کد خبر: 44608

گزارش میدانی خبرنگار «فرهیختگان» از زنده‌فروشی پرنده‌ها

پـرنده‌کشـی همین‌جا وسط خیابان

اگر کشوری تاکنون با سهل‌انگاری، قاتل جان میلیون‌ها انسان شده چطور ممکن است چنین خطایی از خرده‌فروشی‌های پایتخت کشور ما شروع نشود، زمانی که کوچک‌ترین مغازه‌ها-که مهم‌ترین واسطه بین تولیدکنندگان با مصرف‌کنندگان هستند، از کمترین امکانات بهداشتی در مکان نگهداری، آب و خوراک مناسب پرنده، بهره‌مند نیستند؟!

  به گزارش «فرهیختگان»، مثل باران باروت روی سر و شانه‌ها می‌‌بارد. گرما با دانه‌های شور عرق همراه می‌شود و پوست تن را می‌سوزاند. آری، آفتاب است. هرچیز اضافه‌ای بر تن، گرما را دوچندان می‌کند. هنوز خیلی به غروب مانده و خیابان بی‌شباهت به روزهای قبل از شیوع کرونا نیست؛ تا چشم کار می‌کند رهگذر عبور می‌کند، ماشین می‌آید و می‌رود. دو طرف خیابان چندین و چند مغازه وجود دارد با چندین قفس روی هم، که جلوی در هستند. نام این دخمه‌ها «پرنده‌فروشی» یا شاید هم «محل عرضه طیور زنده»‌ است. شاید هرکسی گذرش به اینجا نیفتد. چون اینجا، یکی از محله‌های جنوبی و مرکزی شهر تهران است. اینجا خبری از طوطی و خرگوش و گربه و سگ یا دیگر حیوانات خانگی نیست. تا چشم کار می‌کند، مرغ است و خروس. اما مرغ‌ها نه همان جوجه‌رنگی‌های نوستالژیک هستند و نه برای بزرگ کردن‌؛ بلکه برای خون کردن‌اند! مرغ‌های این خیابان، همین که پایشان به این قفس‌ها می‌رسد، دیگر جان ندارند و سرنوشت‌شان برای همه روشن است، الا خودشان...!

 یکی از همین پرنده‌فروش‌ها مغازه ندارد، اما وانتش را در همان حوالی پارک کرده و یک سبد از مرغ‌ها را هم روی جوی آب، همان گوشه و کنارها گذاشته. پشت وانت، چندین سبد پر از مرغ است. ارتفاع تمام سبدها، از قامت این زندانی‌های کوچک کوتاه‌تر است و مرغ‌ها -همه‌شان- از سر اجبار زانوها را خم کرده‌اند. فروشنده، نسبت به صحبت کردن بی‌رغبت است. زبان در کام نمی‌چرخاند. به همه‌چیز و همه‌کس، ظن دارد. خودش می‌گوید هر روز صبح، چند تعداد مرغ‌ را از مرغداری می‌گیرد و می‌آید اینجا، آنقدر می‌نشیند تا برایشان مشتری پیدا شود. دلِ پُری دارد: «ما می‌خواهیم یک لقمه نان دربیاوریم، اما هرکس می‌آید و سنگی جلوی پای ما می‌اندازد؛ از بهداشت گرفته تا اماکن و نحو ذلک!»

جلوی مغازه‌ اولی که در کنج خیابان واقع شده، چند قفس کوچک و کوتاه وجود دارد؛ داخل هر قفس بیش از هفت‌‌، هشت یا شاید هم 9 ‌تا مرغ محبوسند. کف قفس پر از فضله و کارتن و روزنامه‌ خیس‌خورده است. مرغ‌ها از شدت کم‌جایی، روی کتف و بال همدیگر سوارند. یکی از آنها احوال خوشی ندارد؛ روی زمین افتاده و مابقی مجبورند روی تنش بایستند. توی چشم‌هایش چیزی مثل اشک برق می‌زند. مرغ از میل به بقا، مایوس است و آفتاب عمرش هم لب‌بام. نوک چند تا از مرغ‌ها از بیخ و بن شکسته؛ زبان‌شان بیرون افتاده و خون‌مردگی‌ِ سطحی‌ای در مغز استخوان‌شان دیده می‌شود. کسی چه می‌داند، شاید به اندازه‌ای که یک انسان از درد دندان شکسته‌‌اش، به خود بپیچد، درد داشته باشند؛ اما زبان‌بسته‌اند، نمی‌توانند دهان باز کنند و از درد، شیون و فغان کنند! قفسِ کناری، قفس خروس‌هاست. تاج‌هایشان پلاسیده و وارفته‌ و اکثرا روی چشم‌هایشان را می‌پوشاند. یکی‌درمیان، دهان‌های خشک‌شان باز است و ندای العطش سر می‌دهند! پرنده‌فروش می‌گوید: «اینها یکی، دو روز بیشتر اینجا نیستند. زود از اینجا می‌روند به سوی مقصد ابدی (و لبخند می‌زند)! شاگرد مغازه‌اش خسته و نالان است، چشم‌هایش که سو ندارد هیچ، ماسک و دستکش هم ندارد! چند مشتری جلوی در مغازه‌اش ایستاده‌اند. مشتری‌ها را که می‌بیند، خوش‌رقصی‌اش می‌گیرد و لخ‌لخ‌کنان با یک آفتابه‌ شکسته و سوراخ می‌آید و توی کاسه‌های کوچکی که برای خروس‌ها و مرغ‌ها گذاشته، آب می‌ریزد؛ حتی یکی از قفس‌ها را هم از قلم می‌اندازد! خروس‌ها و مرغ‌ها له‌له می‌زنند و از سر و کول هم بالا می‌روند تا در این مکعب چند سانتی، خودشان را به آب برسانند؛ در همین حین، پای یکی از خروس‌ها به ظرف می‌خورد و آب، پخش قفس‌ می‌شود و نگاه پرنده‌ها به راه قطرات می‌ماند و حسرت یک جرعه به دهان خشک‌شان...

 یکی، دو تا مغازه جلوتر، فروشنده‌ نسبتا جوانی دارد. جلوی مغازه‌اش، ردِ خونِ پاشیده ‌شده، معلوم است و از در و دیوار مغازه‌‌اش هم پیداست که فاش بوی خون می‌آید! از او درباره‌ تفاوت قیمت خروس‌ها سوال می‌شود؛ با خنده جواب می‌دهد: «فرق‌شان مثل فرق پراید است و بوگاتی؛ آن خروس‌سیاه‌ها اعیانی‌ترند، دانه‌ای 80 هزار تومن، آن سفیدها هم 25هزار تومن! اگر طالب باشید یکی را همین‌جا برایتان بزنم زمین!» از او درباره‌ وضعیت نگهداری مرغ‌ها سوال می‌شود، مثل بقیه می‌گوید: «اینها مدت زمان زیادی پیش ما نمی‌مانند. اصلا فرصت‌ تروتمیز کردنش را نداریم. این قفس را امروز ظهر از مرغداری آورده‌اند، فردا هم آفتاب‌نزده، همه‌اش فروش می‌رود.» اما فروشنده حرف‌های همکارانش را نقض می‌کند: «بهداشت چه‌ گیری به ما بدهد؟! نه‌بابا، کاری با ما ندارند. همکارهایم الکی می‌گویند، من یاد ندارم بهداشت و اماکن هیچ‌وقت با ما کاری داشته باشند!»

 یکی ‌دیگر از مغازه‌ها کمی با بقیه فاصله دارد؛ فروشنده‌اش جلوی در چمباتمه زده و دود سیگارش را در هوا ول می‌کند. مغازه‌اش بیشتر شبیه یک گاراژ تاریک است و بوی روغن می‌دهد. داخلش یک لامپ نیم‌سوخته روشن است و یک پنکه‌ اسقاطی. فروشنده 6 قفس را روی هم سوار کرده و دورش را پلاستیک کشیده با چند سوراخ که هوا ردوبدل شود! مایعی چرک از گوشه‌ قفس می‌چکد به روی زمین و آبراهه‌ باریکی را تا نیمه‌های خیابان ادامه می‌دهد. از خوش‌وبش‌های فروشنده می‌توان متوجه شد که کاسبی‌اش سکه است و با دمش گردو می‌شکند. دل و زبانش یکی نیست انگار؛ توپ پُری دارد: «هر روز از وزارت بهداشت و اماکن می‌آیند برای سرکشی؛ خیال آسوده برایمان نگذاشته‌اند.» فروشنده مکث می‌کند و در اعتراض به وضعیت نامناسب مرغ‌ها می‌گوید: «برایم صرف نمی‌کند اگر بخواهم هر روز این مرغ‌ها را‌ تروخشک کنم؛ میهمانی که نیامده‌اند! بعدش هم، مگر قفس‌شان چه ایرادی دارد؟ بله، شاید کمی کوتاه باشد، اما آب و دان‌شان هر روز به راه است. در ضمن، اینها همین امروز و فردا، فوقِ فوقش یک هفته بیشتر پیش من نیستند. مشتری برایشان زیاد است. حالا که نه؛ الان چون کرونا آمده، فروش‌مان کم شده. ان‌شاءالله بعدا به روال سابقش برمی‌گردد.» از فروشنده درباره‌ تاثیر این آلودگی‌های محیطی، روی کیفیت گوشت‌ها سوال می‌شود، کمی مکث می‌کند و با خنده ادامه می‌دهد: «بابا ما اینها را سر می‌بُریم، مشتری هم می‌برد خانه و گوشتش را می‌پزد. کرونا کجا بود؟ طوری نمی‌شود، خاطرتان جمع!»

 اما جدا از این خیابان، کمتر احتمال دارد که از حاشیه‌ اتوبان‌ها و خیابان‌های اطراف نقاط شرقی شهر تهران عبور کرده باشید و چشم‌تان به تابلوی «مرغ زنده، طیور زنده» نیفتاده باشد. عرضه‌ مرغ، خروس و بعضی از طیور دیگر مثل بوقلمون و کبک و... در این حوالی، بازار و مشتری خاص خودش را دارد. نحوه‌ نگهداری این مرغ‌ و خروس‌ها مثل دیگر جاها، دلخراش است. فروشنده‌ خروس‌ها، جوانی سی‌وچند ساله‌ است با پوستی آفتاب‌سوخته. احمد صدایش می‌کنند. وانتش را زیر سایه‌ درختی پارک کرده و آواز می‌خواند. همه‌ پرنده‌ها هم کنار او، توی سبد، پشت وانت هستند، الا یکی. احمد، میله‌ای را کنار خیابان گذاشته‌ و با طناب جفت پای خروسی را به آن بسته. دهان خروس از فرط گرما باز است. آفتاب مثل جوالدوز توی پرهای براق و حنایی خروس فرو می‌رود و گوشت تنش را جزغاله می‌کند. خروس از غوغای دود و بوق و سرعت ماشین‌ها وحشت‌زده است و احتمالا توی دلش به چاقوی قصابی فکر می‌کند که معلوم نیست تا چند دقیقه بعد، شرحه‌شرحه‌اش خواهد کرد! فروشنده‌‌ این خروس‌ها احوال خوشی ندارد. ماسکی را از سر اجبار جلوی دهان گرفته و چند ثانیه یک‌بار هم با لُنگی که دور گردن دارد، پیشانی‌اش را خشک می‌کند. سوال‌ها از حوصله‌اش خارج است و جوابی نمی‌دهد: «اگر مرغ می‌خواهید، بسم‌الله وگرنه من از چیزهایی که می‌گویید، سر در نمی‌آورم.» بعد از احمد، چندین وانت دیگر هم وجود دارد. وضعیت نگهداری‌شان تفاوتی با بقیه نمی‌کند. همه‌شان بی‌حوصله و خموده، زیر آفتاب تیز تابستانی، گوشه‌ای زیر سایه چُرت می‌زنند، پرنده‌هایشان توی گرما و ازدحام، پر و بال! اینجا کسی سنگ کادر درمان و پروتکل‌های بهداشتی را به سینه نمی‌زند.

اما از دی‌ماه 98 که زمزمه‌های کرونا و همه‌گیری‌اش، همه‌‌جا پر شد، تاکنون که این ویروس با ما دست به گریبان است، در بسیاری از سایت‌های خبری، مستندهای بین‌المللی و روزنامه‌ها یکی از سرچشمه‌های شیوع این ویروس را از بازارهای تره‌باری شناخته‌اند که در آن از حیواناتی که گوشت‌شان برای مصارف خوراکی، تهیه و تولید می‌شده، در همجواری با سایر حیوانات ناقل این ویروس شده‌اند! در این روایت، از هرچیزی حائز اهمیت‌تر، همین بس که نحوه‌ چینش ستونی و عمودی قفس این حیوانات باعث جاری‌شدن مایعاتی مثل چرک، خون، فضولات و آب از طبقات بالایی به طبقات زیرین و انتشار تمام آلودگی‌ها شده است. اگر کشوری تاکنون با سهل‌انگاری، قاتل جان میلیون‌ها انسان شده -طبق آماری که هم‌اکنون در دسترس است و متاسفانه بنای افزایش را گذاشته- چطور ممکن است چنین خطایی از خرده‌فروشی‌های پایتخت کشور ما شروع نشود، زمانی که کوچک‌ترین مغازه‌ها-که مهم‌ترین واسطه بین تولیدکنندگان با مصرف‌کنندگان هستند، از کمترین امکانات بهداشتی در مکان نگهداری، آب و خوراک مناسب پرنده، بهره‌مند نیستند؟! و البته یک نکته‌ عیان در اغلب بیماری‌هایی که با ویروس، میکروب، انگل و باکتری سروکار دارند این است که اکثرا منشاء حیوانی یا زیست‌محیطی دارند. چنان‌که از بدن جانوران یا حتی گیاهان - اعم از اهلی و وحشی- با اندکی تغییر محیطی،  وارد بدن انسان می‌شوند و زنجیره‌وار از فرد آلوده به دیگری و دیگری و دیگری منتقل! پس از نقل این نکته، می‌توان به‌راحتی «چگونگی» ورود ویروس به بدنِ آغازگر زنجیره را دانست. شاید همین چینش ساده، جرقه‌ یک ویروس دیگر باشد!

* نویسنده: فاطمه کرمی، روزنامه‌نگار

مرتبط ها