کد خبر: 53608

بررسی علت کمرنگ بودن ماه رمضان در ادبیات داستانی معاصر در گفت‌وگوی «فــرهیختگان» با محمدرضا شرفی‌خبوشان

هنوز خودمان را باور نداریم

از این رمضان و آیین‌هایش در ادبیات داستانی معاصر ایران کمتر ردی دیده می‌شود، هرچند نمی‌توان گفت درباره آیین‌های دینی و ملی دیگر هم اتفاق خیلی پررنگی می‌افتد اما با توجه به اهمیت ماه رمضان در زندگی مسلمانان و به خصوص ایرانیان، این موضوع در بررسی ادبیات داستانی ما می‌تواند یک جای خالی بزرگ باشد. همین موضوع بهانه‌ای شد تا سراغ محمدرضا شرفی خبوشان برویم.

زینب مرتضایی‌فرد، روزنامه‌نگار: ماه رمضان در ایران پر از آیین‌های به‌یادماندنی‌ بوده و بخش ماندگاری از خاطرات هر مسلمان و حتی غیرمسلمان را به خود اختصاص داده است. سفره‌های افطار و سحری و عبادت‌های جمعی، تلاش برای بهتر بودن زندگی فردی و به تبع آن اجتماعی همه در ماه میهمانی خدا و بسیاری موارد دیگر، این ماه عزیز و دوست‌داشتنی را به بخش مهمی از حافظه جمعی ما بدل کرده است. بااین‌همه اما از این رمضان و آیین‌هایش در ادبیات داستانی معاصر ایران کمتر ردی دیده می‌شود، هرچند نمی‌توان گفت درباره آیین‌های دینی و ملی دیگر هم اتفاق خیلی پررنگی می‌افتد اما با توجه به اهمیت ماه رمضان در زندگی مسلمانان و به‌خصوص ایرانیان، این موضوع در بررسی ادبیات داستانی ما می‌تواند یک جای خالی بزرگ باشد. همین موضوع بهانه‌ای شد تا سراغ محمدرضا شرفی‌خبوشان برویم و با او درباره جای خالی رمضان در ادبیات داستانی ایران حرف بزنیم. صریح و بی‌پرده هر سوالی که به ذهن‌مان رسید، پرسیدیم و او هم صریح و صادقانه جواب داد تا هر دو طرف گفت‌وگو تمام تلاش خود را برای درک لااقل بخش‌هایی از موانع این مساله به‌کار گرفته باشیم.

شرفی‌خبوشان از نویسندگان موفق این سال‌هاست که اغلب آثارش با اقبال خوبی مواجه شده و جوایز متعددی را هم از آن خود کرده‌اند. رمان «بی‌کتابی» او جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در بخش ادبیات و نثر معاصر در دوره سی‌وپنجم و همچنین جایزه ادبی جلال آل‌‏احمد را به دست آورد، مجموعه داستان «بالای سر آب‌ها» جایزه کتاب سال دفاع مقدس را از آن خود کرد. او همچنین جایزه بهترین اثر در بخش رمان نوجوان جشنواره داستان انقلاب برای «موهای تو خانه ماهی‌هاست» و جایزه بهترین اثر در بخش رمان بزرگسال جشنواره داستان انقلاب برای رمان «روایت دلخواه پسری شبیه سمیر» را دریافت کرده است. مشروح گفت‌وگو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

در ادبیات داستانی ما کمتر ردی از ماه رمضان دیده می‌شود، دلیل این موضوع چیست؟

پژوهشی در این‌باره انجام شده است؟

نه، اما همین که مخاطبان ادبیات داستانی ما رمان یا داستانی را با این موضوع در ذهن خود ندارند، نشان می‌دهد کم‌کاری‌ها در این زمینه بسیار است.

با شما موافقم اما به نظرم بهتر است پژوهشی در این زمینه انجام شود. طبعا درباره کم‌کاری درست می‌گویید اما باید بتوانیم براساس یک کار پژوهشی دقیق ریشه‌های این موضوع را بیابیم و به فکر راه‌حل هم برای آن باشیم.

اگر از خود شما بخواهم یک داستان یا رمان با موضوع ماه رمضان به من معرفی کنید، مورد خاص یا اثر قوی‌ای که در ذهن مخاطب ماندگار باشد، به ذهن‌تان می‌آید؟

در داستان مدرن ایرانی نه اما در کتاب‌های پیشینیان قصه و حکایت‌های زیادی هست که به نظم یا نثر از ماه رمضان گفته‌اند، مثلا در آثار سعدی، عبید زاکانی و مولوی نمونه‌‌های خوبی از این موضوع را می‌توان دید.

اما در داستان معاصر نه.

بله، در این مورد با شما موافقم و فقط حرفم این است که موضوع آن‌قدر مهم و جدی است که نیاز به یک پژوهش قوی داشته باشد، وگرنه در این شکی نیست که ماه رمضان با توجه به جایگاه ویژه‌ای که در زندگی مسلمانان جهان و همین‌طور مردم ایران دارد، باید سهم بزرگ‌تری هم در ادبیات داستانی ما داشته باشد. با احتساب این و نگاه به بقیه ماه‌ها و آداب و رسوم و باورها و همه مواردی که انتظار انعکاس آنها را در داستان امروز داریم، واقعا ماه رمضان کمرنگ است و چندان به آن پرداخته نشده، آن هم درحالی‌که 30 روز یعنی یک ماه از هر سال عمر یک مسلمان را به خود اختصاص می‌دهد. اما اینکه چرا چنین اتفاقی افتاده، باید دقیق بررسی کرد و دید چرا نویسندگان به‌سمت این موضوع مهم نرفته و از آن در داستان‌هایشان بهره نبرده‌اند.

درواقع موضوع از این جهت جالب‌تر هم می‌شود که می‌بینیم ماه رمضان علاوه‌بر جنبه دینی و اهمیتی که در زندگی یک مسلمان دارد، ابعاد نوستالژیکی هم در ذهن ما دارد که به نویسنده کمک می‌کند از منظر داستانی هم بتواند با آن دست به خلق بزند و سراغ گنجینه خاطرات خود و حافظه جمعی‌مان برود و روایت‌ها و خاطرات زیادی را به دل داستان بیاورد.

خب حالا به نظر شما چرا این وضعیت ایجاد شده؟ چرا نویسنده ایرانی کمتر سراغ این گنجینه رفته است؟

در سینما و البته بیشتر سریال‌ها تلاش‌هایی شده که ماه رمضان در بستر داستان نقش داشته باشد، یعنی بروز تصویری و سینمایی داشته اما در ادبیات داستانی به دلایل زیادی کمرنگ است، البته باز هم تاکید می‌کنم این موضوع نیاز به پژوهش دارد و آنچه را که در این زمینه اتفاق افتاده، از نگاه خودم بیان می‌کنم. به نظر من دلیل اصلی این کم‌کاری خود نویسنده‌ها هستند. ادبیات داستانی مدرن در ایران عمر چندانی ندارد، شاید کسانی که آغازگر این ادبیات در ایران بوده‌اند دغدغه و گرایش‌های دینی نداشته و آن را در محدوده تفکرات خود پیش می‌برند. همه می‌دانیم که اغلب نویسندگان قبل از پیروزی انقلاب روشنفکر بودند و تمایلی نداشتند که دین و گرایش‌های دینی و تصویری از آن را در آثار خود ارائه کنند. در موارد بسیاری هم می‌بینیم که برخی نویسندگان هیچ اعتقاد دینی‌ای نداشته و حتی علیه دین هم داستان‌ها و نوشته‌هایی را دارند، طبیعتا نمی‌توانیم از آنها توقع داشته باشیم چهره‌ای از دین و ماه رمضان و دیگر آیین‌های دینی در آثار خود ارائه کنند. بعد از پیروزی انقلاب است که نویسنده‌ها به سمت دین و نوشتن داستان‌های دینی می‌روند.

اما بعد از پیروزی انقلاب هم این اتفاق درباره ماه رمضان رخ نداده است، رمان‌های خوبی با محوریت واقعه کربلا و زندگی ائمه معصومین داریم اما رمضان باز هم موردتوجه قرار نگرفته، ضمن اینکه خودتان هم تاکید کردید این اتفاق درحالی افتاده که ماه رمضان بار داستانی زیادی برای نوشتن دارد...

قبول دارم، رمضان علاوه‌بر پیوند در باور و اعتقاد ما تا حد زیادی در زندگی روزمره ما خود را نشان می‌دهد و باید مواجهه‌های زیادی با آن در ادبیات داستانی داشته باشیم و طبیعی است متوقع باشیم نویسنده مسلمان بعد از انقلاب در داستانش محملی برای ظهور و جلوه ماه رمضان داشته باشد، اما بیایید شرایط و آسیب‌های این دوره را هم تا حدی که در این گفت‌وگو امکانش را داریم، بررسی کنیم. به نظرم بعد از پیروزی انقلاب نویسنده‌ها اعتمادبه‌نفس کافی نداشتند برای پرداختن به مضامینی که بخش مهمی از زندگی و جهان‌بینی ما را تشکیل می‌داده‌اند. بخش زیادی از ادبیات داستانی ما از طریق ترجمه وارد شده و همین هم بر انتخاب مضامین و فضاهای داستانی ما تاثیر گذاشته، درست است که روند نویسندگانی که روی خوشی به دین نشان نداده و گاهی دین‌ستیزی هم کرده‌اند، ادامه پیدا نکرده اما تاثیر آنها و همچنین ادبیات مدرن که وارداتی بوده و تحت‌تاثیر فرهنگ و فضای غرب، هنوز در کشور ما پررنگ است. ما هنوز هم خودمان را در موارد بسیاری جدی نمی‌گیریم و فکر می‌کنیم مرغ همسایه غاز است.
برای همین است که هنوز هم باور نکرده‌ایم آداب و رسوم ملی و مذهبی ما غنایمی هستند که می‌توانیم سراغ‌شان برویم، همین فرهنگ است که قرن‌هاست به زندگی ما رنگ متفاوتی بخشیده و می‌تواند به داستان‌هایمان هم حال و هوای تازه‌ای بدهد.

اجازه بدهید سوالم را شفاف‌تر بیان کنم. ما از معدود کشورهای مسلمان جهان هستیم که مذهب رسمی‌مان تشیع است. طبیعی است که پرداختن به فرهنگ تشیع در کشور ما پررنگ باشد. این موضوع موجب نشده ما بیشتر سراغ آیین‌های خاص شیعیان در داستان برویم و کمتر توجه‌مان به آیین‌های همه‌گیرتر مسلمانان جلب شود؟

نه، اصلا این‌طور فکر نمی‌کنم و باز هم تاکید می‌کنم مساله اصلی خود نویسنده‌ها هستند. این نویسنده است که باید به محیط پیرامون و زندگی‌اش توجه کند و فرهنگ و مسائل پیرامونی جامعه را آن‌طور که باید بشناسد، درواقع نویسنده باید به شناختی از فرهنگ محل زیست خود رسیده باشد که بتواند در بستر آن داستان خلق کند.

ضمن اینکه اعتقادات نویسنده هم در نوشتنش بسیار مهم است، مسلما نویسنده‌ای که به ماه رمضان اعتقاد نداشته باشد، نمی‌تواند از آن به‌خوبی در داستان استفاده کند. نویسنده‌ای که شناخت کافی و درست از فرهنگ رمضان و حال و هوای ظاهری و باطنی آن پیدا نکرده باشد، نمی‌تواند یک اثر خوب بنویسد که در آن نگاه سطحی و صرفا تبلیغی حاکم نباشد. درواقع این درک درست از هر اتفاق و پدیده است که موجب می‌شود نویسنده بتواند از فرهنگ و ارزش‌های مدنظرش عمیق حرف بزند. به نظرم موضوع به هیچ‌وجه سیاسی نیست.

یعنی این کم‌کاری حتی ناخواسته هم با تاثیر گرفتن از سیاست‌ها پیش نیامده است؟

 به هیچ‌وجه... چون ما همان‌قدر که به رمضان کم پرداخته‌ایم، سراغ نوروز و آیین‌های ملی هم نرفته‌ایم. ما در ایران آیین‌های بسیاری داریم که دینی و مذهبی هم نیستند اما هیچ نویسنده‌ای سراغ آنها نرفته است. مشکل ما باورهای نویسنده ایرانی است و یا به‌عبارت بهتر و درست‌تر عدم باور او... عدم‌ باور به اینکه در وطن خود و در دل آیین‌ها، فرهنگ و خرده‌فرهنگ‌هایمان گنج بزرگی است که می‌تواند با آنها صحنه‌های داستانی درخشان و روابط انسانی پیچیده‌ای را نشان دهد که آدم امروز جامعه ایران هم خود، زندگی، فرهنگ و جامعه‌اش را در دل آنها تماشا کند و تاثیر بگیرد. این باور نداشتن خودمان است که به ما لطمه می‌زند و از رمضان گرفته تا نوروز و هر امر دیگری را در داستان‌هایمان به حاشیه می‌راند. مساله ماییم، باید به جایی برسیم که بخواهیم به داشته‌هایمان افتخار کنیم و هویت، تمدن و فرهنگی را که صاحبش هستیم، بشناسیم و از آن استفاده کنیم.

اصلا ما چرا به اینجا رسیده‌ایم؟ به این همه انکار خود... .

ما همواره در مواجهه با غرب خودمان را کوچک دیده و فکر کرده‌ایم آنها صاحب همه خوبی‌های عالمند و ما کم هستیم. بخشی از ماجرا را می‌توان در سفرنامه‌های مستشرقان دید، اغلب آنها در نوشته‌های خود این‌طور روایت کرده‌اند که خیلی از ما بهترند، تا توانسته‌اند ما را تحقیر کرده و چشم‌شان را بر تمدن، فرهنگ و خوبی‌ها و اخلاق‌های پسندیده ما بسته‌اند.

 ما هم بعدتر این کتاب‌ها را خوانده و خودمان را در آینه‌ای که آنها مقابل‌مان گرفته بودند، نگاه کرده‌ایم، بعد هم رسیده‌ایم به یک خودتحقیری که کم‌کم مزمن شده و باور کرده‌ایم که ما خیلی کم و کوچک هستیم. اما دیگر وقتش رسیده که خودمان و داشته‌هایمان را مرور کنیم. دست از بی‌انصافی نسبت به خودمان برداریم و به دور از تعصب و با نگاهی شفاف ایران و داشته‌های فرهنگی‌اش را بشناسیم و از آنها استفاده کنیم. ماه رمضان، ایام نوروز و خیلی چیزهای دیگر آیین‌هایی دارد که می‌تواند از دل داستان‌های ما بیرون بزند، هم حال‌وهوای تازه‌ای به داستان‌ها بدهد و هم فرصت برخورد بهتر نویسندگان و جامعه را با فرهنگ ایرانی فراهم کند. فکر کنم حالا بهترین زمان ممکن است که برویم سراغ کشف دوباره خودمان و بهره‌برداری از داشته‌هایمان.

بازگشت به هویت ایرانی‌مان؟

نه، نمی‌خواهم بگویم بازگشت؛ بازگشت یک جور حس عقب‌ماندن را به آدم القا می‌کند... ما حالا تجربه‌های زیادی کسب کرده‌ایم و می‌توانیم خودمان را با این تجربه‌ها از نو کشف کنیم و با تمرکز بیشتر و دقت بهتر جهان‌مان را ببینیم، واکاوی کنیم و آن را بنویسیم.

 

مرتبط ها