کد خبر: 62860

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با محمدمهدی فلاح به بهانه انتشار ترجمه کتابی از بویکه رباین (بخش دوم)

علوم‌اجتماعی، بن‌بست‌ها و ناگزیری از بازبینی

اگر قرار باشد یک تضاد درونی اتفاق بیفتد، احتمالا این قبیل کتاب‌ها که چیزی جز نقد درونی ساختار معرفت از درون خودش نیست، بتواند گام‌های موثری در این زمینه بردارند.

سیدجواد نقوی، روزنامه‌نگار: بویکه رباین، نویسنده کتاب «نظریه انتقادی پس از برخاستن جنوب جهانی» معتقد است گرچه پس از پایان هژمونی اروپایی-آمریکایی و بازگشت جهان چندمحوری، اروپامحوری در فلسفه و علوم‌ اجتماعی مورد حمله قرار گرفت، با این‌ حال همچنان جایگزین جدی‌ای برای آن مطرح نشده است. البته این وضع فرصت بررسی مجدد فلسفه علوم ‌اجتماعی را -که در غرب بسط یافته است- فراهم می‌آورد. در این کتاب گفته شده است ظهور مجدد جهانی چندمحوری برای علوم ‌اجتماعی اروپامحور -به‌طور عام- و نظریه انتقادی -به‌طور خاص- درنهایت فرصت فراغت از پارادوکس‌ها و بن‌بست‌های بی‌شماری را که تاکنون موجب مشکلات بوده است، فراهم می‌آورد. البته نویسنده کتاب خود راه‌حلی در قالب «دیالکتیک کالایدوسکوپیک» ارائه می‌دهد که دیدگاه او جدا با نظریات پسااستعماری شباهت دارد. با محمدمهدی فلاح، مترجم این اثر و دانش‌آموخته فلسفه از دانشگاه علامه‌طباطبایی(ره) گفت‌وگویی صورت داده‌ایم که در ادامه بخش دوم آن را از نظر می‌گذرانید.

بحثی در مقدمه شما هست مبنی‌بر اینکه محدوده فهم مردم کمتر از فهم متفکران است. اگر بخواهیم چنین دیدگاه‌هایی داشته باشیم و بحث کتاب را از سطح نخبگانی جدا کنیم و در جامعه بکشانیم، به نظر می‌توان امیدوار بود که از این منظر فهمی اتفاق بیفتد و تمایزی بین چیزهایی که قبلا بوده به‌وجود آید. یا اینکه کار بسیار سخت است و چنین اتفاقاتی سال‌ها زمان می‌برد؟ به هر حال چون این دیدگاه‌ها پیچیده است و حتی نخبگان هم فهم آن را دشوار می‌یابند. حس می‌کنم حتی اگر نخبگان هم این را فهم کنند و شروع کنند به بحث کردن درباره آن، نوعی از پیچیدگی‌ها که در بحث‌های جدید وجود دارد خود مشوش‌کننده است و شاید مردم برنتابند و دوباره به همان نظم قدیم برسند.

حرف شما کاملا متین است. البته کمی از بحث کتاب خارج می‌شویم. ولی همان‌طور که شما فرمودید ما باید به این بحث‌ها هم کشیده بشویم. صحبت کردن راجع به این موضوع کمی به تلقی متافیزیکال ما برمی‌گردد و اینکه غایت‌شناسی ما به چه ترتیبی است و وظیفه تحول را بر دوش که بدانیم؛ اینکه آیا انقلاب کار توده‌هاست یا نخبه‌ها و این بحث‌ها به جاهای دیگر هم کشیده می‌شود. اگر من بخواهم حرف شخصی خودم را بزنم که دیگر حرف نویسنده نیست، حقیقتا من چندان به تحول توده‌ها خوش‌بین نیستم و فکر نمی‌کنم اگر توده‌ها را به حال خود رها کنیم بتوانند تغییری در درون خود ایجاد کنند.

به هر حال، آنچه که من را با کتاب موافق می‌کند این است که سویه تغییر را از جانب نخبگان لحاظ کنیم. وقتی شما بتوانید علوم اجتماعی جدیدی تاسیس کنید که گشوده باشد و بتواند یاد بگیرد، قاعدتا براساس آن پیکربندی جامعه نیز تغییر پیدا می‌کند و وقتی این اتفاق بیفتد، سیاستمداران تغییر پیدا می‌کنند و مردمی که تحت تاثیر این سیاستمداران زندگی می‌کنند نیز تغییر پیدا می‌کنند، و به نحوی رابطه از بالا به پایین را توصیه می‌کند. کتاب برای مخاطب عمومی نوشته نشده است و درواقع بنیان‌های علوم اجتماعی را در نقاطی پیگیری می‌کند که از قضا برای خود عالمان علوم اجتماعی نیز تاریک است. وقتی شخصیتی مثل هگل را نقد می‌کنید، یعنی کسی را نقد کرده‌اید که اصلی‌ترین دعوی او این است که به بنیان‌های تفکر بیندیشد ولی چیزی که رباین نشان می‌دهد این است که هگل از چیزی که باید به آن می‌اندیشیده غافل بود و به نقطه تاریک اندیشه خود هگل ارجاع می‌دهد. از این رو من فکر می‌کنم مخاطب اصلی کتاب توده‌ها نیستند و کتاب برای توده‌ها نوشته نشده است و علوم اجتماعی که باید براساس خواندن این کتاب‌ها تغییر پیدا کند صرفا ممکن است انعکاسی در جامعه پیدا کند. در مقدمه مختصری که بر کتاب نوشته‌ام به این مساله اشاره شده است. به‌رغم تمامی رویکردهای راست افراطی که در جهان مستقرند و امروز بسیار محبوب هم شده‌اند و مخاطبان و پیروان زیادی دارند، ما دست‌کم در ایران سنتی داشتیم که براساس آن با همسایگان خود تعاملی سازنده داشتیم ولی با استقرار دولت‌ملت جدید، امروز تقابلی با همسایه دست‌اول خود یعنی افغانستان ایجاد شده است، که دقیقا به‌خاطر کشیده شدن خطوط مرزی پیش آمده؛ خطوطی که معلوم نیست چگونه به یک‌باره خط فاصل شدیدی بین دو کشور کشیده و بر همه شباهت‌های فرهنگی سایه افکنده است. امروز در سطح توده‌ها چطور با مردم افغانستان برخورد می‌شود؟ به‌خاطر استیت مستقرگویی هر کسی که از آن طرف مرز می‌آید بربر مطلق است! نه می‌توانیم از او چیزی یاد بگیریم و نه می‌توانیم برای مشکلات امروز خودمان و برای زندگی بهتر در دنیای امروز از او کمکی بگیریم و کاملا رویکردی سلبی و رویکرد ناسیونالیستی عجیب و غریبی به او پیدا می‌کنیم. این یک نمونه عینی از برخورد توده‌های مردم با یک فرهنگ است؛ فرهنگی که از قضا در قرابت کامل با ما قرار دارد، ولی به خصم درجه یک ما تبدیل شده‌اند.

آیا آنچه که در علوم اجتماعی ما مفقود است وجود دیدگاه‌هایی است که رباین مطرح می‌کند؟ یا ما در علوم اجتماعی فعلی اصلا نظمی نداریم که بگوییم از این نظم به نظم دیگری درمی‌آییم و در حقیقت آشفتگی محض است. به‌نظر می‌رسد در این حالت حرف‌های رباین هم صورتی مانیفست‌گونه به خود می‌گیرد؛ چون علوم اجتماعی در کشور ما تا به سمت دیسیپلین مستقری می‌رود بیشتر ایدئولوژیک می‌شود تا علمی! آیا می‌توان این‌طور تفسیر کرد که اگر روزی کرسی‌هایی مثل کرسی رباین و دیگران را اضافه کنیم، به سمت ایدئولوژی خواهد رفت یا فتح باب گفت‌وگویی خواهد بود؟

بعید نیست که ایدئولوژیک شود، چون همه‌چیز در ایران تبدیل به آیین و مکتب می‌شود و طرفدارانی و مخالفانی پیدا می‌کند و آنها شروع می‌کنند به دعوا کردن با هم. مثل همان دعواهایی که اوایل انقلاب بر سر هایدگر و پوپر پیش آمد و آنها اصلا نمی‌فهمیدند ما راجع‌به چه چیزی دعوا می‌کردیم. بنابراین بعید نیست چنین اتفاقی بیفتد ولی این آشفتگی خود می‌تواند محل پژوهش قرار بگیرد و می‌توانیم سوال کنیم برای حرکت به این سمت چه ساختار ذهنی وجود دارد. شاید کتاب رباین در اروپا هم خواننده آنچنانی نداشته باشد و همچون متفکران اروپایی دیگر مثل هایدگر و پوپر به او اقبال نداشته باشند ولی اگر خوش‌خیال باشیم و فکر کنیم هنوز تاریخ متفکران بزرگ تمام نشده و آدم‌هایی مثل رباین مبدل به هابرماس عصر می‌شوند(که نمی‌دانم وقوع چنین اتفاقی اساسا خوب است یا بد) بعید نیست که با این رویکرد برخوردی ایدئولوژیک صورت بگیرد و آدم‌هایی بیایند و از این الگو که اتفاقا بر شفقت و یادگیری و زندگی بهتر مبتنی است چیزی استخراج کنند که جز خشونت و سرکوب و تحمیل و تحقیر چیزی از آن بیرون نیاید و آن را کاملا قبول کنند و به چیز دیگری تبدیل شود. از نقطه‌نظر بیرونی وقتی به مناسبات متکثر فرهنگی جهان نگاه می‌کنید یک آشفته‌بازار است، ولی رسالت علم این است که این آشفته را مقوله‌بندی و مفصل‌بندی کند و بتواند نشان بدهد که چیزها چه معنایی و چه کارکردی دارد و در درونش چه مقوله‌ای قابل فهم است. فکر می‌کنم اگر علوم اجتماعی ما وظیفه اصلی خود را تحلیل امر اجتماعی در ایران بداند، یکی از رسالت‌هایش همین است که ببیند نظام معرفتی در ایران چگونه کار می‌کند.

هر کسی پیش‌فرضی دارد و با خواندن رباین، او به خدمت آن پیش‌فرض‌ها درمی‌آید. این هم مساله‌ای قابل تأمل در داخل کشور ماست و در غرب هم ظاهرا برخی جاها به همین صورت است. آیا این می‌تواند ما را به انسدادی برساند و به آن سمت ببرد که حتی مترقی‌ترین دیدگاه‌ها نیز ما را به جایی برسانند که در حوزه معرفتی افزایشی نداشته باشیم؟

کاملا ممکن است و نمونه‌های روشن آن وجود دارد. آینده کتاب را نمی‌توان پیش‌بینی کرد و تاریخ است که مشخص خواهد کرد به چه سمت‌وسویی می‌رود. اما اگر چنان اتفاقی بیفتد، تحریف گسترده کاری است که رباین قصد انجامش را داشت. اگر قرار باشد یک تضاد درونی اتفاق بیفتد، احتمالا این قبیل کتاب‌ها که چیزی جز نقد درونی ساختار معرفت از درون خودش نیست، بتواند گام‌های موثری در این زمینه بردارند. به جای اینکه شما مبانی را از بیرون نقد کنید، این کتاب‌ها و این گام‌های پژوهشی قدم‌های مثبتی هستند که از درون معرفت غربی پیش آمده‌اند تا این حجاب را بشکنند و قدری کار را پیش ببرند. علوم اجتماعی امروز به بن‌بست‌هایی رسیده است که لاجرم باید به بازبینی در این بنیان‌ها تن دهد.

مرتبط ها