کد خبر: 55538

بررسی نقش میانجی‌گری هنری در ارتقای فرهنگ عمومی

ما در معرض هنریم!

یکی از اصلی‌ترین حلقه‌های گمشده در چرخه و گردش هنری امروز جامعه ما، نه ضعف فرهنگ و پشتوانه هنری و غنای فرهنگی است، بلکه مساله از جای دیگری آب می‌خورد: میانجی‌ها مرده‌اند.

 زهرا عدالت‌فر:  از بررسی تمدن‌های کهن باستانی چین و مصر و بین‌النهرین گرفته تا بررسی جوامع نوظهور لیبرال غربی در اروپای شمالی، هنر (بماند که چقدر مناقشه نظری بر سر این مفهوم وجود دارد! شما عام‌ترین صورتی که می‌توانید را درنظر بگیرید) به عنوان یکی از اصلی‌ترین ‌متغیرها و‌مولفه‌های فرهنگی – اجتماعی است که در ایده بسیاری از متفکران این حوزه، به‌مثابه یکی از وجوه والا و گرانقدر فرهنگی به حساب می‌آید.

از همان نقاشی‌های تیره‌رنگ ذغالی روی دیواره‌های غارلاسکوی فرانسه که اولین تلاش‌های مستند بشر نخستین برای برقراری ارتباط با سایر همنوعان خویش از منظر هنری بوده است، گرفته تا پرطمطراق‌ترین تابلوهای نقاشی که در موزه لوور نگهداری می‌شوند، امثال ژکوند، تاج‌گذاری ناپلئون، قایق دانته و... و حتی یک مصرع شعر که با اسپری نقره‌ای‌رنگ بر دیوارهای نصفه‌ونیمه یک‌ شهر کوچک نوشته شده تا یک آوا و ‌نوای قدیمی محلی، شاید لالایی یک زن در یک روستای دورافتاده، نیمه‌شب و در تنهایی برای نوزادش، همه وهمه تکه‌ای از پازل بی‌نهایت عددی هنر هستند، در دسته‌بندی‌های خاص و متفاوت: هنر فولکلور، هنر آوانگارد، هنرهای زیبا، هنرهای کاربردی، هنر عامه‌پسند و... .

از سویی دیگر در گیرودار زندگی شهری، اکثرا صبح با یک آوای خاص موزیکال که آلارم گوشی‌هامان است (ممکن هم است الان این حدس را نزنیم که شاید قطعه‌ای از شوپن یا بتهوون باشد) از خواب بیدار می‌شویم، احتمالا همه‌ هم درخانه‌هامان دو،سه‌تایی تابلو و گلدان میناکاری‌شده اصفهانی و چند دست پارچ و لیوان مسی که در بوفه چیده‌ایم (عملا در هر خانه یک نمایشگاه صنایع‌دستی راه انداخته‌ایم) هم پیدا می‌شود. از آن طرف وقتی راه می‌افتیم در کوچه و خیابان و بزرگراه‌ها و مترو و پارک، نه به شکل فراگیر اما با بروز آثار هنری متعددی مواجهیم. نقاشی و دیوارنگاره‌های شهری تا نوازنده‌های کلاسیک‌نواز خیابان انقلاب و تندیس‌ها و پرتره‌های افراد مطرح در سطوح گوناگون اجتماعی و همه این یعنی اینکه: ما در معرض هنریم.  اما به گفته مدیرمرکز هنرهای تجسمی هادی مظفری در سال 1397، تنها 10 درصد از گالری‌های هنری در ایران فعال هستند، یعنی چیزی قریب به 90درصد سکون هنری. ریشه این پدیده در چیست؟ یعنی مشکل کجاست که جامعه ایرانی، با آن قدمت طولانی در سطوح مختلف هنری، از معماری و صنایع‌دستی گرفته تا ادبیات و شعر و داستان، در عصر مدرن با گردش مالی ناچیزی در حوزه هنری مواجه است؟ آیا واقعا، هنر نزد ایرانیان است و بس؟ یا حال هنر، که یکی از اصلی‌ترین وجوه هویت‌ساز برای ما ایرانیان است چندان خوب نیست؟ ما به فردوسی و سعدی‌ و حافظ و مولانا داشتن‌مان می‌بالیم اما آیا، با گذشت چند قرن از دوران طلایی هنر در ایران، همچنان می‌توانیم به خود ببالیم؟

   هنر نزد ایرانیان است و بس؟

درهم‌تنیدگی امر هنری و امر فرهنگی به‌مثابه دو مفهوم بنیادین در ارائه هرگونه تحلیل هنری، منجر می‌شود در ابتدای هر بحثی درخصوص هنر، بارقه‌هایی از تعریف فرهنگ به چشم بخورد. رابرت باروفسکی ایده خود درخصوص فرهنگ را چنین طرح می‌کند که: «تلاش‌های معطوف به تعریف فرهنگ، شبیه به تلاش، برای به چنگ آوردن باد است.» یعنی وابسته به این استعاره جذاب، این مهم مشخص می‌شود که رعایت دقت درخصوص به کارگیری مفهوم فرهنگ به‌غایت دشوار است و فرهنگ، واژه‌ای است که صرف‌نظر از یک دال معنایی مشخص، به شکل عمومی به کار می‌رود.

اما این نکته بر هیچ‌کس پوشیده نیست که در هر تعریفی از فرهنگ، هنر یکی از اصلی‌ترین ارکان آن به شمار می‌رود. به این معنا که بخواهیم نخواهیم، فرهنگ و هنر عضوی از یک خانواده‌اند. نمی‌توان از فرهنگ ایرانی صحبت کرد اما از هنر ایرانی، چشم‌پوشی کرد. مناقشه اصلی اما اینجاست که با یک بررسی اجمالی، که اگر مجموع روزهای هفته و ساعت‌های در اختیار هر فرد حاضر در یک جامعه (که طبقه متوسط اکثریت آن را تشکیل می‌دهد)، از میزان ساعاتی که شغل رسمی و تعهد کاری فرد را در بر می‌گیرد کم شود، عمده ساعات هفته بدون درگیری خاصی به افراد جامعه اختصاص داشته و به‌قولی عام‌تر: دست خودشان است و این فراغت، می‌تواند یکی از بهترین زمان‌ها برای توسعه امر هنری نزد افراد جامعه باشد.

با شروع انقلاب صنعتی (میلادی‌اش می‌شود قرن نوزدهم که پس از آن تحولی ژرف در ساختارهای بنیادین اجتماعی پدید آمد و عملا جوامع دیگرگون شدند)، کار در کارخانه‌ها از روی ساعت دقیقا برنامه‌ریزی شد و مردم برای اولین‌بار دارای اوقات فراغت حتی به میزان کم شدند. به این معنا که تا پیش از شکل‌گیری انقلاب صنعتی عملا بخش عمده زمان افراد صرف تولیدات اقتصادی و چرخه زندگی خانوادگی می‌شد و به همین دلیل مانعی بزرگ بر سر راه رشد هنری فرهنگ عامه وجود داشت، اما از آن زمان به بعد مردم توانستند در صورت داشتن سواد، از کتب و نشریات استفاده کنند. اگر بعدازظهر یا روز تعطیل داشتند، می‌توانستند در سیرک‌ها، پارک‌های تفریحی، زمین‌های ورزشی و... حضور پیدا کنند. یعنی مجالی برای بروز هنر همه‌گیرتر.  ناظر به همین تحولات عده‌ای جوامع توسعه‌یافته و درحال توسعه امروزی را جوامع اوقات فراغت نامگذاری کرده‌اند و دقیقا وابسته به همین ویژگی خاص جوامع معاصر است که هنر، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارهای گذران وقت اهمیت می‌یابد که خودِ آن در جهت ارتقای کیفیت سطح فرهنگی نقش‌آفرین است.  اما در واقعیت ماجرای دیگری درحال رقم خوردن است و غالبا هنر نه‌تنها مورد استقبال نیست، بلکه در مواقعی مهجور هم واقع می‌شود. مثلا زمانی که به چرخه تولید، توزیع و مصرف هنری می‌نگریم، کاهش تقاضا در مصرف هنری بر تولید هنری اثری چشمگیر بر جای می‌گذارد و این احتمالا همان دغدغه‌ای است که منجر به طرح ایده‌ای به نام عمومی‌سازی فرهنگی به معنای کم کردن فاصله مابین فرهنگ والا و فرهنگ عامه به وسیله هنر می‌شود. چنانچه مشاهده می‌شود امروزه موزه‌ها و محل نگهداری برخی آثار هنری با وجود اینکه از حیث اقتصادی سرمایه زیادی را طلب نمی‌کنند اما اغلب خلوت‌ و خالی‌اند یا به قولی یک وجب خاک بر قامت هریک از آثار نشسته است.

پس اگر ریشه این مساله از دید بسیاری اقتصاد و سرمایه مالی باشد، چندان پذیرفته‌شده نیست؛ چراکه مثال نقض بسیار است. ریشه این مساله، نه در بحث‌های اقتصادی بلکه در چیزی است که پیش‌تر پیر بوردیو، جامعه‌شناس هنر فرانسوی آن را با نام سرمایه فرهنگی معرفی کرد. حال ناظر به وضعیت حال حاضر، پیشینه بسیار غنی تاریخ ایرانی که اگر ورقش بزنیم، بند به بندش مزین به امر هنری است وابسته به علل گوناگونی که مختصرا به برخی از آنها اشاره شد امروزه در معرض خطر است. ما در معرض هنریم، هنر در معرض خطر است! درنتیجه: ما در معرض خطریم. پس، پرسش محوری این است که: چه باید کرد؟

  مرگ میانجی

ناتالی هینیک، جامعه‌شناس فرانسوی، میانجی‌گری که برخی به آن تسهیل‌گری نیز می‌گویند را در یک معنای ساده چنین معرفی می‌کند: «واژه میانجی‌گری که به تازگی در جامعه‌شناسی هنر به کار می‌رود، معرف هر آن چیزی است که میان یک اثر و پذیرش آن مداخله می‌کند و بنا دارد جانشین توزیع یا نهاد‌ها بشود. وابسته به این می‌توان چندین سنخ میانجی را از یکدیگر تمییز داد: اشخاص، نهادها، کلمات و اشیا.»

نقش میانجی‌ها در عرضه و توزیع هنری به این شکل است که یک اثر هنری به‌عنوان اثر هنری جایگاهی پیدا نمی‌کند مگر در پرتو شبکه پیچیده‌ای از کنشگران اجتماعی. در این جایگاه مجموعه‌داران و کلکسیونر‌ها، منتقدان و کارشناسان و حتی موزه‌داران و افرادی که گالری‌های هنری را می‌چرخانند نقش محوری پیدا می‌کنند. یعنی اگر کارشناس و منتقدی نباشد که بر اثری هنری نقد وارد کند و نظری دهد، مجموعه‌داری نباشد که آن را خریداری کند و اقتصاددانی که بر وجوه دادوستد آن پا بفشارد، اثر هنری تماشاگرانی برای نگاه کردن، شنوندگانی برای گوش کردن و خوانندگانی برای خواندن پیدا نخواهد کرد.

یعنی با دقت به کارکرد و تعریف، نقش میانجی‌گر‌ها در توسعه و تسهیل‌گری و رواج آثار هنری (که می‌توانند از هر نوعی باشند، از موسیقی و کتاب و فیلم گرفته تا تئاتر و نمایشگا‌های نقاشی) به‌شدت محوری و پررنگ است. تا به‌حال چقدر پیش آمده کتابی را بخوانیم که دلیلش نقد یک ناقد دانه‌درشت ادبی باشد؟ یا چندبار به تئاتری رفته‌ایم صرفا برای اینکه تبلیغات درجه یکی از آن منتشر شده است؟ اغلب جواب‌ها منفی هستند. یعنی در وضعیت کنونی به نظر می‌رسد میانجی‌ها، ناجی‌ رکود و سکون هنر در سطوح عمومی هستند.

پس می‌توان چنین گفت که یکی از اصلی‌ترین حلقه‌های گمشده در چرخه و گردش هنری امروز جامعه ما، نه ضعف فرهنگ و پشتوانه هنری و غنای فرهنگی است، بلکه مساله از جای دیگری آب می‌خورد: میانجی‌ها مرده‌اند.

 

مرتبط ها