به گزارش «فرهیختگان»، اول میخواستم درباره مرحوم علامهامینی و کتاب الغدیر با دکتر سعید طاووسیمسرور، عضو هیاتعلمی دانشگاه علامهطباطبایی مصاحبه کنم. اگر بخوانید، میبینید که در همین جهت هم بهراه افتادیم اما در ادامه، دغدغه اصلی این روزها و شبهای خودم را دیدم که رو میآید و خود را بر مصاحبه تحمیل میکند. دغدغهای که فکر میکنم دغدغه بسا کسان دیگر هم باشد: «با اختلافات چه کنیم؟» و در پسزمینه علامهامینی و الغدیر: «چگونه الغدیر را بهمثابه اثری برای نزدیک کردن شیعه و سنی و ختم دعوا میشود خواند؟» ازاینرو سعی کردم پیشینهای از روش علمی الغدیر در تاریخ مکتوبات تشیع بهدست داده شود و سپس سوالهای اساسیتر و پاسخهای بنیادین در پایان مصاحبه بیاید. پس توصیه میکنم اگر کل مصاحبه را نمیخوانید، قسمت آخرش را با دقت بخوانید: «ائمه اطهار، چگونه مردم را جذب میکردند؟ که مردم شیعه میشدند؟ یا ائمه، مردم را چگونه شیعه میکردند؟»
از شناختی که از علامهامینی بهعنوان شخص ایشان دارید، آغاز کنیم.
وقتی عید غدیر میشود یاد علامهامینی هم زنده میشود. آثار و خدمات علامهامینی نباید منحصر در «الغدیر» شود. ایشان کتابخانهای در نجف به یادگار گذاشتند بهنام کتابخانه امیرالمومنین(ع) با 70هزار نسخه خطی و چاپی؛ ریاست این کتابخانه را حجتالاسلام سیدعلی طباطبایییزدی، فرزند خلف کتابشناس فقید سیدعبدالعزیز طباطبایی بهعهده دارد. من به این کتابخانه مشرف شدهام و میتوان گفت خود این کتابخانه گنجینهای است که ایشان فراهم کرده و حاصل عمر آن بزرگوار تلقی میشود. وفات علامهامینی در تهران بود ولی پیکر ایشان را به نجف منتقل میکنند و در همین کتابخانه به خاک سپرده میشوند.
از «الغدیر» برخی کتابها را استخراج کردند و به فارسی هم ترجمه شده است. و خود آن کتابها بسیار در زمان خودشان مهم بودهاند. وقتی جوانتر بودم کتابی داشتم و میخواندم بهنام «ابوطالب مظلوم تاریخ»؛ بعدها فهمیدم علامهامینی چنین کتابی ننوشته است، بلکه این کتاب، مستخرج از الغدیر است. کتابی دیگر هست بهنام «الوضاعون و احادیثهم الموضوعه» (از سیدرامی یوزبکی) که حدیثسازان را معرفی میکند. باز این کتاب از «الغدیر» استخراج شده است.
اساسا کتاب الغدیر موجی در جهان تشیع ایجاد کرده و علاوهبر این کارهای مستخرج از الغدیر که گاهی همراه با تکمله است و نمونههای دیگر هم دارد مانند آثاری چون «نظره فی کتاب الفصل فی الملل والاهواء و النحل» از شیخمحمد حسون، «نظره فی کتاب البدایه والنهایه» از احمد الکنانی، «عید الغدیر فی الاسلام» از فارس تبریزیان و... همچنین استخراج غدیریهها از کتاب الغدیر نیز انجام شده از جمله توسط شیخعلیاصغر مروج خراسانی که با عنوان «نظره الی الغدیر» چاپ شده است، برخی علمای شیعه از این کتاب الغدیر ستایش کرده و در مسیر بحث علمی با اهل تسنن به این کتاب استناد کردهاند که میتوان مثلا به شیخحسین راضی از علمای عربستان که اکنون در زندان آلسعود بهسر میبرد و حتی حیاتش در هالهای از ابهام است، اشاره کرد. ایشان نویسنده کتاب «سبیلالنجاه فی تتمه المراجعات» است که آن را در تکمیل «المراجعات» سیدعبدالحسین شرفالدین نوشته و ضمنا خود کتاب «المراجعات» نیز با تحقیق و تعلیق ایشان به چاپ رسیده است.
علاوه بر این موارد کتابها و آثار مختلف و متعددی که درباره علامهامینی و کتاب الغدیر نوشته شده خود گویای جایگاه رفیع این کتاب و نویسنده آن نزد شیعه است مثلا حماسه غدیر از شیخ محمدرضا حکیمی یا یادنامه علامهامینی که مجموعه مقالاتی است که بزرگان حوزوی و دانشگاهی به درخواست استاد سیدجعفر شهیدی و شیخمحمدرضا حکیمی نوشتهاند و همچنین میتوان به «الحجهالامینی» نوشته سیدمحمدصادق بحرالعلوم که بهکوشش محسن صادقی منتشر شده است و آثاری دیگر نیز اشاره کرد.
علامهامینی در دورهای زندگی میکرد که هجمههای مختلفی علیه شیعه وجود داشت. جرجی زیدان در کتاب تاریخ «آداب اللغه العربیه» که به فارسی هم ترجمه شده (با عنوان «تاریخ تمدن اسلام»، علی جواهرکلام)، در آن کتاب، هیچ ذکری از شیعه اثنیعشری نکرده است؛ لذا برخی علمای شیعه عمر شریف خود را در پاسخ به این رویکرد جرجی زیدان اختصاص دادند.
آقابزرگ تهرانی دو کتاب عظیم «الذریعه» و «طبقات اعلامالشیعه» را نوشت، مرحوم سیدحسن صدرکاظمینی کتاب «تاسیس الشیعه الکرام لفنون الاسلام» و مرحوم شیخمحمدحسین کاشفالغطا، در جزء دوم کتابش «المطالعات و المراجعات» که به «النقود والردود» هم معروف است، ردی بر زیدان نوشت.
یکی از حرفهای عجیب دیگری که در همان دوره مطرح شده بود، این بود که موسی جارالله (م 1949میلادی) در کتاب «الوشیعه فی نقد عقائد الشیعه» ادعا کرده بود که شیعه اصول اعتقادی منطقی ندارد، کتابی درباره اسلام ندارد و شهیدی در راه اسلام نداده است. این یک صورت بسیار سطحی از حرف ابنحزم است. ابنحزم میگوید شیعیان چون در فتوحات شرکت نکردند در مسلمان کردن یک روستا هم نقش نداشتهاند و هرچه فتوحات بوده به دست اهلسنت انجام شده است. آقای موسی جارالله این را تعمیم داده و گفته است شیعه شهیدی تقدیم اسلام نکرده است. علامهامینی کتاب «شهداء الفضیله» را در رد این شبهه نوشت که بسیار موردتوجه علمای نجف قرار گرفت. این کتاب برخی علمای شیعه از قرن چهارم به بعد را که به شهادت رسیدهاند، معرفی میکند.
البته اصل دعوا، اصل اثبات حقانیت این مذهب بود، این که شیعه، خارج از دین معرفی نشود.
قبل از ادامه بحث، خوب است قدری درباره نشو و نمای علامهامینی هم توضیح بدهید.
علامهامینی فرزند میرزااحمد امینی در سال ۱۳۲۰ق در تبریز زاده شد. پدرش از ائمه جماعات و از علمای موجه تبریز بود. جدّش «مولا نجفقلی»، مشهور به «امین الشرع» بود و از همینرو خانواده او «امینی» خوانده شدهاند.
عبدالحسین امینی در مدارس تبریز، مقدمات علوم را آموخت و پس از فراگرفتن قرآن و مقدمات، به تحصیل فقه و اصول پرداخت و در درس عالمانی چون سیدمحمد مولانا، مولف «مصباح السالکین» و سیدمرتضی خسروشاهی و شیخحسین مولف «هدایه الانام» حاضر شد.
علامهامینی در جوانی از تبریز به نجف رفت و در درس عالمانی مانند سیدمحمد فیروزآبادی (م ۱۳۴۵ق) و سیدابوتراب خوانساری (م ۱۳۴۶ق) حاضر شد. میدانید که از آثار مرحوم فیروزآبادی کتاب «فضائل الخمسه من الصحاح السته و غیرها من الکتب المعتبره» است. این کتاب شامل احادیث مربوط به پنجتن آلعبا در مهمترین کتب عامه است که جمعآوری شده و مورد بررسی قرار گرفته است. بعید نیست که روش علامهامینی در الغدیر برگرفته از روش استادش در این کتاب باشد.
سیدابوتراب خوانساری نیز علاوهبر فقه و اصول، در تراجم و رجال مهارت داشته و با مذاهب چهارگانه اهلتسنن نیز آشنا بوده است. بهعلاوه وی متکلم بوده و در کلام آثاری چون «النجوم الزاهرات فی اثبات امامه الائمه الهداه» و «مصباح الصالحین فی اصول الدین» دارد. بهنظر میرسد شاگردی علامهامینی نزد ایشان در تعیین ادامه مسیر علمی علامه کاملا موثر بوده است. از دیگر اساتید ایشان میتوان به میرزاعلیبن عبدالحسین ایروانی و میرزا ابوالحسنبن عبدالحسین مشکینی اشاره کرد.
اگر صلاح بدانید، درباره پیشینه کتابهایی که برای اثبات حقانیت تشیع و ولایت امیرالمومنین(ع) نوشته شده، صحبت کنیم.
من دوره متاخر را بیان میکنم. در دوره متاخر در هند کتابی تحتعنوان «تحفه اثنیعشریه» نوشته میشود. شیخعبدالعزیز دهلوی به فارسی این کتاب را مینویسد. این مهمترین ردّیّه بهزبان فارسی بر شیعه است. نهضتی بین علمای شیعه شکل میگیرد که به این کتاب پاسخ دهند. 53 عنوان کتاب در رد «تحفه اثنیعشریه» نوشته شده است. یکی از اینها و مهمترینشان «عبقات الانوار» اثر میرحامدحسین هندی است. متاسفانه قسمت اعظم این 53عنوان کتاب، چاپ جدید با تصحیح و تحقیق نشده است و در دسترس نیست و خود «عبقات الانوار» هم ناقص چاپ شده و چاپ کاملی از آن وجود ندارد. الغدیر ادامه همین مسیر است و حتی میتوان گفت الغدیر از فرزندان عبقات است. بهلحاظ روشی هم به عبقات نزدیک است. یعنی مطالب را از کتابهای اهلسنت استخراج کرده است چه روایت، چه قول عالم و چه شعر. این روشی است که در عبقات هم پیگرفته شده است و البته در عبقات بیشتر ناظر به روایات است، کاری که در روزگار ما آقای مرعشینجفی در کتاب «ملحقات الاحقاق» انجام داد که تکملهای بر «احقاق الحق» قاضی نورالله شوشتری است.
و خود کتاب «احقاق الحق» هم در جواب ابنحجر هیتمی نوشته شده است؟
بله. در دوره صفوی. قاضی نورالله مظلومانه در هند به شهادت رسید و اکنون مزارش در آگرا زیارتگاه است. مرحوم مرعشینجفی روایات مشهوری را که مورد استناد شیعه بوده از کتب اهلسنت استخراج کرده است. مثلا یک روایت واحد را از قرن یک شروع کرده و هر کسی از اهلسنت آن را نقل کرده، بیان کرده است. 33جلد است که ذیل احقاق الحق قاضی نورالله شوشتری (انتشارات کتابخانه مرعشی) چاپ کرده است.
اگر بخواهیم عقبتر برویم، از این تالیفات وجود داشته است مثلا الطرائف سیدبنطاووس را میتوان نام برد که با استناد به منابع اهلسنت است. در الطرائف، مناظره مامون با اهلحدیث نقل شده. مامون معتزلی بود. معتزلیان ترجیح مفضول بر فاضل را روا میدانستند یعنی سنی بودند اما امامعلی(ع) را افضل از سه خلیفه دیگر میدانستند و بخشی از میراث کلامی معتزله، ناظر به اثبات افضلیت امیرالمومنین(ع) است. مامون در آن مناظره، بر اهلحدیث غلبه میکند و اثبات میکند که امیرالمومنین(ع) افضل خلفای اربعه است. استاد جعفریان میگفت ارجاع به متون سنی برای دفاع از مذهب شیعه موضوع یک رساله دکتری خوب است.
یکی از اشکالات متدیک به این قبیل نوشتههای علمای هر دو طرف این است که به چیزی استناد میکنند که مورد اجماع علمای طرف مقابل نیست یا حتی اکثر علمای طرف مقابل، آن را قبول ندارند با اینکه در میراث علمیشان آمده است، آن را از مقوله حدیث ضعیف و غیرقابلاستناد میدانند.
هر دو مورد وجود دارد یعنی روایاتی است که محقق شیعی نشان داده که موردقبول اهلسنت است، مثلا تداوم این را نشان داده است ولی روایاتی هم وجود دارد که صرفا بیان میشود که اهلسنت این را نقل کردهاند ولی فقط نقل کردهاند و معلوم نیست باورشان بوده باشد. بهطور نمونه ابنمغازلی کتاب «مناقب اهلالبیت» دارد و ظاهرا این روایات را از باب تبرّک و تیمّن نقل کرده است وگرنه مواردی در این کتاب بیان کرده که پنج مورد آن برای تشیع فرد کفایت میکند.
ابنجوزی هم مورد عجیبی است. او در دمشق بوده در اوج جریان تاریخنگاری اهلسنت؛ ولی مطالب زیادی در محبت اهلبیت و عاشورا و احترام به سادات دارد.
ابنجوزی حنبلی است و حنابله علیرغم تعصبی که دارند در برخی زمینهها انصافی هم بهخرج دادهاند. تربیع خلافت را احمدبنحنبل تثبیت کرد.
این که امیرالمومنین علی(ع) را بهعنوان خلیفه چهارم بپذیرند؟
بله. عبارت او این است: «کسی که علی را خلیفه چهارم نداند از خر نفهمتر است». عین تعبیر اوست. استاد جعفریان مقالهای راجعبه احمدبنحنبل و تربیع خلافت دارند [با عنوان نقش احمدبنحنبل در تعدیل مذهب اهلسنت]. آنجا مفصلا به این موضوع پرداختهاند. بسیاری از اهلسنت در قرون یک تا سه، سه خلیفه اول را مشروع میدانستند. میگفتند بعد از آن «دوران بدعت» بوده و بعد از آن «دوره سلطنت.»
برخی از اهلسنت کوفه، ابوبکر و عمر و امیرالمومنین(ع) را قبول داشتند و عثمان را نه. احمدبنحنبل میگوید علی خود را امام دانسته است و از صحابه بود و حرف صحابه هم حجت است. ابنجوزی از اینجهت قابلدرک است چون حنبلی است و آن کتابی که در جواز لعن یزید مینویسد، اتفاقا به نظرات امام احمد استناد میکند. اسمش هست: «الرّدّ علیالمتعصب العنید المانع من لعن یزید» و مقصود از متعصب عنید، ابنمغیث حنبلی است. ابنجوزی میگوید امام احمد بهدلیل سه آیه قرآن، یزید را ملعون دانسته است. مهم در اینجا استنادش به آراء احمدبنحنبل است.
بههرصورت روش علمای شیعه در استناد به روایات عامه برای اثبات حقانیت تشیع، امر کهنی است، چه در مساله ولایت چه در مساله مهدویت. شیخصدوق در «کمالالدین» یکسری روایاتی که میآورد از اهلسنت است. به چه دلیل ارزش دارد؟ مثلا روایات باب ائمه دوازدهگانه از قریش. جالب است که اهلسنت، روایات این باب را نقل کردهاند و شیعه نقل نکرده است. این فقط منحصر به اهلسنت نیست. از منابع زیدیه و اسماعیلیه هم میتوان استفاده کرد، مخصوصا منابع زیدیه؛ چون اهل سنت حساسیتی که به ما داشتند به زیدیه نداشتند. زیدیه بینابین هستند، از نظر فقهی حنفی هستند و از نظر کلامی معتزلی اما قرابتی هم با شیعه دارند؛ مثلا آثاری از [زیدیه] قرن سوم مانده است درباره مقتل حضرت زهرا (صلواتالله و سلامه علیها). به تفصیل هم گزارش شده است. امسال در هیاتی در ایام فاطمیه، از روی این کتاب که میراث زیدیه است، مقتل خواندم.
یکی از کسانی که راه علامهامینی را ادامه داد، آقای شیخمحمدباقر محمودی بود. ایشان هرکسی، از سنی، زیدی و غیر اینها درباره امیرالمومنین(ع) و اهلبیت، کتاب نوشته بوده و کتابها مهجور مانده بوده و خطر نابودی آن میرفت، تصحیح و چاپ کرده است. کتاب «الرد علی المتعصب العنید المانع من لعن یزید» اثر ابنجوزی را ایشان چاپ کرده است و نیز «مناقب» ابنمغازلی را؛ همچنین کتابی به نام «نزهه الابصار و محاسن الاثار» از ابوالحسن علیبنمهدی طبریمامطیری است. مامطیر روستایی در نزدیکی بابل است. این ابوالحسن مامطیری از زیدیه بوده و کتابش گردآوری خطبهها و سخنان امیرالمومنین(ع)، قدیمیتر از نهجالبلاغه است چون او متوفی حدود 360ق است و از یک جهت دیگر هم این کتاب بر نهجالبلاغه برتری دارد: نظم تاریخی دارد، به خلاف نهجالبلاغه که کتابی در حوزه بلاغت محسوب میشود و اصلا نه سلسله اسناد و نه نظم تاریخی دارد و حتی گاهی سیدرضی، روایات را تقطیع کرده، چون این غرض را نداشته که کتاب جامعی با دید تاریخی یا روایی بنویسد، جنبه ادبیت و بلاغت سخنان آن حضرت را مدنظر داشته. از کتاب مامطیری، تکنسخهای در دنیا وجود دارد که در کتابخانه واتیکان نگهداری میشود. آشیخ محمدباقر محمودی عکس این نسخه را تهیه میکند و در سال 1430 قمری به چاپ میرساند.
نسخه برای چه قرنی است؟
مولف متوفی 360ق است یعنی قرن چهار؛ ولی نسخه بهنظرم برای قرن یازدهم بوده و کاتب آن هم یمنی بوده. درواقع، این کتاب از میراث زیدیه طبرستان است و البته بعدا این میراث به زیدیه یمن منتقل شده.
برگردیم به بحث. چیزی که از فرمایشهای شما فهمیدم این است که هجمهای در کشورهای عربی بهخصوص مصر شروع می شود و علمای شیعه از این باب احساس خطر میکنند.
البته این نوع اشکالات به شیعه، منحصر به این عصر نبوده است. وقتی رجال نجاشی را بررسی میکنید، میبینید که شبیه همین شبهه جرجی زیدان، در آن عصر هم بوده است؛ نجاشی در مقدمه خود گفته که بیان شده شیعه، عقبهای ندارد و مذهبی است که حرفی برای گفتن ندارد.
تا این حد بیانصافی وجود داشته است؟
بله. رساله دکتری من درباره رجال نجاشی بود. نجاشی کل عمر خود را برای پاسخگویی به همین شبهه گذاشته؛ در فهرست نجاشی، حدود چهارهزار جلد کتاب که مولفانش شیعه بودهاند، معرفی شده است. درصورتیکه در «الفهرست» ابنندیم، که اختصاص به تشیع ندارد، هشتهزار کتاب معرفی شده که همین برای اثبات فعال بودن شیعه، در مباحث علمی و تالیف آثار، کافی است.
من یک ملاحظه تاریخی در این مساله دارم؛ هروقت شیعه قدرت گرفته ازنظر سیاسی یا علمی، اهلسنت چنین مواجههای کرده است؛ مثلا در زمان نجاشی چرا این بحثها بوده است؟ چون دوره آلبویه بود و اوج قدرت و نفوذ شیعه. در قرن چهاردهم که این هجمهها میشود من فکر میکنم بعد از افول اخباریگری و تجدید حیات علم اصول در حوزه نجف و تولید آثار مختلف فقهی، کلامی، تفسیری، اصولی، رجالی و... در نجف، این تجدید حیات دوباره، در جهان عرب صدا میکند، لذا عربهای دیگر، چه سنی چه مسیحی، میخواهند این رقیب را از میدان بهدر کنند.
این مساله به قدرت گرفتن حوزه نجف مرتبط میشود؟ این واقعا تاثیرگذار است و اسناد تاریخی که دلالتی بر این موضوع داشته باشند، دارید یا فعلا فرضیه شما این است؟ یعنی حوزه علمیه آن زمان، وحید بهبهانی و شاگردانش از قبیل سیدمهدی طباطبائی بحرالعلوم واقعا دادوستد علمی با الازهر یا با دمشق داشتهاند؟
برخی از گزارشها وجود دارد. یک نسخه خطی که من تصحیح و چاپ کردم و در مجموعه مقالات کنگره وحید بهبهانی در نجف منتشر شده، رسالهای است که در آن، حاکم ماوراءالنهر، شیعه را تکفیر میکند و حکم قتل وحید بهبهانی را میدهد. یکی از علمای طبس به نام محمدرفیع طبسی به این رساله جواب میدهد و جالب است که در جواب خود به محوریت شخصیت وحید بهبهانی در کل عراق اشاره میکند نهفقط برای شیعه که حتی برای اهلسنت! میگوید در ذیل توجه سلطان عثمانی، اهلسنت عراق چقدر تکریم میکنند وحید بهبهانی را.
یعنی میگویید از مسیر عثمانی باید جلو برویم و چون عراق آن عصر، زیرمجموعه عثمانی بود و علمای نجف سیاست درستی با عثمانی داشتند، احساس خطری بین علمای اهلتسنن ایجاد میشود.
بله. درواقع روابط حسنهای بین نجف و عثمانی در آن دوره وجود داشت.
بهنظر میرسد در نجف عصر قاجار حلقهای شکل میگیرد که سر این حلقه مرحوم حاجیمیرزاحسین نوری باشد و نسلی از شاگردان همچون آقابزرگ تهرانی، سیدمحسن امین عاملی، محدث قمی و محمدباقر بیرجندی از این حلقه بیرون میآیند و اینها بهنوعی تاریخنگاری و کتابشناسی شیعه در عصر جدید را شکل میدهند.
بله. سیدمحسن امین که برای این دوره است و از همین حلقهای که بیان کردید، واقعا در شامات تاثیرگذار بود.
از چه نظر؟
ایشان شیعیان شام را مدیریت میکرد و علویان ترکیه و شام که درواقع، بازمانده همان «نُصیریه» هستند را سعی میکرد جذب کند. درباره علویان فتوا داد که اینها طاهر هستند و شیعه محسوب میشوند. در تاریخ فقه شیعه برای اولینبار این فتوا داده شده است. سیدمحسن امین با بسیاری درافتاده بود، فتوای تحریم قمهزنی در راستای این بود که شیعه در منظر غربیها بد جلوه نکند. بالاخره در شامات آدم مهمی بود. مقالهای درباره سیدمحسن امین در «فرهنگ سوگ شیعی» نوشتهام.
سیدمحسن امین را از این جهت مثال زدید که بگویید دامنه احیای حوزه نجف تا شام هم رفته بود و توجه جلب کرده بود و واکنش منفی یک دسته از دانشمندان عرب را در حوزه مصر و شام درپی داشت؟
دقیقا. این را هم درنظر بگیرید که در مصر، اقلیتی داریم که شیعه امامی هستند. همین الان هم فعال هستند و حتی منشوراتی هم دارند. طبعا اینها با نجف عصر وحید بهبهانی به بعد، رابطه داشتهاند و اینها باعث شکلگیری آن دادوستد میشود که البته شروعش با بحثهای جدل و تحدی بوده؛ یعنی همان کتاب جرجی زیدان و واکنش علمی آن سهنفر عالمی که عرض کردم، ولی در ادامه، واقعا یک جور دیالوگ شکل میگیرد.
این اقلیت در آن زمان هم بودند؟
از قرن پنجم تا الان استمرار تشیع اثنیعشری را در مصر داریم.
افراد مهمی از لحاظ علمی در بین آنها بودهاند؟
در قرون گذشته بله، ولی هرچه جلوتر آمدهایم، کمتر شده است. از چهرههای امروزی مصر سیدمرتضی رضوی است که کتابهای مختلفی دارد. یک کتاب مهم او «مع رجالالفکر» است. در این کتاب، اطلاعات جالبی درباره بزرگان اهلسنت و احیانا گفتوگوهایش با آنها ارائه کرده است، بهطور مثال محمد ابوالفضل ابراهیم، طه حسین، محمود ابو ریه و غیره. در آثارش، اطلاعات جالبی از مصر میدهد و مثلا در کتاب «آراء علماء المسلمین» میگوید در دارالکتب هیاتی بوده به ریاست استاد علیالفکری که در نسخههای خطی دست میبردند. هرچه به نفع شیعه و زیدیه و حتی صوفیه بوده، از نسخه حذف میکردند. این آقای سیدمرتضی رضوی متولد و درسخوانده نجف بوده و به همین قیاس، فارغالتحصیلان نجف در جهان عرب پخش میشدند (یک مثال دیگرش را عرض کردم: مرحوم سیدمحسن امین عاملی در دمشق) و یک نمونه خیلی مشهورش هم سیدجمالالدین اسدآبادی است که در حوزه نجف تحصیل کرده بود و نزد ملاحسینقلی همدانی هم میرفته است. او بعدا به استانبول و مصر میرود و آنجا منشأ فکر احیای تمدن اسلامی میشود.
طبعا اینکه میگویند شیعه نقشی نداشته، بله، شیعه نقش مستقیمی در شکلگیری خلافت و فتوحات و تمدن دوران خلافت یعنی تا حدود نیمه قرن چهارم نداشته است.
شیعه قطعا در فتوحات مشارکت فعال نداشته است و بنده در رساله خود این را نشان دادهام.
نقلهایی را که در کتب اهلسنت درباره حضور حضرت امامحسنمجتبی یا آقا اباعبداللهالحسین (علیهماالسلام) است، چگونه ارزیابی میکنید؟
من این را قبلا مفصل در یک سخنرانی در پژوهشکده تاریخ اسلام ثابت کردهام که حسنین(ع) در فتوحات حضور نداشتند.
یعنی نقلها قابلاتکا نیست؟
اولا نقلها زیاد نیست. یک روایت در طبری است و چند روایت پراکنده در کتابهایی دیگر که همان روایت طبری را بهصورت مرسل آوردهاند؛ یعنی شکل روایت، اینگونه است: «گفتهشده حسنین بودند.» طبری سندی میآورد که فوقالعاده ویران است. راوی، علیبنمجاهد کابلی است که به شهادت رجالیون اهلتسنن، کذاب و جعال بوده و خودش هم زخمخورده فتوحات بوده است. یک روایت نقل کرده که اسم حسنین در آن نیست و یک روایت دیگری است که عینا از نظر سند و متن با آن روایت، یکی است و فقط اسم حسنین(ع) به آن الحاق شده است. علیبنمجاهد نمیتوانسته مستقیماً گزارش بدهد، چون در دوره فتح گرگان متولد نشده بوده؛ نیاز به واسطه داشته که گزارش بدهد. حنشبنمالک تغلبی را انتخاب میکند که هیچجای دیگری نقلی از او نیست. درباره کابلی حتی گفته شده که او سندسازی میکرده و ظاهرا این سند را هم ساخته باشد.
مجهول مطلق است.
بله. هیچجای دیگری روایتی از او نیست و تنها راوی این روایت است. حسنین(ع) مگر کم آدمی بودند؟ از مدینه به گرگان بروند و این مسافت را طی کنند و هیچ فرد دیگری خبر ندهد؟ تازه بنابر متن این روایت، تنها حسنین(ع) هم نبودهاند، عبداللهبنزبیر، عبداللهبنعباس و عبداللهبنعمر هم بودهاند؛ یعنی هرکسی که با بنیامیه معارض بوده را در این روایت ذکر کردهاند تا بگویند اینها هم موید فتوحات بودهاند.
پس قضیه مسجدی که در اردبیل میگویند امامحسنمجتبی(ع) ...
همین را میخواستم بیان کنم. در کتب تاریخ محلی مثل اخبار اصفهان یا تاریخ جرجان اثر سهمی بهعنوان یکی از افتخارات شهر خود میگویند امامحسن(ع) به اینجا آمده و همه اینها بدون سند است. خود امیرالمومنین(ع) هم حضور نداشته و فتوحات را اصلا تائید نکرده است. اینکه میگویند حضرت مشاوره داده درست است، ولی درمورد اصل فتوحات نیست. خلیفه از مولا علی(ع) درباره اینکه فتوحات کنیم یا نکنیم سوالی نکرده است. گفته من در جنگ قادسیه شرکت کنم یا نکنم؟ حضرت گفته است نروید که اگر بروید و کشته شوید، ضررش به اسلام میرسد. این حرف منطقی بود. اینکه خلیفه در موضع خلافت کشته شود ضرر است. بنابراین اهلبیت اصلا با فتوحات -که عنصر بسیار مهمی است در آنچه اسمش را تمدن اسلامی میگذاریم- همراهی نشان ندادند.
نتیجتاً شیعیان امامی هم میانهای نداشتند.
بله. من قسمتی از رساله دکترایم را به این امر اختصاص دادهام. شیعیان هیچ مشارکتی در فتوحات نداشتند؛ مثلا در کل رجال نجاشی یک نفر با لقب الغازی یعنی کسی که غزو میکند، با کفار میجنگد، پیدا کردم که او هم زیدی بوده.
درباره بحث تمدن و نسبتش با اسلام یعنی چیزی که به آن تمدن اسلامی گفته میشود، نظرتان چیست؟
من از سال 88 تا امروز در دانشگاه، دروس مختلف حوزه تاریخ اسلام و تشیع را تدریس میکنم. یکی از درسهایی که زیاد برمیدارم، تمدن اسلامی است. یکی از چیزهایی که همیشه در کلاسهای درس تمدن اسلامی بیان میکنم این است که اسم درس غلط است. اصلا چیزی به نام تمدن اسلامی نداریم. این تمدن امویان و بنیعباس است و نباید به اسلام نسبت داده شود. حتی اگر بهجای «تمدن اسلامی» بگوییم «تمدن مسلمانان»، باز هم ازنظر من غلط است. چون کسانی که این تمدن را ایجاد کردند، مجوس، صابئی، نصرانی (نسطوری، یعقوبی و...) در بین آنها بوده و کم هم نبوده. بنده اصطلاح تمدن جهان اسلام را بهکار میبرم.
در تکمیل صحبت شما، بسیاری از سلسلههای خاندانی علما در سه قرن اول، خاندانهای بسیار قدیمی موبدان بودهاند که مسلمان میشوند و از یکیدو نسل بعد، میشوند خاندان علمایی اسلامی.
بله. مثلا خاندان نوبخت در شیعه اینچنین بودهاند. یا مثلا برمکیان با آن دامنه تاثیر و نفوذ در اوج بنیعباس، ریشهشان به یک خاندان ایرانی بودایی و حتی کاهنان معبد نوبهار میرسد.
اینکه علمای شیعه کتاب بنویسند و اثبات کنند خلیلبناحمد شیعه بوده که علم عروض و لغت را افتتاح کرده و ابوالاسود دوئلی شیعه بوده که نحو را تاسیس کرده و جابربنحیان شیعه بوده که شیمی را درست کرده، آیا بهنحوی افتادن در همان دامچاله «اسلام بهمثابه یک تمدن» نیست؟
مرحوم سیدحسن صدر کاظمینی بحث را روی علوم اسلامی متمرکز کرده است. در علوم اسلامی وقتی آدم ردیابی میکند حرف بیراهی هم نیست و خیلی از چهرههای اولیه علوم اسلامی شیعی بودهاند به معنی عام کلمه؛ و البته برخی نیز امامی بودهاند. فرض کنید در علوم دیگر، خیلی از اینها را من قبول ندارم مثلا اصل وجود جابربن حیان برای من جای تامل است. حالا بر فرض بر اینکه وجود داشته، میگویند مسیحی اهل طرسوس ترکیه بوده؛ یا مثلا رساله ذهبیه در طب را که به حضرت امامرضا(ع) نسبت میدهند، یک متن یونانی است. تمام چیزهایی که در رساله ذهبیه است، در طب یونان هم وجود دارد؛ مثال دیگر، کتاب «توحید مفضل» است؛ ظاهرا ریشه این کتاب، متنی است مربوط به پیش از اسلام؛ و مشابه آن را جاحظ هم بازآفرینی کرده.
غیر از اینکه خود مفضّل مورد قدح علمای رجالی شیعه است.
بله. خود مفضل هم زیر سوال است. داستانی هم که به نقل از مفضل درباره کفتربازان کوفه میگویند و آقای پناهیان و دیگران در هیاتها تعریف میکنند، سند درستی ندارد، چون کسی که آن را نقل کرده، یعنی نصربنصبّاح اولا متهم به غلو است و وثاقتش محل اختلاف است و ثانیا ازنظر شیوه اسناد هم اصطلاحا «مرفوع» و بیاعتبار است.
مرفوع یعنی چه؟
یعنی واسطهها حذف شدهاند. خبر مرفوع با مرسل در این تفاوت دارند که در مرسل، مثلا یکیدو واسطه تا سه واسطه افتاده است، ولی در خبر مرفوع، طرف همینطور میگوید امیرالمومنین(ع) اینچنین فرموده است یا مثلا فردی در قرن پنجم بدون إسناد از فردی در قرن دوم روایت میکند.
پس مرحوم سیدحسن صدر به این دامچاله نیفتاد.
بله. ولی مرحوم آقابزرگ از یکجهتی در دام افتاده است. از اینجهت که در شیعه شمردن صاحبان کتابها تسامح داشته است. فرض کنید دیوان حافظ را جزء آثار شیعیان آورده است. تشیع حافظ کجا ثابت شده است؟ در الذریعه این مشکل وجود دارد. نجاشی که او هم چنین نیتی داشته که آثار شیعه را معرفی کند، خیلی دقیق عمل کرده، 94درصد افرادی که عنوان کرده امامی یا از زیرمجموعههای مذهب امامیه بودهاند و نه زیدی یا سنی.
بازگردیم به حلقهای که گفتیم در نجف شکل گرفته است. پیشینه این حلقه به کجا میرسد؟ برنامه کتابشناسی و نسخهشناسی و بررسی دوباره تاریخ شیعه و تاریخ اسلام از محدث نوری شروع شده یا قبل آن بوده است؟
مرحوم محدث نوری وارد این عرصه شد و شاگردان ایشان حتی شیخعباس قمی در این زمینه محوریت داشتند. البته محدث نوری قدری افراط در حدیثگرایی داشته است. در کتاب «النجمالثاقب»، ایشان میلی به غرایب نشان میدهد. یک کتاب سهجلدی هم دارد درباره رویا که علاقه ایشان به غرایب در این کتاب خیلی مشهودتر است.
شاید تاثیر همنشینی با عارف زاهد همعصرش، ملافتحعلی سلطانآبادی بوده باشد.
احتمالش هست. باید بررسی شود. یک عنوان عامتری میشود گذاشت: «تاثیر عرفای آن عصر نجف بر رویکردهای معارفی»؛ من کتابی درباره مرحوم سیدعلی قاضی نوشتهام و رویکردم بررسی حیات علمی ایشان بوده است و وارد حوزه کشف و کرامات ایشان نشدهام. ایشان شاگردان خود را به این سمت سوق داده است. فرض کنید به سیدابراهیم میانجی(م 1410ق) میگوید که شرح نهجالبلاغه مرحوم میرزاحبیبالله خویی با عنوان «منهاجالبراعه» را تحقیق کند و تعلیق بر آن بنویسد. بهعلاوه ایشان بخشهایی از «بحارالانوار» را کار میکند. از جلد 80 تا 100 از همان چاپ رایج را کار میکند. مرحوم قاضی، علامهطباطبایی را بهسمت تفسیر سوق میدهد. سیدحسن مسقطی را در فلسفه وارد میکند. به میرزاابراهیم شریفیسیستانی(م 1348ش) که دامادش بود و علامهطباطبایی، دستور میدهد که تاریخ اسلام را با دید شیعی بنویسند. ایشان هم در فضای نجف رویکرد معارفی داشته و چیزی همانند ملاحسینقلی و از جهتی مانند محدث نوری است و ثمراتش را تا امروز میبینیم.
اگر جلوتر بیاییم به آقاسیدحسین طباطباییبروجردی میرسیم. از هر پدیده تاریخی در هر عصری یک بازنمایی داریم. الان وقتی مقاله شهید شیخمرتضی مطهری را در کتاب «حماسه غدیر» آقای حکیمی میخوانیم موضوع یادداشت این است که کتاب الغدیر گامی در جهت احیای وحدت اسلامی است. مرحوم مطهری بر این باور است که تمایز هویتی باید بماند و قابل برطرفشدن نیست. بالاخره شیعه یک هویت دارد و سنی یک هویت دارد ولی سوءتفاهمها باید برطرف شود؛ مطهری این کتاب را گام بزرگی در جهت برطرفکردن سوءتفاهمها نسبت به تشیع میداند. اصولا کسی که بعد از علامهامینی دامن همت را به کمر بست تا کار ایشان بهخوبی شناسایی شود، آقای حکیمی بود که ایشان هم رویکرد تقریب از نوع رویکرد آقای مطهری دارد. آن دوره چنین تلقیای از این کتاب [الغدیر] وجود داشت اما الان کسانی که سنگ علامهامینی را به سینه میزنند و روی کتاب الغدیر مانور میدهند، جماعتی هستند که به آنها اهلولا میگوییم یعنی خودشان به خودشان چنین میگویند ولی بیشتر از ولایی و محبتی بودن، تبرایی هستند. آیا گزارشی که مطهری و حکیمی درباره الغدیر میدهند درست است یا برداشتی که نوتبراییان عصر ما از امینی و الغدیر دارند؟
بخشهایی از الغدیر که چاپ شده، میتواند بهعنوان زمینه و موادی برای تقریب استفاده شود، همانطور که خیلی از چهرههای اهلسنت از کتاب الغدیر تعریف کردهاند. آقای دوانی در مفاخر اسلام، جلد13، گزارشی از دانشمندان و علمای اهلتسنن میدهد که الغدیر را تایید کردهاند.
تایید یا تعریف از کتاب بهخاطر جنبههایی از ادبیت یا تاریخ یا انساب و امثال اینها؟
بله. ستایشها تا حدود زیادی معطوف به این جنبههای کتاب است مثل اینکه مولف، زحمت عظیمی کشیده و اشعار را از نسخ خطی جمعآوری کرده. یک نکته خیلی مهم هم همین است که الغدیر ابتدائا جنبه ادبی داشته و عنوان 6 جلد از الغدیر، پیش از چاپ، «شعراء الغدیر» بوده که وقتی برای یکی از بزرگان نجف میبرند، ایشان کلمه «شعراء» را خط میزند و «الغدیر» میشود. چنین ظرفیتی در الغدیر وجود دارد ولی تمام پتانسیل آن، این نیست. علامهامینی رویکردهای تبرایی پررنگی داشته است. ایشان در اصفهان منبر میرفت و مرحوم بروجردی، آقای منتظری را میفرستد و میگوید به ایشان بگویید این صحبتها را بیان نکند، الان چهوقت این حرفهاست؟ برادران مسلمان ما درگیر جنگ با رژیمصهیونیستی هستند و ایشان مباحث اختلافی 1400 سال پیش را برجسته میکند.
سند این کجاست؟
این را آقای سروش محلاتی از شخص آقای منتظری نقل کرده است. آقای منتظری آنجا میرود و علامهامینی هم به احترام فرمایش آقای بروجردی منبر را تعطیل میکند. مثلا از وصیتهای علامهامینی این است که 10 سال فاطمیه بهیاد ایشان برگزار کنند. مجلس فاطمیه هم مشخص است که چه مطالبی عنوان میشود.
نفس اینکه وصیت شود برای من روضه فاطمیه بگیرید دلیل بر تبرایی بودن نیست. در زمان ما رهبر جمهوری اسلامی، درعینحال که فتوا بر حرمت سب و لعن صحابه دارد، روضه فاطمیه را از همان اول که رهبر شدهاند تا اکنون برگزار میکنند.
بله. البته آگاهیهای دیگری هم وجود دارد. مثلا علامهامینی یک دوستی به نام حاجحسین شاکری داشتند که کتابی بهنام «ربع قرن با علامهامینی» به عربی دارد که محسن رفعت آن را با عنوان «همرهی خضر» به فارسی ترجمه کرده است. یک مصاحبهای با پسر ایشان بهنام عادل شاکری شده است که درباره پدر خود صحبت میکند. آنجا میپرسند بقیه جلدهای الغدیر چرا چاپ نمیشود؟ ایشان میگوید مطالبی در جلدهای 12 و 13 و 14 است که نمیتوان چاپ کرد.
یعنی الغدیری که الان چاپ شده ناقص است؟
بله. ناقص است. اینکه الغدیر ناقص است جزء مسلمات است ولی اینکه بقیه جلدها کجاست و چرا چاپ نمیشود، بهخاطر آن است که ظاهرا چیزی شبیه باب مطاعن بحارالانوار است که آقای بروجردی حرام کرد. البته در خارج از ایران هنوز باب مطاعن بحار چاپ میشود. من خودم شخصا برداشتم این است که علامه بعد از این همه عمری که پای این موضوع گذاشت، یک حس درونی خاصی نسبت به مساله ولایت و شخص مولا علی(ع) هم پیدا کرده بود. از قول ایشان نقل کردهاند که خداوند نگذرد از کسانی که عمر من را هدر دادند تا من یک عمر زحمت بکشم که ثابت کنم علی مسلمان بوده است.
یعنی اگر اسناد دقیقتر و مفصلتری پیدا کنیم میتوانیم به دو علامهامینی برسیم. علامهامینی که در دوره مجاهدتهای مکتوب با پیشینهای که بیان کردید، «شهداءالفضیله» یا «الغدیر» را مینویسد که باز کردن باب دیالوگ با اهلتسنن است و علامهامینی که در اواخر عمر، آنچنان مجذوب محبت امیرالمومنین(ع) بوده که از فضای مَدرسی کاملا دور شده بوده و در این دوره از عمرش شدیدا باب مراوده هیاتیها و روضهدارهای قدیمی و اهلزیارت و توسل با ایشان باز میشود.
بله. درواقع خود او سوخته بود و ابراز هم میکرد. حداقل میشود گفت که تصویری که برخی از پسران علامهامینی از پدرشان عرضه کردند چنین چیزی بوده. اینکه بگوییم علامهامینی، مروج وحدت بوده، کم شنیدهام یا نشنیدهام. ولی خاصیت رفع سوءتفاهم درباره شیعه و بهدست دادن یک تصویر واقعی از تشیع از طریق سه زمینه روایت، تاریخ و شعر، قطعا در الغدیر هست و از اینجهت، میشود آنرا گامی در جهت تقریب تلقی کرد.
تلقیای که آقای مطهری از وحدت میدهد تلقیای است که اگر به هر تبرایی هم عرضه کنید اگر منصف باشد میگوید منطقی است. آقای مطهری میگوید نه در اصول، نه در فروع، بین شیعه و سنی لازم نیست جرح و تعدیلی صورت گیرد. اینکه بگوییم بهنفع اهلتسنن این بخشها از فروع دین خود را حذف کنیم یا اهلتسنن بگویند بهنفع تشیع این بخشها را حذف کنیم، آقای مطهری میگوید این کار نه درست است نه شدنی؛ چون هر مذهبی، روش خاص خود را در فهم دین دارد اما مشترکاتی وجود دارد که بسیار پررنگ هستند. میتوانیم به این مشترکات توجه کنیم و هدف از وحدت از نظر آقای مطهری همزیستی مسالمتآمیز است و متحدشدن در برابر هجمه تمامعیار دنیای جدید است. وقتی به عقبه این بحث در تاریخ تشیع میرویم، میبینیم مشابه وحید بهبهانی در اواخر عصر زندیه -که شما از محمد رفیعطبسی نقل کردید که در عراق بین همه علما محبوب است- هرچه عقبتر میروید همین بوده است؛ مثلا سیدبنطاووس محبوبیت عجیبی بین اهلتسنن عراق در زمان خود داشته است یا شهیدثانی محبوبیت بالایی بین علمای اهلتسنن در شام داشته است.
بله. ایشان فقه مذاهب اربعه اهلتسنن را تدریس میکرد.
این قدری ناشی از دوران جدید است که تمایزهای هویتی پررنگ میشود، هم در حوزه قومیت و هم در حوزه مذهب؛ و قدری هم ناشی از دعوای صفوی و عثمانی است.
فضایی که از دوره صفوی شدید شد بیشتر واکنشی بود یعنی در عثمانی میگفتند اینها مسلمان نیستند و زن آنها کنیز و بچه آنها غلام است.
اسنادی مبنی بر این داریم؟
بله. فتاوای تکفیر و به کنیزی بردن با نام فتوادهنده و تاریخ مشخص است. نباید انتظار داشته باشیم در برابر چنان فتاوایی در عثمانی، عالم شیعی در اصفهان بگوید اهلسنت برادر ما هستند. نزاع صفوی و عثمانی خیلی شدید بود و من اینها را در مقالهای در سایت سوره اندیشه نوشتهام. این نزاع در دورههایی افول میکرد -همانند دوره وحید بهبهانی که روابط حوزه علمیه نجف و کربلا با عثمانی خوب بود- و در یک دورههایی هم اوج میگرفت و تاثیر روی ادبیات مذهبی ما داشت.
من میخواهم یک زاویه جدیدی بر این بحث شیعه و سنی باز کنم. یک رویکرد دیگر که بهخصوص در دنیای جدید خیلی مؤثرتر باشد از اینکه ما تا ابدالآباد دلیل برای اثبات حقانیت امیرالمومنین(ع) بهعنوان وصی پیامبر(ص) بیاوریم. میتوانیم نهجالبلاغه را جلوی روی خود بگذاریم و بگوییم این فرمایشهای علیبنابیطالب(ع) است و این هم فرمایشهای بقیه صحابه. انتخاب با شماست! ما نه با صحابه پیامبر، نه با تابعین، نه با همسران پیامبر، مشکلی نداریم. اساسا بیاییم فرض کنیم که پیامبر خدا وصی تعیین نکردهاند و با هر سازوکاری، درست یا غلط، مسلمین برای خودشان در آن عصر، پیشوایی برگزیدند. فرضش که محال نیست! ولی آیا برای اخذ علم دین، برای فهم میراث رسولخدا، من به صاحب نهجالبلاغه رجوع کنم معقولتر است یا به دیگران؟ بهقولی خروجیات چیست؟ مهم، نتایج افکار و آموزههای نظری و عملی است، از علی چهچیزی میشود یاد گرفت و از بقیه چهچیزی؟ این هم یک راهبرد است در کنار راهبرد بحث کلامی برای اثبات حقانیت علی(ع) بهعنوان وصی یا خلیفه یا امام بعد از پیامبر اکرم(ص).
برای مردمان دنیای جدید، خیلی از بحثهای دینی، دیگر جنبه کارکردی دارد؛ مثلا زیاد میبینم که طرف، متعلق به یک خانواده سنتی است، حتی خودش نمازخوان و روزهبگیر هم هست، اما برای کسب آرامش به کلاسهای مدیتیشن میرود، چراکه برای او کارکرد دارد، به او آرامش میدهد. اگر بهجای اینکه علمای غیر شیعه برای ما دلیل بیاورند که رسولالله(ص) جانشین نداشته و ما دلیل بیاوریم که رسولالله(ص) جانشین داشته و امیرالمومنین(ع) را تعیین کرده است، به سوال بالا جواب بدهیم، خیلی از بحثها اساسا منتفی میشود. بحث واجبتر این است که علی(ع) چه گفته است و چه کرده است و میراث او برای بشر چیست و کسان دیگری که در آن عصر بودهاند چهگفتهاند و چهکردهاند و چه میراثی برای بشر داشتهاند. هرکسی میتواند انتخاب کند. اگر کسی دوست دارد فتوحات شود و قلمرو اسلام با جنگ و بهاصطلاح «جهاد و غزو»، گسترش یابد و امپراتوری اسلامی درست شود، عمر و عثمان و معاویه خیلی گزینههای عالیای هستند. اما ممکن است کسی دیگر آدمی مثل علی را بپسندد که مساوات برقرار میکند و آزاداندیشیای نشان میدهد که حتی در عصر ما هم تحملش خیلی دشوار است. خب! انتخاب آزاد است و دعوایی هم نیست و حقیقتا هم نباید دعوایی بین انسانها برای انتخاب دین یا مذهب وجود داشته باشد. این هم یک روش است.
احساس میشود بهعکس آنچه ما امروز ضروری میدانیم، خود اهلبیت، این موضوع یعنی حق خلافت را بهشکل بحث ثابتی که روی آن واریاسیون داشته باشند و هربار به یک بهانه جدید بگویند که این خلافت، حق ما بوده، دنبال نمیکردهاند؛ تلقیای که از اهلبیت در هیاتها برای ما درست میشود، این است که امامجعفرصادق(ع) نشسته بوده و لایزال هر بحثی را از هرجایی که شروع میشده، به مصداق «کل الطرق ینتهی الی الروم»، به سقیفه میرساندهاند، درحالیکه عملا اینطور نبوده است. حتی دستورات سلوکی به اهلتسنن میدادند. حدیث معروفی که در سیر و سلوک خیلی به آن ارجاع میدهند، راویاش «عنوان بصری» سنی بوده است که نزد امامجعفرصادق(ع) میآید و دستور سلوکی میخواهد. از این بالاتر میخواهید؟
هردو بهنظر من لازم است و این دو مکمل همدیگرند. اگر سیره امیرالمومنین(ع) را هم بیان کنیم و مشخص شود علیبنابیطالب(ع) با سه خلیفه قبل قابلمقایسه نیست، افضل و چنین و چنان است، همانند نگاه ابنابیالحدید میشود. طرف به جوهره دین که ولایت و امامت و راه نجات است پینمیبرد. متاسفانه ما آن میزان که در بحثهای کلامی و اثبات ولایت کار کردیم، روی سیره و تاریخ کار نکردیم. مثلا درباره امامباقر(ع) هیچ کتاب خوبی نمیشناسم که به فارسی باشد. درنهایت خانم ارزینا لالانی که اسماعیلیمذهب است کتاب نوشت و ایران به او جایزه داد تحتعنوان «نخستین اندیشههای شیعی: تعالیم امامباقر(ع)». جالب است که مسیر دوم به آن مسیر اول هم میتواند کمک کند. استاد ما، دکتر ظریفیان میگفت کسانی که میگویند پیامبر جانشین تعیین نکرد یعنی اهلسنت، خروجی حرف آنها سه خلیفه شد و بعد هزار مشکل هم وجود داشت و خودشان هم با هم مشکل داشتند و خلیفه دوم و خلیفه اول کلی با هم اختلافنظر داشتند، درباره قضیه خالدبنولید و کاری که با مالکبننویره کرد و او را بهخاطر زکات ندادن به ابوبکر کشت، خلیفه دوم اعتراض میکند و وقتی خود او خلیفه میشود خالد را عزل میکند. جدا از اینکه اینها خودشان با هم اختلاف داشتند، 40 سال بعد هم بنیامیه آمدند. مسیری که خیلفه دوم ریلش را گذاشت، عملا منتهی و منجربه رویکار آمدن بنیامیه شده؛ چون اوست که پس از فتح شام، از همان ابتدا حکومت شام را به یزیدبنابیسفیان میدهد و بعد از مرگ او هم، معاویه پسر دیگر ابوسفیان را بر شام منصوب میکند؛ یعنی درنهایت، دشمن پیغمبر، خلیفه پیامبر شده است. برهان خلف، این است که بگوییم این مسیر را پیامبر تعیین نکرده است. مسئولیت را نباید به گردن پیامبر بیندازیم. پس حالا که این انتخاب و این مسیر، جواب نداده، حتما مسیر خوبی هم باید وجود داشته باشد. آن مسیر خوب غیر از مسیر اهلبیت چه مسیری است؟ من موافقم که ازطریق شناساندن سیره اهلبیت هم میشود حقانیت آنها را نشان داد. خیلی از کسانی که اسلام میآوردند و شیعه میشدند، بهخاطر رفتارهای انسانی و زیبای ائمه بود؛ مثل یهودیای که حضرت امیر، سر دوراهی که راهشان در سفر از هم جدا میشده، او را بدرقه میکند. یهودی مسلمان میشود چون میگوید دینی که خلیفه آن دین، آدم غیرمسلمانی را بدرقه کند حق است. مالکبنانس که امام یکی از مذاهب چهارگانه اهلسنت است، به خانه امامصادق(ع) رفتوآمد داشته. خود او نقل کرده است که امام بلند میشده و زیراندازش را به او میداده و خودش روی زمین خالی مینشسته. راوی، مالکبنانس است. امام این کار را میکرده، چون یک زیرانداز بیشتر نداشته است. وقتی شما کسی را توصیف میکنید، اولین صفتی را که بیان میکنید، یعنی بیشتر در ذهن شما مانده است. اولین صفتی که از امام بیان کرده است، میگوید جعفربنمحمد شوخ بود. این روایت جالبی است. بعد از اینکه میگوید شوخطبع بود میگوید هروقت آن بزرگوار را میدیدم از سه حالت خارج نبود؛ یا روزه بود یا قرآن میخواند یا نماز میخواند و وقتی میخواست حدیث از پیامبر نقل کند رنگ صورتش تغییر میکرد. از مکارم اخلاق امام میگوید، ولی در ابتدا و پیش از همه صفات، میگوید جعفربنمحمد، شوخطبع بود. حالا ما چه تصویری از امام و نوع رفتار با مخالفان عرضه کردیم؟
اینکه یک مشت مرید اطراف او را گرفتهاند و دست امام را میبوسند و بالای مجلس نشسته است و ذکر میگوید و بقیه محو نورانیت صورت امام(ع) هستند.
دقیقا. متاسفانه نتوانستیم این موارد را عرضه کنیم. آن روایت زید شحام را چندبار نوشتهام، اما هرچه گفته شود ارزش دارد. زید شحام از ثقات اصحاب امامصادق(ع) و جلیلالقدر بوده است. مقالهای دربارهاش نوشتهام و در دانشنامه جهاناسلام، مدخل زید شحّام به قلم من است. هرچه درباره او بوده، شخم زدهام. در این روایتی که الان میخواهم نقل کنم، صحیح و تمام سلسله سند، شیعه و ثقهاند. زید شحّام، کوفی و جوان بوده. نزد امامصادق(ع) مدتی تحصیل میکند و میخواهد به کوفه برگردد. امام به ایشان میگوید وقتی به کوفه رفتید نزد هرکسی درس نخوانید. پیش کسی بروید که حرف من را اخذ کند. ما انتظار داریم بعد از این توصیه، توصیههای اکیدی بر دوری از مخالفان بیاید، ولی امام که از نظر علمی، تاکید بر اخذ دانش دین از منبع درست دارند و بر این اساس، زید را از آموختن دین نزد مخالفان برحذر میدارند، ازنظر نوع تعامل با دیگری، به زید دستور میدهند که در نماز جماعت اهلسنت شرکت کند، در تشییعجنازه آنها حاضر شود، به عیادت آنها برود و با آنها نشست و برخاست داشته باشد. امام میفرماید اگر اینطور رفتار کردید میگویند این ادب جعفر است. اگر اینطور رفتار نکردید میگویند این ادب جعفر است؛ یعنی بههرحال رفتار شما به من برمیگردد. توصیه به ارتباط کاملا صمیمانه با مخالف میکنند.
درواقع ریشه تقریب را در مکارم اخلاق اهلبیت میدانید.
بله. مکارم اخلاق و ادب اختلاف که اختلاف بدین معنا نیست که دندان برای هم تیز کنیم، بهروی هم اخم کنیم. اختلاف در مقام نظر است و از نظر عمل باید زندگی کرد.