کد خبر: 41070

تصویری که این روزها صداوسیما از سربازی ارائه می‌دهد با واقعیت‌های میدانی خیلی تطابق ندارد

از سرباز سیما تا سربازی مردم

چیزی که هرشب از یکی از پربیننده‌ترین شبکه‌های تلویزیون در یکی از پربیننده‌ترین ساعات پخش می‌شود، خیلی منطبق با واقعیت نیست و بیش از آنکه احوال واقعی سربازان را به‌تصویر بکشد، تصویری آرمانی و شاید آن چیزی که باید باشد را به خورد مخاطب می‌دهد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، چند ماه پیش بود، اواسط سال 98، خیلی تجربه تماشای تئاتر نداشتم، خیلی علاقه‌ای هم نداشتم اما به دعوت یکی از دوستان به تماشای تئاتری نشستیم با نام «لانچر5»؛ نمایشی سرشار از جذابیت و واقعیت! نمایشی دلپذیر از واقعیت‌های موجود از دوران خدمت سربازی برای منی که جز خاطرات این ایام و این دوران از زندگی از زبان سربازان نشنیده بودم. همه‌چیز سرجای خودش بود، همه‌چیز واقعی بود. از همان روز تا همین چند روز قبل از رمضان که تیزر سریال سرباز را دیدم، بی‌صبرانه منتظر بودم تا شاید وجوه دیگری از این دوران را که خودم تجربه‌اش نکرده‌ام، تماشا کنم. حقیقتش پیوند و قیاس این سریال با سریال خاطره‌ساز «وضعیت سفید» که تقریبا کار همین تهیه‌کنندگان سریال «سرباز» بود، این اشتیاق را دوچندان کرده بود. اما همه این تصویرسازی‌ها و انتظارها با گذشت همان چند قسمت اول سریال رو به سردی رفت و نمایش غیرواقعیت‌ها به جای واقعیت‌ها حسابی دلزده‌ام کرد. صبر کردم که شاید من خیلی سختگیری می‌کنم، اما سیلی از انتقادات بعد از هر قسمت این سریال، بیشتر گوشزد می‌کرد که انگار اشتباه نکرده‌ام.

قصد نقد و بررسی فرم و نقد سینمایی و فیلمی ندارم، تخصصش را هم ندارم، اما آن چیزی که هرشب از یکی از پربیننده‌ترین شبکه‌های تلویزیون در یکی از پربیننده‌ترین ساعات پخش می‌شود، خیلی منطبق با واقعیت نیست و بیش از آنکه احوال واقعی سربازان را به‌تصویر بکشد، تصویری آرمانی و شاید آن چیزی که باید باشد را به خورد مخاطب می‌دهد. به‌هرحال هرکسی تجربه گذراندن خدمت‌سربازی را ندارد، اما خیلی‌ها این دوران را تجربه کرده‌اند و برنمی‌تابند چنین غیرواقعیت‌هایی به جای واقعیت‌ها بنشیند و آنچه در پادگان‌ها و ادوار مختلف سربازی رخ می‌دهد، پشت این نمایش ایده‌آل مخفی بماند؛ نه خبری از مطالبه‌های سربازی باشد و نه نمایشی از واقعیت‌ها! برای همین مساله با چند نفر از سربازان که تجربیات مختلفی از این دوران داشته‌اند و در رده‌ها و پادگان‌های گوناگون این مرحله از زندگی‌شان را گذرانده‌اند، از پزشک تا سرباز تحصیلکرده و سرباز صفر، گفت‌وگویی ترتیب دادیم تا هم نقدی به این ایده‌آل‌گرایی دور از واقعیت داشته باشیم و هم تصویر واقعی‌تری از حدود دوسال گذران عمر و توان جوانان کشور ارائه کنیم.

بدشانسی سفارش‌دهنده‌های سریال این است که عده‌ای سربازی رفته‌اند

مهدی، سرباز و به‌قول خودش پزشک اجباری که به‌حسب وضعیت تحصیلی و خدمتی قرابت زیادی با نقش اول این سریال تلویزیونی یعنی یحیی دارد، در ارتباط با این تصویر ایده‌آل ارائه‌شده در این سریال تلویزیونی از سربازی به «فرهیختگان» گفت: «کلیت سریال این است که می‌خواهد در شرایط کنونی کشور برای نیروهای مسلح سرباز جذب کند. برای این کار مشخصا باید شرایط سربازی را خوب نشان دهد. یکی از جاهایی که می‌خواهد جذب سرباز را تشدید و تسهیل کند، قرارگاه مهارت‌آموزی است. قرارگاه مهارت‌آموزی برای تمام سربازها اسمی پرخاطره است. ظاهرا سفارش‌دهندگان سریال می‌خواهند آن‌گونه که دوست دارند سربازی را به مخاطب معرفی کنند نه آن‌گونه که واقعیت دارد. البته دوستان گویا فراموش کرده‌اند که عده‌ای سربازی رفته‌اند و با شرایط آن آشنا هستند و می‌دانند سربازی چطور است. بنابراین این سریال در بحث سربازی با افرادی که تحصیلات پایین‌تری دارند، یعنی دیپلم و فوق‌دیپلم کاری ندارد.

چند شخصیت را به‌عنوان کسانی که می‌خواهند سرباز شوند، معرفی می‌کند. شهاب، یحیی و دوستان آنها، اینها همه لیسانس دارند، یحیی پزشک است. درواقع می‌خواهد بیان کند سربازی شامل تحصیلکرده‌ها هم می‌شود. نکته اصلی این است که سریال به این نمی‌پردازد که یحیی متاهل چرا باید سربازی برود؟ یحیی اگر متاهل است می‌تواند پیام‌آور شود یا شهابی را نشان می‌دهد که ترس وحشتناکی از سربازی دارد، ترس از تنهایی و او را یک آدم دست‌وپاچلفتی نشان می‌دهد. با روابط‌خانوادگی و زیروبم‌ها و گاف‌های زیادی که درباره امتحان رزیدنتی داده شده، کاری نداریم چون باید به محتوای سریال پرداخت و خیلی عجیب است که نعمت‌الله با آن سابقه خوبی که دارد، این‌قدر محتوای سطح پایینی تولید کرده است، مخصوصا درباره امتحان رزیدنتی یحیی که اصلا تعریف‌نشده یحیی چه کسی هست؛ او دانشجوی پزشکی است که می‌خواهد به سربازی برود و امتحان رزیدنتی بدهد یا پزشک است. چون درجایی نشان می‌دهد یحیی با یک مهر طبابت می‌کند. این سریال از این گاف‌ها خیلی زیاد دارد. اما به ماجرای سربازی برسیم.

در 20 قسمت پخش‌شده، سربازی به نحوی نشان داده می‌شود که برای من که دوره آموزشی را در یکی از استان های مجاور گذرانده‌ام و رفتارها و برخوردها را دیده‌ام، خیلی عجیب است و از خودم می‌پرسم کجای سربازی چنین است؟ جالب این است که خارج تهران چنین است. از این هم بگذریم با یحیی به‌عنوان پزشک یا با دوستان او طوری برخورد می‌شود که انگار به هتل آمده‌اند. واقعا شرایط آموزشی در کجای کشور همانند این سریال است که نشان دادند؟ من سرباز هستم و این را می‌بینم و می‌فهمم واقعی نیست می‌گوید، فقط متوجه می‌شوم دارند تصویری مغلوط از سربازی ارائه می کنند آن هم برای کسانی که دوست ندارند به سربازی بیایند. علت دوست‌نداشتن مفصل است و اینکه دو سال از زندگی عقب می‌افتند و درآمد ندارند و... ولی بالاخره این سریال شرایط عجیب‌وغریبی را نشان می‌دهد، مثلا شرایطی که در پادگان وجود دارد؛ اینکه یک خانم به‌راحتی وارد پادگان شود و صحبت کند و تردد داخل و خارج پادگان این‌قدر راحت باشد یا برخورد سروان با سرباز این‌طور باشد که او را بغل کند و به او فیلم مهارت‌آموزی دوران سربازی را نشان دهد، اینهایی که نشان می‌دهند نه‌تنها خلاف ‌واقعیت است بلکه دروغ است.  جالب این است که من مثلا از ادمین کانال یکی از  مسئولان نظام‌وظیفه سوال کردم اینها چیست که پخش می‌کنید؟ ادعا دارند طرح‌هایی به نام میثاق یک، دو، سه، چهار، پنج دارند که برای احترام به سرباز است و این طرح‌ها بایگانی شده و فرماندهی یگان‌ها آن را اجرا نمی‌کنند. سوال مشخص است، اینها براساس ذهنیت و تصورات و قوانینی  است که وجود دارد و اجرا نمی‌شود، سریالی را می‌سازند که این سریال به ما نمی‌گوید با چه منطق و دلیلی با یحیی این‌طور رفتار می‌شود؟ آیا با همه پزشک‌وظیفه‌ها این‌طور رفتار می‌شود؟ دوران آموزشی در یکی از پادگان‌ها  پزشک‌وظیفه داشتیم که بدترین برخورد را با آنها داشتند، حتی جناب سروانی به ما می‌گفت شما پزشکان خیلی مغرور هستید و باید آموزشی بروید تا غرورتان شکسته شود. مثلا وقتی را که این دوستان وارد پادگان شدند، فراموش نمی‌کنم، آب‌قند برای خوردن هست ولی نه با آن شرایطی که در سریال نشان دادند.

روز اول آموزشی وقتی فرد وارد یگان می‌شود –اکثر سربازان تجربه کرده‌اند- بشین‌پاشوهای بی‌خودی توسط یک سرباز به آنها داده می‌شود، نگه‌داشتن آنها جلوی آفتاب یا در سرما به‌صورت طولانی‌مدت هم هست. نبود آب یا موادغذایی که بتوانند استفاده کنند و ضعف نکنند. ضمن ورود از زیرقرآن ردشدن هم هست ولی بعد از یک هفته می‌گویند کوله را روی دوش بیندازید، می‌خواهیم فیلم بگیریم، داخل محوطه بیایید و وارد میدان صبحگاه شوید، همانند روز ورود تداعی می‌شود که می‌خواهند فیلم بگیرند والا ورودی اول این‌طور نیست. برخوردهای بد و زننده دارند. نمونه دیگر بحث بازرسی‌های ورودی پادگان است، این‌طور نیست که میزی بگذارند. در یک قسمت می‌گفت آقای دکتر من دیشب شما را در تلویزیون دیدم، طوری با دکتر برخورد می‌کنند که انگار دکتر، جناب‌سرهنگ است. این مدل سربازی برآمده از طرح‌ها و قواعدی است که نوشته شده و اجرایی نمی‌شود و کسی هم دنبالش نیست. یک مشکل بزرگ سربازان این است که قوانین حمایت‌کننده از آنها هیچ‌جا منتشر نشده و به‌قول دوستان در ستاد فرماندهی بایگانی شده است. هرقدر می‌گوییم این قوانین را منتشر کنید تا حق را بدانیم و از حق خود دفاع کنیم، این کار را نمی‌کنند.

بحث بازرسی را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم که یک‌بار روزبرگ همانند دوستان گرفته بودیم و آخرهای دوره بود و می‌خواستیم داخل شهر بگردیم و شب برگردیم. شب برگشتیم، باد شدیدی می‌آمد و برای اینکه من را بگردند، یک جوان 22ساله تا جایی که می توانست برای بازرسی لباس هایم را کم کرد!! او من را بازرسی می‌کرد که با خودم سیگار نداشته باشم؛ واقعیتی که من از دژبانی دیدم، این است. دژبانی گل‌وبلبلی نیست که نشان دادند و برای آنها مدرک فرقی نمی‌کند. بازهم تکرار می‌کنم کلیت این فیلم برای جذب سرباز است. با توجه به محدودیت‌ها و کمبودهایی که وجود دارد، مضرات این سریال خیلی زیاد است. گویا سفارش هم شده است  که طوری برنامه‌ریزی کنید تا شب‌ها سربازان در پادگان این سریال را ببینند. بسیار جالب است. مضرات این تصمیم، فشار روانی‌ای است که روی ذهن سرباز می‌آید، چون واقعیت موجود در پادگان آن چیزی نیست که سریال نشان می‌دهد و این سرباز را مقابل خانواده قرار می‌دهد که فکر می‌کنند او الان وضعیت خوبی دارد ولی اینچنین نیست. نکته دیگر افزایش بی‌اعتمادی سربازانی که الان دوره خود را طی می‌کنند به سیستم است وقتی یک نفر می‌بیند در رسانه رسمی و ملی کشور رسما درباره زیست سرباز دروغ گفته می‌شود و طوری نشان داده می‌شود که انگار سربازی که باید پاسداری و کشیک بدهد و روی برجک برود، در هتل زندگی می‌کند، بیشتر بی‌اعتماد می‌شود سربازهایی را می‌بینید که با موهای کوتاه شده در صف ایستاده‌اند ولی چهار، پنج بازیگر اصلی موها را کوتاه نکرده‌اند؛ یا مثلا ترددها و برخوردهای خیلی لوس جناب‌سروان با شهاب اصلا قابل‌باور نیست. من 14ماه سربازی کرده‌ام، تا الان ندیده‌ام جناب‌سروانی سربازی را بغل کند. نکات خیلی زیادی وجود دارد. به‌جای اینکه به واقعیت‌های سربازی و دردهای یک سرباز بیشتر از لحاظ حقوقی و روحی و همچنین معاش بپردازند، چنین چیزی را نشان می‌دهند.

نکته دیگر اینکه من تابه‌حال ندیدم یک خانم اجازه ورود به یگان داشته باشد، درحالی‌که در این سریال نشان می‌دهد یک خانم به‌راحتی می‌آید، پدر او می‌آید و انگار هتل است. سربازی واقعا هتل نیست. من فقط از نگاه یک سرباز دیدم والا محتوا فاجعه است. سریالی که وابسته به تایپ‌کردن و نریشن یک گوینده است و به‌نظر من خیلی ضعیف بود. در کشور تعداد کمی سریال درباره سرباز ساخته شده است. سربازخانه‌ها درگیری دارند، بزن‌بزن و کتک دارند. شاخ‌وشانه کشیدن دارند، اینجوری ولوشدن و خوابیدن ندارند. سربازخانه‌ها شرایط گل‌و‌بلبل ندارند و این خیلی طبیعی است. افراد با قومیت‌ها، تفکرات، ذهنیت‌ها و با سطح تحصیلات متفاوت و... کنار هم جمع می‌شوند. اما اینها هیچ‌کدام نشان داده نشده است.»

افراد بدبین‌تر می‌شوند

محمد از سربازانی که به‌تازگی پایان‌خدمت گرفته، در ارتباط با واقعیت‌های این دوران به «فرهیختگان» گفت: «فضایی که ما در آن خدمت کردیم مثل این سریال پادگان نیمچه دورافتاده‌ای از تهران بود. دوره آموزشی ما این‌طور بود که 80-70 نفر داخل یک آسایشگاه بودیم که انصافا بزرگ و تمیز بود. مشکل اول این بود که با فضای سربازی آشنا نبودیم و نیروی متخصصی هم بالای سر ما نگذاشته بودند تا این همه جوان مردم که به خدمت آمدند، آب به آب نشوند. زیرا آنها از محیط خانواده به محیط نظامی می‌آیند و باید آموزش ببینند و حواس‌مان باید به اینها باشد. اصلا اینچنین نبود. ما خیلی ناگهانی وارد فضایی عجیب شدیم، 4:30 صبح با با سوت‌وداد ما را بیدار می‌کردند. اجازه نمی‌دادند لباس راحت بپوشیم، یعنی با اینکه پادگان لباس خواب داده بود، ارشدی داشتیم که می‌گفت باید شلوار نظامی تن‌تان باشد. صبح ساعت چهار صبح در صف دستشویی می‌رفتیم که به تعداد کافی نبود، حتی تا چند روز اول ما مایع دستشویی نداشتیم که بتوانیم دست خود را با آن بشوییم، مایع ظرفشویی نداشتیم که ظرف‌ها را بشوییم. اصلا آموزش نظامی خوبی ندادند. دو میدان تیر رفتیم که آموزشی هم ندادند و فقط گفتند نوک قله‌کوه را بزنید که تیر کمانه نکند. آموزش تئوری که می‌دادند، خود کادر و فرمانده مایه نمی‌گذاشت و به یک سرباز دیگر می‌داد تا از روی جزوه بخواند و ما بنویسیم. برخوردهای بدی غالبا توسط کادر و ارشدهایی که خود سرباز بودند و بالا دست ما بودند، با ما می‌شد. تحقیرهایی که می‌کردند، کیفیت پایین غذا، مقدار کم غذا، وعده‌ووعیدهایی که صبح تا شب درباره این می‌شنویم که اگر این کار را کنید، این‌طور رفتار می‌کنیم و اگر آن کار را کنید، مرخصی می‌دهیم، درحالی‌که عموما واقعی نبودند، بعد از یکی، دو هفته رنگ لباس‌های زیبایی که در سریال سرباز می‌بینید، می‌رود و لباس جدید به سرباز نمی‌دهند. سایز لباس اگر مشکل داشت را زمانی که مرخصی می‌گرفتیم و به تهران می‌آمدیم خودمان درست می‌کردیم و لباس‌ها غالبا سایزی نداشتند. اینکه نشان می‌دهد نامزد سرباز بیاید و با او درددل کند، این خبرها نیست. برای زدن یک تلفن به خانواده باید در یک صف طولانی می‌ایستادیم. سر یک ساعت‌های خاص در حد یکی، دو دقیقه با خانواده صحبت می‌کردیم. یک حمام می‌خواستیم برویم باید صف می‌ایستادیم چون به تعداد نبود. داخل حمام هم تنظیم آب نداشت و به قدری آب جوش بود که کف دستم را زیر دوش نگه می‌داشتم و فوت می‌کردم و خنک می‌شد و بعد روی سرم می‌ریختم تا بتوانم خودم را بشویم. اصلا این نبود که فضای شاد و امیدواری باشد. این هتلی که در سریال نشان می‌دهد را ما که ندیدیم! سال گذشته در پیاده‌روی اربعین یکی از عزیزان مسئول را دیدم و قدری از مشاهداتم را برایشان توضیح دادم، به وضوح از شرایط اطلاعی نداشتند. گفتند ما می‌خواهیم خروجی سربازی جوری باشد که جوانان انقلابی بار بیایند، صریحا به ایشان گفتم آنچه من دیدم خروجی هرگز چنین چیزی نمی‌شود و بیشتر سربازان در این دوره نسبت به قبل از سربازی بدبین‌تر می‌شوند.

از واقعیت تا فراواقعیت ذهنی کارگردان سرباز

میکائیل که خود سابقه خدمت در همین پادگان روایت‌شده در سریال سرباز را دارد هم در ارتباط با وضعیت خدمت در این پادگان به «فرهیختگان» می‌گوید: «شاید بیشترین اعتراضی که امروز به سریال شبکه سه وارد است، فارغ از فرم روایت و قصه و یکنواختی و... است، اساسا اعتراض اصلی به سریال سرباز را مردان سربازی‌رفته به فضای پادگان و سربازی دارند. فضایی که هرقدر به آن دقت می‌کنند و با واقعیت میدانی که در آن حضور داشتند، فرسنگ‌‌ها فاصله دارد.

من سال 92 به پادگان محل خدمت معرفی شدم. پادگانی که نگوییم بهترین، حداقل یکی از بهترین پادگان‌‌های آموزشی است. پادگانی که تخصصا فارغ‌التحصیلان کارشناسی، کارشناسی‌ارشد و دکتری می‌گیرد و به پادگان دانشجویی معروف است.

یادم است روز اول که وارد پادگان شدیم -صرفا برای معرفی کردن بود و بعد از چندساعت می‌دانستیم همه را مرخص می‌کنند- ما را به‌خط کردند و تا خیلی جاها !با بی احترامی گشتند که موبایل به‌همراه نداشته باشیم، موی سر هر کسی کوتاه نبود، راهش ندادند و دست آخر همه را راهی یک میدانگاهی-همان میدان صبحگاه- کردند و همه را زیر آفتاب به‌صورت پامرغی نشاندند، آنجا تقسیم‌مان کردند بین یگان‌‌ها و بعد از اینکه از انبار لباس و لوازم شخصی‌مان را تحویل گرفتیم، دوباره ما را جلوی یگان به‌صورت پامرغی نشاندند تا سروان یگان بیاید و با ما صحبت کند. دوباره به همه دستور پامرغی دادند، زانوی من از قبل مشکل داشت، نمی‌توانستم خیلی به آن فشار بیاورم-آخرش هم به‌خاطر همین داستان معاف شدم- هرچه گفتم زانویم مشکل دارد، قبول نکرد. دیگر کار به دادوبیداد بیرون کشیدن از جمع کشید که همان اول من عبرتی شوم برای جمع که روی حرف سروان حرف نزنیم، پرونده پزشکی‌ام را از کیفم درآوردم و بعد از مشاهده؛ من را با افسر آموزش راهی بهداری کرد با این شرط که اگر دروغ گفته باشم، یک هفته اول را باید در انفرادی بگذرانم.

از همان روز اول موظف بودیم لباس سربازی بپوشیم؛ کسی حق نداشت با لباس شخصی در پادگان باشد و بچرخد! نه میز پینگ‌پنگی بود، نه افسر یگانی که بغلت بگیرد ‌‌و آرامت کند.

به‌خاطر پیگیری پرونده زانویم مجبور بودم هر چندروز یک‌بار از پادگان خارج شوم، اما برخلاف آنچه در این سریال نشان می‌دهد، روند خروج یک سرباز از پادگان به غایت دشوار بود. برای یک مرخصی ساعتی از هشت صبح باید می‌دویدی! همانند دورانی که هنوز چیزی به‌عنوان کامپیوتر، اینترنت، اتوماسیون و... در سیستم سربازی وجود نداشت، یک تعرفه کاغذی که شاید همان تعرفه پیش از انقلاب بوده و تنها لوگوی بالای آن عوض شده باشد، به‌دست می‌گرفتی، اول سروان مسئول یگان باید امضا می‌کرد، بعد سراغ سرگرد، مسئول گردان می‌رفتی تا امضا کند، بعد از امضای او نوبت به سرهنگ مسئول هنگ می‌رسید و از آنجا باید به دفاتر فرماندهی پادگان می‌رفتی که امیر هم امضایش کند و بعد از این فرآیند می‌توانستی از پادگان خارج شوی! حالا حسابش را بکنید، هرکدام از این ساختمان‌‌ها با هم فاصله دارند و سرباز باید با پای پیاده بین این مسافت‌‌ها را بپیماید. یادم است برای طی کردن این فرآیند اگر زرنگ بودی، حداقل دو ساعت باید وقت می‌گذاشتی تا یک مرخصی 6 ساعته بگیری و تازه با کلی خستگی به در پادگان می‌رسیدی که دیگر نای راه رفتن برایت نمی‌ماند.

هر روز چهار صبح باید از خواب پا می‌شدیم؛ یگان ما نزدیک‌ترین یگان به خیابان مستقیم دروازه تا ساختمان فرماندهی بود. هر روز اولین کارمان این بود که کل این جاده را جارو بزنیم و برگ‌‌های ریخته را جمع کنیم که وقتی ۶صبح فرمانده وارد می‌شود جاده تمیز باشد! بعدش باید دستشویی یگان را می‌شستیم؛ بعد نماز و بعد صبحانه و ۶صبح عازم صبحگاه می‌شدیم. در همه این فرآیند‌ها همان افسر آموزش با تحقیر و توهین و تهدید کنارمان بود.

شاید سریال هنوز به آنجای ماجرا نرسیده باشد، اما یادم است بعد از آن صبحگاه کلاس‌‌های عقیدتی شروع می‌شد، بعدش کلاس‌‌های مهارتی در یک گوشه از میدان بود و بعد یک دور رزم و رژه تمرینی داشتیم و چند دقیقه قبل از اذان ظهر کار را تمام می‌کردند. نماز جماعت در مسجد تقریبا اجباری بود، اما نکته جالب‌توجه آن بود که هنگامی که ما در صف جماعت نماز بودیم ‌بخش زیادی از کادری‌ها در یگان درحال استراحت بودند، چیزی که باعث شد من سراغ فرمانده عقیدتی-سیاسی پادگان بروم و با اعتراض بگویم «همان‌طور که در صف رزم به ما یاد می‌دهید چگونه پا بکوبیم، اگر قرار است در مسائل عقیدتی هم رشدی داشته باشیم، جلوتر از ما ارشدهای ما باید در صف نماز بایستند، نه اینکه آنها در یگان‌‌ها به استراحت مشغول باشند!» اعتراضی که باعث شد فرمانده عقیدتی- سیاسی، حضور همه فرماندهان یگان‌‌ها را در صف جماعت لازم‌الاجرا کند.

خاطرات پادگان همین‌طور در ذهنم می‌گذرد، هرچه مرور می‌کنم سربازی با آنچه در سریال سرباز می‌بینیم، متفاوت بود!

وضع آقازاده‌ها خوب بود

ابوالفضل هم که خاطرات خیلی خوبی از دوران سربازی ندارد، به «فرهیختگان» از این دوران سخت زندگی‌اش گفت: «من را یک‌نفره از ترمینال جنوب به یکی از استان‌های اطراف تهران فرستادند. با یک اتوبوس خانوادگی بود یک‌سری تصادفات در ورودی شهرمقصد اتفاق افتاده بود که مجبور شدم چهار کیلومتر راه را در بیابان پیاده بروم که کسی هم نبود از او سوال بپرسم. یعنی من مسئولی نداشتم، با اینکه از تهران رفتم. اگر فرد شهرستانی باشد، نمی‌داند باید چه کار کند. این‌طور نبود کسی را مسئول بگذارند و همه مرتب بروند. جا‌هایی بود که دسته‌ای با اتوبوس یگانی رفتند ولی من را از استان تهران تکی فرستادند، درحالی‌که تهرانی باز هم داشتیم. من آموزشی خود را در پادگانی با امکانات نسبتا خوب گذراندم، پادگانی که الان سرباز نمی‌گیرد و همه کادر هستند. از نظر امکانات خوب بود و به آن هتل... می‌گفتند. جای تمیز و مرتبی بود. آنجا در ورودی برخورد نامتعارف دژبان و سرباز قدیمی‌تر در زمان بازرسی بود که حسابی توی ذوق می‌زد. چیز عجیب‌وغریبی است. همانند این است که دزد را می‌گردند. اتفاق بعدی شب اولی بود که آنجا خوابیدیم. آنجا شاهد حضور افراد با قومیت ها و البته مذاهب مختلف بودیم که هرکدام برای خودشان خطوط قرمزی داشتند و البته هیچ‌کس قبل از آن این نکته را نگفته بود آنجا برخی ناخواسته به مقدسات یکدیگر توهین می‌کردند و اختلاف‌ها و درگیری‌هایی پیش می‌آمد‌.

درمورد برخورد سرباز‌های قدیمی با سرباز‌های جدید اصلا این‌طور نبود که آب‌قند دست شما بدهند. اصلا این فضا‌ها نیست. تصویری که ما دیدیم و داشتند از قرآن رد می‌کردند و شیرینی پخش می‌کردند، نبود. هشت شب به پادگان رسیدم و همانند بچه‌‌هایی که دیر به خانه می‌رسند و مادر آنها می‌گوید کجا بودید و یه ذره شام بخور! چنین برخوردی با ما داشتند. البته در یگان چون همه معاف از رزم بودیم، برخورد‌ها از سوی فرماندهان خوب بود. یک‌سری اساتید در حوزه‌‌های مختلف بودند. باز همه برخورد خوبی نداشتند. استاد تربیت‌بدنی داشتیم که فکر می‌کرد همه یعنی کل 150 نفر دروغ می‌گوییم. می‌گفت شما دروغ می‌گویید که از کار دربروید و من را مجبور کرد شنا بروم و من گفتم عمل داشتم و نمی‌توانم شنا بروم. گفت دروغ می‌گویی و باید انجام بدهی. مشکل من حاد نبود و از قبل هم ورزش می‌کردم و آمادگی جسمانی من بد نبود. یک‌سری از بچه‌‌ها را که معاف از رزم بودند، به میدان تیر بردند. این عجیب بود. بچه‌‌هایی که مشکل ادراکی داشتند  و امکان داشت همه را به کشتن بدهند. اینها چیزی بود که کسی به آنها توجه نکرده بود. اگر معاف از رزم هستند، چرا به میدان تیر می‌برید؟ فرماندهی ما خوب بود ولی حقیقتا برخورد‌ها در آسایشگاه چون معاف از رزم بودیم، با ما خوب بود و کسان دیگری در گروهان‌‌های دیگر بودند که از یک‌جایی به‌بعد برخورد‌ها تحقیرآمیز و توهین‌آمیز بود. بچه را خرد می‌کردند یا اینکه سر آموزش رژه خیلی از زانو‌ها پاره بود و بچه‌‌ها آسیب‌دیده بودند. ما این‌طور نبودیم ولی در نمازخانه که یگان‌‌های دیگر را می‌دیدیم، این‌طور بود. ما وضعیت خوبی داشتیم چون از ما خیلی کار نمی‌کشیدند.این که فرد را در مکانیکی و فنی‌وحرفه‌ای و صافکاری می‌برند، در آن زمان که ما بودیم بحث این مساله بود و می‌گفتند چنین تخصص‌‌هایی است و امتحان بدهید تا به شما مدرک بدهیم، 20 تخصص نوشتم ولی یک مورد را هم نبردند که امتحان بدهم. این که ملت گوشی را می‌گیرند و تماس با خانواده دارند، اصلا وجود ندارد. گوشی و سیم‌کارت را می‌گرفتند، بعد از دو ماه به شما می‌دادند. این‌طور نیست که گوشی را تحویل بگیرید و تحویل بدهید. ملاقات با خانواده هم نبود که سالن داشته باشد. آنجا یک زمین خالی بود و دور آن سیم‌خاردار بود و آنجا می‌توانستید با خانواده دیدار کنید. این همه امکاناتی که در سریال نشان داده می‌شود، واقعی نیست و کل دوره آموزشی ما بهترین جای ناجا توپ پنچر والیبال بود که بچه‌‌ها مرمت کرده بودند و یک ‌دست والیبال بازی کردند که ناراحت شدند چرا والیبال بازی می‌کنید و سروصدا می‌شود. آنجا امکانات ورزشی نداشت. از حق نگذریم البته  از نظر تمیزی خوب بود، حمام و امکانات بهداشتی هم خوب بود. یک هفته آموزش دیده بودیم و درجه‌داران به دژبان‌‌ها گفته بودند اگر از دست سربازانی که نگهبانی می‌دهند باتوم را دربیاورید، سه ماه تشویقی دارید.

توجه ویژه به آقازاده‌‌ها در آنجا خیلی بد بود. یکی از آنها وسط آموزش، پدرش به فرمانده زنگ می‌زند و گوشی را به او می‌دهد و صحبت می‌کند. این خیلی زشت و زننده است. در آنجا نزدیک 70 نفر بودیم و همه دیدیم که یک نفر خاص پدرش به فرمانده زنگ‌ زده و گوشی را به پسرش دادند.»

 * نویسنده: ابوالقاسم رحمانی، دبیرگروه جامعه

مرتبط ها