در ایام پنجمین سالگرد درگذشت مرحوم هاشمیرفسنجانی، نقش محوری او در رهبری فضای سیاسی اصلاحطلبان را مورد بررسی قرار دادهایم. با هدف واکاوی بیشتر این جنبه از ابعاد شخصیتی اکبر هاشمیرفسنجانی پای صحبتهای مرتضی الویری، شهردار اسبق تهران، از اعضای اولیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نشستهایم. او معتقد است مقبولیت هاشمیرفسنجانی میان جناحهای مختلف سیاسی باعث میشد بتواند این جریانات و گروههای متعدد را بهخوبی مدیریت کند. در ادامه، مشروح این گفتوگو را میخوانید.
چرا بعد از فوت هاشمی کسی نتوانست نقش ایشان در ایجاد هماهنگی بین اصلاحطلبان را بهدرستی ایفا کند تا جایی که در مهمترین میدان کنشگری سیاسی یعنی انتخابات شاهد هستیم علیرغم حضور فعالانه برخی احزاب اصلاحطلب برخی دیگر تصمیم به تحریم انتخابات میگیرند؟
حضور آقای هاشمی در صحنه سیاسی کشور درواقع بهدلیل جایگاهی که ایشان داشتند موجب یک نوع تعادل و جلوگیری از یک نوع افراط و تفریط میشده است. کسی پیدا نشده است تا بتواند خلأ حضور ایشان را پر کند. در زمان امام، آقای هاشمی جایگاه ویژهای در نظام داشتند. در همان سالهای اولیه انقلاب هم جریانهای مختلفی درون نظام حضور داشتند. البته نه به معنای اصلاحطلب و اصولگرا بلکه بهعنوان چپ و راست که در یک مقطعی حضور داشتند. در آن مقطع نیز اگر دقت کنید، میبینید در مجلس اول تا سوم که آقای هاشمی ریاست مجلس را برعهده داشت، جریانهای مختلف سیاسی را بهخوبی مدیریت میکرد و هیچکس خود را در حضور آقای هاشمی غریبه احساس نمیکرد. هیات موتلفه همانطور با هاشمی تعامل داشت که مجاهدین انقلاب اسلامی یا جریانهای موسوم به چپ با ایشان تعامل داشتند. این روند حتی زمانی که هاشمی از سپهر مدیریتی کنار رفت بهویژه در زمان احمدینژاد ادامه داشت و هاشمی با وجود اینکه کنار رفته بود اما همچنان این نقش را ایفا میکرد.
بعد از کنار رفتن هاشمی دیگر چنین وضعیتی ایجاد نشد و کشور بهویژه بعد از عملکرد شورای نگهبان و غربالگریهای عجیبی که در انتخابات مجلس شورای اسلامی و ریاستجمهوری اعمال شد بهسمت تکحزبی شدن و تکسلیقهای اداره شدن پیش رفت.
مهمترین عاملی را که منجر به برتری هاشمی نسبت به سایر رهبران جناح اصلاحطلب در ایجاد وحدت میشد، چه چیزی میدانید؟
عامل اصلی ریشه، سوابق و جایگاهی است که آقای هاشمی در نظام داشتند. خاتمی در وحدتبخشیدن بین اصلاحطلبان نقش بیبدیلی ایفا کرده و الان نیز این جایگاه را حفظ کرده ولی آقای خاتمی هیچوقت در میان جریانهای اصولگرایی پشتوانه لازم را نداشته و الان هم ندارد. این درحالی است که هاشمی وضعیتی کاملا متفاوت داشت و بسیاری از جریانهای اصولگرا در یک مقطع زمانی ایشان را متعلق به خودشان میدانستند. من شما را به دوره اول ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی ارجاع میدهم. در آن زمان سیاستهای اقتصادی هاشمی بهشدت مورد استقبال جریانهای اصولگرایی نیز قرار میگرفت. در همان مقطع برخی جریانهای اصلاحطلب منتقد سیاستهای هاشمی بودند.
میخواهم بگویم که جریانهای اصولگرایی در یک مقطعی هاشمی را از خودشان محسوب میکردند اما دیدگاههای وسیع و سعهصدری که وی داشت، موجب شده بود که جریانهای اصلاحطلبی نیز ایشان را تکریم کرده و بهعنوان استوانه انقلاب موردتوجه خودشان قرار دهند. این تفاوت جدی است که بین هاشمی و خاتمی وجود دارد. هاشمی قبل از اینکه جریانهای اصلاحطلب و اصولگرا بخواهند حضور سیاسی پیدا کنند بهعنوان یک شخصیت مبارز، انقلابی و روشنفکر مطرح بود. این سابقه درخشان که هیچکس نمیتوانست آن را انکار بکند طبیعتا آنقدر زمینه قدرت را برای او به وجود آورد که توانست در سالهای آخر عمر خود علیرغم فشارهای سیاسی که به وی وارد میشد، جایگاه خود را حفظ کند.
آقای هاشمی بهعنوان یک چهره موردقبول جریانها و نحلههای مختلف سیاسی، پلی بودند بین جریانها با یکدیگر. نقش هاشمی وحدتبخشیدن به اصلاحطلبان نبوده است، بلکه نقش هاشمی وحدتبخشیدن و ایجاد هماهنگی بین جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی و کل حاکمیت بوده است که این کمبود در جای خود احساس میشود اما ایجاد وحدت بین اصلاحطلبان بحثی است که حتی اگر هاشمی میبود، فکر نمیکنم در این حوزه خیلی میتوانست نقشی ایفا کند. فکر میکنم هماهنگی بین اصلاحطلبان را چهرههای دیگری مثل آقای خاتمی میتوانند ایفا کنند که تا الان هم این کار را کردهاند.
آیا میتوانیم خلأ حضور هاشمی را در ناکامی دولت دوم روحانی موثر بدانیم؟ چراکه در دولت دوم روحانی بارها شاهد چندصدایی در بدنه اصلاحطلب دولت بودیم و شاید اگر فردی باتجربه این تشتت آرا را مدیریت میکرد، دولت دوازدهم نیز عملکرد مطلوبتری میداشت؟
من خلأ آقای هاشمی را در همه حوزهها جدی تلقی میکنم اما بخش جدی تاثیر این خلأ را در ناکامیهای دولت دوم روحانی نمیدانم، بلکه این خلأ را در ایجاد تکصدایی و ناکامیهای سیاسی موثرتر میدانم.
البته در بخش اقتصادی هم هاشمی نقش جدی کلیدی داشته است. در دوره هشتساله هاشمی درآمد نفتی کشور 119 میلیارد دلار بوده است. در آن مقطع اقتصاد کشور 70درصد رشد کرد. درحالیکه در دوره احمدینژاد با وجود درآمد 609 میلیارد دلاری نفت، رشد اقتصادی کشور 32درصد بوده است. یعنی کمتر از نصف رشد اقتصادی در دوران روحانی.
میشود با همین عدد و رقم که یک چیز کمی بوده و قابل خدشه نیز نیست، نشان داد که سیاستهای اقتصادی هاشمی در رشد کشور موثر بوده است.
علیرغم این تاثیرگذاری من سنگینترین خسارت ناشی از فقدان هاشمی را در بعد اقتصادی نمیدانم. خسارت مهمی که فقدان هاشمی به کشور زده، همانطور که گفتم، تکصدایی شدن و حذف سلایق متفاوت در داخل کشور است.
ضایعه بزرگی که در کشور اتفاق افتاده این است که فقط تعداد محدود و انگشتشماری از افراد دارای سلیقه اصولگرایی آن هم بخشی از این جریان اداره کشور را به دست گرفته و جمع کثیری از افراد متخصص، متعهد، مدیر و مدبر که میتوانند برای کشور گرهگشا باشند، نظارهگر هستند.
آقای هاشمی با شرح صدری که داشت، بسیاری از گرههارا باز میکرد و اجازه نمیداد کشور بهسمت تکصدایی شدن پیش برود. اما این ضایعه متاسفانه اتفاق افتاده است.
آیا انفعال در فضای سیاسی و نداشتن کنش فعالانه در انتخاباتها به حیات سیاسی احزاب و جناحها آسیب نمیزند؟
این کنار کشیدن اختیاری نبوده و اجباری بوده است. شما اگر توان پذیرفتن یک مسئولیت را داشته و مشتاق به آن باشید، زمانی که میدانید به شما داده نمیشود طبیعتا سراغ آن نمیروید. درحالحاضر با محدودیتهای بهوجودآمده افراد کنار زده شدهاند، نه اینکه کنار رفته باشند.
من تعداد زیادی از افراد توانمند را میشناسم که حاضر نشدند در انتخابات بهعنوان کاندیدا شرکت کنند؛ چراکه میدانستند یا رد صلاحیت میشوند یا اگر تایید شوند، در مراحل بعدی به آنها قدرت مانور داده نمیشود.
علیرغم طرح این گزاره از جانب شما، ما شاهد بودیم که برخی احزاب اصلاحطلب، ازجمله کارگزاران سازندگی که شما عضو آن هستید، در انتخابات شرکت کردند و حتی لیست انتخاباتی دادند. آیا این رویکرد حزب مورد قبول شما نیست؟
کارگزاران در مقاطع مختلف حتی زمانی که درها روی آنها بسته شده، سعی کردند حضورشان برای خدمت به نظام را حفظ کنند، اما بسیاری از افراد بر این باور هستند که با چنین حضوری تتمه اعتماد مردم به جریان اصلاحطلبی نیز مورد خدشه قرار میگیرد و ممکن است این شائبه بین مردم به وجود بیاید که این افراد برای داشتن مقام و منصب بهدنبال حضور در انتخابات هستند؛ چراکه میبینند همه درها بسته شده و انتخابات آزاد به ورطه فراموشی سپرده شده است. صرفنظر از برخی گروههای اصلاحطلب که در انتخابات کاندیدا معرفی کردند، بیش از نیمی از مردم خود را از انتخابات کنار کشیدند. درحالیکه در گذشته شور و نشاط انتخاباتی بین قشرهای مختلف سیاسی وجود داشت.
تفاوت رویه گروههای مختلف اصلاحطلب در مواجهه با انتخابات را آیا نمیشود ناشی از وجود یک اختلاف سیاسی دانست که دلیل عمده آن نیز شاید نبود یک رهبریت واحد باشد؟
من این نقد را گاهی در ذهن خود نسبت به هاشمی داشتم. موقعی که در انتخابات مجلس سوم اولین مرحله نظارت استصوابی توسط شورای نگهبان کلید خورد و این بحث مطرح شد که علاوهبر هیات اجرایی شورای نگهبان نیز باید کاندیداها را تایید کند و همچنین در انتخابات مجلس چهارم اگر هاشمی با جدیت بیشتر درمقابل دیدگاه موسوم به نظارت استصوابی شورای نگهبان مقاومت میکرد شاید کار به اینجا نمیرسید. قضیه این است که دایره تنگتر شده و مانعتراشیهای زیادی برای حضور افراد توانمند و مناسب در انتخابات مجلس و ریاستجمهوری صورت گرفته است. هرچه این دایره تنگتر شود هم انگیزه داوطلبان برای انجام ریسک و هم انگیزه مردم برای حضور کاهش مییابد. در جریان اصلاحطلبی نیز این شکاف و انشقاق بهصورت جدی وجود داشته و جمعی از افراد اصلاحطلب بر این باور هستند که باید در همه شرایط در انتخابات شرکت کنیم و نگذاریم بعد دموکراتیک جمهوری اسلامی تضعیف شود اما جمع زیادی ازجمله خود من بر این باور هستم که تا زمانی که انتخابات آزاد و عادلانهای برگزار نشود و افراد صادق و پرتوان در آن شانس حضور نداشته باشند، شرکت در آن انتخابات بیمعنی است.