به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، تحلیلگران مسائل سیاسی، انقلاب اسلامی را از جنس انقلابهای فرهنگی بر میشمارند. مسالهای که با توجه به شعارها و اهداف آن درست بهنظر میآید و شاید پایهایترین دلیل بر صحت آن، ورود دین بهعنوان یک مقوله جامع در متن آن است. اثرگذاری در مقوله فرهنگ، مشخصا یک فرآیند تدریجی است؛ به مانند یک سفر. مثلا فرض کنید که قصد سفر از تهران به یک شهر دوردست را دارید. در ابتدای جاده قرار گرفتن یک گام مهم از این سفر به حساب میآید(انقلاب)، اما در طول مسیر، شما باید بهصورت مداوم چک کنید که مسیر را اشتباه نروید تا به مقصدی که هدفتان هست، برسید. حین راه ممکن است عوامل خارجی همچون باد و توفان شما را از مسیر خارج یا سرعتتان را کند کنند، حتی ممکن است مجبور به توقف شوید. اما ارزیابی و مطمئن شدن از حرکت در مسیر درست، باعث میشود که درنهایت شما به مقصد خود برسید. اگر این ارزیابی بهصورت درست انجام نپذیرد، ممکن است در آخر ببینید در یک شهر دیگر هستید که مقصد مورد نظر شما نبوده و دیگر حتی امکان بازگشت به مسیر درست را هم ندارید. جمهوری اسلامی هم از این قاعده یعنی لزوم بازبینی مداوم مستثنی نیست. باید مدام چه در بخش جمهوری و مردمسالاری آن و چه در بخش اسلامی آن ارزیابی صورت گیرد. درواقع زمانی میتوان از موفقیت جمهوری اسلامی به معنی اتم آن صحبت کرد که در عرصه فرهنگ هم بتواند جامعهای هرچه نزدیکتر به جامعه ایدهآل اسلامی داشته باشد. دلیل اصلی دشمنی خارجی با او هم قطعا همین مساله حضور اسلام اجتماعی در متن آن است و گرنه حکومتی که جامعه آن عاری از ارزشهای دینی شود، دلیلی ندارد که مورد هجمه خارجی و ایدئولوژیک قرار گیرد. درواقع، جمهوری اسلامی اگر از لحاظ ساختاری و اقتصاد به بهترین کشور جهان هم تبدیل شود، اما زمین فرهنگ را ببازد، به مثابه همان مسافری میماند که به یک شهر رسیده اما شهر مقصد نیست. در سده اخیر و حتی بیش از آن؛ همواره شاهد تهاجم فرهنگی نسبت به فرهنگ کشور بودیم که همه نشانگر این موضوع بود که قدرتی خارجی، به دنبال خالی کردن جامعه ما از ارزشهای دینی و فرهنگی است. مسالهای که با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک مرجع تقلید، امام خمینی(ره) با شکست و توقف موقتی روبهرو شد. حال دیگر اسلام فقط در احکام و رویههای زندگی مردم جاری نبود، بلکه به انتخاب خود آنها قرار شد حیات سیاسی و اجتماعی آنها را هم در بر بگیرد. اما سوال اصلی اینجاست که انقلاب اسلامی چقدر به اهداف و آرمانهای خود که او را تبدیل به یک فرآیند تدریجی کرده، نزدیک شده است؟ در سالیان اخیر، شاهد پیشرفت روزافزون تکنولوژی و بهتبع آن گسترش رسانه و بسترهای ارتباط جمعی بودهایم. این عناصر، عنصرهای اصلی است که مارشال مکلوهان سالها حتی قبلتر از تجاری شدن وب، نتیجه گسترش آنها را بهوجود آمدن دهکده جهانی میدانست. دهکدهای که همه برای خدمت و اثبات کردن خود به کدخدا، که قدرتمندترین است، فعالیت میکنند و ارزشهای همه مردم یکسان است. حال برای کسانی که قصد حکمرانی بر جهان را دارند و بالاترین ارزشی که برای دیگران قائل هستند، بیارزشی است، چه دشمنی بزرگتر از حکومتی که نقطهقوت خود را ارزشهای اصیل دینیاش میداند. در نتیجه این مطالب، شاهد ورود تهاجم فرهنگی به فاز جدید و حجیمی نسبت به گذشته شده است. افزایش تولید محتوا با موضوعاتی خلاف ارزش و قبحشکنیهای صورتگرفته در فضای مجازی، نظیر لایوهای صاحبان سایتهای شرطبندی که بهدنبال شیوع کرونا در ماههای گذشته نیز شدت گرفته، اتفاقاتی است که از چند جنبه قابل بررسی است. اول مخاطبان آنها، حتی در برههای شاهد شکسته شدن رکوردهای جهانی اینستاگرام مثل نفرات حاضر در لایو یا افزایش تعداد فالوور در 24 ساعت توسط این گروه هم بودیم، البته که این رکوردها خیلی دوام نیاورد و توسط یک رپر و یک بازیگر به غربیها بازگشت. دوم واکنش اجتماع به آنها و در آخر، مواجهه حاکمیت با آن. سهگانهای که البته بهصورت جامع قابل بررسی است هرچند برخی معتقدند که مخاطبان این رویدادها زیاد نبوده و نیازی به بررسی ندارد. در کشور همیشه جمعیتی بودهاند که علقهای به ارزشهای اخلاقی که حتی ایرانیان باستان خود را به آنها پایبند میدانستند، نداشتند. اما این تحلیل تا چه حد میتواند درست باشد؟ آیا واقعا یک میلیون نفر از جوانان و نوجوانان یک کشور 80میلیونی که بدون شک در آینده این کشور نقشآفرینی خواهند داشت جمعیت کوچکی به شمار میروند؟ فرض میگیریم که این قشر همیشه در جامعه ما حضور داشتهاند و به جمعیت آنها هم افزوده نشده، آیا در طول این سالها به این شکل بروز و ظهور داشتهاند؟ قطعا خیر! چون اساسا پیش از این زمین بازیای به گستردگی فضای مجازی در اختیار آنها نبوده که بخواهند اعلام موجودیت کنند. اما واکنش عموم جامعه نسبت به این اتفاقات را میتوان مثبت ارزیابی کرد. مردم خود نسبت به این اتفاقات و هنجارشکنیها موضع گرفتند و حتی شاهد بودیم که با گزارشهایی که به اینستاگرام داده شد صفحه یکی از این نفرات، بسته شد. اما آیا میتوان مطمئن بود که دفعات بعد که افراد دیگری مشغول به این نوع فعالیتهای هنجارشکنانه شوند، جامعه باز هم به این شدت واکنش نشان دهد؟ قاعدتا خیر. زیرا تابوی این مساله شکسته شد و احتمالا طی دفعات بعد این مساله کمکم عادی خواهد شد. این خود دلیل دیگری بر خطرناک بودن این فضای شکلگرفته است. و جنبه آخر یعنی واکنش حاکمیت، یا بهتر بگویم، انقلاب اسلامی بهعنوان یک انقلاب فرهنگی، نسبت به این معضلات چه بود؟ برای بررسی دقیقتر، نیاز است که نگاهی به مدیریت فرهنگی صورتگرفته در کشور در سالیان اخیر و طریقه تعامل با افزایش اثرگذاری رسانه در زندگی مردم داشته باشیم.
میتوان گفت که اولین و پرکاربردترین روشی که حکومت در مقابل این پدیده بهکار برد، فیلترینگ بود. مسیری که در ابتدای امر خوب جواب داد و هماکنون هم شاید نمونههایی از موفقیت آن بتوان برشمرد. برای مثال فیسبوک، بهعنوان یک بستر ارتباط جمعی، هیچ وقت آنطور که در سایر نقاط جهان مورد استقبال واقع شد، اقبال مردم ایران را به همراه نداشت. وضعیتی که بهطور مشابه برای یوتیوب هم پیش آمد و بستری داخلی مانند آپارات قبل از فراگیر شدن یوتیوب در ایران به خوبی پاسخ نیازهای عموم جامعه را داد. با بررسی این دو نمونه موفق، میتوان به این نتیجه رسید که فیلترینگ زمانی میتواند نتیجهبخش باشد که اولا هنوز شبکه اجتماعی مورد نظر در جامعه پخش نشده باشد و ثانیا جایگزین داخلی آن به موقع و با کیفیت مطلوبی عرضه شود. نکاتی که در مورد فیلترینگ تلگرام رعایت نشد و در انتها این پروژه شکست خورد. شکستی که برای مسدود شدن اینستاگرام هم قابل پیشبینی است. البته باید توجه داشت با توجه به پیشرفتهای روزافزون تکنولوژی، ارائه بستر جایگزین برای موفق شدن فیلترینگ، لازمتر خواهد بود. راهحل دیگری که بهکار میرود، اسلامی و ایرانیسازی روشهایی است که غرب برای تهاجم فرهنگی از آنها بهره میجوید. بهعنوان مثال، پدیده سلبریتی و سلبریتیسازی. آدمهایی که عمدتا از قشر هنرمندان بهشمار میروند و با معروف شدنشان، الگویی برای جامعه شکل میدهند. سلبریتی در جامعه جهانی، نیاز ندارد بهصورت علنی چیزی را تبلیغ کند. کافی است عکسی از خود با لباس ناهنجار منتشر کند تا از فردای آن روز دنبالکنندگانش به دنبال تهیه آن لباس باشند. نیازی نیست در مذمت اخلاق سخنرانی کند و بگوید نداشتن آن بهتر است، کافی است بیاخلاقیهای خود را به اشتراک بگذارد تا رفتارهایش در جامعه نهادینه شود. باید توجه شود که سلبریتی پدیدهای نیست که زاده رسانه باشد، بلکه به اعتقاد نگارنده زاده مدیریت رسانه است.
حال به سلبریتیپروری در کشورمان نگاهی بیندازیم. مسالهای که با تاثیرگذاری هنرمندان در انتخاباتها و موضعگیریهای ضدملت آنها درمواقع بحران، حاکمیت هم متوجه خطرش شده است. خطری که بدون تردید در سالهای قبل توسط مدیران فرهنگی و رسانهای وقت بذر آن کاشته شد و امروزه تبعات آن دامن کشور را گرفته است. توجه به این نکته ضروری است که با توجه به پدیده نوظهور پاپاراتزی در کشور، خطر سلبریتیها در سالیان آینده از قبل هم بیشتر خواهد شد. شاید در ظاهر گفته شود که این ماجرا برعکس باعث کاهش محبوبیت آنها میشود و آنها را محدود میکند اما با بررسی تاثیر پاپاراتزیها در مهد آنها یعنی آمریکا، متوجه میشویم که این امر نمیتواند صحیح باشد. درواقع پاپاراتزیها، با به اشتراک گذاشتن جزئیات زندگی سلبریتیها، در راستای رسالت تغییر سبک زندگی مردم توسط آنها و عادیسازی رذیلههای اخلاقیشان فعالیت میکنند. از طرفی برخی از مدیران فرهنگی همت خود را بر تربیت سلبریتیهای مذهبی گذاشتند. کاری که بعد از مدتی در کنار مزایایی که داشت، آفتی به نام تقلیل ارزشهای اصیل ایرانی- اسلامی توسط این جماعت را بهبار آورد. اتفاقی که البته این روزها هم شاهدش هستیم. روش دیگر که برخی از مدیران به آن رجوع کردند، استفاده از جذابیت سلبریتیهای داخلی برای کمرنگتر کردن اثرگذاری نمونههای خارجی آنهاست. مسالهای که خود باعث پررنگتر شدن تاثیرگذاری آنها بر جامعه شده و بدون شک آفتهای خاص خود را بهدنبال خواهد داشت.
همه این راهکارها، یک ویژگی مشترک دارند، آن هم اینکه خود مولد نیستند و همهشان در مقابل یک حمله برنامهریزی شدهاند. روشهایی که اگر بهصورت کلان نگاه کنیم، در برابر هجمه عظیم فرهنگی که روزانه راهی کشورمان میشود، موفقیت چندانی کسب نکردهاند و فرهنگ غربی عاری از ارزش روزبهروز دارد جای خود را در کشور بیشتر باز میکند. مسالهای که البته مسئولان امر نیز فهمیدهاند و شاهد هستیم این روزها پرکاربردترین تکنیکشان، انفعال است.
* نویسنده: جواد مداح، فعال دانشجویی