کد خبر: 86011

هومن جعفری، خبرنگار:

آموزش، عدالت و «ماری آنتوانت» شیرینی‌خور!

آموزش و عدالت دو واژه بسیار شبیه به هم هستند. دست‌کم در سرنوشت تمدنی چند هزار ساله بشری این دو کلمه بسیار شبیه به هم زندگی کرده‌اند. همانقدر که آموزش برای اقشار خاص بوده و از عامه مردم دریغ شده، عدالت همچنین وضعی داشته.

هومن جعفری، خبرنگار: آموزش و عدالت دو واژه بسیار شبیه به هم هستند. دست‌کم در سرنوشت تمدنی چند هزار ساله بشری این دو کلمه بسیار شبیه به هم زندگی کرده‌اند. همانقدر که آموزش برای اقشار خاص بوده و از عامه مردم دریغ شده، عدالت همچنین وضعی داشته. در حقیقت یکی از زیربناهای تمام انقلاب‌های بشری علیه طبقات حاکم، طلب عدالت بوده که یکی از مهم‌ترین وجوه آن درخواست برای عدالت آموزشی و برخوردار شدن مردم عادی از سواد و تحصیل به حساب می‌آمده.
برای هزاران سال، بشر همان اندازه که عدالت را به شکل قطره‌چکانی در اختیار مردم قرار داده با تحصیل و آموزش هم همین کار را کرده. همین امروز و در مقیاس جهانی هم آموزش عمومی، بیش از آنکه روشی برای بهبود کیفیت زندگی مردم باشد به روشی برای کنترل مردم تبدیل شده و بسیاری از چیزهایی که در دنیای امروز بسیار ضروری به حساب می‌آید، به هیچ عنوان در مدارس تدریس نمی‌شود. مثلا سواد و آموزش‌های مالی هنوز راهی به مدارس عامه پیدا نکرده‌اند آن هم در دنیایی که نوجوان‌ها می‌توانند به‌راحتی در فضای مجازی از طریق فعالیت‌های آموزشی به ثروت بالایی برسند.
اما بیایید کمی درمورد عدالت آموزشی در ایران صحبت کنیم.
1. طبیعی است که ثروتمندان از امکانات و فرصت‌های بیشتری برخوردار باشند. همیشه همین بوده و همیشه هم همین خواهد بود. طبیعتا دانش‌آموز مرفهی که نه‌تنها در مدرسه غیرانتفاعی ثبت‌نام کرده بلکه کلاس‌های فوق‌برنامه و آخرین امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری را هم در اختیار دارد نسبت به یک دانش‌آموز متوسط در محلات فقیرنشین دست بالا را خواهد داشت. به همین طریق هم احتمالا منطقی است اگر بگوییم همان دانش‌آموز منطقه فقیرنشین در تهران سه هیچ از دانش‌آموزان مدارس کپری و کانکسی شانس بالاتری برای موفق شدن را دارد. از سوی دیگر امکان ریزش دانش‌آموزان فقیر و محروم نیز بیش از دانش‌آموزان ثروتمند و برخوردار است. اگر یک والد ثروتمند ورشکست شود، فرزندش به مدارس عمومی خواهد رفت اما اگر هزینه‌های آموزش عمومی برای یک والد یا والده فقیر کمرشکن شود، اصلا قید درس خواندن فرزند را خواهد زد. یعنی چاره‌ای غیر از این نیست. بحث تبلت یا موبایل یا کمک به مدرسه که شوخی است. من دانش‌آموزانی را سراغ دارم که به دلیل ناتوانی در تهیه کتاب و لباس مخصوص مدرسه از تحصیل باز مانده‌اند.
2. این عدالت یا بی‌عدالتی توزیع‌شده آموزشی فقط در حوزه دانش‌آموزان نیست. در بحث سخت‌افزاری ما مدارسی را داریم که برای دانش‌آموزان خود غذای پرسی نیم‌میلیون تومان سرو می‌کنند و مدارسی داریم که در پرداخت هزینه قبض آب و قبض برق مانده‌اند. در حوزه سخت‌افزاری هم بسیاری از مدارس عمومی در ارائه امکانات آزمایشگاهی یا ورزشی به دانش‌آموزان خود ناتوانند و اگر والدین کمک مالی نکنند، در خیلی از مدارس و امکانات داخلی‌شان تعطیل خواهد شد. این هم بخشی می‌شود از همان عدالت آموزشی که نداریم یا دست‌کم به آن نسبتی که دل‌مان می‌خواهد نرسیده.
3. در حوزه نیروی انسانی نیز با همین معضل طرفیم. معلمان ماهر و زبردست و اسم و رسم‌دار طبیعتا جذب سیستم آموزشی گران‌تر می‌شوند و در مدارس غیرانتفاعی تدریس می‌کنند و معلمان کم‌حوصله‌تر یا کم‌تجربه‌تر به مدارس دولتی ارزان‌تر راه خواهند یافت. عیب دیگر اینکه بسیاری از همین معلمان نیز دچار معضلات کاری مثل قراردادی بودن و رسمی نشدن و همچنین شلوغ بودن بیش از حد کلاس‌ها و مهم‌تر از همه تغییرات ارزشی حوزه آموزش می‌شوند. پیش از این معلم اگر به دانش‌آموز سخت می‌گرفت، از سوی خانواده دانش‌آموز تشویق می‌شد. حالا کار به جایی رسیده که دوره کودک‌سالاری است و والدین انگار قصد دارند با نمرات فرزندان خود پز بدهند و در نتیجه معلمان باید پاسخگوی کم‌کاری دانش‌آموز و بی‌توجهی او به درس‌ها و نمرات ضعیفش هم باشند. شاید راحت‌ترین کار این باشد که به همه نمره بالا بدهی و والدین را راضی نگه داری. اینها بخشی است از همان قصه عدم عدالت آموزشی که حل کردنش هزینه‌های سنگینی دارد و دولت‌ها به‌آرامی درحال شانه خالی کردن از زیر آن هستند.
4. در نگاه دقیق‌تر یا به‌اصطلاح اهل فن در تصویر بزرگ‌تر، صحبت از این است که ما هم مدرسه کم داریم، هم معلم و هم بودجه و تلخ‌تر اینکه بسیاری از دوستان من معلمان قراردادی هستند که هنوز رسمی نشده‌اند، پول‌شان را با تاخیر دریافت می‌کنند و تردید دارند که تدریس را ادامه بدهند یا رها سازنند. از سوی دیگر اعلام می‌شود که ما ده‌ها هزار معلم کم داریم. از سوی دیگر ما صدها هزار تحصیل‌کرده بیکار داریم که مدرک لیسانس و حتی بالاتر دارند. این از آن پازل‌هایی است که حل کردنش بسیار دشوار شده چراکه با وجود آسان بودن راه‌حل روی کاغذ، اجرای آن دشوار است. معلم کم دارید؟ جذب کنید. چیزی که فراوان است جوان با‌انگیزه مدرک‌دار که می‌تواند تدریس را امتحان کند. مدرسه کم دارید؟ بسازید. منتها قصه به همین سادگی نیست. کمی شبیه می‌شود به آن نقل قول ظاهرا به اشتباه منتسب‌شده به ماری آنتوانت که نان ندارید؟ شیرینی بخورید. باید بودجه‌اش هم باشد و مصالحش هم باشد و زمین‌هایش هم باشد و بشود انجامش داد.
قبول نان ندارید، شیرینی نخورید اما تکلیف را مشخص کنید. افق دید کجاست؟ چقدر کم داریم و برای جذب آن چقدر هزینه لازم است و چطور می‌شود از بودجه‌های بی‌حساب‌وکتاب مملکت مثل بودجه‌های مسئولیت عمومی شرکت‌های بزرگ، در این مسیر استفاده کرد؟ چقدر می‌شود از سیستم آموزشی تلویزیونی و اینترنتی برای جبران کردن مشکلات کمبودها بهره برد؟ این مشکلات را قرار است به دولت بعدی انتقال بدهیم یا قرار است در همین دولت حل شود؟ نکته مهم‌تر اینکه چه کنیم تا فاصله افسارگسیخته طبقاتی که به مدارس هم کشیده شده، کمی شتاب کم کند؟ نمی‌شود یک دانش‌آموز مدرسه‌ای در تهران دغدغه‌اش این باشد که ناهارش کباب بره باشد یا کباب غاز و یک دانش‌آموز دیگر با شکم گرسنه دنبال این باشد که بتواند از حرف‌های معلم چیزی سردر بیاورد. یک معلم چند جا درس بدهد و کلاس خصوصی و آموزشگاه و وضع خوب و ده‌ها و صدها نفر دیگر دنبال این باشند که با مسافرکشی روزگار بگذارنند. فکری بکنیم به حالا این وضع افسارگسیخته فاصله و شکاف یا حتی گسل طبقاتی!

مرتبط ها