کد خبر: 56891

وضعیت نارنجی ادبیات نوجوان

سن نوجوانی معمولا سن محکم چسبیدن است؛ محکم چسبیدن به یک نشر، یک نویسنده، یک ژانر. این محکم چسبیدن‌ها تا حد زیادی طبیعی است و ناشرها هم که از این موضوع آگاهند با برندسازی و ذائقه‌سازی، چسب چوب زیرپای مخاطبان نوجوان‌شان می‌ریزند تا بیشتر به آنها وفادار بمانند.

معصومه فراهانی، معلم و مروج کتاب نوجوان: اولین سال معلمی‌ام برای نوجوان‌ها، به جز کلاس ادبیات و نگارش، کلاسی به نام کتابخوانی نیز داشتیم. فاصله سنی من با بزرگ‌ترین شاگردانم چهار و با کوچک‌ترهایشان هفت سال بود. این بود که فکر می‌کردم من هم به‌تازگی سن و سال آنها را تجربه کرده‌ام و حتما کتاب‌هایی که آنها می‌خوانند، خوانده‌ام و به راحتی می‌توانیم درباره کتاب‌های مشترک‌مان صحبت کنیم.

روز اول که از بچه‌ها خواستم چند تا از کتاب‌های محبوب‌شان را معرفی کنند، می‌دیدم که اسم 70 درصد کتاب‌هایی که نام می‌برند به گوشم هم آشنا نیست. بچه‌ها عاشق کتاب‌های نشر پرتقال و هوپا و باژ بودند و من از این دو انتشارات کتابی که نخوانده بودم هیچ، در مقابل‌شان گارد هم داشتم. اسم انتشارات افق و قدیانی فقط برای بعضی‌هایشان آشنا بود و آن هم معمولا محدود به کتاب‌های معروفی مانند آن‌شرلی می‌شد. من از فریبا کلهر، جعفر ابراهیم و فرهاد حسن‌زاده، رولد دال و سی.اس.لوئیس می‌گفتم و بچه‌ها یک عالم اسم ناآشنای خارجی روبه‌رویم قطار می‌کردند. دلم می‌سوخت که بچه‌ها کتاب‌های محبوب مرا نخوانده‌اند و اصلا نویسنده‌های محبوب من را نمی‌شناسند. لابد برای آنها هم دردناک بود که معلم کتابخوانی‌شان با نشر موردعلاقه‌شان غریبه است. قضیه آنجا برایم عجیب‌تر می‌شد که ما حداکثر هفت‌سال تفاوت داشتیم! یعنی در آن هفت‌سال چه اتفاقی افتاده بود؟

از آن جلسه تا جلسه بعدی جست‌وجوی بسیاری کردم. متوجه شدم ناشران محبوب بچه‌ها تازه‌کارند. اما در همین فعالیت چند‌ساله خودشان، به‌صورت تصاعدی رشد کرده‌اند. معمولا کتاب‌های تالیفی نداشتند یا نسبت کتاب‌های ترجمه‌شان با تالیفی‌ها قابل‌مقایسه نبود. کتاب‌ها سر و شکل‌ بسیار جذابی داشتند و روی جلدهایشان نام جایزه‌های مختلفی که گرفته بودند، حک شده بود؛ جایزه‌هایی که اسم‌شان برایم آشنا نبود. اینکه کتاب‌ها در لیست پرفروش‌های نیویورک‌تایمز هستند هم نکته‌ای بود که روی آن تاکید شده بود. من به این همه تاکید روی جایزه‌های عجیب‌وغریب احساس خوبی نداشتم.

به هرجهت، سپرم را کنار گذاشتم و چندتایی کتاب از این نشرها خواندم. بعضی‌هایشان خیلی خوب و بعضی‌ها متوسط و بعضی‌ها فاجعه بودند. اما نقطه‌اشتراک همه‌شان این بود که سرت را گرم می‌کردند. بعد از آن با دل و جرات و اعتمادبه‌نفس بیشتری از کتاب‌ها حرف می‌زدم. کتاب‌هایی را که دوست داشتند، شناسایی می‌کردم و کتاب‌های محبوب خودم را -که شبیه علایق آنها بودند- بیشتر معرفی می‌کردم. کم‌کم آنها هم به پیشنهادهای من اعتماد کردند و حرف‌های مشترک‌مان از کتاب‌ها بیشتر شد.

اگر بخواهم با تجربه این چند سال معلمی، نوجوان‌هایم را از نظر کتابخوانی به چند دسته تقسیم کنم، می‌توانم چنین بنویسم:

یک. آنهایی که اصلا کاری با کتاب نداشتند. اگر هم با تشویق هم‌کلاسی‌هایشان کتابی دست می‌گرفتند یا به زحمت تمامش می‌کردند یا به بهانه سر رفتن حوصله، نیمه‌کاره رهایش می‌کردند.

دو. بچه‌هایی که خوراک‌شان رمان‌های بزرگسال بود، مخصوصا رمان‌های عاشقانه و اینترنتی. تنها چیزی که سوی کتاب می‌کشیدشان، عطر و بوی عشق بود. سوالی که مدام از من می‌پرسیدند این بود که: «خانم! رمان عاشقانه خوب چی خوندید؟» و من نگاهم به سقف کلاس خیره می‌شد و می‌گفتم: «اگر عاشقانه‌ خوبی پیدا کردم، معرفی می‌کنم.» احساس نیاز و کنجکاوی در مساله «عشق و دوست داشتن» در این سن طبیعی بود اما متاسفانه کتاب‌هایی با این موضوع که متناسب سن نوجوان‌ها باشد، کمیاب بود. نیاز به «عاشقانه» نیازی بود که معمولا نادیده گرفته می‌شد و همین نادیده گرفتن موجب سرک‌کشیدن نوجوان‌ها در کتاب‌های نامناسب بود.

سه. کتاب‌بازها. یکی از شاگردهایم می‌گفت: «من سال پیش از نمایشگاه کتاب دومیلیون تومان کتاب پرتقال خریده‌ام.» یا می‌گفت: «در کتابخانه‌ام هفت ردیف پرتقال دارم.» کتاب‌بازها بیشتر کمیت کتاب‌ها برایشان مهم بود، بیشتر داشتن، گران‌تر خریدن. جای شکرش باقی بود که نمی‌گفتند چند کیلو [کتاب] پرتقال دارند. البته زیاد هم کتاب می‌خواندند، اما مطالعه‌شان معمولا به یک نشر خاص منحصر بود.

چهار. سوره مهری‌ها؛ این شاگردهایم معمولا طرفدارهای پروپاقرص کتاب‌های دفاع مقدس بودند. با کتاب‌های ترجمه میانه‌ای نداشتند و خودشان را در دایره امن ناشران مذهبی نگه می‌داشتند. مساله‌ نگران‌کننده این بود که به خودشان اجازه چشیدن تجربه‌های جدید را نمی‌دادند و گاهی تکفیرش هم می‌کردند.

پنج. طرفداران کتاب‌های روانشناسی. از «خودت باش دختر» تا «هنر ظریف بی‌خیالی». بچه‌هایی که دوست داشتند روانشناس بشوند و فکر می‌کردند روانشناسی همین چیزهاست. تعدادشان زیاد نبود.

و گروه ششم، گروهی بودند که در سبد مطالعه‌شان همه‌طور کتابی پیدا می‌شد. ایرانی و خارجی فرقی نداشت. هر کتابی که از دیگران تعریفش را می‌شنیدند، می‌خواندند و نسبت به تجربه‌های تازه گشوده‌تر بودند.

نتیجه چند سال معلم‌بودنم نشانم می‌دهد که بچه‌های گروه ششم زیاد نیستند. سن نوجوانی معمولا سن محکم چسبیدن است؛ محکم چسبیدن به یک نشر، یک نویسنده، یک ژانر. این محکم چسبیدن‌ها تا حد زیادی طبیعی است و ناشرها هم که از این موضوع آگاهند با برندسازی و ذائقه‌سازی، چسب چوب زیرپای مخاطبان نوجوان‌شان می‌ریزند تا بیشتر به آنها وفادار بمانند. اما این چیزی است که مادر و پدرها را حسابی نگران می‌کند. مادرهای نگران زیادی بودند که از من می‌پرسیدند: «فقط کتاب فانتزی می‌خواند؟ چه‌کارش کنیم؟» یا می‌گفتند: «نوجوان‌مان هر کتابی از فلان نشر منتشر می‌شود، می‌خواهد.» یا اینکه: «فقط رمان می‌خواند. مگر این رمان‌ها چیزی هم یاد آدم می‌دهند؟» پاسخ من این است که نباید لذت کتاب خواندن را از بچه‌ها بگیریم. اصراری نداشته باشیم از همین ابتدای مطالعات‌شان بروند سراغ کتاب‌های تاریخی و فلسفی و حکمت‌آموز. به داستان‌ها اعتماد کنیم. اما این به معنای رها کردن نیست. ما باید مداخله تدریجی‌مان را آغاز کنیم.  مداخله‌ای که از آن حرف می‌زنم ممنوع کردن کتاب‌ها نیست. بهترین نوع مداخله «گفت‌وگو کردن دوستانه و منطقی» است. چند تا از کتاب‌های محبوبش را امانت بگیریم و بخوانیم. از خواندن کتاب‌های نوجوان خجالت نکشیم و نترسیم. به خودمان اجازه بدهیم از سکوی نه و سه‌چهارم بگذرد و وارد هاگوارتز شود. شاید آنجا بتوانید علت علاقه‌مندی نوجوان‌تان به کتاب هری‌پاتر را بفهمید. شاید خودتان هم بدتان نیاید. بعد که وارد دنیایش شدید می‌توانید درمورد کتاب‌ها با هم حرف بزنید. نوجوان‌ها دیوانه‌ آن هستند که حرف‌هایشان درباره یک کتاب را به دیگری بگویند. حرف‌هایش را بشنوید، نظرات خودتان را بگویید و سوالات‌تان را بپرسید. اکثر انتشاراتی‌ها کتاب‌هایی در ژانرها مختلف چاپ می‌کنند. اگر نوجوان‌تان عاشق نشر فانتزی است، می‌توانید یک کتاب خوب از همان انتشارات در ژانر رئال برایش بخرید. امکان تجربه ژانر‌ها و قالب‌های مختلف را برایش فراهم کنید اما توقع نداشته باشید از دو روز بعد «تذکره‌الاولیا» یا «تاریخ تمدن» یا حتی «بینوایان» دست بگیرد. با هم‌زبانی و همراهی به نتایج خوبی می‌رسید. بیشتر می‌فهمید علت علاقه نوجوان‌تان به یک نشر یا ژانر چیست.  می‌بینید بعضی از کتاب‌ها و ناشرانی که کتاب‌های خوب دارند واقعا در زمینه طراحی جلد، معرفی و برندسازی نتوانسته‌اند همپای نسل جدید پیش بروند. طرح‌جلدهایشان ۵۰ سالی هست که ثابت است. این‌ها یعنی بی‌توجهی به تغییر کردن نسل‌ جدید و قبول بازنشستگی و کناره‌گیری. آن ‌هم برای نسلی که یک فاصله پنج‌ساله با آنها، به اندازه گذشتن 50 سال تفاوت ایجاد می‌کند.

مرتبط ها