کد خبر: 47361

محمد زارع‌شیرین‌کندی:

قیصر اما شاعر

شعرش دلنشین‌تر و روح‌نوازتر از آن بود که دوستدار شعر و ادبی چون من راجذب نکند و با خود نبرد. فرقی فارق و تفاوتی عظیم میان شعر قیصر و شعر دیگران وجود داشت.

به گزارش «فرهیختگان»، محمد زارع‌شیرین‌کندی، پژوهشگر فلسفه طی یادداشتی در روزنامه «فرهخیتگان» نوشت: قبلا او را در بوفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دیده بودم اما شعرخوانی‌اش را بعدها دیدم، در سال ۱۳۷۷ در محفل شعری در تالار فردوسی همان دانشکده. تالار پر از جمعیت و شلوغ شده بود. شعرهای متعددی خوانده شد. در پایان، نوبت قیصر امین‌پور رسید. گفت شعری را که می‌خواهم بخوانم تازه سروده‌ام؛ شروع کرد

«می‌خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می‌جویمت چنانکه لب تشنه، آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را»

شعرش دلنشین‌تر و روح‌نوازتر از آن بود که دوستدار شعر و ادبی چون من راجذب نکند و با خود نبرد. فرقی فارق و تفاوتی عظیم میان شعر قیصر و شعر دیگران وجود داشت. از آن پس اشعار قیصر را دنبال می‌کردم و می‌خواندم. قیصر اهل دزفول بود و جنگ را از نزدیک دیده و تجربه کرده بود. این تجربه زیسته تلخ و تراژیک و دردناک در بیشتر اشعار او به حضور و بیان آمده است؛ ازجمله در منظومه نسبتا بلندی با عنوان «شعری برای جنگ» که در سال ۱۳۵۹، سال شروع جنگ ایران و عراق سروده است. او در آنجا گفته است که:

«باید سلاح تیزتری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست»
اما بعدها در آخرین دفتر شعرش از «طرحی برای صلح» و آشتی و آرامش سخن گفته و آرزو کرده است:

«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ
که بر جنگ»

جنگ ایران و عراق صرفا یکی از جنگ‌های قرن بیستم است. شاید بتوان گفت سراسر این قرن، جنگ و استعمار و استیلا و فقر و فلاکت و آوارگی و بی‌خانمانی است. قرن تمدن جدید و پیشرفت علم و تکنیک و در‌عین‌حال اوج توحش و بربریت. عصر سیطره انسان بر زمین و زمان و عصر اتم و بمب اتمی و هیدروژنی. مگر هگل زمانی نگفته بود دوره‌های آرامش و خوشی و خوشبختی بشر صفحات سفید و نانوشته تاریخ اویند. به‌هرتقدیر، قیصر در مقام شاعری حساس و نازک‌طبع و دل‌رحم از این زمانه بی‌رحم و نامرد و از این روزگار غدار و بدکردار گله‌ها و شکوه‌ها داشت:

«کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی‌دهد
وسعتی به‌قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی‌دهد
هیچ‌کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی‌دهد
هیچ‌کس به غیر ناسزا تو را
هدیه‌ای به‌رایگان نمی‌دهد»

شاعر در این روزگار که آن را به مناسبتی دیگر و در شعری عاشقانه «عصر احتمال» و «عصر شک و شاید» و «عصر قاطعیت تردید» می‌خواند، نه مضمون و مجالی برای سرودن غزل می‌یابد نه شور و حالی برای این کار. او دیگر چشم و دلی برای تماشا و فال ندارد و پرسش دلش بی‌جواب می‌ماند:

«گفتی غزل بگو، چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من برای غزل شور و حال کو؟
پر می‌زند دلم به هوای غزل ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟»

اما او همه بال و پرها و بال نظرها و همه درها را بسته نمی‌داند و سوسوی امید و «خردک شرری» در دوردست‌ها می‌بیند. قیصر شاعری نومید و مایوس نیست.

«سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم»

به‌رغم فزونی و کثرت شعر در مدح و منقبت علی(ع) که پاره‌ای از آنها بسیار استوار و قوی و باشکوه و دلربایند، شعر قیصر در این باب جایگاه خاص خود را دارد:

«این جزر و مد چیست که تا ماه می‌رود
دریای درد کیست که در چاه می‌رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده به اکراه می‌رود
دارد سر شکافتن فرق آفتاب
این سایه‌ای که در دل شب راه می‌رود
در کوچه‌های کوفه صدای عبور کیست
گویا دلی به مقصد دلخواه می‌رود»

ایام و ماه‌ها و سال‌ها گذشت. سال ۱۳۸۶ که دوباره دانشجوی همان دانشکده شده بودم، در بعدازظهر هفتم آبان با برادرم از در شرقی دانشگاه وارد شدیم. قیصر را -که بر اثر یک تصادف سخت و شدید سال‌ها درد و رنج می‌کشید- دیدم تنها که در سمت شمال دانشکده سیگار می‌کشد و -گویی به دور خود می‌چرخد- به برادرم معرفی کردم. گذشت و رفتیم. فردا، صبح هشتم آبان، به دانشکده نزدیک می‌شدم که صدای قرآن به گوشم رسید. نزدیک‌تر شدم دیدم عکس قیصر را گذاشته‌اند و دورش سیاهی کشیده‌اند. دیدم استادان و دانشجویان و کارمندان دانشکده همه می‌گریند. «ابرهای همه عالم شب و روز/ در دلم می‌گریند» من از خوانندگان بسیار علاقه‌مند شعر ساده و صمیمی قیصر و از دوستداران شخصیت و هنر او هستم و دوستداران او -چه به شمار و چه به قدر- بسیارند، پس او نمرده است.

 

مرتبط ها