی داشته باشد با دلالتهای مطابقی.
شهیدصدر در مباحث تفسیریاش بحثی دارد تحت عنوان «تفسیر موضوعی» که میگوید سوال جدید را به متن عرضه کنید، متن را استنطاق کنید و جواب را بگیرید. البته گاهی در استنطاق متن، دلالت مطابقی به شما جواب نمیدهد، اما با مبانی حکمتمتعالیه میتوان به جواب رسید. ممکن است مثلا با قواعدی نظیر «حرکت استکمالی و حرکت جوهری نفس انسان» و یا «عینالربط بودن انسان» به مقولهای به نام جامعه نرسیم و فقط فرد مطرح باشد. وقتی به جامعه نرسیدیم، آنوقت نتیجه بگیریم که پس مشارکت سیاسی باید مشارکت تودهوار باشد، نه مشارکت تشکیلاتی یا حزبی. البته نمیتوان این را با قطعیت گفت، اما ممکن است اینگونه استنباط شود. یا مثلا در کتب فقهی بهویژه کتب متاخرین میبینیم که بحث مشروعیت حاکم مطرح است. بعضا قدما هم همینطور. مثلا مرحوم شیخمفید در المقنعه در کتاب امربه معروف و نهیاز منکرش مشروعیت سلطان را توضیح داده است. سلطان کیست؟ حالا آنجا تعبیر سلطان است. در برخی از کتب، تعبیر حاکم و والی آمده است. بعد کمکم این معاصرین از مرحوم نراقی و دیگران ولایتفقیه را مطرح کردهاند. اصطلاح ولایتفقیه یک اصطلاح متاخر است و قبلا از تعابیری نظیر «سلطان الاسلام»، «حاکم المسملین» و «وال المسلمین» استفاده میشده است. الان آقایان میگویند ما چه دلیلی داریم که فقیه، ولایت سیاسی دارد؟ مثلا «مقبوله عمربن حنظله» بر ولایت سیاسی فقیه، دلالت دارد یا ندارد؟ «مشهوره ابیخدیجه» دلالت دارد یا ندارد؟ یا سایر ادله نقلی دیگر و یا حتی ادله قرآنی و عقلی، دلالت دارد یا ندارد؟ پس ببینید اینجا فقیه درباره مشروعیت سیاسی، مشروعیت فلسفی و یا مشروعیت فقهی سیاست فقیه سخن میگوید. آیا شما چنین بحثهایی در فلسفه ملاصدرا دارید؟ پاسخ منفی است. ملاصدرا مشروعیت نبوت را بحث میکند. دغدغهاش ضرورت بعثت انبیاست و اینکه چرا ما به پیامبر نیاز داریم یا پیامبر چه اوصافی باید داشته باشد و... اما اینکه حالا بعد از پیامبر و در عصر غیبت نظریه سیاسی ما چیست، مشروعیت حاکم به چیست، اصلا چه حکومتی مطلوب است، حکومت آریستوکراسی یا مدلهای دیگر و... اصلا اینها مساله ملاصدرا نبوده، اما میتوان با روش استنطاق، سوالات را عرضه کرد؛ یعنی یا متن را استنطاق کرد یا مبانی موجود در حکمت متعالیه را استنطاق کرد و از آن، فلسفه سیاسی استحصال و استخراج کرد.
* نویسنده: محسن جبارنژاد، پژوهشگر اندیشه سیاسی