فرهیختگان: اواسط دهه ۹۰ بود که تعدادی از بازیگران و کارگردانان شاغل در ایران تصمیم گرفتند به ترکیه مهاجرت کنند تا به شبکه ماهوارهای جم بپیوندند. طبیعتا هر کسی از خودش میپرسید که چرا ناگهان چنین موجی به راه افتاد و حقیقت این است که ریشهیابی آن وقایع به دوران کنونی ما هم نامربوط نیست. یکی از آسیبهای جدی در میان هنرمندان ایرانی این است که وقتی دوره اوج فعالیتشان تمام میشود و به لحاظ مالی مشکل پیدا میکنند یا حس میکنند که محبوبیتشان دچار افول شده است، دست به رفتارهای عجیب و غریب دسته جمعی میزنند.
در اتفاقات نیمسال دوم سال ۱۴۰۱ هم چنین مواردی دیده شد. کوچ تعدادی از هنرمندان ایرانی به شبکه ماهوارهای جم هم در همین الگو قابل تعریف است؛ اما به هر حال وقتی آنها دیدند که در آن سوی دیوارها هم چمنها سبزتر از این سو نیست، تصمیم به بازگشت و ادامه فعالیت در داخل گرفتند. آیا ادامه این مسیر برای آنها ممکن بود؟ حالا به بهانه بازگشت چکامه چمنماه به داخل کشور میشود به طرح این پرسش و جستوجوی پاسخ آن پرداخت که چرا درمورد بعضی از چهرههای دیگر که عمدتا مربوط به دوران پیش از انقلاب میشوند، این امکان به راحتی فراهم نمیشود و اجازه داده میشود تا در صورت فوت آن افراد، این زخم و کینه و بدنامی که نگذاشتند فلانی به کشورش بیاید و کار کند، تا ابد باقی بماند.
تا به حال بسیاری از چهرههایی که پیش از این رفته بودند، برگشتهاند و در داخل کشور به کارشان ادامه دادهاند اما اگر همان متر و معیارها را در نظر داشته باشیم، معلوم نیست که چرا عدهای دیگر نتوانستند برگردند و اگر هم در ایران بودند نتوانستند کارشان را ادامه بدهند. مثلا معلوم نشد که چه فرق مشخصی بین ایرج قادری با ناصر ملکمطیعی وجود داشت که یکی توانست هم کارگردانی کند و هم به جلوی دوربین برگردد و کارش را ادامه بدهد اما دیگری هرگز نتوانست؟ اگر قادری میتواند برگردد، یعنی این مانع ابدی نیست و حفظ آن جزء اصول فرهنگی نظام بهحساب نمیآید؛ اما اینکه چرا در برابر عدهای دیگر چنین سدی قرار داده شده و این سد هرگز کنار نمیرود، جای پرسش دارد.
آیا همهچیز به کجخلقی و تعصب گروههای تندرو برمیگردد یا اینکه عدهای ممکن است با چنین رویدادی منافعشان را در خطر ببینند و به همین سبب پشت چهره چنین گروههایی مخفی میشوند تا مانع بازگشت بعضی از افراد به عرصه کار شوند؟ وقتی پاسخ این سوالات را یافتیم، لااقل میدانیم باید چه کرد و قدم بعدی تلاش برای تحقق آن است.
چرا باید برگردند؟ در ابتدا این سوال را میتوان با سوال دیگری پاسخ داد و گفت چرا نباید برگردند؟ این اما مسالهای است که ذیل دومین پرسش اساسی این بحث میتوان سراغش رفت؛ آنجایی که بحث از موانع اصلی بر سر راه بازگشت این چهرهها به مدار کار مطرح میشود. حالا باید پاسخ ایجابی این سوال را بیابیم. بازگشت این چهرهها به لحاظ روانی تاثیری روی جامعه دارد که میتواند خنثیکننده بسیاری از تبلیغات منفی علیه جامعه ما باشد. تهی کردن ذهن ایرانیها از هر امیدی چنانکه بسیاریشان را برای نجات از طومار معضلات به فکر مهاجرت میاندازد، باعث میشود مشکلات ما بیشتر از آنچه بهواقع هستند به نظر برسند و طبیعتا موانع برطرف شدنشان را هم غولآساتر از حجم حقیقیشان مینمایاند. مهاجرت معکوس هنرمندان خصوصا اگر با ادامه کارشان در داخل کشور همراه باشد، میتواند جنبه نمادین پیدا کند و روی سدی که در بسیاری از ذهنها ایجاد شده، ترک بیندازد.
بیرون ماندن این افراد از مدار فعالیتهای رسمی منطبق با قوانین جمهوری اسلامی حتی اگر خود آن افراد هم خصومت سیاسی خاصی با نظام نداشته باشند، میتواند انبان نمادین جبهههای روبهرو را تقویت کند و طبیعتا اگر عکس این قضیه اتفاق بیفتد، تاثیری بهعکس آن خواهد داشت. البته این کار باید به نحوی انجام شود که احساس نشود از آن بهرهبرداری سیاسی در حال انجام است تا به این ترتیب بتواند تاثیر واقعی خودش را بگذارد اما در هر حال غیر از همدلی اجتماعی و هدم سازههای برساخته ذهنی که یأس و نومیدی پدید میآورند، این قضیه میتواند دستاوردهای سیاسی هم در قفای خود داشته باشد.
متن کامل گزارش میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.