کد خبر: 75717

«فرهیختگان» به بهانه حوادث اخیر بررسی می‌کند

جان‌بخشی به اشیا به‌مثابه کنشی سیاسی

چیزها و انسان‌ها در مکان به هم می‌رسند، در جایی میان خانه، کوچه و خیابان اما این وضعیت هر روزه و معمولی ماست. هر روز در جایی یا مکانی روابطی بین اشیا و انسان‌ها برقرار می‌شود تا روال زندگی روزمره طی شود.

جعفر علیان‌نژادی، دانش‌آموخته علوم‌سیاسی:چیزها و انسان‌ها در مکان به هم می‌رسند، در جایی میان خانه، کوچه و خیابان اما این وضعیت هر روزه و معمولی ماست. هر روز در جایی یا مکانی روابطی بین اشیا و انسان‌ها برقرار می‌شود تا روال زندگی روزمره طی شود. زندگی معمولی مردم همین است. قوام زندگی معمولی به عادی بودن روابط انسان‌ها و اشیا در فضا یا مکان است. همین عادی بودن هم هست که پروا و هراس از تغییر را در دل طیف زیادی از مردم معمولی می‌اندازد. همین هراس است که آنان را از سیاست گریزان می‌سازد. می‌گویند می‌خواهیم زندگی کنیم، یا از مجادلات سیاسی پرهیز کرده و می‌گویند ما را با سیاست چه‌کار. 
این تصویری است که طیف‌های دوم و سوم جامعه‌شناسان روزمره‌پژوه، از زندگی روزمره مردم معمولی دارند. مردمی که گویا طالب ثبات و گذران زندگی بر محوری آرام و معمولی هستند. همین تصویر و تصور از مردم، برای این دسته از جامعه‌شناسان مساله‌گون می‌شود. مساله آن است که چگونه می‌توان عناصری از سیاست را وارد زندگی معمولی افراد کرد؟ پاسخ به این سوال است که مساله فضا یا مکان یا جا را برای این دو دسته مهم می‌کند. نگارنده در یادداشت قبلی از تعبیر مختار «خیابانی کردن زندگی و سیاسی کردن خیابان» استفاده کرد، اکنون اگر بخواهد چیزی شبیه همان تعبیر را درخصوص دسته‌های دوم و سوم به کار ببرد با اندک تغییری می‌گوید: «فضایی کردن زندگی و سیاسی کردن فضا.» این گزاره، خلاصه‌ای از پاسخ دو دسته مورد نظر، به مساله طرح شده است. دسته دوم کسانی هستند که فضایی کردن زندگی و سیاسی کردن فضا را از زاویه «جان‌بخشی» به اشیا، در فضای خانه، کوچه و خیابان دنبال می‌کنند و در مقابل دسته سوم کسانی هستند که پاسخ خود را در «ایده‌بخشی» به افراد در فضای خانه، کوچه و خیابان می‌جویند. ابتدا به دسته دوم می‌پردازیم. 
«این زندگی بیمارستانی است که در آن هر بیماری اسیر آرزوی عوض کردن تخت‌هاست. این یکی می‌خواهد روبه‌روی بخاری رنج بکشد، آن یکی گمان می‌برد سلامتی‌اش را کنار پنجره باز می‌یابد. همیشه به‌نظرم می‌رسد هر جایی که نیستم، همانجا احساس راحتی خواهم کرد، و این پرسش جابه‌جا شدن همانی است که بی‌وقفه با جانم در میان می‌نهم.» (برگرفته از گزیده اشعار منثور شارل بودلر با عنوان ملال پاریس) والتربنیامین در کتابچه سنترال پارک، منظور بولر را چنین تفسیر می‌کند: «کندن اشیا از پس زمینه مناسبات مالوفشان که در حکم وضعیت عادی اجناس به نمایش گذاشته شده است، رویه‌ای است کاملا مختص بودلر. این امر در قالب تخریب بافت و زمینه‌های ارگانیک به شکل تمثیلی صورت می‌گیرد.» از همین‌جاست که ایده «زباله‌جمع‌کن» بنیامین رقم می‌خورد، یعنی او به‌دنبال بازیافت‌پذیر کردن آت‌وآشغال‌های تاریخ مصرف گذشته رویدادها، خاطرات و اشیاست. بنیامین در کتاب مهم خود پروژه پاساژها، آشغال‌جمع‌کن‌ها را گروهی تصویر می‌کند که از میان زباله‌ها، چیزهای بازیافت‌پذیر را بیرون می‌کشد و از نو احیا می‌کند. همین بازیافت‌پذیر کردن زباله‌ها نشانه‌ای است از قدرت بخشیدن به صداهای خاموش و باارزش کردن چیزهایی که بی‌ارزش تصویر شده‌اند و مهم‌تر از همه یافتن وعده‌هایی که بی‌آنکه محقق شده باشند به میان زباله‌ها افکنده شده‌اند. 
عباس کاظمی مهم‌ترین نماینده دسته دوم از جامعه‌شناسان روزمره‌پژوه است که همین روش بنیامین را برای به سخن درآوردن چیزهایی که روزگاری است زباله شده‌اند، برمی‌گزیند. به‌زعم او این کار نوعی روش انتقادی برای فهم زندگی روزمره است. او می‌گوید همین‌که جهان خاموش چیزها را بیدار می‌کنید، دنیای زندگان به لرزه درمی‌آید و سکوت و آرامش آن آشفته می‌شود. وی یکی از مهم‌ترین راه‌های صدا دادن را نگاه متفاوت به پدیده‌ها می‌داند. از این نظر، به‌زعم وی رسالت جامعه‌شناس در هر سطحی، تغییر نگاه و زاویه دید مردم به زندگی معمولی خود و در ارتباط‌شان با اشیای فراموش‌شده است. جامعه‌شناس باید بتواند صدای این اشیا را طوری دربیاورد که توجه مردم را به خود جلب کند. جامعه‌شناس اگر بتواند زندگی سیاسیِ صف، کنکور، پیکان، ویدئو، شلوار جین، کروات و دیوار را بازیابی کند، توانسته مردم معمولی را از هاله امر روزمره خارج سازد و نوعی آگاهی یا مقاومت در آنها ایجاد کند. کاظمی در کتاب امر روزمره در جامعه پساانقلابی چنین روش‌شناسی‌ای را پیاده‌سازی می‌کند. به‌عنوان مثال می‌نویسد: «جین‌پوشی در ایران همانند همه کشورهایی که در آن تحقیق صورت گرفته است، با امر معمولی نسبت دارد. مردمان دهه 60 می‌خواستند، مانند هر انسان معمولی خود خودشان باشند. اما معمولی شدن یا معمولی ماندن در زندگی روزمره دهه 60 ایران معنایی متفاوت با سایر کشورهایی داشت که یکی از اشکال نظام سرمایه‌داری را تجربه می‌کردند. در ایران دهه 1360، ساختار ایدئولوژیک متمایل به ترویج «امر غیرمعمولی» در زندگی روزمره بود. مطابق این قاعده، آدم باید تا جای ممکن از امر معمولی که نجس، سکولار و بی‌ارزش تلقی می‌شد، فاصله بگیرد تا بتواند به انسانی فوق معمولی بدل شود. در نتیجه هرگونه تلاش برای معمولی بودن وعادی رفتار کردن به‌معنای کنش سیاسی بود.»
انتخاب این پاره‌ گفتار به‌خوبی منطق این دسته از جامعه‌شناسان را بازگو می‌کند. تبدیل جین‌پوشی از یک امر معمولی به‌مثابه کنشی سیاسی؛ یعنی همان چیزی که در ابتدای یادداشت به‌عنوان مساله چنین جامعه شناسانی مطرح شد. تزریق سیاست به زندگی معمولی افرادی که مایل به سیاسی شدن نیستند. حالا اما می‌توان با این روش جان‌بخشی به اشیا، از رابطه بین انسان و اشیا در فضای خیابان یا مکان عمومی، کنشی سیاسی خلق کرد. 
 در شماره اول نشریه «به‌علاوه ناداستان»، ناداستانی جالب با عنوان آشغال‌های دوست‌داشتنی نقل می‌شود که به‌خوبی اراده این دسته از جامعه‌شناسان در به‌صدا درآوردن چیزهای بی‌ارزش را نشان می‌دهد. روایت صدایی که برسازنده نوعی مفهوم مقاومت برای خوانندگان این نشریه است. گزیده‌ای از این ناداستان که به قلم مهراوه فردوسی نوشته شده، چنین است: «خرابه‌ها، انبارها، دخمه‌ها، سوله‌ها، گودها و همه مکان‌های بی‌قانون، بعد از مدتی خاصیت رهاشدگی پیدا می‌کنند. مثل شهری بی‌تاریخ که شهروندانی بدون حافظه و یله رهبری‌اش می‌کنند، سرشار از وحشت و لذت. جایی پر از معجون نایابی از آزادی و خطر که رها می‌کند و تنگ می‌گیرد. گود غیرقانونی بازیافت زباله‌های شهری در جاده ورامین یکی از همین مکان‌هاست. جایی که محل تفکیک، نگهداری، و خرید و فروش زباله و ضایعات است و فقط کسانی را در خود راه می‌دهد که از مرزهای پاکی به سلامت عبور کرده‌اند: کودکانی که خود را تسلیم ناپاکی و رویاهای جنون‌آمیز کرده‌اند و حالا با تاج شاهزاده دنیای ناپاکی درمیان قلمرو آشغال‌ها، هرکدام به‌قدر خود، نیروی جادویشان را به‌رخ می‌کشند. کودکانی که شاغلند به کار تخلیه. تخلیه شهر از دورریختنی‌های ما.» معنای استعاری این متن چنان واضح و مبرهن است که نیاز به تفسیر را مرتفع می‌کند. کودکانی که از مرز پاکی عبور می‌کنند، همان کسانی هستند که صدای چیزهای بی‌ارزش را شنیده و آنها را باز می‌یابند. گویا این کودکان، همان وجدان بیدار شهری هستند که میل به نایده گرفتن‌شان دارد، اما آنها این وضع عادی و طبیعی‌شده را با ابتکار در مقاومت، برهم می‌زنند. 
نمونه عملی دیگر از به‌صدا درآوردن چیزها، نشریه‌ای است که چنین صداداری را حتی در نام خود تضمین کرده است. نشریه طبل. جملاتی که در ادامه می‌آید، از پاراگراف اول، سرمقاله شماره اول این نشریه گرفته شده است: «طبل مجله گفتن است، مجله صدا کردن، مجله خطاب، طبل صدای بلند است، بدون اطوار و دست تکان دادن‌های توی میهمانی، بدون اشاره‌های پنهانی، بدون‌کنایه. طبل انکار چیزی نیست، شرح چیزهاست. مشروح چیزهایی است که قبلا خلاصه شده، دانسته فرض شده و همه تصور می‌کنند همه‌چیز را درباره‌اش می‌دانند. طبل شوق دانستن است و گفتن؛ گفتن بدون لکنت و بدون پنهان‌کاری.» معنای استعاری این متن، دربردارنده یکی از مهم‌ترین مساله‌های جامعه‌شناسان در عبور از لایه عادت زده روزمره است. منتها نه عبوری خودآگاهانه و درونی که منجر به تغییر وضعیت وجودی فرد در قبال وضعیت درونی یا انفسی قبلی شود، بلکه عبوری است از هنجارهای معمولی که همگان به‌عنوان پیش‌فرض زندگی اجتماعی آنان را پذیرفته‌اند. گویی جامعه‌شناس بسان طبالی، قصد دارد سخن بگوید، از یک‌چیز معمولی هم سخن بگوید، منتها با صدای بلند. صحبت کردن با صدای بلند از چیزهای معمولی یا عادات روزمره‌ای که پیش از این به‌خوبی صدایشان شنیده نمی‌شد، نوعی مواجهه انتقادی با وضعیت کنونی از طریق به‌صدا در آوردن چیزهای معمولی. 
جذابیت مساله جان‌بخشی به اشیا به‌عنوان کنشی سیاسی، تا حدی مهم است که برخی از زندگی سیاسی اشیا حرف زده‌اند. برونو لاتور فیلسوف فرانسوی به جای مفهوم کنش از اصطلاح فاعلیت استفاده می‌کند که ناظر به عاملیت ناانسان‌هاست. برای لاتور، اشیا صرفا برقرار‌کننده روابط انسانی نیستند، بلکه روابط آنها با یکدیگر نیز اهمیت دارند. به بیان دیگر این دیگر افراد نیستند که روابط خود را به کمک اشیا و چیز‌ها معنادار می‌کنیم، بلکه روابط آنها نیز به یاری و همجواری با انسان‌هاست که معنادار می‌شود. یک مثال بسیار خوب برای این موضوع یکی از اشیا یا اعیان خیابان به نام پل است. زیمل یکی از این افراد است. او به کارکرد پل به‌عنوان پیوند‌دهنده توجه می‌کند. با پل ارتباط بین دو چیز که از هم جدا هستند ممکن می‌شود. همین ابژه پل، سوژه‌ای است که به‌عنوان پرونده اصلی شماره چهارم نشریه حوالی انتخاب شده است. حوالی به خوبی عاملیت پل را به‌عنوان یکی از چیزهای خیابان به رخ می‌کشد. «پل میان‌بر است، به ظاهر پیونده‌دهنده دوفضا؛ اما در این حوالی (منظور شماره چهار این نشریه است) پل گسست دهنده‌اند و آشکارکننده شکاف. شکافی که مدام و پیوسته بیشتر می‌شود. پل‌هایی که تجسم توسعه‌اند جماعتی را نمی‌بینند و جا می‌گذارند.» حوالی می‌خواهد عاملیت پل به‌عنوان پیوند‌دهنده درست در معنایی ضد این کارکرد یعنی گسست‌دهنده گزارش می‌کند. می‌خواهد بگوید با جان بخشی به پل بگوید، می‌خواهد کارکرد معمولی پل را به یک کارکرد نامعمول تبدیل کند. گویی پل چیزی زنده است که ضد کارکرد خود شوریده و بلند می‌شود. پل کژکارکرد، اکنون علیه انسان شهری شوریده علیه همین انسان‌های معمولی. در‌واقع گویا پل در مقابل انسان‌های پیاده، خیابان را تقدیم سواره‌ها می‌کند. پلی که در نشریه حوالی تصویر می‌شود، نه یک پل ارتباط دهنده، بلکه پلی به مثابه ایجاد‌کننده شکاف بین سواره و پیاده است. سردبیر در سرمقاله می‌نویسد: «پل برای شهرداران تهران میان‌بر و به ظاهر پیوند‌دهنده است، اما در این حوالی پل‌ها گسست دهنده‌اند. برای خیلی از ما آشکار‌کننده شکافند؛ شکافی که مدام و پیوسته بیشتر و بیشتر می‌شود.» حسین مهدی‌خواه این گسست را در رابطه با پل گیشا چنین روایت می‌کند: «این روزها، از دانشگاه دم گیشا مدت‌هاست فارغ‌التحصیل شده‌ام و سرکار می‌روم دور از خانواده زندگی می‌کنم. در نزدیکی خانه‌ام هیچ پلی نیست. در راه خانه تا محل کار هم از روی هیچ پلی رد نمی‌شوم. به خانواده هم چندان سر نمی‌زنم. حالا فقط منِ من مانده. پل گیشا هم انگار پل‌های پشت سرم بود و همان بهتر که خراب شد.»
نگاه دیگر مهمی که در جان‌بخشی به اشیا به مثابه کنشی سیاسی وجود دارد، تلقی چیزها به‌عنوان فضا یا مکان کنش است. در شماره دوم نشریه کوچه، این طرز تلقی روایت می‌شود: بالکن‌ها فضایی برای احضار خاطره شهری. محمد نظرپور در اوج دوران کرونا می‌نویسد: به زعم من عمیق‌ترین یادآوری‌ها زمانی رخ می‌دهد که امکان تجربه دوباره لحظه از دست رفته برای بازسازی خاطره غیرممکن است. امروز که از پشت پنجره‌ها به کوچه خیره می‌شویم یا به میزان متراژ بالکن‌ها امکان پیشروی داریم؛ بهترین زمان برای یادآوری شهری است که تا چندی پیش در یک ضرباهنگ روزمره در آن غوطه‌ور بوده‌ایم... ما این روزها محروم و دلتنگ خیابانیم؛ محرومیتی قهری که چون تصوری از زمان پایان آن نداریم، دلتنگی ما به خیابان‌های این شهر را تراژیک کرده است، اما بالاخره روزگاری دوباره «به خیابان برمی‌گردیم.» 

 جمع‌بندی
همه این مثال‌های متنوع از ادبیات جامعه‌شناسی دسته دوم که در زبان، بیان و قلم طیفی از نشریات و مجلات گفته شده آمده، مبتنی‌بر روش‌شناسی جان‌بخشی به اشیا به مثابه کنشی سیاسی است. کنشی که می‌خواهد از دل زندگی‌های معمولی شواهدی برای قیام علیه همین روال عادی بیابد، شواهدی که به مدد بازیافت، بازروایت، عاملیت و فضامندی اشیا ممکن می‌شود. این ادبیات برای فضایی کردن زندگی و سیاسی کردن فضا، درست در زمانی شروع و اوج می‌گیرد که مصادف با شروع دوران رئیس‌جمهوری اعتدال و به‌طور ویژه دوره دوم این دولت است. این ادبیات که تکمیل‌کننده پازل دسته اول جامعه‌شناسان روزمره پژوه است و در یادداشت قسمت اول به آن پرداخته شد، درست همزمان با اوج دوره شهرداری پرویز حناچی است. دست بر قضا در همان دوره، نشریاتی که از آن در این یادداشت، یاد شد، رشد قارچ‌گونه و زنجیره‌ای تامل برانگیز داشت. به عناوین این نشریات دقت کنید: نشریه کوچه، حوالی، طبل، ناداستان. نشریاتی که با موضوعیت اعیان و اشیا می‌خواهد فرآیندهای مقاومت در زندگی روزمره را کدگذاری کند. به پایان این یادداشت نزدیک می‌شویم. نگارنده فقط برای اینکه نشان دهد، پیدایش و رشد قارچ‌گونه این نشریات با چه نیات و اهدافی، رخ داده است، مخاطبان محترم را به مطالعه دو ویژه‌نامه حوالی که در انتهای سال 98 و 99 منتشر شد، ارجاع می‌دهم. در ویژه‌نامه سال 98، هدفگذاری گفته شده به وضوح مطرح می‌شود. آنها می‌خواسته‌اند و همچنان می‌خواهند خیابان را دریابند، آنها می‌نویسند: «قدرت از آن کسانی است که خیابان از آن اوست... اما از آن خود کردن خیابان چطور ممکن است؟ آیا ما فقط با تن‌هایمان خیابان را به اشغال خود در‌می‌آوریم و آنها نیز متقابلا تن‌هایشان را در برابر ما به صف می‌کنند و رودرویی تن به تنی شکل خواهد گرفت؟ پاسخ منفی است. ابعاد پنهان‌تری در قدرت‌یابی خیابانی وجود دارد و حوالی تلاش دارد در عوامل کنترل‌کننده خیابان دقیق‌تر شود. عواملی که بر‌خلاف بدن‌های کنار هم چندان برایمان آشکار نیست.» در واقع مجموع این نشریات با ادبیات متنوعی که در مسیر جان‌بخشی به اشیا به مثابه کنشی سیاسی، سربرآورده‌اند، به‌دنبال تغییر نظم خیابان از طریق غیرمعمولی کردن چیزهای رایج و عادی است. آنها مدعی‌اند اکنون در زمانه‌ای هستیم که خیابان بدون حکومت نظامی کنترل می‌شود. ما باید بفهمیم چگونه سامانه‌های کنترل نظم خیابان را بر‌هم زنیم. به باور نگارنده زمینه‌چینی‌ها و تولید ادبیات اشاره شده در دوره دوم دولت قبلی، اکنون در‌حال باروری و نتیجه‌بخشی است. مجبورم این یادداشت را با یک دریافت جدید به پایان ببرم و آن اینکه نسخه مبارزات خشونت‌پرهیز با شناسایی عوارض خیابان و شناخت شیوه‌های شهرآشوبی اشیا ممکن می‌شود. مساله‌ای که در دوران حناچی کاشته شد و اکنون در‌حال برداشته شدن است. در یادداشت بعدی به دسته سوم ادبیات این جامعه‌شناسان خواهم پرداخت. آن دسته تکمیل‌کننده سه‌گانه گفته شده است و نشان می‌دهد چرا ما «این را از گذشته به ارث می‌بریم.»

مرتبط ها