حسین اصغری، خبرنگار: دوست باشی یا دشمن، موافق باشی یا مخالف؛ اگر حاکم مستبد احساس کند که حوزه اقتدار و قدرت او در خطر افتاده است هیچ ابایی برای از بین بردن شما ندارد؛ مسالهای که همواره تمام پادشاهان و حکام در سراسر تاریخ با آن مواجه بودهاند و حکومت پهلوی هم از آن مستثنی نیست؛ چنانچه حسین فردوست هم در خاطرات خود اذعان دارد که محمدرضا پهلوی در دهه30 علاقهای به داشتن پسر نداشت چون میترسید با وجود جانشین، او را ترور کنند و یک جانشین بالغ را خطری بالقوه برای خود میدانست؛ بعدها هم از وجود رضا که نزدیک بلوغ بود، رضایت نداشت. بنابراین، این احساس خطر میتواند از جانب فرزند خود شاه هم باشد. درباره رضاخان پهلوی نیز این مساله صادق است و چنانچه تاریخ هم نشان داد رضاشاه در ابتدای حکومت بر ایران، از جانب برخی نزدیکان خود و نخبگان آن دوران جامعه مورد حمایت جدی قرار گرفت و توانست با حمایتها و اقدامات آنها پایههای حکومت استبدادی خود را محکم کند اما بهمرور زمان هنگامی که جایگاه خود را مستحکم یافت که دیگر بیم تزلزل بر آن نمیرفت، کمکم از جانب برخی از همین افراد بانفوذ احساس خطر کرد و نوبتبهنوبت به خدمت آنها رسید و از گردونه بازی خارجشان کرد؛ در لیست افرادی که به سبب قدرت و جایگاهشان در جامعه، مغضوب رضاخان واقع شدند هم اسامی افرادی نظیر مدرس دیده میشود که از همان ابتدا بنای مخالفت و مبارزه با رضاخان را سرلوحه کار خود قرار داده بود و هم افرادی مثل علیاکبر داور، تیمورتاش، سردار اسعد بختیاری و شیخ خزعل که از نزدیکان رضاخان محسوب میشدند و گاه خدمات بینظیری به رضاخان در کارنامه خود داشتند ولی در دوره دوم حکومت رضاخان، از گردونه بازی حذف شدند. علیاکبر داور فردی است که اصلاحات اساسی در حوزه قضایی ایران به وجود آورد و درحقیقت سیستم قضایی نوین کشور که هماکنون نیز برهمان اساس به کار خود ادامه میدهد از یادگارهای علیاکبر داور است. همچنین در سیستم مالیه کشور نیز اصلاحات اساسی را برنامهریزی و اجرا کرد؛ اما هنگامی که دید افرادی که جزء حلقه اول نزدیک به رضاخان هستند، یکبهیک درحال حذف شدن هستند و افرادی نظیر فروغی و تیمورتاش دچار سرنوشت دهشتناکی شدند، از لحاظ روحی دچار مشکلات فراوانی شد و موجب شد دیگر بابت تامین جانی خود نگران باشد و درنهایت این فشار بهحدی رسید که اقدام به خودکشی کرد؛ مسالهای که رضاخان از آن احساس خوشحالی کرد؛ چراکه از نفوذ داور نیز نگران بود و این مساله را میتوان در این واقعه مشاهده کرد، که وقتی داور از دنیا رفت تنها روزنامهها یک روز بعد از فوتش اجازه پیدا کردند نام داور را در خبر وفاتش اعلام کنند و دیگر مطبوعات هیچ حقی نداشتند از او نام ببرند.
تیمورتاش نیز دچار همین بدبینی رضاخان به او شد و سرانجامی همانند دیگر افرادی که رضاخان از نفوذ و قدرت آنها بیمناک بود، بهاصطلاح سر آنها را زیر آب برد. تیمورتاش کسی بود که در مجلس شورای ملی، در دو اقدام مهم واگذاری فرماندهی کل قوا به رضاخان سردار سپه و نیز انحلال حکومت قاجاریه نقش اساسی ایفا کرده بود. تیمورتاش همان فردی است که رضاخان به وزرا اعلام کرده بود که حرف تیمورتاش، حرف من است و به خود تیمورتاش هم گفته بود که امور نظامی با من و مابقی امور کشور با تو. درحقیقت تیمورتاش در مقام وزارت دربار به چنان قدرتی رسیده بود که تمام ارکان حکومتی حتی وزارتخانهها نیز زیرنظر تیمورتاش بهکار میپرداختند. نتیجه همین امر، این بود که تیمورتاش بهعنوان فعال مایشاء در سیاست داخلی و خارجی کشور تصمیمگیری میکرد و برنامههای مختلف اصلاحی در کشور تنظیم کرده بود. همین نفوذ گسترده او در عرصههای مختلف داخلی و خارجی موجب شده بود افراد زیادی که منافع آنها در خطر افتاده بود، بهعنوان دشمنان ریز و درشت علیه تیمورتاش وارد صحنه شدند و بدگوییهای آنها نزد رضاخان کار را به جایی رساند که فردی دارای حد اعلای اعتماد نزد رضاخان پهلوی چنان از عرش به فرش افتاد و مغضوب شاه مملکت قرار گرفت که دستور داد او را دستگیر و محاکمه کرده و به زندان اندازند و درنهایت در همان زندان به زندگی او خاتمه دادند. این رفتار رضاشاه با افرادی که احساس میکرد قدرت آنها باعث به خطر افتادن جایگاه او در رأس قدرت شده است، دوست و دشمن نمیشناخت؛ مدرس علنی به رضاخان میگفت که من میخواهم تو نباشی (در پاسخ به سوال رضاخان که پرسیده بود از جان من چه میخواهی؟) و مغضوب او واقع و تبعید شد و درنهایت در غربت به شهادت رسید، اما افرادی نظیر تیمورتاش و داور که خدمات شایسته و فراوانی به رضاخان و تحکیم پایههای قدرت او کرده بودند و اساسا در جهت تاسیس و گسترش نهادهای مدرن و مدرنیته و اصلاحات اداری (با تمام انتقاداتی که به آنها وارد است) خدمات شایانتوجهی کرده بودند نیز از گزند بیاعتمادی رضاخان و ترس از به خطر افتادن جایگاهش در کشور در امان نماندند. در یک کلام میتوان گفت که رضاخان برای حفظ قدرت خود، دوست و دشمن را از صحنه خارج کرد تا تهدیدی برای قدرت او وجود نداشته باشد؛ احساس خطری که محمدرضا پهلوی هم نسبت به فرزندش پیدا کرده بود. درحقیقت، این خاصیت حکام مستبد است که کوچکترین تهدید برای جایگاه و قدرت خود را برنمیتابند، اگرچه از نزدیکان و خدمتگزاران جدی آنها باشند و برای کنارگذاشتن و خط زدن آنها هیچ محدودیتی وجود نداشته باشد.
منابع:
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول.