محمد زعیم زاده، جانشین سردبیر:روزهای عجیبی را پشتسر میگذاریم. فوتبال در سیاسیترین وضع خودش قرار دارد و سیاست هم در فوتبالیترین وضع. ایران تاکنون 18 بازی در جامهای جهانی انجام داده است؛ 3 تا قبل از انقلاب و 15 تا بعد انقلاب. با صدای بلند باید بگوییم هیچگاه به این اندازه فضای فوتبال و ورزش ایران تحتتاثیر سیاست نبوده است و هیچوقت هم اینقدر بر سیاست اثربخش نبوده، از آن طرف وضع سیاست هم تاکنون هیچوقت تا این حد فوتبالی و استادیومی نبوده است. فضای استادیومی دو ویژگی مهم دارد؛ هم بهشدت قطبی است و هم شدیدا رادیکال. در استادیوم هیچ صدای میانهای شنیده نمیشود، مثلا مسخره است که در زمین فوتبال دو تیم را به مصالحه دعوت کرد یا مثلا به میان تماشاچیان دو تیم رفت و گفت بهجای استفاده از شعارهای منشوری بیایید در کرسی آزاداندیشی شرکت کنید. بعید است هیچگاه طرفداران دو تیم از عملکرد داور و مسئولان فدراسیون راضی شوند و... و چقدر این اوضاع شبیه این روزهای سیاست و دانشگاه ما است.
در روزهایی هستیم که متن منتشرشده در صفحه اینستاگرام بازیکنان ملی از نطق نمایندگان پارلمان مهمتر است و گوش افکارعمومی به کنفرانس خبری کارلوس کیروش حساستر است تا مثلا سخنگوی دولت. یعنی فوتبال تبدیل به خود سیاست شده است و این امر فارغ از ارزش-داوری ما یک امر واقعی است. برخی از این اتفاق استقبال کردهاند و گفتهاند سیاست که امر خانقاهی و پَستویی بود از مسیر فوتبال تبدیل به امری عمومی و اجتماعی شده است، البته این دوستان احتمالا آن طرف ماجرا را ندیدهاند که عمومی شدن سیاست از مسیر فوتبال شمشیری دولبه است، رادیکالیسم استادیومی پیامد عمومی شدن سیاست از مسیر مستطیل سبز است (بینالهلالین بگویم که این اتفاق اگر برای سیاستگذاران رسمی ما درس عبرت باشد یک موضوع مثبت تلقی میشود، سالها دلسوزانی تذکر میدادند که بهخاطر ماهیت نظامهای سرمایهداری که ما ناگزیر به کنشگری در آن هستیم اموری که سرگرمی حساب میشوند ظرفیت اجتماعی بالاتری برای عمومیسازی سیاست دارند و چه دوست داشته باشید چه نه، مجبورید این امور را جدی بگیرید و البته این تذکرها خیلی جدی گرفته نمیشد).
بار اضافه به گردن فوتبال نیندازید
با این حال اجازه بدهید برخلاف دوستانی که از عمومی شدن امر سیاسی از مسیر فوتبال خوشحالند بگویم این روند هم به سیاست ضربه میزند هم به خود فوتبال. اشتباه نکنید، به دنبال خوانش سکولار از امر اجتماعی مهمی چون فوتبال نیستم، ادعای غیرسیاسی بودن ورزش و هنر با گزارههای به شدت فریبکارانه و گولزنندهای چون هنر برای هنر یا ورزش برای ورزش بهشدت مضحک است، آنچه محل بحث ماست نقد ایده پیش بردن سیاست از مجرایی است که ذاتش چیز دیگری است.
بار اضافه حمل کردن بر فوتبال هم به خودش ضربه میزند هم به سیاست، فوتبال بهعنوان امر ملی میتواند یک اثر اجتماعی داشته باشد که آن هم جمع زدن سلایق مختلف حول یک منطق عمومیتر بهعنوان ملیت است. انتظار سیاسی اضافیتر از آن این کارکرد مهم را به ضد خودش تبدیل میکند؛ همان چیزی که کارل مارکس درخصوص مدرنیته میگفت، کما اینکه عدهای معتقدند این بار چنین اتفاقی برای آن افتاده است -که به شدت با این دیدگاه مخالفم و معتقدم هنور فوتبال به اثر ضد ملی بدل نشده و در نقد آن استدلالهایی دارم-. از جنبه واقعی فوتبال میتواند دو کارکرد داشته باشد؛ در وضع معمولی و کماثر میتواند نهایتا یک مُسکن یا یک نوشیدنی سُکرآور باشد که وقتی اثرش تمام شد کارکردی ندارد و در وضعیت ویژهتر میتواند برای ما افقگشایی کند؛ مثلا وقتی ملتی ببیند در ورزش مهمی چون فوتبال و در آوردگاهی که زیر ذرهبین رسانههای جهانی است تیمش میتواند با بزرگان دنیا رقابت کند یا احیانا آن را شکست دهد نسبت به آینده امیدوار میشود و افق بالاتری را تصویر میکند، اما رسیدن به آن افق دیگر ربطی به فوتبال ندارد.
دو گروهی که در جام 2022 در آفساید ماندند
درخصوص جام 2022 و حضور ایران و نتایجش هم دو گروه بهوضوح در آفساید ماندند؛ یک گروه در داخل که فکر کردند میتوانند بار وزارت مسکن و رفاه و بانک مرکزی و مجلس صیانت محور و... را هم بیندازند گردن طارمی و آزمون و بیرانوند و... و از آنها انتظار داشتند در رقابت با هری کین و گرت بیل و پولیشیچ انتظارات جامعه درخصوص شعارهای محققنشده نجومی دولت و مجلس و... را تعدیل کنند، از اینها آفسایدتر براندازان آلبانینشین بودند که اساسا زیر میز فوتبال بهعنوان امر ملی زدند و بعد از رونمایی از ایده تجزیهطلبی و زیر بلیت سعودی رفتن در حوزه رسانه، اینبار خود را در جبهه مقابل یک امر عمومی قرار دادند و به جمهوری اسلامی باز هم این گارانتی را دادند که همچنان با یک اپوزیسیون عقبمانده طرف است.
ورای این دو دیدگاه ایرانیان بسیاری بودند که تلاش کردند تیم فوتبال ایران را در حد یک امر اجماعی و فراجناحی با کارکرد ملی نگه دارند و تلاش کردند به بازیکنان تیم هم در این مسیر کمک کنند، این جبهه از بسیاری از حزباللهیها تا ایرانیان خارج از کشور و حتی کارلوس کیروش را شامل میشد.
به شکل شهودی میشد گفت که در بین این سه دسته اکثریت دسته سوم بودند، اعلام نتایج نظرسنجی ایسپا (وابسته به جهاد دانشگاهی) بهلحاظ علمی این فرض را ثابت کرد.
معمولا نظرسنجیها چه به دلایل روشی چه به دلایل انگیزشی و البته سفارشی! با سویه همراه هستند، مثلا خاطرم هست که در انتخابات 92 یک مجموعه نزدیک به اصولگرایان چند روز قبل از انتخابات با عدد و رقم ثابت میکرد قالیباف و جلیلی با هم به دور دوم میروند، این درحالی بود که موج بنفش کشور را فراگرفته بود و روحانی در همان دور اول رئیسجمهور شد. یا در انتخابات 1400 مجموعهای به سفارش اصلاحطلبان برای تهییج پایگاه اجتماعی آنها افکارسنجیای را انجام داده بود که در آن میگفت همتی همراه رئیسی به دور دوم انتخابات میرود، آنجا هم چند روز بعد همتی نهتنها از رئیسی بلکه از محسن رضایی و آرای باطله هم در همان دور اول شکست خورد، اما نظرسنجیهای ایسپا و چند نهاد دیگر معمولا خطای کمتری دارد و در بزنگاههای مهمی چون انتخاباتهای اصلی تا حدود زیادی توانستهاند تصویر واقعیتری از موضوع مورد پژوهش ارائه بدهند. با چنین پیشزمینهای نتایج افکارسنجی این مجموعه درخصوص رویکرد ایرانیان در جامجهانی قابل تامل و توجه است که در ادامه بخشهایی از آن را با هم مرور میکنیم.
60.7 درصد ایرانیها بازیهای تیم ملی را دیدهاند
آنچه در ابتدای بحث درخصوص اجتماعی و اجماعی بودن فوتبال گفته شد در این گزاره موضوعیت مییابد، در روزگار تکثر رسانهها و گروههای مرجع عدد 60 درصد قابل تأمل است، بعید است در شرایط فعلی هیچ برنامهای در سیما که پوشش عمومی دارد به حدود نصف این عدد هم نزدیک شود، البته اینکه نزدیک به 40 درصد مردم حتی فوتبال را هم دنبال نمیکنند باید محل بحث قرار بگیرد. در جامعهای که روزی میزان مشارکت در کنش سیاسی در آن حدود 85 درصد بوده است -انتخابات 88- چه شده است که یک موضوع کاملا عمومی و بدون جهتگیری ایدئولوژیک حداکثر 60 درصد مخاطب دارد؟ آیا بخشهایی از جامعه بهسمت نوعی واگرایی نسبت به هر امر اجتماعیای رفته است؟ برای پاسخ به این سوال باید پیمایشهای دیگری انجام داد.
این اقلیت پرسروصدا را نادیده نگیرید
در بخشی از این افکارسنجی که بعد از بازی دوم ایران انجام شده است، 6 درصد مردم گفتهاند از باخت ایران مقابل انگلیس خوشحال شدهاند، این عدد برای افرادی که از پیروزی ایران برابر ولز ناراحت شدهاند به 1.8 درصد میرسد. این 6 درصد که در بازی دوم به یکسوم هم کاهش پیدا کردهاند جمعیت اصلی هدفی است که رسانههایی چون بیبیسی و ایران اینترنشنال سعی میکنند بهعنوان تصویر اصلی از افکار ایرانیان آن را برساخت کنند، نتیجه اول که تا حدودی خوشحالکننده است این است که این عدد در قیاس با عامه مردم عدد بزرگی نیست و بههیچعنوان نمیتوان آن را بهعنوان صدای همه مردم جا زد. رسانه تا حدی کارکرد دارد و نمیتوان از هیچ واقعیت بسازد. نتیجه دوم اما قابلتأملتر است، 6 درصد ایران هشتادوچندمیلیونی یعنی نزدیک به 5 میلیون نفر، 5 میلیونی که اگر از زاویه ملی نگاه کنیم یک نفر آن هم زیاد است، 5 میلیونی که نه آنقدر کم هستند که کلا نادیده گرفته شوند و بگوییم در حوزه عمومی هیچ اتفاقی نیفتاده است، نه آنقدر زیادند که ما را دچار محاسبات غلط از نوع فروپاشی و بنبستنمایی کند.
از بازیکنان رفتار طبیعی میخواهیم
بازیکن فوتبال وقتی گل میزند باید شادی کند، این یک گزاره طبیعی و عاقلانه است که بعید است کسی با آن مخالفت داشته باشد، البته بهجز مجریان و کارشناسان ایراناینترنشنال و منوتو که بعد از بازی با ولز سعی کردند بازیکنان ایرانی خوشحال را در حد تکفیر زیر ضرب رسانه ببرند. صدای مردم اما اینجا چیز دیگری است. در افکارسنجی ایسپا بیش از 73 درصد بینندگان مسابقات ایران معتقدند بودند بازیکنان بعد از گل باید خوشحالی میکردند، جالب است در همین پیمایش فقط 19 درصد از اصل سیاسی کردن اظهارنظر بازیکنان راضی هستند، هر دوی این گزارهها یعنی بار اضافه به گردن فوتبال نیندازید و اجازه بدهید در حد همان امر ملی باقی بماند.
مردم علیه رادیکالیسم سیاسی فوتبالیستها
در بخشی از این افکارسنجی درباره میزان محبوبترین بازیکن تاریخ ایران سوال شده است، نکته قابلتأمل این بخش میزان پایین آرای علی کریمی است، او که این روزها پیکان رادیکالیسم علیه جمهوری اسلامی است در این افکارسنجی فقط 7 درصد آرا را کسب کرده است و در این رتبهبندی بالاتر از کریمی، علی دایی با 26 درصد و مهدی طارمی با 12 درصد قرار دارند. شخصا فکر میکنم اگر این افکارسنجی قبل از شهریور 1401 انجام شده بود حتما عدد محبوبیت کریمی بالاتر از این ارقام بود و این فاصله نجومی را با علی دایی نداشت و این رادیکالیسم برخلاف آنچه او تصور میکند خیلی به نفعش نشده است. از سوی دیگر علی دایی بهعنوان فوتبالیستی که بهلحاظ سیاسی دارای کنشهای اعتراضی در چهارچوب و محدود و با پسزمینه مذهبی است و همچنان در ایران زندگی میکند نزدیک به 4 برابر کریمی محبوبیت دارد و از سوی دیگر مهدی طارمی که در این مدت به سبب رفتار سیاسی خود و خانوادهاش به شدت مورد هجمه رسانههای معارض بوده، 70 درصد بیشتر از کریمی محبوبیت دارد که عدد قابلتأملی است.