کد خبر: 66867

سری چهارم ماتریکس پس از 18 سال آمد تا همه علاقه‌مندانش را ناامید کند

ماتریکس از کلاس فلسفه تا شهربازی

اگر برادران واچوفسکی که حالا با عمل تغییرجنسیت تبدیل به خواهران واچوفسکی شده‌اند، به‌جای ساختن فیلمی شبیه به باقی فیلم‌های امروز، سری چهارم ماتریکس را شبیه سه‌گانه قبلی می‌ساختند، نوع دیگری از یأس در فضای علاقه‌مندان سینما پدید می‌آمد. بنابراین نباید مأیوس شد که حتی بازگشت به جهانی که آفرینندگان روزهای اوج سینما داشتند هم بی‌فایده خواهد بود.

میلاد جلیل‌زاده، روزنامه‌نگار: سال‌ها بود که سینما وعده سال ۲۰۰۰ را می‌داد؛ سال پیشرفت‌های تکنولوژیک بشر، سالی که انسان‌ها در آن دیگر به جای راه‌رفتن روی زمین و گیرافتادن در ترافیک‌های شهری، روی هوا راه می‌روند، خانه‌ها به‌شدت عجیب و غریبند، ربات‌ها همه‌جور کاری ازشان برمی‌آید و هزاران تخیل ریز و درشت دیگر...

سال ۲۰۰۰ اما فرا رسید و همه‌چیز آن‌طور که در فیلم‌ها تخیل می‌شد، نبود. آخرین فیلمی که در این‌باره ساخته شد، سعی کرد به‌جای ترسیم عینی آینده‌ای که ممکن است دقیقا به همان شکل رخ ندهد، مفهوم آینده را نشان بدهد. این فیلم ماتریکس بود؛ محصول 1999؛ یک‌سال قبل از پایان قرن و به‌هم‌ریختن یک‌روزه تمام کدهای اینترنتی. فیلمی آمیخته با کدهای پیچیده فلسفی و علمی، آن هم در دوره‌ای که پیچیدگی، مشتری‌های شورمندی داشت و خیلی‌ها اگر از چیزی سر در نمی‌آوردند و مجبور بودند به حل معما بپردازند، آن چیز را فاخر و ارجمند می‌شمردند. اسم این وضعیت را گذاشته بودند ابهام مدرنیستی که بساط آن در دوره پست‌مدرنیسم جمع شد.

کسانی‌که ماتریکس را در دوره خودش ندیدند و در سال‌های اخیر پای تماشای آن نشستند، معمولا لذت خاصی از تماشای این فیلم نبرده‌اند. خیلی از آنها می‌گویند این مگر چه فیلمی بود که تا این اندازه فضا را شکست و توجه‌ها را نسبت به خودش جلب کرد؟ قضیه این است که جهان طی این سال‌ها تغییرات متعددی کرده و فضای عمومی سلایق عوض شده‌ است. بحث بر سر تخیل و امور فراواقعی نیست بلکه بر سر پیچیدگی بیانی است. فیلمی مثل ممنتو، اثر کریستوفر نولان، در ابتدای دهه ۲۰۰۰ با استقبال زیادی روبه‌رو شد اما فیلم‌هایی مثل آن، امروز چنان استقبالی دریافت نمی‌کنند. از این موارد که نشان می‌دهند افق زمانه عوض شده، فراوان می‌توان یافت. سری دوم و سوم ماتریکس به‌طور متوالی در سال ۲۰۰۳ منتشر شدند و بین انتشار آنها و سری چهارم ۱۸سال فاصله افتاد. در این میان بازیگر اصلی فیلم یعنی کیانا ریوز که ستاره دهه نود سینما بود، فیلم‌های متعددی بازی کرد که تقریبا می‌شود گفت هیچ‌کدام‌شان شاخص نبودند به جز سه‌گانه جان‌ویک. جان‌ویک یک فیلم اکشن چشمگیر بود که اگر بتوان ماتریکس را پایه‌گذار نوع خاصی از اکشن در سینمای آمریکا دانست، باید گفت جان‌ویک نقطه عطف بعدی در این زمینه بود. حالا کیانا ریوز با همان گریم و ظاهری که در جان ویک ظاهر شده بود، به سری چهارم ماتریکس می‌آید؛ کاملا بی‌شباهت به نئو یا همان توماس اندرسون در سه‌گانه قبلی ماتریکس و کپی بی‌کم‌وکاستی از شخصیت جان در فیلم چاد استاهلسکی.

حالا ماتریکس درحالی بازمی‌گردد که طی این سال‌ها سینمای اکشن در سراسر دنیا تغییرات چشمگیری کرده است. ژانر ابرقهرمانی با توجه به گسترش تکنیک‌های CG، ده‌ها پله از روزی که سه‌گانه ماتریکس ساخته شد، خوب یا بد، صواب یا ناصواب، جلوتر رفته و بیان سینمایی هم از مرعوب‌بودن در برابر پیچیدگی‌های فلسفی‌نما عبور کرده است. این فیلم اما حداقل برای کسانی که در دوران شروع قرن بیست‌و‌یکم با آن نوستالژی داشتند، هنوز خاطره‌ای شیرین به‌حساب می‌آمد و واچوفسکی‌ها باید بین همخوان شدن با فضای بفروش این روزهای سینما که شدیدا متاثر از محصولات کمپانی مارول و امثال آن است و حفظ چهارچوب‌هایی که ماتریکس ۱ و ۲ و ۳ در آن ساخته شدند، یکی را انتخاب می‌کرد.

ماتریکس ۴ چیزی شبیه به بعضی از فیلم‌های همین روزها بود؛ مثلا کمدی «مرد آزاد»، منتها می‌خواست مثل آن فیلم ژست یک فیلم سرخوشانه و سرگرم‌کننده را نگرفته باشد و از نوستالژی ماتریکس برای جذب مخاطبان استفاده کند که همین قضیه، فیلم را به کاریکاتوری از خودش تبدیل کرد. دلتنگی برای روزهای خوب و پرشور سینما وقتی مایوس‌کننده‌تر می‌شود که یکی از خالقان همان روزهای خوب، مطابق فضای سرد و سطحی‌شده امروز فیلم بسازد و حس کنیم که حتی اگر جان فورد و هیچکاک و بیلی وایلدر را از گور در بیاوریم، کاری برای سینمای امروز نخواهند توانست انجام بدهند و در چرخه معیوب امروزین خواهند افتاد. ماتریکس البته چنان‌که در ابتدای متن هم اشاره شد، برای فضای همان دوره مناسب بود نه تمام دوران‌ها.

اگر برادران واچوفسکی که حالا با عمل تغییرجنسیت تبدیل به خواهران واچوفسکی شده‌اند، به‌جای ساختن فیلمی شبیه به باقی فیلم‌های امروز، سری چهارم ماتریکس را شبیه سه‌گانه قبلی می‌ساختند، نوع دیگری از یأس در فضای علاقه‌مندان سینما پدید می‌آمد. بنابراین نباید مأیوس شد که حتی بازگشت به جهانی که آفرینندگان روزهای اوج سینما داشتند هم بی‌فایده خواهد بود.

کسانی که دو دهه پیش فیلم‌هایی تاریخ‌مصرف‌دار و کاملا مطابق با جو زمانه ساختند، امروز هم می‌توانند همان‌طور کار کنند؛ یعنی مطابق جو زمانه. آنها از ابتدا مثل فورد و هیچکاک و وایلدر، اصول و چهارچوب‌های مشخص و عمیقی نداشتند. یک روز پیچیدگی کارش می‌گرفت و یک روز دیگر شلوغ‌بازی‌های ابرقهرمانی. ماتریکس یکی از پله‌هایی بود که سینما باید از آن رد می‌شد و بالا می‌رفت. کسی روی پله توقفی بیش از چند لحظه نمی‌کند. در هرحال ماتریکس تاثیر ویژه‌ای روی طراحی صحنه‌های رزمی و انواع صحنه‌های اکشن دیگر در سینما گذاشت و می‌توان مقداری از تاثیرات آن را روی انواع روایت‌های سینمایی در فیلم‌های پس از خودش هم دید. در ادامه دو مطلب که سری چهارم ماتریکس را نقد کرده‌اند آورده شده و چند جنبه قابل‌توجه از فرانچیز ماتریکس هم به‌طور مجزا پرداخته می‌شود.

آنچه روی ساخت ماتریکس تاثیر گذاشت

«وانموده‌ها و وانمود» اثر فلسفی ژان بودریار است که در سال 1981 به زبان فرانسوی منتشر شده و ماتریکس نسخه‌ای از این اثر فلسفی را به‌عنوان «کتابی که برای پنهان کردن دیسک‌ها استفاده می‌شود» نمایش می‌دهد. مورفیوس کاراکتر سیاه‌پوست ماتریکس، عبارت «بیابان واقعی» که ژیژک «برهوت زمان» می‌نامیدش را درباره جهان آی‌تی از همین کتاب می‌گیرد. می‌گویند از طرف سازندگان فیلم برای بازیگران تکلیف شده که قبل از فیلمبرداری، این کتاب را بخوانند. نکته جالب این است که خود بودریار گفته است سازندگان ماتریکس کتاب او را اشتباه فهمیدند و تحریفش کردند.

با این حال، برخی مفسران ماتریکس از فلسفه بودریار برای حمایت از ادعای خود یاد می‌کنند که «این فیلم تمثیلی برای تجربه معاصر در جامعه‌ای به‌شدت تجاری‌شده و رسانه‌محور، به‌ویژه در کشورهای توسعه یافته است» و اضافه می‌کنند که «تاثیر بودریار از طریق نوشته‌های مورخان هنر مانند گریزلدا پولاک و نظریه‌پردازان فیلم مانند هاینزپیتر شورفل مورد توجه عموم قرار گرفت.»

علاوه‌بر بودریار، واچوفسکی‌ها به‌طور قابل‌توجهی تحت‌تاثیر کتاب «کوین کلی» با عنوان «خارج از کنترل: زیست‌شناسی جدید ماشین‌ها، سیستم‌های اجتماعی و دنیای اقتصاد» و ایده‌های «دیلن ایوانز» درمورد روانشناسی تکاملی قرار گرفتند. این فیلم چندین اشاره به ماجراهای «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوئیس کارول هم دارد. همچنین مقایسه‌هایی بین ماتریکس و کتاب‌های کارلوس کاستاندا انجام شده است.

ماتریکس متعلق به ژانر سایبرپانک علمی‌-تخیلی است و از آثار قبلی در این ژانر مانند رمان «نورومانسر» نوشته ویلیام گیبسون در سال 1984 اقتباس شده است. به‌عنوان مثال، استفاده فیلم از اصطلاح «ماتریکس» از رمان گیبسون گرفته شده است، اگرچه ال پی دیویس قبلا از اصطلاح «ماتریکس» 15 سال قبل برای مفهومی مشابه در رمان اتاق سفید خود در سال 1969 استفاده کرده بود.

گیبسون پس از تماشای ماتریکس اظهار داشت روشی که سازندگان فیلم از آثار موجود سایبرپانک گرفته‌اند، دقیقا همان اسمز فرهنگی خلاقانه‌ای است که او در نوشته‌های خود به آن تکیه کرده است. (اُسمز یا گذرندگی به فرآیندی گفته می‌شود که طی آن حلال از طریق یک غشای نیمه‌تراوا از جایی که محلول رقیق‌تر است به جایی که محلول غلیظ‌تر است، نفوذ می‌کند.) با این حال، او خاطرنشان کرد که مضامین عرفانی فیلم، آن را از رمان «نورومانسر» متمایز می‌کند و معتقد بود که ماتریکس از نظر موضوعی به کار نویسنده علمی-تخیلی فیلیپ کی.دیک، به‌ویژه تفسیر نظری او نزدیک‌تر است. یکی از نمونه‌های این تاثیر، کنفرانس فیلیپ کی.دیک در سال 1977 است که در آن اظهار داشت: «ما در یک واقعیت برنامه‌ریزی‌شده رایانه‌ای زندگی می‌کنیم و تنها سرنخی که از آن داریم زمانی است که برخی متغیرها تغییر می‌کنند و تغییراتی در ما ایجاد می‌شود و واقعیت رخ می‌نماید.» نویسندگان دیگر نیز درمورد شباهت‌های ماتریکس و کار دیک اظهارنظر کرده‌اند.

آنچه از ماتریکس تاثیر  پذیرفت

پس از ماتریکس، فیلم‌ها به وفور از دوربین‌های اسلوموشن و چرخان استفاده کردند که غالبا زمان را کند یا متوقف شده و شخصیتی را درحال ایستا یا به‌شدت کند، نگه داشته‌اند و دوربین در اطراف آنها می‌چرخد. اساسا اسم این تکنیک را گذاشته‌اند اسلوموشن ماتریکسی. توانایی کاهش سرعت زمان تا اندازه‌ای که برای تشخیص حرکت گلوله‌ها مناسب باشد، به‌عنوان مکانیک مرکزی گیم‌پلی چندین بازی ویدئویی، ازجمله Max Payne استفاده شد. این تکنیک همچنین مکانیک تعیین‌کننده بازی Superhot و دنباله‌های آن بود. همچنین در بازی‌های ویدئویی مانند Conker’s Bad Fur Day. جلوه‌های ویژه ماتریکس و دیگر جنبه‌های فیلم، بارها تقلید شده است؛ در فیلم‌های کمدی مانند دیوس بیگالو: ژیگولوی نر 1999، فیلم ترسناک 2000، شرک 2001، کونگ پاو! مشت را بکوبید 2002، لاستیکمن 2003 و خیلی فیلم‌های کمدی دیگر. همچنین، یک سکانس معروف شلیک فیلم ماتریکس، در کمدی اکشن هندی Awara Paagal Deewana در سال 2002 بازسازی شد. این فیلم الهام‌بخش فیلم‌هایی با قهرمانی سیاه‌پوش، جذاب و درعین‌حال مرگ‌بار و گلوله‌هایی بود که به آرامی در هوا می‌ریختند؛ تعادل (2002)، با بازی کریستین بیل که شخصیتش کت‌های چرمی بلند مشکی مانند نئو ریوز می‌پوشید یا دیده‌بان شب (2004)، مگا‌هیت روسی که به‌شدت تحت‌تاثیر ماتریکس و به کارگردانی تیمور بکمامبتوف که بعدا تحت‌تعقیب (2008) را ساخت و دارای گلوله‌هایی است که در هوا می‌شکنند و اینسپشن در 2010 به کارگردانی کریستوفر نولان که روی تیمی از سرکشان با لباس تیز تمرکز دارد و آنها با سیم‌کشی نامرئی، تکنیکی که ماتریکس خودش آن را از روی فیلم‌های رزمی هنگ‌کنگ تقلید کرده بود، وارد یک واقعیت متناوب بسیار انعطاف‌پذیر می‌شوند. نسخه اصلی ترون در 1982 راه را برای ماتریکس هموار کرد و ماتریکس، به نوبه خود، دیزنی را الهام بخشید تا ماتریکس خود را با دنباله ترون، به‌عنوان ترون: میراث (2010) بسازد. شاید خیلی از مخاطبان ایرانی این را به یاد بیاورند که روی حلقه‌های فیلم VHS، ماتریکس را به‌عنوان یک فیلم رزمی دست به دست می‌کردند. ماتریکس اگرچه خودش متاثر از سینمایی رزمی هنگ‌کنگ بود اما روی صحنه‌های نبرد تن به تن در سینمای هالیوود تاثیر شگرفی گذاشت که تا پیش از آن به جای ظرافت‌های آکروباتیک شرقی، از دور بازوهای درشت و هیکل بدنسازهای غلوشده استفاده می‌کردند. پس از ماتریکس در خود سینمای آمریکا دوره شخصیت‌هایی که افرادی مثل آرنولد شوارتزینگر یا سیلور استالونه با بدن‌های برجسته‌شان بازی می‌کردند، به پایان رسید و سبک شرقی رزم، جای پای محکم‌تری در هالیوود پیدا کرد. البته با اینکه این دو دهه، سال‌های خوبی برای سینمای شرق نبودند، در همین سال‌ها هم آمریکا نتوانست در سینمای رزمی پساماتریکس، از شرق جلو بزند و ستارگانی مثل تونی ین، وو جینگ، لوییس کو و ژانگ جین از چین و هنگ‌کنگ و تونی جا از تایلند، ایکو ایواس از اندونزی و امثال آنها با خلاقیت‌های خیره‌کننده‌ای در سینمای رزمی شرق ظهور کردند.

در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید:

تکنیک احضار مردگان واچوفسکی‌ها (لینک)

رستاخیز یا مرگ ماتریکس (لینک)

مرتبط ها