کد خبر: 78027

باید به دنبال شکل‌گیری مطالعات تمدنی در دانشگاه‌ها باشیم

زمانی که از تمدن نوین اسلامی صحبت می‌شود، منظور پیشرفت‌های معنادار، همه‌جانبه، مبتکرانه، جهشی و متمایزی است که نظم و مناسبات مدنی تازه‌ای را براساس تعالیم اسلامی با محوریت عدالت برقرار کرده و فرصت‌های ملموسی را برای رشد توامان مادی و معنوی انسان‌ها فراهم می‌کند. 

رضا غلامی، رئیس مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری:زمانی که از تمدن نوین اسلامی صحبت می‌شود، منظور پیشرفت‌های معنادار، همه‌جانبه، مبتکرانه، جهشی و متمایزی است که نظم و مناسبات مدنی تازه‌ای را براساس تعالیم اسلامی با محوریت عدالت برقرار کرده و فرصت‌های ملموسی را برای رشد توامان مادی و معنوی انسان‌ها فراهم می‌کند. 
اگر بخواهیم مبحث تمدن اسلامی را بسیار ساده کنیم، آن را این گونه توضیح می‌دهیم. روشن است شکل‌گیری تمدنی جدید تحت عنوان تمدن نوین اسلامی به مثابه یک هدف عالی در رقابت با تمدن مدرن غربی و حتی تا حدی خارج از اتمسفر عالم مدرن کار بسیار دشوار و پیچیده‌ای است و نشستن آن بسیار دشوار و سخت بوده و به‌راحتی به ذهن‌ها نمی‌نشیند. کاری است که بسیار آرمانی به نظر می‌آید و در حال حاضر بخش مهمی از بسترهای شکل‌گیری این نوع تمدن هنوز وجود ندارد. اما به چند دلیل حتی اگر در آینده امکان تشکل تمدن نوین اسلامی میسر نشود، به عقیده من طرح و دنبال کردن این بحث می‌تواند برای کشور ما سودمند باشد:
ترسیم یک هدف عالی برای کشور ثمرات مهمی دارد. 
به عقیده من هویت دینی و ملی را تقویت می‌کند. 
نفس اینکه این بحث مطرح و با جدیت دنبال شود. 
خودباوری و اعتمادبه‌نفس اجتماعی را مضاعف می‌سازد. 
 وحدت و انسجام ملی و اسلامی را ارتقا می‌دهد. 
 سطح و ابعاد مشارکت سیاسی به معنای مصطلح را بالا می‌‌برد. 
 میزان و محدوده همکاری و تعاون اجتماعی را وسعت می‌بخشد. 
 در بین مردم روحیه رقابت با کشورهای دیگر را تقویت می‌کند. 
 فرصت‌های پیشرفت‌ها بزرگ، مبتکرانه و جهشی را مهیا می‌کند. 
مقصد و چشم‌انداز مسیر حرکت کشور را روشن‌تر می‌کند. 
از به انحراف کشیده شدن ظرفیت‌های کشور در ابعاد مختلف به‌ویژه ظرفیت منابع انسانی تا حدی جلوگیری می‌کند. 
می‌خواهم بگویم اگر صحبت از تمدن می‌شود حتما و 100 درصد باید تصور کرد که موفق می‌شویم. البته، تمام سعی و تلاش ما این است که به این قله برسیم ولی به هر میزان که ما به قله این امر نزدیک شویم، ثمراتی دارد. برای مثال این گونه نیست که بگوییم اگر نصف یا یک‌سوم راه را رفته‌ایم، شکست خورده‌ایم. به بعضی از ثمرات آن در اینجا اشاره می‌کنم. ضمن اینکه تمدن یک امر پروسه‌ای تلقی می‌شود. در حال حاضر نیز ما در یک وجه و مرتبه‌ای از مراحل تمدن قرار داریم. منتها معمولا تمدن موقعی عینیت پیدا می‌کند که از یک‌سری مراحل عبور کرده باشد که هنوز این اتفاق نیفتاده و با این موضوع فاصله داریم. در جهت تعمیق و گسترش تفکر تمدنی می‌خواهم بگویم، یا به عبارت دیگر طرح این موضوع از این جهت چه فواید و ثمراتی دارد؟
 1. نقاط قوت و ظرفیت‌ها و نقاط ضعف، معایب و تفکر تمدن مدنی را عینیت می‌بخشد. 
 2. به بسط و تعمیق عقلانیت اجتماعی می‌انجامد. 
 3. احزاب علوم انسانی را از حیات جزیره‌ای خارج می‌کند و آنها را با صاحبان افکار مختلف به سمت تعاطی و تضارب افکار سوق می‌دهد. 
 4. تحجر و دُگم‌اندیشی را کاهش دهد و سعه‌صدر و انعطاف علمی را بالا می‌برد. 
 5. توهم‌گرایی و آرمان‌اندیشی کور را کاهش می‌دهد و واقع‌بینی در مواجهه با مسائل مدنی را بالا می‌برد. 
شایان ذکر است که اصل آرمان‌اندیشی خوب، مفید و سازنده ‌است. در اینجا منظور آرمان‌اندیشی‌های کور است که با واقع‌بینی در تعارض است و انسان را در توهمات متوقف می‌کند. 
زمانی که در تاریخ تمدن‌های بزرگ سیر می‌کنیم، این واقعیت به نحو واضحی خودنمایی می‌کند که معرفت و دانش و به تبع آن نهاد معرفت و نهاد دانش با هر قالب، شکل و با هر تفکری در فرآیند شکل‌گیری تمدن‌ها نقش بی‌نظیری دارد. در این بین علوم انسانی که یک علم مدرن است، در جای خود از اهمیت وافری برخورد است اما نمی‌شود نقش و تاثیر سایر علوم را در اینجا نادیده گرفت. به بیان دیگر اگر تاکید به علوم انسانی می‌شود دلایلی برای آن وجود دارد اما در عین حال نیز علوم دیگر در جایگاه خود اهمیت خاص خود را دارند و آن را نمی‌توان انکار کرد. سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چه نسبتی بین علوم انسانی و تمدن‌های جدید وجود دارد؟ به‌خصوص در تمدن‌های جدید در تمدن‌های پیشامدرن چیزی به‌عنوان علوم انسانی نداریم. در پاسخ باید گفت:
 1. علوم انسانی تفکر بنیادین تمدن را خلق می‌کند و تمایزات تمدنی را معین می‌کند. در اینجا منظور علوم انسانی است که فلسفه و تاحدی هنر نظری را شامل می‌شود. 
 2. علوم انسانی رصدخانه پویای ظرفیت‌ها و مسائل اجتماعی است. 
 3. علوم انسانی امکان پیشگیری و مقابله با آفت‌ها و آسیب‌های اجتماعی که سد راه تمدن‌ها هستند را فراهم می‌کند. 
4. علوم انسانی امکان پیش‌بینی آینده محتمل را فراهم می‌کند. 
5. همچنین علوم انسانی سطح سواد جامعه را بسط می‌دهد. این بدان معنا نیست که همه افرادی که در علوم انسانی تحصیل می‌کنند به درجه استادی برسند و نظریه بدهند. بسیاری از بانوان لیسانس علوم انسانی گرفته‌اند و در حال حاضر خانه‌داری می‌کنند. اما سواد اجتماعی آنها از طریق تحصیل در این مقطع ارتقا پیدا کرده است. البته تحصیلات تکمیلی حکم جدایی دارد و به‌واقع اگر کشور در تحصیلات تکمیلی سرمایه‌گذاری می‌کند، توقع دارد فردی که در رشته‌ای فارغ‌التحصیل می‌شود در همان رشته نیز مشغول به کار شود. اما در مقطع کارشناسی شاید این چنین نگاهی نبوده و نه می‌تواند باشد. لذا استقبال می‌کنیم که مردم و فرهیختگان بیایند در مقطع کارشناسی تحصیل کنند. 
 این امر حتما در فعالیت‌های شخصی و اجتماعی افراد در حیطه‌ای که خود در آن تنفس می‌کنند، تاثیرات زیادی دارد:
 1. علوم انسانی فرصت رشد و تعالی انسانی و اجتماعی را مضاعف می‌کند. 
2. علوم انسانی هدایت‌بخش و راهبر جامعه به سمت تمدن و مقاصد تمدنی است. 
3. علوم انسانی به تکنیک معنا، جهت و مقصد می‌دهد و مسیر را برای کارکردهای مدنی تکنیک با کمترین تزاحم فراهم می‌کند. 
4. علوم انسانی با اینکه خود در ظرف دانشگاه رشد و نمو دارد اما رشد علوم انسانی به تحول در دانشگاهی که بستر رشد خود آن است نیز کمک می‌کند و دانشگاه را نیز قدم به قدم به دانشگاه تمدنی نزدیک می‌کند. به عبارت دیگر اگر می‌خواهیم دانشگاه در ایران متحول شود، در کنار کارهای تحولی که انجام می‌شود باید به علوم انسانی نیز بها داده شود. به بیان ساده هر میزان که علوم انسانی رشد کند، آکادمیک نیز رشد خواهد کرد. همه این موارد فوایدی است که برای علوم انسانی می‌توان ذکر کرد. 
میزان کمک علوم انسانی کنونی یا علوم انسانی که در حال حاضر در کشور وجود دارد به شکل‌گیری تمدن چه مقدار است؟ برای پاسخ به این سوال یک ارزیابی ارائه می‌دهم که شاید مقداری بدبینانه باشد اما پاسخ‌هایی است که من به آنها رسیده‌ام: 
1. علوم انسانی موجود احاطه‌ کافی بر واقعیت‌های جامعه ایران ندارد. دقت کنید؛ می‌گویم احاطه کافی ندارد. یعنی احاطه دارد اما این مقدار کفایت نمی‌‌کند. 
2. تقلید از غرب و تابوسازی از نظریات غربی تا حدی در آن وجود دارد. بازدقت شود که می‌گویم تا حدی. 
3. آزاد‌اندیشی و نقب علم در علوم انسانی به یک روش رایج تبدیل نشده است. 
4. در ارتباطات و تعاملات علمی و تضارب افکار چه با اندیشمندان ایرانی و چه با اندیشمندان غیرایرانی دانشگاه کشور خیلی پیشرو نیست. 
5. از سیاست‌زدگی و فقدان آزادی و بی‌طرفی علمی در برخی از عرصه‌ها رنج می‌کشد. 
6. دچار سطح بالایی از بروکراسی‌زدگی و کمی‌گرایی شده است. 
7. بیش از حد به دولت وابسته است و ارتباط مستقل زنده و پویایی با سایر اجزای جامعه و صنعت ندارد. 
8. آنچنان که توقع می‌رود همین علوم انسانی، نه خودباوری تمدنی دارد و نه از رویکرد تمدنی برخوردار است. 
یک نکته‌ای که باید عرض شود این است که زمانی که از تمدن نوین اسلامی صحبت می‌شود و اسلامی بودن وصف این تمدن می‌شود؛ تمدن باید به سمت علوم انسانی اسلامی حرکت کند. تمدن اسلامی را علوم انسانی سکولار بالطبع نمی‌تواند شکل دهد یا به شکل‌گیری آن کمک چندانی کند. 
 زمانی که از علوم انسانی می‌گویم، منظور علوم انسانی اسلامی است. چرا علوم انسانی باید اسلامی باشد؟
1. اسلام یک دین اجتماعی است و سعادت مردم را از طریق ساماندهی جامعه انسانی و الهی کردن آن دنبال می‌کند. 
2. تعالیم اسلامی در باب جامعه‌پردازی و حل مسائل اجتماعی آموزه‌های بسیاری را در اختیار مسلمانان قرار داده است. 
3. افق حرکت جامعه اسلامی چه در دوره پیامبر اکرم(ص) و حیات ائمه(ع) و چه بعد از آن متاثر از خطوط ترسیم شده از قرآن به دنبال تمدن‌سازی است. به عبارت دیگر به دنبال یک تمدن مادی و معنوی به مثابه دو روی یک سکه است. یعنی زمانی که به متون دینی مراجعه می‌شود، در آن رویکرد دینی و افق تمدنی به‌درستی وجود دارد. البته این دیدگاه من مخالفانی نیز دارد و برخی می‌گویند به صورت اساسی چیزی به نام تمدن در اسلام وجود ندارد و تمدن خلاف جهت اسلام است. چون اسلام چیزی به نام تمدن ندارد و تمدن خلاف جهت اسلام است. چون اسلام به دنبال آخرت‌گرایی است و تمدن به دنبال این جهانی و دنیایی شدن است. 
زمانی که علوم اسلامی انسانی را می‌گوییم بالطبع یک‌سری سوءتفاهم‌هایی نیز ایجاد می‌شود. در گذشته در همین مکان به تفصیل در این مورد صحبت کرده‌ام و افرادی که می‌خواهند بدانند، می‌توانند متن آن را تهیه کنند. اما چند مورد آن را عرض می‌کنم. 
فکر می‌کنیم زمانی که می‌گوییم علوم انسانی اسلامی یعنی با جریان‌های علمی غیردینی در جهان قطع ارتباط کردن. البته قبلا در این مورد توضیح داده‌ام که این‌گونه نیست. عدم بهره‌گیری از دانش تجربی و علوم تفسیری، استفاده صرف از معارف نقلی دین و بروز سطحی از اخباری‌گری، رواج سطحی بالایی از جذب‌اندیشی و استبداد علمی و مقابله با تکثر و تنوع فکری، ضعف شدید از واقع‌گرایی در این نوع علوم انسانی که جداگانه راجع به آن صحبت شد. 
شاید رویکرد تمدنی در علوم انسانی این‌گونه به نظر می‌رسد که تعیین تراز، افق و جهت علوم انسانی و مسائل آن به سمت مقاصد تمدنی با رعایت واقع‌بینی است که درک چنین چیزی رواج درک مناسب و عمیقی از خود تمدن اسلامی است. چون ما در بسیاری از مواقع که بحث می‌کنیم کاملا مشهود است که درک مشترک و عمیقی از علوم اسلامی وجود ندارد. دو نکته را نیز اشاره کنم. ما به سمت میان‌رشته‌ای‌ها و چندرشته‌‌ای‌ها حتما باید حرکت کنیم. تا هم در داخل رشته‌های علوم انسانی این تمایلات برقرار شود و هم بین علوم انسانی و علوم پایه، پزشکی، فنی و مهندسی ضروری است که گسترش پیدا کند. از سوی دیگر، به دنبال شکل‌گیری مطالعات تمدنی در دانشگاه‌ها باید باشیم. اگر بحث تمدن برای ما جدی و مهم است، یک رشته مستقل تحت عنوان مطالعات تمدنی نیز نیاز داریم که می‌تواند بیشتر فلسفه تمدن اسلامی داشته باشد، اما بعد از بحث‌های بنیادی به ارتباط آن علم و تمدن بپردازد. برای مثال به ارتباط علوم پزشکی و تمدن بپردازد. در این اواخر یک نشستی داشتیم و در آنجا نیز بحث ما روش‌شناسی مطالعات تمدن بود که یک بحث بسیار خوبی نیز بود و مطالب بسیار خوبی ارائه شد. 
 

 

مرتبط ها