کد خبر: 67360

زهرا طیبی:

1:20 دقیقه به وقت بغداد

در مستند «۷۲ ساعت» می‌بینیم که علت سفرهای مکرر حاج‌قاسم به عراق، ناآرامی‌های چند روز پایانی سال‌ در بغداد بوده که درنهایت هم منجر به استعفای عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر عراق شده است.

زهرا طیبی: «۷۲ ساعت» داستان سه روز قبل از ساعت 1:20 دقیقه 13 دی98 و نام مستندی است به کارگردانی «مصطفی شوقی» و تهیه‌کنندگی «مهدی مطهر» که در 71 دقیقه تولید شده و به روایت 72 ساعت پایانی حیات حاج‌قاسم سلیمانی می‌پردازد. گفته می‌شود ساخت این مستند نزدیک به دوسال طول کشیده است و به ناگفته‌هایی از آنچه در این سه روز رخ داده می‌پردازد. البته بیشتر راوی‌ها تنها صدای‌شان شنیده می‌شود و فیلم‌هایی کم‌کیفیت از دوربین‌های مداربسته و گوشی‌های همراه، محدود تصاویر مستند از روزهای پایانی حیات حاج‌قاسم هستند. روایت‌ها اما، دقیق و با جزئیات مطرح می‌شود. 

در این مستند می‌بینیم که علت سفرهای مکرر حاج‌قاسم به عراق، ناآرامی‌های چند روز پایانی سال‌ در بغداد بوده که درنهایت هم منجر به استعفای عادل عبدالمهدی، نخست‌وزیر عراق شده است. حاج‌قاسم در جلسات متعدد با مسئولان عراقی مدام متذکر می‌شد که مردم معترض، مطالبه به‌حقی دارند و باید اعتراضات‌شان شنیده شود، در روزی که مردم عراق مقابل سفارت آمریکا تجمع کرده بودند، حاج‌قاسم به میان مردم می‌رود با آنها صحبت می‌کند و تلاش می‌کند معترضان را آرام کند.

  در بخش دیگر مستند یکی از راوی‌ها نقل می‌کند که در روز آخری که حاج‌قاسم با ما بود، فاطمه دختر یکی از شهدای عراقی با شهید تماس می‌گیرد و از اوضاع بد عراق اظهار نگرانی می‌کند، اما ایشان با روی خوش و نشاط خاصی به فاطمه دلداری می‌دهند.  دختر شهید مغنیه هم روایت می‌کند حاج‌قاسم همیشه وقتی به لبنان می‌آمدند اول به دیدار سیدحسن نصرالله می‌رفتند و بعد به دیدار ما می‌آمدند اما این بار اول به دیدار ما آمدند، نشستند و بعد به مادرم گفتند، من تسبیحم را جا گذاشته‌ام و از مادرم یکی خواستند. مادر یک کیسه آوردند و ایشان تسبیح تربت امام حسین(ع) را برداشتند.  قرار بر این بود که بعد از سفر لبنان، جلسه‌ای در عراق برگزار شود. عادل عبدالمهدی از حاج‌قاسم خواسته بود تهران بمانند تا ایشان به دیدن‌شان بیایند، به هرصورت حاج‌قاسم با اصرار زیاد به فرودگاه بغداد آمد، قبل از رسیدن هم به ابومهدی زنگ زدند و اصرار کردند که لازم نیست به فرودگاه بیایند اما ایشان هم با اصرار زیاد نپذیرفته بود. 

لحظه‌به‌لحظه و دقیقه‌به‌دقیقه ساعات پایانی منتهی به شهادت حاج‌قاسم توسط راویانی که چهره‌هایشان مشخص نیست، روایت می‌شود. یکی از همراهان حاج‌قاسم ساعاتی پیش از پرواز را روایت می‌کرد و می‌گفت: «دیدم حاجی بعد از نماز، کنار آینه نشستند و چیزهایی می‌نوشتند. بعد از شنیدن خبر شهادت به آنجا آمدم و سجاده حاج‌قاسم را که روی زمین پهن بود، جمع کردم. کاغذی کنار آینه با دستخط حاجی پیدا کردم که همان جمله را روی آن نوشته بود: «خداوندا مرا پاکیزه بپذیر» به بچه‌ها گفتم حاجی می‌دانست که می‌خواهد شهید شود.» لحظات بعد از شهادت را راویان عراقی روایت می‌کردند و گاهی بغض‌ها و چشم‌های خیس‌ آنها اجازه ادامه صحبت را نمی‌داد. از لحظه‌هایی که به دنبال پیکر حاج‌قاسم و ابومهدی المهندس می‌گشتند و آرزو می‌کردند، حداقل یکی از آنها زنده باشد یا شاید سوار ماشین نشده باشد، می‌گفتند و ادامه می‌دادند که «از دست دادن هر دوی آنها خیلی برایمان سخت بود.» یکی از راویان عراقی حاضر در صحنه شهادت و از همرزمان حاج‌قاسم و ابومهدی می‌گفت: «از آن لحظه‌ای که دست حاج‌قاسم را پیدا کردیم، برای اینکه مبادا آسیب ببیند آن را داخل کیفی گذاشتم و در ماشین قرار دادم.» بغض می‌کرد. سکوت می‌کرد و باز ادامه می‌داد: «خیلی چیزها را نمی‌توانیم بگویم، حاج‌قاسم، خیلی به ما کمک کرد. برای ما تجهیزات موشکی گرفتند، من خیلی چیزها را نمی‌توانم درباره این شهید بگویم.» این جمله پایانی مستند و صحبت‌های یکی از مقامات بلندپایه عراق درباره حاج‌قاسم بود.


 

مرتبط ها