میلاد جلیلزاده، روزنامه نگار: محمدحسین مهدویان تنها نیست. در او میشود جلوهگری معجون متنوعی از ملاتهای گوناگون را دید که فضای فرهنگی و البته سیاسی و اجتماعی ایران طی سالهای اخیر به خود دیده است. در این چندسالی که مهدویان ظهور کرد، محبوب جماعتی و سپس مغضوب همانها شد و به جایی رسید که از اینجا رانده شود و از آنجا مانده، خود جامعه ایران هم بارها زیر و رو شد. سالهای پرتغییر و پرتلاطمی را سپری کردیم ما ایرانیها و محمدحسین مهدویان بزرگترین ایرادش دمغنیمتی و فقدان اندکی آیندهنگری بود؛ طوریکه امواج این تحولات برقآسا و لحظهبهلحظه، خیلی راحت او را دستبهدست میکردند. این درحالی است که یک هنرمند سیاسی یا بهعبارتی هنرمندی که قالب تکنیکیاش به او اجازه نمیدهد خارج از فضای سیاسی کار کند، باید بهخوبی بداند که تذبذب و حرکت پاندولی بین جریانهای مختلف فکری، چقدر میتواند به چهره عمومی او صدمه بزند. مهدویان ازلحاظ فنی یک کارگردان تکبعدی بود که تنها در یک قالب تکنیکی مهارت داشت و میتوانست کار کند و این قالب هم رنگوبوی سیاسی داشت. یعنی او کارگردانی نبود که بتواند خودش را بهطور مطلق دور از عالم سیاست نگه دارد و باید بین گروهها و دستههای مختلف سیاسی یکی را انتخاب میکرد، اما اشتباهش این بود که هربار یکی را انتخاب کرد! او پایش را روی یکجا سفت نمیکرد و نسبتبه یک موضع مشخص تعصب نشان نمیداد و میخواست اینطور همه را داشته باشد و بهخاطر همین، برعکس، همه را از دست داد. از اینجا رانده شد و از آنجا مانده و این مسالهای است که برای یک کارگردان سیاسی، اگر موضع مشخص و محکمی نداشته باشد، حتما پیش خواهد آمد. شاید بشود گفت امروز محمدحسین مهدویان خودش سوژه قضاوتها و بررسیهای متعددی در رابطه با نسبت هنرمندان و امر سیاست شده باشد. آنچه قضاوت و نقد میشود، شخصیت فیلمسازی مهدویان است، نه شخصیت فردی او که اتفاقا چندان حاشیهساز و جنجالی نیست. در سینمای این فیلمساز جوان، هم ازلحاظ تکنیکی و هم نگرشهای سیاسی و اجتماعی، راههای کمتر پیمودهشدهای به آزمون گذاشته شدند و حالا نتیجه این پیمایشها مقابل نظر سینمای ایران و علاقهمندان و حرفهایهای آن است. میتوان او را در دو سطح تکنیکی و ایدئولوژیک بررسی کرد و درنهایت دید که این دو موضوع چقدر میتوانند به هم مربوط شوند و عدم همخوانی ساختارمند بین آنها چطور میتواند از شکل گرفتن یک «فرم» مشخص جلوگیری کند.
مهدویان تکنیکی
محمدحسین مهدویان همان فیلمسازی است که ابتدا بهدلیل شگفتیسازیاش در تکنیک کارگردانی خیلی به چشم آمد؛ با ایستاده در غبار و پیش از آن مستند تلویزیونی آخرین روزهای زمستان؛ اما مدتی که گذشت، معلوم شد یک کارگردان تکبعدی است و در تکنیک هم خلأهایی اساسی دارد. او کات را بلد نبود، از لانگشات نمیتوانست بیرون بیاید، رنگهای شارپ و واضح و اصطلاحا امروزی را نمیشناخت، نمیتوانست فیلم را سوار موسیقی کند و همیشه موسیقیاش سوار فیلم میشد، چنانکه بسیاری از سکانسهای او شبیه نماآهنگ از آب درمیآمدند، میزانسنهایش از رحم قصه بیرون نمیآمد و بیشتر میشد گفت مولود آلبومهای عکس بودند و در کل فقط مهارتهایی داشت که خارج از قالب کارهایی مثل آخرین روزهای زمستان یا ایستاده در غبار، چندان بهدرد نمیخوردند. با این وصف، مهدویان چیزی بلد بود که همه بلد نبودند، اما چیزی که همه بلد بودند را بهدرستی نمیشناخت و نمیتوانست یک کارگردان بسازبفروش شود؛ یکی که فقط ملودرام میسازد یا کمدی یا اکشن یا هرچیز دیگری که خنثی باشد و درموردش کسی نپرسد که کدام سمت سیاسی ایستاده است. از همان ابتدا هم درمورد مهدویان این نگرانی وجود داشت که اگر از قالب بازسازی مستندگونه دهه 60 بیرون بیاید و سهپایه دوربینش را در تهران امروز بگذارد، ممکن است نتواند در همین حد کارگردان خوبی بهنظر برسد و بله! پس از اولین کارهایی که او خارج از قالب تخصصیاش یعنی روایت نگاتیوی از دهه ۶۰ ساخت، معلوم شد که این نگرانیها بجا بودهاند. با اینحال اگر از حق نگذریم، مهدویان جوان، توجه تعدادی از فیلمسازان جوانتر پس از خودش را به بعضی از فرمهای تکنیکی برای روایت دهه60 جلب کرد و آنها که ضعفهای او را در کات و نمای بسته و حاشیه صوتی فیلم و البته در قصهگویی نداشتند، این ابتکارات اولیه را بهشکل تکاملیافتهای در فرم بصری کارهایشان استخدام کردند و فیلمهایی در فضای دهه ۶۰ ساختند که از ماجرای نیمروز و امثال آن هم جلوتر بود. از این جهت نام مهدویان در سینمای ایران میماند، اما او برای مخاطبان و حرفهایهای سینمای ایران در یکسری جنبههای دیگر مطرحتر است؛ جنبههایی که به زاویههای سیاسی و ایدئولوژیک کار او برمیگردند.
مهدویان ایدئولوژیک
محمدحسین مهدویان کارش را با جریان ارزشی سینمای ایران آغاز کرد. یک لحظه تصور کنیم که او میتوانست از راه دیگری وارد سینما شود یا در ابتدای راه و برای شروع، حمایت جریانهای دیگری را جلب کند؛ این اصلا برای مهدویان باتوجه به مهارتهای تکبعدیاش امکانپذیر نبود. برای همین با ارزشیها شروع کرد، درحالیکه آثار بعدیاش نشان دادند از ابتدا دوست داشت با دیگران باشد. آثار بعدی مهدیان چنان باعث بازخوانی آثار اولیهاش شدند که منحنی بودن فلش او بهسمت جریانهای دیگر در همان آثار اولیه هم کشف شد و همین چیزهاست که مایه اصلی قضاوتها درباره این فیلمساز را فراهم کرده است. خیلیها او را گندمنمای جوفروش میدانند و البته تعبیر تندترش همان بود که هنگام نشست خبری فیلم شیشلیک در جشنواره فجر توسط یکی از خبرنگاران مطرح شد؛ یک شیشلیکخور قهار. مهدویان که در جشن منتقدان خانه سینما با برخورد تند و بسیار زنندهای از سمت جعفر پناهی مواجه شد، آنهم بهدلیل ساختن سری اول ماجرای نیمروز، صبر نکرد تا غبار زمانه فروبنشیند و زشتی رفتار پناهی که جز دفاع از سازمان منافقین، آن را نمیشد چیز دیگری تحلیل کرد، بهتر به چشم بیاید؛ بلکه دوید دنبال آنطرفیها تا ثابت کند که نه، من هم از شما هستم! او رفت تا لاتاری را اینبار با کسانی غیر از تهیهکننده فیلم اول و دومش بسازد که در این راه ناکام ماند و سراغ همان کسی برگشت که او را به سینما معرفی کرده بود. قبل از مهدویان همین تهیهکننده با یک کارگردان دیگر فیلم سیانور را ساخته بود؛ فیلمی که برخلاف ماجرای نیمروز، یکی به نعل نمیزد و یکی به میخ و موضع مشخص و صریحی علیه منافقین گرفته بود. آن فیلم اتفاقا صدای هیچکس را درنیاورد، اما موضع خاکستری مهدویان باعث بالا گرفتن بحثها شد و به خیلیها جرات داد که با کوبیدن فیلم، بهنوعی تلویحی از منافقین بهعنوان مظلومان بیصدا دفاع کنند. او که از ابتدا به اندازه کافی نسبتبه کاری که میکرد تعصب نداشت، بعد از لاتاری سری دوم ماجرای نیمروز را ساخت و تلاش کرد آنچه را که قبلا پیش آمده بود جبران کند. نتیجه کار فیلمی از آب درآمد که با بودجه اینطرفیها ولی با نیت بهدست آوردن دل آنطرفیها ساخته شد، اما نه اینوریها راضی شدند و نه آنوریها آن را پذیرفتند. مهدویان با این فیلم بهطور جدی دل کسانی را رنجاند که او را استعداد مکشوفه خودشان و یکی از افتخاراتشان میدانستند و در سمت دیگر هم توبهاش توسط کسانی که به فیلم قبلی او میتاختند، پذیرفته نشد. او تاثیر این نکته را درک نکرده بود که سری اول ماجرای نیمروز قبل از انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۹۶ ساخته شده بود و سری دوم پس از آن. تندترین گروههای راستگرا درجریان پیش از انتخابات تلاش کردند تصویر شومی از قتلعام چپهای ایرانی در دهه ۶۰ بسازند و میدانیم که چنین کاری چه اهداف تبلیغاتی خاصی را دنبال میکرد. برای همین بود که آنها تا این حد از فیلم مهدویان آشفته شده بودند و موضع خاکستری این فیلم به آنها جرأت اعتراض داد، اما پس از خرداد ۹۶ و راحت شدن خیال چنین افرادی از انتخابات، نقش سازمان منافقین در گفتمان آنها به حالت سابق برگشت؛ سازمانی که طی مدت نسبتا کوتاهی در زمان پیش از انتخابات ۹۶ تبدیل به نماد قربانی در ساختار تندرو حکومت شده بود، بعد از انتخابات مجددا تبدیل شد به نمادی از خشونتی که درصورت حذف گفتمان لیبرال بروز پیدا میکند. مهدویان اما قبل از انتخابات آنها را ماشین غیرایدئولوژیک کشتار نشان داد و بعد از انتخابات تصویری تراژیک ازشان به نمایش گذاشت. درخت گردو، فیلم بعدی مهدویان در بسیاری از فرازهایش میخواست با قومیتگراها یا جداییطلبان همدلی کند و چنین روایت عجیبی را به دل جنگ ایران و عراق، یعنی دوران اوج همدلیهای ملی ایران برده بود. او بازهم یک اشتباه محاسباتی کرد و دل هیچکدام از جریانهای سیاسی را بهدست نیاورد. فیلم بعدی مهدویان شیشلیک بود؛ یک کمدی پرخرج که در تاریخ سینمای ایران بهلحاظ توهین به طبقات فرودست، لحن بیسابقهای داشت. این فیلم را یکی از سلبریتیهای نوظهور نگارش کرده بود و سرتاسر آن بوی انتقام از طبقهای را میداد که مدتها صدایش حذف شده بود، اما در چندسال اخیر منطق سرمایه و سوداگری را زیر سوال برد و اتفاقا همین فضای گفتمانی بهوجود آمده، باعث به راه افتادن موج بزرگی علیه سلبریتیها شده بود. مهدویان اینجا هم اشتباه محاسباتی کرد و دقیقا موضعی را گرفت که در عیانترین ضدیت با اوضاع زمانه بود. در یک کلام میشود گفت محمدحسین مهدویان طی این سالها فقط در جذب سرمایهگذار موفق بوده است نه پیدا کردن اینکه در هر هنگامهای، چه سمتوسویی را باید یافت و چه موضعی باید گرفت. او بهواقع فرزند زمانه خویش نیست و بعید بهنظر نمیرسد که با رخ دادن کوچکترین تحولات ساختاری در دولتها، همین استعداد او، یعنی جلب سرمایهگذار هم دیگر به کارش بیاید.