کد خبر: 74284

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با جواد سلیمانی‌امیری درباره قرائت‌های عاشورا

قیام عاشورا؛ وظیفه‌ای مخصوص امام یا الگویی عام؟

اگر این حرکت وظیفه خاص امام‌‌حسین(ع) بود چرا این جمله را به همه مردم می‌فرماید؟ پس وظیفه دیگران هم هست.

علی عسگری، خبرنگار: در دوره معاصر قرائت‌های مختلفی از قیام عاشورا ارائه شده که هر یک از جریان‌ها سعی داشته‌اند براساس تطبیق تاریخ، شرایط زمان را به بخشی از زندگی اهل‌بیت یا وقایع تاریخی پیوند بزنند تا از این رهگذر برای امروز چاره‌جویی کنند. بحث این است که اولا کدام قرائت از حادثه عاشورا صائب است و درثانی چگونه می‌توان این مقطع مهم از تاریخ را با شرایط امروز تطبیق داد. در گفت‌وگو با جواد سلیمانی‌امیری، عضو هیات‌علمی موسسه آموزشی پژوهشی امام‌خمینی(ره) به بررسی این دو سوال پرداختیم. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

چه قرائت‌هایی از حادثه عاشورا در دهه‌های 40 و 50 به‌طور جدی در عرصه اجتماع ارائه می‌شوند و خاستگاه انقلاب اسلامی به‌طور دقیق در کدام‌یک از این قرائت‌ها قرار دارد؟
در دهه‌های 40 و 50 گفتمانی در جامعه وجود دارد که می‌گوید ما باید در برابر ظلم ظالم تقیه کنیم و سیره ما در برخورد با رژیم پهلوی باید مانند سیره امام حسن(ع) در برابر بنی امیه (معاویه) باشد. یک گفتمان دیگر وجود دارد که حضرت امام خمینی(ره)، رهبری آن را برعهده دارد و می‌فرمایند تقیه زمانی جایز است که اصل اسلام به خطر نیفتد. وقتی پای به‌خطر افتادن اصل اسلام به میان بیاید دیگر نباید از تقیه صحبت کرد و باید به هر قیمتی که شده وارد میدان مبارزه و جهاد شد حتی اگر به شهادت ختم شود. حتی در این شرایط نباید به نتیجه فکر کرد. این شیوه مبارزاتی از امام‌حسین(ع) الگو گرفته شده است و حضرت امام در آن سال‌ها به این قضیه تصریح می‌کند و می‌فرماید: حضرت آقایان توجه دارند که اصول اسلام در معرض خطر است و قرآن و مذهب در مخاطره است با این احتمال تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب است. ولو بلغ ما بلغ. امام این را در همان ایام و سال‌هایی که شما اشاره می‌کنید مطرح فرمودند که پیامی به علمای تهران بود. موضوع این پیام استیضاح اسدالله‌ علم بود که در 13 فروردین 1342 ذکر شد. امام در جای دیگری می‌فرماید: مصمم شدم مثل حضرت سید‌الشهدا از برای حفظ اصل دین با ایادی دولت ظلم مبارزه کنم و مادام که ماموران آنها از زور و ظلم و ملاعبه با احکام دین دست برندارند من نیز از مجاهده دست برنمی‌دارم. این‌ها عبارات حضرت امام است که نشان می‌دهد ایشان گفتمان خود را از حضرت سید‌الشهدا(ع) دارد. آن جریان مخالف می‌گوید که نه، در این زمینه باید تقیه کرد.

با چه منطق و با چه چهارچوبی می‌توانیم تشابه‌هایی میان عصر فعلی و عصر معصوم ایجاد کنیم؟ مثلا بفهمیم که امروز عصر امام حسن(ع) نیست و عصر امام حسین(ع) است. این نکته را در کلام رهبری نیز داریم که می‌گویند امروز ما در مرحله شعب ابیطالب نیستیم بلکه شرایط ما مشابه جنگ بدر و خیبر است. این شبیه‌سازی‌های عصرما با صدر اسلام با چه منطق و چهارچوبی صورت می‌گیرد، چون ممکن است برخی بگویند این تطبیق‌ها ذوقی است و هر کسی نشانه‌هایی را به مدد بگیرد و بگوید در این عصر باید متناسب با سیره آن معصوم خاص عمل کنیم!
اصل تطبیق تاریخ با زمانه ما، هم توجیه عقلانی دارد و هم توجیه نقلی. توجیه عقلی‌اش این است که درست است به مرور زمان در عالم تحولاتی پدید می‌آید و جامعه از حالت ساده به پیچیده تبدیل می‌شود، مثلا امروز پدیده‌ای به‌نام رسانه وجود دارد که در صدر اسلام به این شکل نبود و به این‌صورت در رفتارهای انسان‌ها تحول ایجاد نمی‌کرد. اما این پدیده ذات انسانی را که تاریخ‌ساز است تغییر نمی‌دهد. انسان هم گرایشات متعالی فطری و هم گرایشات غریزی دارد. انسان در تاریخ، آزمایش‌هایی شبیه به هم می‌شود. زمانی به مال و مقام دنیا و زمانی به زن و فرزند و زمانی به مرکب و... آزمایش می‌شود. انسان‌ها در برابر این آزمایشات دو دسته می‌شوند. یک‌دسته در برابر خواهش‌های نفسانی پایداری می‌کنند و از حق جدا نمی‌شوند و عده‌ای حق را فدای خواهش‌های نفسانی خود می‌کنند. تاریخ این‌ها را به ما نشان می‌دهد و ما می‌توانیم از این نشانه‌های تاریخی برای زمانه خود الگو‌گیری کنیم. یعنی ببینیم دسته‌ها و گروه‌هایی که در زمان ما هستند کدام‌یک شبیه به اهل دنیا و هواپرستان گذشته‌اند و کدام ‌دسته شبیه به اهل دین و حق‌پرستان گذشته‌اند. این دلیل عقلی است.
دلیل نقلی تطبیق این است که قرآن در پایان سوره یوسف می‌فرماید «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» پس معلوم می‌شود گذشته را می‌توان با زمانه ‌حال تطبیق کرد و از آن عبرت گرفت وگرنه اگر تطبیق نکنیم چگونه عبرت بگیریم؟ چرا قرآن داستان بنی‌اسرائیل را نقل می‌کند و می‌گوید عبرت بگیرید؟! پس اصل عبرت‌گرفتن از تاریخ به‌وسیله تطبیق‌کردن گذشته با حال در منطق قرآن جایز است. اما اصولی دارد.

اصول تطبیق روا چیست؟
 اگر چند اصل رعایت شود تطبیق، تطبیقی روا است و اگر این اصول رعایت نشود تطبیق ناروا است. اول، اصل صحت اطلاعات از تاریخ است. اطلاعات تاریخی باید گزاره‌هایی نقلی و تحلیلی دقیق باشند و به‌واقع نزدیک باشند. دوم، اطلاعات ما از دوران خودمان و دوران معاصر هم باید دقیق باشد. چون گذشته را با حال تطبیق می‌کنیم. سوم، وجوه تشابه و تمایز گذشته با حال بررسی شود و عدم تاثیر وجوه تمایز در وجوه تشابه که مساله‌ای بسیار مهم است احراز شود. یعنی تمایز‌های گذشته با حال نباید تاثیری در وجوه تشابه داشته باشد. اگر ما تطبیق کردیم و وجوه تشابهی پیدا کردیم که وجوه تمایز در آنها تاثیر می‌گذارد این تطبیق ناروا است.  مثلا کسانی که می‌گویند شرایط دوران آغاز قیام امام خمینی، مثل زمان امام حسن (ع) است اینجا وجوه تمایزی وجود دارد که وجوه تشابه را از میان می‌برد و این مورد توجه آنها نیست. در زمانه امام حسن(ع) اصل دین در معرض خطر نبود. معاویه ظاهر دین را حفظ می‌کرد. اما زمان امام خمینی، پهلوی درصدد نابودی اصل دین است، لذا مانند زمانه امام حسین(ع) است که یزید قصد نابودی اساس اسلام را داشت و امام حسین(ع) در اینجا احساس وظیفه می‌کند.

گاهی دوگانه نتیجه‌گرایی یا وظیفه‌گرایی مطرح می‌شود که دوگانه‌ای رایج است. این دوگانه را هگل مطرح کرد و خود نتیجه‌گرا شد. این موضوع درست است که عبد دائر مدار وظیفه است اما این وظیفه را از کجا می‌توان تشخیص داد، آیا خود نتیجه در اتخاذ وظیفه اثر دارد؟ برخی از امام حسین(ع) چنین تصویری ارائه می‌دهند که آن حضرت نتیجه‌گرا بود، یقین داشت که با این حرکت دین زنده می‌ماند و این خود چشمداشت به نتیجه است. نظر شما چیست؟
این حرف درست است که نتیجه مهم است، ولی نتیجه همواره در پیروزی نظامی تجلی ندارد، بلکه گاه با شهادت می‌توان به پیروزی رسید. جایی که اصل دین در خطر است مانند زمانه امام حسین(ع) جهاد بر مومنان واجب است چه کشته شوند و چه پیروزی نظامی را به‌دست آورند، باید تکلیف جهاد را انجام داد، اگر پیروزی نظامی حاصل شود حکومت حق شکل‌می‌گیرد و اگر به شهادت برسند خونشان مایه بیداری اسلام، بقای‌ اسلام و سست‌شدن بنیان ظلم می‌شود.
برخی از علما گفته‌اند واقعیت این است که سید‌الشهدا(ع) شهادتی فدیه‌وار داشت و شهید شد تا به مقام شفاعت برسد که بتواند فردای قیامت گناهان امت را شفاعت کند و برای آن‌که به آن مقام برسد راهی جز شهادت وجود نداشت. ولی حضرت امام خمینی(ره) معتقد بودند، قیام سیدالشهدا(ع) مبانی فقهی دارد و قابل تکرار و الگو‌گیری است، لذا فرمودند سیدالشهدا(ع) تکلیف ما را معلوم کرده‌اند. وقتی که اسلام درخطر افتاد و دین به‌خطر افتاد نباید گفت که شرط امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر عبارت است از اینکه زیانی برای آمر به‌معروف‌کننده نداشته باشد. اگر دین به‌خطر افتاد برای احیای دین نوع جدیدی از امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر وجود دارد که جهاد شهادت طلبانه است. در چنین حالتی عدم زیان برای آمر به‌معروف شرط نشده بلکه در ذات جهاد زیان است، زخم خوردن و شهادت و اسارت از لوازم ذاتی جهاد است. امام با همین نگاه این مساله را به‌عنوان مساله فقهی مطرح کرد. فرمودند اگر بدعت در اسلام شکل بگیرد و سکوت علما مثل زمان سیدالشهدا(ع) موجب هتک اسلام باشد و موجب ضعف عقاید مسلمین شود در آن صورت واجب است که انسان مومن به میدان بیاید. این نوع امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر را باید از شیوه امام حسین(ع) درآورد. چون امام حسین(ع) فرمود «إِنّی لَمْ أَخرُجْ أَشِرا و لا بَطِرا و لا مُفْسِدا و لا ظالِماً» یعنی من از روی هوی و هوس و بدمستی قیام نکردم و هدفم فساد و ستمگری نیست»؛ بعد فرمود «بلکه برای اصلاح در امت جدم به‌پا خاستم؛ می‏خواهم امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کنم و دارم به همان سیره جدم عمل می‏کنم.»
من آمده‌ام برای اصلاح امت جدم و اصلاح در این است که سبک زندگی دین‌مدارانه را احیا کنم و اجازه ندهم نابود شود. هدف من این است که معالم دین و معیارهای دین اسلام را به مردم نشان بدهم. امام‌خمینی(ره) می‌گوید از سبک قیام سیدالشهدا احیای امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر برمی‌آید. در این شرایط امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر مشروط به عدم زیان و عدم حرج نیست. بر همین اساس شهید مطهری هم می‌گوید قیام سیدالشهدا(ع) سه عنصر تشکیل‌دهنده داشت. اول، عنصر دعوت کوفیان و دوم، عنصر بیعت‌خواهی یزید و سوم، عنصر امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر و می‌فرماید عنصر امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر عنصر تاثیرگذار مستقل است به‌طوری که اگر دو عنصر دیگر نبود هم امام حسین(ع) برای احیای امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر قیام می‌کرد.
آیت‌الله‌مصباح(ره) شرایط چنین امربه‌معروف و نهی‌ازمنکری را بیان کرد، فرمودند این شرایط برای زمانی است که اکثر جامعه به سمت منکر بروند و منکر درحال معروف‌شدن و معروف درحال منکرشدن باشد. دولت وقت هم یا نخواهد یا نتواند این وضع را اصلاح کند. در آن شرایط اقلیت مذهبی باید بیاید و قیام کند و برای احیای امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر جهاد شهادت‌طلبانه داشته باشد. آیت‌الله مصباح در اینجا نکته ظریفی را اشاره کردند و فرمودند که شاید در فردای آن قیام غلبه نظامی و حتی غلبه فرهنگی هم رخ‌ ندهد. اما اگر شما بتوانید موجب بقای حق بشوید -که صددرصد چنین می‌شود- این وظیفه شما است.
سیدالشهدا(ع) فرمود «‌إِنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ إلاصلاحِ» من خروج کرده‌ام برای مطالبه‌گری اصلاح دینی و نه برای اصلاح. یعنی من می‌خواهم مطالبه‌گری اصلاح و مطالبه‌گری معروف را در جامعه رواج بدهم. امروز زمینه اصلاح نیست ولی می‌خواهم نهضت مطالبه‌گری را به‌راه بیندازم. سیدالشهدا(ع) توانست این کار را انجام بدهد. وقتی مردم دیدند که امام حسین(ع) که نوه رسول‌خدا(ص) است برای احیای امربه معروف و نهی‌ازمنکر جان داد و فرزندانش شهید شدند، زن و بچه‌اش به اسارت رفتند، تحریک شدند که مطالبه‌گری کنند، لذا قیام مردم مدینه، توابین و مختار و سلسله قیام‌های شیعه را در تاریخ مشاهده می‌کنیم. مطالبه حق در تاریخ موجب بقای حق می‌شود. این مطالبه‌گری در تاریخ منجر به بقای حق شد و مرتبا گسترش پیدا کرد. از اینجا سوال شما جواب داده شده است. اگر دین به خطر افتاد انسان باید به میدان بیاید ولو به قیمت شهادت، ولو اینکه نداند نتیجه چه می‌شود. آیت‌الله مصباح پاسخ این پرسش را داده است و می‌فرماید بله شاید انسان نداند که غلبه فرهنگی و غلبه نظامی و اقتصادی و... پیدا می‌کند یا نه و حتی شاید یقین داشته باشد که غلبه سیاسی و فرهنگی پیدا نمیکند اما یقینا این هست که مطالبه‌گری حق وقتی به قیمت خون انجام می‌شود دیگران را تحریک می‌کند. مطالبه‌گری حق و پرچم حق در جامعه اگرچه در دست اقلیتی باقی بماند موجب بقای حق می‌شود. اما اگر این پرچم به زمین بیفتد کلا حق از بین می‌رود و منطق حق و فرهنگ حق کلا نابود می‌شود.

شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی استنادی به همین روایت از ابا عبدالله(ع) دارند. ایشان فلسفه حرکت خود را در همین بحث امر به معروف و نهی از منکر بیان می‌کنند. آیا این روایت به لحاظ سندی مشکل دارد؟ گویا روایت از قرنی به بعد به مقاتل اضافه شده و در مقاتل اولیه نبوده است.
سند این روایت در فتوح ابن اعثم، درمقتل خوارزمی و در بحار الانوار -که متاخر است و مربوط به زمان صفویه است- آمده، ولی قدیمی‌ترین سند تا آن جا که بنده تحقیق کرده‌ام و در دست دارم کتاب الفتوح ابن اعثم است که از اسناد قدیمی است زیرا متوفای سال 314 هجری است.

یعنی شما استناد به این روایت را بدون اشکال می‌دانید؟
اخباری که تا قرن ششم در مقاتل است اخبار دست اول و معتبر محسوب می‌شود و آنچه قرن ششم به بعد آمده متاخر محسوب می‌شود، البته نمی‌توان گفت منقولات‌شان دروغ است. ولی کتاب ابن اعثم مربوط به قرون اولیه است که از اعتبار نسبی برخوردار است. اخبارش صحیح السند است یعنی سلسله سندش همه افراد شیعه امامی نیستند، نه؛ اما ما در تاریخ اخبار زیادی داریم که همین‌ها نقل کرده‌اند و محققان تاریخ آنها را به‌عنوان اخبار معتبر تاریخی نقل می‌کنند. این اخبار تا زمانی که قرائنی بر کذب‌شان وجود نداشته باشد قابل توجه است و می‌توان برای آنها اعتبار قائل شد. اگر بینه‌ای پیدا کنیم که بگوییم صددرصد دروغ است یعنی مخالف قرآن باشد یا مخالف سخن دیگری از امام(ع) باشد یا مخالف مسلمات کلامی شیعه باشد یا مخالف بدیهیات عقلی باشد، در آن صورت می‌گویند که این روایت درست نیست.
امروزه افراد به ظاهر محققی پیدا شده‌اند که سعی می‌کنند اخبار تاریخی و احادیثی که روحیه انقلابی و حماسی را در امت اسلامی برمی‌انگیزد، سست کنند. چون آنها با انقلاب اسلامی و با حکومت اسلامی در عصر غیبت مخالفند. یکی از توجیهات‌شان این است که برخی از اخبار ناظر به مصائب اهل بیت(ع) مربوط به قرون بعد از قرون اولیه است، لذا حجت نیست.
این حرف، حرف باطلی است زیرا ما هیچ حجتی نداریم که اخباری که در منابع موجود از قرون اولیه نیست، دروغ باشد! اگر خبری باشد که در منابع قرن اول تا ششم نباشد و به یکباره در قرن دهم سبز شده باشد آن زمان می‌شود در صحت آن تردید کرد. اما وقتی خبری در قرن سوم یافت شده باشد، نمی‌توان به علت اینکه در قرن اول و دوم نقل نشده درمورد آنها تردید کرد، زیرا این امکان وجود دارد که خبری مانند وصیتنامه سیدالشهدا(ع) 50 یا 60 سال بعد سینه به سینه نقل بشود و مورخی دیگر این را بنویسد.

شما فرمودید که برخی از اندیشمندان عقیده داشتند که این حرکت ابا عبدالله یک استثنای تاریخی بود و وظیفه جهاد عاشورایی تنها مختص به ایشان بود. چه نقدهایی بر این دیدگاه شده است؟
یکی از نقد‌های شهید مطهری به دیدگاه این افراد این است که می‌گوید این نگاه خاصیت الگوگیری را از بین می‌برد. به‌طوری‌که نمی‌توانیم قیام سیدالشهدا(ع) را به‌عنوان الگو در نظر بگیریم و زیرا طبق این منطق وظیفه‌ای خاص امام بوده و دیگر در تاریخ تکرار نمی‌شود. آیت‌الله مصباح می‌فرماید آیا این از لحاظ عقلی امکان ندارد که شرایط سید‌الشهدا(ع) دوباره تکرار شود؟ اگر امکان عقلی آن وجود دارد چرا وظیفه‌ای که در آن شرایط بر دوش سید‌الشهدا(ع) است، دوباره تکرار نشود؟ به چه دلیل عقلی این وظیفه دوباره تکرار نشود؟ طبیعتا این وظیفه باید قابل تکرار باشد.
علامه مجلسی می‌گوید اخبار بسیاری نقل شده است و دلالت دارد که هر یک از امامان ماموریت‌های ویژه‌ای داشتند که در صحیفه‌های آسمانی نازله بر رسول خدا نوشته شده بود و آنان همان ماموریت‌ها را انجام دادند. به‌نوعی شایسته نیست که احکام مربوطه آنان را با معیارهای احکام خودمان بسنجیم. این را علامه مجلسی در جلد 45 بحارالانوار صفحه 98 می‌گوید.
یا در جواهرالکلام که یکی از کتاب‌های فقهی ما است آمده است که آنچه از امام‌حسین(ع) واقع شد تکلیف ویژه امام بود و این در جلد 21 و صفحه 295 جواهرالکلام آمده است.
عبارات این فقها را برخی دیگر نیز آورده‌اند. کتابی با نام علم امام وجود دارد که در صفحه 442 این قول را از برخی نقل کرده و گفته است که عده‌ای این‌طور گمان دارند و گفته‌اند این حرکت ویژه و خاص بوده است. نقدی که بر این دیدگاه است را شهید مطهری در جلد سوم حماسه حسینی صفحه 84 و 85 و 86 نقل می‌کند. ایشان می‌فرماید اگر بنا باشد که آن حضرت یک دستور خصوصی داشته که حرکت کرده دیگران نمی‌توانند او را مقتدا و امام خود قرار دهند و نمی‌توان برای حسین بن علی‌(ع) مکتب قائل شد. شما نمی‌توانید بگویید مکتب حسینی. چون طبق این دیدگاه نمی‌توان شهادت امام حسین(ع) را الگو قرار داد. لازمه این برداشت این است که بگوییم قیام عاشورا منحصرا برای امام است و هیچ آموزه عام دیگری از قبیل امر به معروف و نهی از منکر و حق‌طلبی و ستم‌ستیزی و... از این نهضت قابل استنتاج نیست. اگر این‌طور باشد این با کلمات سید‌الشهدا چطور جور درمی‌آید. چون وقتی سیدالشهدا به کربلا می‌رود نمی‌گوید این وظیفه خاص من است. بلکه می‌فرماید:‌ «ای مردم، رسول خدا فرمود هر کسی -یعنی هر مردی در هر زمان و مکانی-، ببیند سلطان جائری حلال خدا را حرام می‌کند و پیمان‌های الهی را می‌شکند و با سنت پیامبر مخالفت می‌کند و در میان مردم ظلم و ستم می‌کند، اگر او با زبان و با عملش در برابر او قیام نکند، بر خدا واجب می‌شود که او را وارد جهنم کند.»
اگر این حرکت وظیفه خاص امام‌‌حسین(ع) بود چرا این جمله را به همه مردم می‌فرماید؟ پس وظیفه دیگران هم هست. یا حضرت می‌فرماید هر کسی به من ملحق نشود و با من نیاید و این جهاد شهادت‌طلبانه را انجام ندهد به پیروزی نمی‌رسد. یعنی شایسته است که شما بیایید و این وظیفه خاص من نیست.

درمورد نقش گفتمان‌های مختلف و قرائت‌های مختلفی که از داستان عاشورا وجود دارد، پس از انقلاب و در دهه‌های معاصر چه تغییر و تحولی نسبت به این گفتمان‌ها به وجود آمده است؟
من عقیده دارم در سال‌های اخیر و در دهه اخیر جریانی پیام عاشورا را خنثی‌سازی می‌کند و می‌خواهد پیام عاشورا به‌عنوان قیامی حماسی و الگوساز برای جبهه مقاومت که با رهبری جمهوری اسلامی در منطقه نقش‌آفرینی می‌کند، مفید واقع نباشد. این جریان تا آفریقا و نیجریه رسیده است و برای خنثی کردن آن کار‌هایی انجام می‌دهند. این جریان امروز حتی در حوزه علمیه قم نیز فعال است. مثلا قیام امام‌حسین را حرکت امام‌حسین می‌نویسند و لفظ قیام را از آن برمی‌دارند که این کمترین کاری است که انجام می‌دهند یا همایش به پا می‌کنند و می‌گویند تمامی قیام‌هایی که در عصر غیبت صورت می‌گیرد طبق روایات محکوم به شکست است، مگر قیام امام‌زمان(عج). لذا به چند روایت استناد می‌کنند، این در حالی است که مقصود از آن روایات که بعضا از لحاظ سندی مشکل دارند قیام‌هایی است که ناظر بر این است که اگر قیام‌کننده بگوید من منجی و امام زمان هستم این قیام محکوم به شکست است. این جریان تلاش می‌کند تا از این طریق بگوید حتی انقلاب اسلامی که امام انجام داد هم یقینا براساس این روایات محکوم به شکست است.
این جریان امروز فعال است و روی فلسفه قیام هم کار می‌کند و مثلا می‌گویند فلسفه قیام امام امر به معروف و نهی از منکر نبود. فلسفه قیام امام حسین مثلا تشکیل حکومت بود و بعد دید تشکیل حکومت ممکن نشد و به‌ناچار در دام افتاد و به شهادت رسید و مجبور شد این راه را انتخاب کند.
این جریان به‌صورت هوشمندانه‌ای درصدد این است که گفتمانی را که امام و شهید مطهری و آیت‌الله مصباح و... آن را احیا کرده‌اند -یعنی شیوه جهاد شهادت‌طلبانه برای احیای معروف و برپایی حکومت دینی در جامعه- را نابود کنند و بگویند امام‌حسین(ع) چنین شیوه‌ای نداشت. این نکته‌ای بسیار مهم است. امروز این جریان در کشور ما فعال است و متاسفانه منافقانه به میان می‌آیند و شناخته نمی‌شوند.
اگر این تجربه تاریخی نبود که خواص در صدر اسلام بعد از رحلت رسول خدا(ص) آرام آرام اهل لغزش شدند و اهل گوشه‌گیری شدند و بصیرت‌شان کم شد، مردم ما امروز با دیدن لغزش یا اعتزال خواص در درستی اقدامات امام و رهبری تردید می‌کردند، همان‌طور که مردم صدر اسلام تردید کردند و به‌دنبال خواص رفتند و اهل‌بیت را رها کردند.
در یک جمع‌بندی باید گفت نهضت عاشورا تاثیر مهمی بر پایایی و پویایی انقلاب اسلامی داشت. تاثیر اول الگو‌گیری از سیره مبارزاتی امام حسین‌(ع) برای جهاد شهادت‌طلبانه برای احیای امر به معروف و نهی از منکر بود، اثر دوم الگو‌گیری در هدف بود، هدف انقلاب ما اسلام و احیای اسلام است، نه‌تنها در ایران بلکه در جهان و این برگرفته از هدف نهضت حسینی است. تاثیر سوم عبور از خواص اهل لغزش و اطاعت از ولایت است. تاثیر چهارم حفظ روحیه انقلابی از طریق احیای عزاداری حسینی و اثر پنجم درس وفا و ثبات قدم از نهضت حسینی است.

 

مرتبط ها