کد خبر: 46385

پروفسور کیشور محبوبانی، دیپلمات سابق سنگاپوری:

غرب چگونه می‌تواند خود را با آسیای به‌پاخاسته وفق دهد؟

استاد دانشگاه و دیپلمات سابق سنگاپوری با توجه به تشدید تقابل غرب و به‌ویژه آمریکا با چین، در ارائه‌ای در TED به بررسی این مساله پرداخته که غرب چگونه می‌تواند خود را با آسیای به‌پاخاسته وفق دهد.

به گزارش «فرهیختگان»، پروفسور کیشور محبوبانی، دیپلمات سابق و استاد دانشگاه سنگاپوری است که از سال 1971 تا 2004، نماینده سنگاپور در سازمان‌ملل متحد بود و از سال 2004 تا 2017 نیز ریاست مدرسه سیاستگذاری عمومی لی کواین یو در دانشگاه ملی سنگاپور را برعهده داشت. او هم‌اکنون عضو هیات‌علمی انستیتو پژوهشی آسیا و عضو فرهنگستان هنر و علم ایالات متحده آمریکاست. این استاد دانشگاه با توجه به تشدید تقابل غرب و به‌ویژه آمریکا با چین، در ارائه‌ای در TED به بررسی این مساله پرداخته که غرب چگونه می‌تواند خود را با آسیای به‌پاخاسته وفق دهد. متن این سخنرانی را در ادامه می‌خوانید.  «نقل‌قول مشهوری از ناپلئون بناپارت وجود دارد که ظاهرا 200 سال پیش گفته است: «چین را به‌حال خود بگذارید تا بخوابد؛ زیرا زمانی که از خواب بیدار شود، جهان را به لرزه درخواهد آورد.» اما غرب علی‌رغم این هشدار زودهنگام، درست در زمانی که چین، هند و سایر کشورهای آسیایی از خواب برخاسته بودند، به خواب رفت. چرا این اتفاق افتاد؟ من امروز به حلاجی این راز بزرگ خواهم پرداخت.

منظور من از اینکه غرب به خواب رفت، چیست؟ مقصود من عدم واکنش فراستمندانه و باذکاوت غرب به فضای جهانی جدیدی است که آشکارا ناشی از بازگشت آسیاست. من به‌عنوان یک دوست غرب، از این اتفاق در رنج هستم و امروز تلاش خواهم کرد به غرب درباره این موضوع کمک کنم. اما ابتدا از این نکته آغاز می‌کنم که غرب چگونه سایر نقاط جهان را از خواب بیدار کرد.

به تصویرشماره یک نگاه کنید. از آغاز جهان تا سال 1820، هند و چین بزرگ‌ترین اقتصادهای جهان بودند و به ‌این‌ ترتیب، تنها 200 سال است که اروپا و به ‌تبع آن آمریکا قدم در این وادی گذاشته‌اند. بنابراین 200 سال گذشته درطول تاریخ جهان، یک انحراف بزرگ از مسیر اصلی بوده است. تمامی انحراف‌ها زمانی به پایان طبیعی خود می‌رسند و این همان چیزی است که ما اکنون شاهد آن هستیم. اگر به تصویر شماره  2 نگاه کنید، سرعت و شدت بازگشت چین و هند به جایگاه اصلی خود را خواهید دریافت. پرسش بزرگی که پیش‌روی ما وجود دارد، این است: «چه کسی چین و هند را از خواب بیدار کرد؟» تنها پاسخ صادقانه‌ای که به این سوال وجود دارد، تمدن غرب است. ما همگی به این نکته واقف هستیم که غرب اولین منطقه‌ای در جهان بود که خود را مدرنیزه و متحول کرد و در ابتدا از قدرت خود برای استعمار و تسلط بر جهان استفاده کرد اما درطول زمان، موهبت تعقل غربی را با سایر نقاط جهان به اشتراک گذاشت.

البته باید این نکته را هم اضافه کنم که خود من هم از این موهبت بهره برده‌ام. زمانی که من در سال 1948 در سنگاپور که در آن زمان یک مستعمره فقیر بریتانیا بود متولد شدم، من نیز مانند سه‌چهارم بقیه مردم دنیا فقر را تجربه کردم. هنگامی‌ که در 6 سالگی برای اولین‌بار به مدرسه رفتم، ازآنجاکه دچار سوءتغذیه بودم، تحت یک برنامه تغذیه‌ای ویژه قرار گرفتم. اما اکنون همان‌گونه که مشاهده می‌کنید، اضافه‌وزن دارم (خنده حضار.)

اما بزرگ‌ترین موهبتی که من از آن بهره‌مند شدم، آموزش غربی بود. ازآنجاکه من خود پیش‌تر مسیر انتقال از فقر جهان‌سومی به زندگی متوسط و راحت را به‌شخصه تجربه کرده‌ام، با اعتقادی محکم می‌توانم درباره تاثیرات تعقل غربی و به اشتراک‌گذاری آن با مردم سایر نقاط جهان صحبت کنم. یکی از موهبت‌های ویژه‌ای که غرب با سایرین به اشتراک گذاشت، هنر استدلال بود. البته استدلال، مکشوف غربی‌ها نیست و ذاتی تمامی فرهنگ‌ها و تمدن‌ها به‌شمار می‌رود. آمارتیا سن درباره عمق وجود استدلال در فرهنگ هندی قبلا صحبت کرده است. اما در این نکته هم تردیدی وجود ندارد که این غربی‌ها بودند که هنر استدلال را به سطوحی بسیار بالاتر منتقل کردند. غرب از مجرای انقلاب علمی، عصر روشنگری و انقلاب صنعتی، هنر استدلال را قویا تحکیم کرد و نکته مهم آن بود که از این هنر برای حل بسیاری از مشکلات عملی استفاده کرد. غرب این هنر استدلال عملی را با سایرین به اشتراک گذاشت و من معتقد هستم که این کار منجر به 3 انقلاب آرام و بی‌سروصدا شد. به‌عنوان یک آسیایی، من می‌توانم تاثیرات این انقلاب‌ها بر تحول آسیا را توضیح دهم.

اولین انقلاب در عرصه اقتصاد رخ داد. دلیل اینکه بسیاری از کشورهای آسیایی، ازجمله جوامع کمونیستی مانند چین و ویتنام، در عرصه اقتصاد عملکرد چشمگیری داشته‌اند، این بود که آنها بالاخره اقتصاد بازار آزاد را درک و جذب کردند و درحال استفاده از آن هستند؛ موهبتی از سمت غرب. آدام اسمیت واقعا درست می‌گفت که اگر به بازار اجازه تصمیم‌گیری دهید، بهره‌وری افزایش خواهد یافت.

موهبت دوم روان‌شناختی بود. من در این مورد هم می‌توانم از تجربه شخصی خود سخن بگویم. زمانی که جوان بودم، مادر من و هم‌نسلان او معتقد بودند این سرنوشت است که مسیر زندگی افراد را تعیین می‌کند و شما نمی‌توانید کاری درباره آن انجام دهید. اما نسل من و آسیایی‌های پس از من بر این اعتقاد هستند که ما می‌توانیم مسئولیت بپذیریم و زندگانی خود را بهبود ببخشیم. به اعتقاد من، مثلا دلیل جهش کارآفرینی که امروزه در آسیا شاهد آن هستیم، همین است.

و اگر شما امروز به نقاط مختلف آسیا بروید، پیامدهای انقلاب سوم را هم مشاهده خواهید کرد: انقلاب حکمرانی خوب. اکنون و درنتیجه حکمرانی خوب، شما شاهد وضعیت بهداشتی، آموزشی، زیرساختی و سیاست‌های عمومی بهتری هستید. امروزه با یک دنیای کاملا متفاوت روبه‌رو هستیم.

پس از تحولی که در جهان بر اثر به اشتراک‌گذاری حکمت غربی با سایر مناطق به وقوع پیوست، طبیعتا باید واکنش منطقی و عقلانی غرب این بود: «ما اکنون باید خود را با این دنیای جدید تطبیق و وفق دهیم»؛ اما غربی‌ها درمقابل ترجیح دادند به خواب روند. چرا این اتفاق رخ داد؟ من معتقدم دلیل این اتفاق، عدم توجه غرب به دو واقعه بزرگ بود. اولین اتفاق، پایان جنگ سرد بود؛ بله، جنگ سرد یک پیروزی بزرگ بود. غرب بدون شلیک حتی یک گلوله، اتحاد جماهیر شوروی را شکست داد. این اتفاق واقعا شگفت‌آور بود اما زمانی که چنین پیروزی بزرگی کسب می‌شود، معمولا یکی از پیامدها کبر و غرور است. بهترین جلوه این تکبر در مقاله «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما منعکس شده است. در این مقاله، فوکویاما پیامی پیچیده را ارسال کرد اما تمامی آنچه غرب از این مقاله دریافت کرد تنها این بود که «ما»، دموکراسی‌های لیبرال، موفق شده‌ایم، ما نیازی به تغییر نداریم، ما نیازی به وفق دادن خود نداریم و این بقیه دنیا است که باید خود را تغییر داده و با شرایط جدید وفق دهد. متاسفانه این مقاله مانند یک ماده مخدر دهشتناک، آسیب مغزی بسیار زیادی را متحمل غرب کرد زیرا دقیقا در زمانی که چین و هند حاضر به تغییر و تطبیق خود نشدند، اروپا را به خواب برد.

دومین اتفاق بزرگ، حملات 11 سپتامبر 2001 بود. همان‌طور که همه می‌دانیم، حملات 11 سپتامبر سبب شوک و اندوه بسیاری شدند. من خود نیز این شوک و اندوه را تجربه کردم زیرا در زمان حملات 11 سپتامبر در منهتن بودم. حملات 11 سپتامبر خشم بسیاری را نیز به‌بار آورد و بر اثر همین خشم بود که ایالات ‌متحده آمریکا تصمیم به حمله به افغانستان و سپس عراق گرفت. متاسفانه به‌دلیل همین خشم هم بود که ایالات ‌متحده آمریکا متوجه اتفاق بزرگ دیگری که در سال 2011 در جهان رخ داد، نشد: «چین به عضویت سازمان تجارت جهانی درآمد.»

هنگامی که شما به‌طور ناگهانی 900 میلیون کارگر جدید را به سیستم جهانی سرمایه‌داری تزریق می‌کنید، طبیعتا به آنچه جوزف شومپیتر اقتصاددان آن را تخریب خلاق می‌نامد، منجر می‌شود. کارگران غربی شغل خود را از دست می‌دهند و درآمد آنها با رکود مواجه می‌شود. روشن است که در این زمان باید درباره سیاست‌های رقابتی جدید فکری می‌شد و کارگران باید تحت آموزش مجدد قرار می‌گرفتند و مهارت‌های جدیدی کسب می‌کردند؛ اما هیچ‌کدام از این اتفاقات نیفتاد. شاید همین مساله بخشی از دلیل این واقعیت بود که ایالات ‌متحده آمریکا تنها کشور توسعه‌یافته در جهان بود که درآمد میانگین 50درصد جمعیت فقیر آن در یک دوره 30ساله از 1980 تا 2010، کاهش یافت. یکی از دلایل انتخاب دونالد ترامپ در سال 2016 هم همین بود؛ انتخاب ترامپ بازتاب خشم طبقه کارگری است که عمده اعضای آن را سفیدپوستان تشکیل می‌دهند. ماحصل دیگر این اتفاق، رشد پوپولیسم در اروپا بود. سوالی که پیش‌روی ما وجود دارد این است که آیا اگر غرب در مواجهه با پایان جنگ سرد و حملات 11سپتامبر از مسیر اصلی خود منحرف نشده بود، امکان جلوگیری از این پوپولیسم وجود داشت؟

اما سوال اصلی پیش‌روی ما این است: «آیا خیلی دیر نشده است؟ آیا غرب همه‌چیز را از دست نداده است؟» پاسخ من این است که نه هنوز خیلی دیر نشده است. امکان احیای غرب و کسب مجدد قدرت پیشین وجود دارد. پیشنهاد من با استفاده از هنر استدلال غربی استفاده از راهبرد M3 است: مینی‌مالیستی (ساده‌گرایی)، چندگانه (Multilateral) و ماکیاولیستی (خنده حضار)

چرا مینی‌مالیستی؟ اکنون اگرچه سلطه غرب پایان یافته است، اما غرب همچنان به مداخله در امور بسیاری از جوامع دیگر ادامه می‌دهد. این کار عاقلانه نیست و مخصوصا در جوامع اسلامی موجب خشم و کینه می‌شود. مداخله در امور جوامع دیگر، موجب هدررفت منابع و روحیات جوامع غربی نیز می‌شود. من از این نکته آگاه هستم که بخشی از دنیای اسلام در مدرن‌سازی خود مشکل دارد اما اگر برای انجام این کار تنها بماند، احتمال دست یازیدن به آن بالاتر است. من این سخن را از روی اعتقاد بیان می‌کنم؛ زیرا از منطقه‌ای می‌آیم -جنوب شرق آسیا- که تقریبا به‌اندازه دنیای عرب، مسلمان دارد: 266 میلیون. جنوب شرقی آسیا همچنین یکی از متنوع‌ترین مناطق کره‌زمین است، زیرا 146میلیون مسیحی، 149میلیون بودایی -بودائیان ماهایانا و بودائیان هینایانا- و همچنین میلیون‌ها تائوئیست و کنفوسیونیست و هندو و حتی کمونیست در آن زندگی می‌کنند. این منطقه که زمانی با عنوان «بالکان آسیا» شناخته می‌شد، امروز طبیعتا باید درگیر جنگ تمدن‌ها بود اما اکنون یکی از صلح‌آمیزترین و مرفه‌ترین گوشه‌های کره‌زمین با دومین سازمان موفق چندجانبه منطقه‌ای، آسه‌آن است. بنابراین واضح است که مینی‌مالیسم می‌تواند موثر باشد و غرب باید آن را امتحان کند (خنده و تشویق حضار). اما من این نکته را نیز می‌دانم که مینی‌مالیسم نمی‌تواند همه مشکلات را حل کند. برخی مشکلات سخت وجود دارد که باید با آنها روبه‌رو شد: مانند القاعده و داعش که همچنان تهدیدهای خطرناکی هستند. آنها باید پیدا و نابود شوند. اما سوالی که وجود دارد این است که آیا برای غرب که تنها 12درصد –بله 12 درصد- از جمعیت جهان را تشکیل می‌دهد، عاقلانه است که به‌تنهایی با این خطرات روبه‌رو شود یا بهتر است این کار را به‌همراه 88درصد بقیه جمعیت جهان انجام دهد؟ و پاسخ منطقی و عقلانی این است که شما باید با 88درصد باقی‌مانده کار کنید. من به‌عنوان یک تحلیلگر ژئوپلیتیک به این نکته واقف هستم که کار با سازمان‌ملل متحد اغلب ساده‌لوحانه تلقی می‌شود. حالا اجازه دهید من دیدگاه ماکیاولیستی خود را بیان کنم. ماکیاولی شخصیتی است که اغلب در غرب مورد تمسخر قرار می‌گیرد، اما فیلسوف لیبرال آیزایا برلین به ما یادآوری کرد که هدف ماکیاولی ترویج فضیلت است، نه شر. بنابراین دیدگاه ماکیاولیستی من چیست؟ بهترین راه برای محدودکردن قدرت‌های جدید نوظهور توسط غرب چیست؟ پاسخ این است که بهترین راه برای محدودکردن آنها قوانین، هنجارها، نهادها و فرآیندهای چندجانبه است.

اجازه دهید با یک پیام نهایی و مهم نتیجه‌گیری کنم. من به‌عنوان یک دوست قدیمی غرب می‌دانم که غرب چقدر درطول این سال‌ها بدبین شده است. بسیاری در غرب باور ندارند آینده‌ای عالی در انتظار آنهاست یا گمان می‌کنند فرزندان آنها زندگی بهتری نخواهند داشت. بنابراین لطفا از آینده یا بقیه دنیا نترسید. اکنون می‌توانم این موضوع را با اعتقاد راسخ بگویم، زیرا من به‌عنوان یک هندوی سندی، ارتباط مستقیم فرهنگی با فرهنگ‌ها و جوامع مختلف از تهران گرفته تا توکیو احساس می‌کنم؛ منطقه‌ای که بیش از نیمی از بشریت در آن زندگی می‌کنند؛ با توجه به این ارتباط مستقیم فرهنگی، می‌توانم با اطمینان زیادی بگویم که اگر غرب تصمیم به اتخاذ یک استراتژی عاقلانه‌تر مینی‌مالیستی، چندجانبه و ماکیاولیستی بگیرد، بقیه جهان برای کار با غرب مسرور خواهند شد. بنابراین آینده بزرگی در انتظار بشریت است. بیایید با هم آن را در آغوش بگیریم.»

* مترجم: سجاد عطازاده، دانشجوی مطالعات منطقه‌ای وزارت امور خارجه
 

مرتبط ها