به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، «انسان 250ساله» تعبیری کلیدی و مفهومساز در تشریح زندگی سیاسی و مبارزاتی اهلبیت(ع) است که آیتالله سیدعلی خامنهای در مرداد 65 در دومین کنگره جهانی امامرضا(ع) بهکار بردند. دراین معنا، مقام معظم رهبری، ائمهمعصومین(ع) را بهمثابه یک کل واحد در نظر گرفته و تاکید دارند که عنصر جهاد، مبارزه سیاسی، منش و مشی و اهداف و جهتگیری هریک از ائمه را نمیتوان جدا از یکدیگر درنظر گرفت. انسان واحدی که از سال 10 هجری تا 260هجری یعنی آغاز غیبت صغری، این راه را طی کرده است. در همین حرکت مستمر 250 ساله برای دستیابی به هدف واحد است که تاکتیکهای مختلف در طول زندگی ائمهمعصومین(ع) اتخاذ شده است. گاهی به اقتضای زمان و شرایط حرکت به جلو و گاهی عقبنشینی حکیمانه رقم خورده است؛ عقبنشینی حکیمانهای که در عمل تفاوتی با حرکت روبهجلو نداشته و در همان مسیر پیش رفته است. درهمین راستا، در تیرماه سال 1390، مجموعهای از بیانات رهبر انقلاب در کتابی با همین عنوان گردآوری شد. آنچه در ادامه میآید گزیدهای از شرح زندگی سیاسی و مبارزاتی امامحسن مجتبی(ع) توسط رهبر انقلاب، در فصل پنجم کتاب «انسان 250ساله» است. پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ که اسلام ناب را حفظ کرد و از گزند انحراف و خارج شدن از مسیر در امان داشت و جریان عمیق و اصیلی را به عنوان محافظان و مدافعان اسلام برای طول تاریخ رقم زد.
رشد جریان مخالف راه را بر حکومت اسلامی قطع کرد
دوران اماممجتبی(ع) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاویه یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شده، حادثه سرنوشتساز و بینظیری درکل روند انقلاب اسلامی صدر اول بود. انقلاب اسلامی یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دوره اول یک نهضت و حرکت بود و درقالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسولخدا(ص)، این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، برای اینکه نگذارند این فکر پیش برود در مقابل آن صفآرایی نمودند. پیامبر با نیروگرفتن از عناصر مومن این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه بسیار هوشمند، قوی و پیشرو در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، 13 سال طول کشید. این دوره اول بود. بعد از 13سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهیای که کرد، با فداکاریای که شد و با مجموعه عواملی که وجود داشت، این تفکر یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا به مدینه تشریف آوردند و آنجا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آنجا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد؛ این دوره دوم بود. این روند در 10سالی که نبیاکرم حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امامحسن مجتبی(ع)و خلافت آن بزرگوار که تقریبا 6 ماه طول کشید، ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت ظاهر شد. همهچیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت، ارتش و کار سیاسی، فرهنگی، قضایی، تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش میرفت، تمام زمین را هم میگرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.
در دوران امامحسن(ع)، جریان مخالف چنان رشد کرد که توانست بهصورت یک مانع ظاهر شود. البته این جریان مخالف در زمان اماممجتبی(ع) به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد دور از ملاحظات اعتقادی و صرفا متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامهای بود از آنچه در دوران نهضت پیامبر – یعنی دوران مکه- وجود داشت. بعد از آنکه خلافت در زمان عثمان –که از بنیامیه بود- به دست این قوم رسید، ابوسفیان – که آن وقت نابینا هم شده بود- با دوستانی دور هم نشسته بودند؛ پرسید: چه کسانی در جلسه حاضر هستند؟ وقتی که خاطرجمع شد همه خودی هستند و فرد بیگانهای در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد: «تَلَقَّفُوها تَلَقَّفَ الکُرَه» یعنی مثل توپ حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج شود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کردهاند. البته ابوسفیان در آن وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود منتهی اسلام بعد از فتح یا مشرف به فتح؛ اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرتِ اسلام بود. این جریان در زمان اماممجتبی(ع) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویه بنابیسفیان، درمقابل امام حسنمجتبی ظاهر شد. این جریان معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی – یعنی اسلام به شکل حکومت- برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آنجا که در عمل مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.
هیچ گریزی از صلح نبود تا اسلام ناب سازشناپذیر باقی بماند
حتی خود امیرالمومنین(ع)هم اگر به جای امام حسنمجتبی(ع)و در آن شرایط قرار میگرفت، ممکن نبود کاری غیر از آنچه امامحسن انجام داد، کنند. حضرت حسینبنعلی نیز در این صلح با امامحسن شریک بودند. صلح را تنها امامحسننکرد، امامحسنو امام حسین این کار را کردند منتهی امامحسنجلو بود و امام حسین پشتسر او و امام حسین جزء مدافعان ایده صلح امامحسن(ع)بود. هیچکسی نمیتواند بگوید اگر امامحسین به جای امامحسن بود، این صلح انجام نمیگرفت. امامحسین با امامحسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امامحسن هم نبود و امامحسین تنها بود، در آن شرایط، بازهم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد. صلح عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گریزی از آن نبود. آن روز شهادت ممکن نبود. مرحوم شیخ راضی آلیاسین(ره) در کتاب «صلحالحسن» -که من در سال 1348 آن را ترجمه کردم و چاپ شده است- ثابت میکند اصلا جایی برای شهادت نبود. هر کشتهشدنی که شهادت نیست؛ کشتهشدن با شرایطی شهادت است. آن شرایط در آنجا نبود و اگر امامحسن(ع)در آن روز کشته میشدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحتآمیزی انجام بدهد که کشته شود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد... . بعد از صلح امامحسنمجتبی(ع)کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلودهای که به نام خلافت و در معنا سلطنت، به وجود آمده بود، نشود. این هنر امامحسنمجتبی(ع)بود. امامحسنمجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام – که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمومنین و زمان خود او رسیده بود- در مجرای دیگری، جریان پیدا کند؛ منتهی اگر نه به شکل حکومت، زیرا ممکن نبود، لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این دوره سوم اسلام است. اسلام دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اصیل، ظلمستیز، سازشناپذیر، دور از تحریف و مبرا از اینکه بازیچه دست هواهاوهوسها بشود، باقی ماند اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امامحسن(ع)تفکر انقلابی اسلامی که دورهای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود؛ دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت بهمراتب مشکلتر از دوره خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب بر تن کرده بودند، درحالی که از مذهب نبودند... . ائمه میخواستند نهضت مجددا به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل شود و آن جریان اسلامی که از آغشتهشدن و آمیختهشدن و آلودهشدن به آلودگیهای هواهای نفسانی دور است روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.
بزرگترین آفتها برای یک نظام
دوران خلافت مروانی، سفیانی و عباسی، دورانی بود که ارزشهای اسلام از محتوای واقعی خودشان خالی شدند. صورتهایی باقی ماند؛ ولی محتواها به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد. آن دستگاهی که میخواست انسانها را عاقل، متعبد، مومن، دور از آلایشها، خاضع عندالله و متکبر در برابر متکبران تربیت کند و بسازد- که بهترینش همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر بود- به دستگاهی تبدیل شد که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوی و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسانهایی بیشخصیت و فاسق و فاسدی میساخت و رشد میداد. متاسفانه در تمام دوران خلافت اموی و عباسی، آنطور بود. از زمان خود معاویه هم شروع شد... . مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا میکردند، عادت داده میشدند که هیچچیزی را برخلاف میل و هوای خلیفه بر زبان نیاورند. این چه جامعهای است؟! این چطور انسانی است؟! این چطور اراده الهی و اسلامی در انسانهاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعهای الهی درست کنند. آیا چنین چیزی ممکن است؟! کسانی که در این دوران تملق روسا و خلفا را میگفتند، کارها در دست آنها بود. کارها براساس صلاحیت و شایستگیشان واگذار نمیشد. اصولا عرب به اصل و نسب خیلی اهمیت میدهد. فلانکس از کدام خانواده است و پدرانش چه کسانی هستند؟ اینها حتی رعایت اصل و نسب را هم نمیکردند... . کسی سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود که نه یک اصل و نسب درستی داشت، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی داشت؛ ولی چون به راس قدرت وابسته بود، به این سمت گماشته شده بود. اینها برای یک نظام بزرگترین آفتهاست. درکنار این جریان، جریان مسلمانی اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی – که هیچوقت با آن جریان حاکم اما ضدارزشها کنار نمیآمد- نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن ائمههدی(ع) و بسیاری از مسلمانان همراه آنان بودند. به برکت امامحسنمجتبی(ع) این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر اماممجتبی این صلح را انجام نمیداد، آن اسلام ارزشی نهضتی باقی نمیماند.
حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام و تشیع
اگر امامحسن صلح نمیکرد تمام ارکان خاندان پیامبر را از بین میبردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همهچیز به کلی از بین میرفت و ذکر اسلام برمیافتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمیرسید... . البته صلح تحمیلی بود؛ اما بالاخره صلح واقع شد. باید گفت حضرت، دل نداد. همین شرایطی که حضرت قرار داد، درواقع پایه کار معاویه را متزلزل کرد. خود این صلح و شرایط امامحسن(ع) همهاش یک مکر الهی بود. «و مکروا و مکرالله» بود. یعنی اگر امامحسن میجنگید و در این جنگ کشته میشد- که به احتمال قوی به دست اصحاب خودش که جاسوسان معاویه آنها را خریده بودند، کشته میشد- معاویه میگفت من نکشتم، اصحاب خودش کشتند. به عزاداری هم میپرداخت و بعد تمام اصحاب امیرالمومنین را تارومار میکرد. یعنی دیگر چیزی به نام تشیع باقی نمیماند تا عدهای در کوفه پیدا شوند و بعد از 20سال، امامحسین(ع) را دعوت کنند. اصلا چیزی باقی نمیماند. امامحسن(ع) شیعه را حفظ کرد. یعنی بنا را حفظ کرد تا بعد از 20سال، 25سال، حکومت به اهلبیت برگردد.
پس از اینکه امامحسن(ع) با معاویه صلح کرد، نادانان و ناآگاهان با زبانهای مختلف حضرت را نکوهش میکردند؛ گاهی او را ذلیلکننده مومنین میدانستند و میگفتند شما این مومنین پرشور پرحماسهای که درمقابل معاویه قرار داشتند، با صلح خودتان خوار کردید و تسلیم معاویه نمودید؛ گاهی تعبیرات محترمانهتر و مودبانهتری به کار میبردند ولی مضمون یکی بود. امامحسن(ع) دربرابر این اعتراضها و ملامتها جملهای را خطاب به آنان میگفتند که شاید در سخنان آن حضرت از همه جملات رساتر و بهتر باشد و آن جمله این است: «ما تدری لَعلَّه فتنة لَکم و متاعٌ الى حین» چه میدانی و از کجا میدانی، شاید این، یک آزمونی برای شما است؟ و شاید یک متاع و بهرهای است برای معاویه تا زمانی محدود و این جمله اقتباس از آیه قرآن است. این، به روشنی نشان میدهد که حضرت درانتظار آیندهای است و آن آینده، چیزی جز این نمیتواند باشد که حکومت غیرقابلقبول از نظر امامحسن(ع) که برحق نیست باید کنار برود و حکومت موردنظر سرکار بیاید. لذا به اینها میگوید که شما از فلسفه کار اطلاع ندارید. چه میدانید شاید مصلحتی در این کار وجود دارد.
مرز حساس میان جریان حق و باطل
حادثه صلح امامحسن(ع) یک مقطع تاریخی بسیار حساسی در طول تاریخ اسلام است که اهمیت حادثه را بیشتر میکند... . خلاصه این حادثه عبارت است از تبدیل جریان خلافت اسلامی به سلطنت. خلافت نوعی از حکومت است و سلطنت نوعی دیگر و اینها با هم در یک یا چند خصوصیت نیست. دو جریان جداگانه و به کلی متمایز از یکدیگر در اداره و حکمرانی بر مسلمین و بر کشور و بر جامعه اسلامی وجود دارد؛ یکی جریان سلطنت و یکی جریان خلافت. در این حادثه قطار عظیم تاریخ اسلام و زندگی اسلامی خط عوض کرد؛ مثل خط عوضکردنهایی که شما میبینید یک جاهایی یک قطاری دارد طرف شمال میرود در یک نقطه خاصی، سوزنبان با جابهجاکردن خطوط 180درجه مسیر حرکت قطار را عوض میکند و قطار را روانه جنوب میکند. البته این 180درجه در همان لحظه عوض شدن خط محسوس نیست، لکن در مآل و عقب وقتی انسان نگاه میکند چنین چیزی را مشاهده میکند... . درمورد ممیزات دو جریان خیلی خصوصیات مربوط است به جریان حق و خصوصیات دیگری مربوط به جریان باطل. جریان حق یعنی جریان امامحسن(ع) به دین اصالت میدادند و برایشان اصل دین بود. یعنی هم در ایمان و اعتقاد مردم دین باقی بماند و مردم به دین متعبد و پایبند بمانند؛ هم دین در اداره جامعه حاکمیت داشته باشد. اصل برای اینها این بود که جامعه با اداره دین و با قدرت و حاکمیت دین حرکت کند و نظامی اسلامی باشد. قدرت و حکومت داشتن و کار دست خودشان بودن فرعی بود. مساله اصلی این بود که این نظام و این جامعه با حاکمیت دین اداره شود و افرادی که در این جامعه هستند، ایمان دینی در دلشان باقی بماند و در دلشان عمیق و رسوخ پیدا کند. جریان اول مشخصهاش این بود. جریان دوم برایش اصل این بود که به هر قیمتی قدرت را به دست بگیرد و حاکم باشد. این سیاست حاکم بر جریان دوم بود که میخواست قدرت را به دست بگیرد حالا با هر قیمت و شیوهای و هرجور بشود قدرت را در دست نگه دارد... . کمااینکه این روش سیاسیون معمول دنیاست و ارزشها و اصول برایشان اصل نیست. اگر توانستند اصولی در ذهنشان بود حفظ بکنند، خب حفظ میکنند؛ اگر نتوانستند برایشان اصل این است که این قدرت دست خودشان بماند. این بسیار مرز حساس و مهمی است. ممکن است هردو جریان به ظواهر مذهب هم عمل کنند، کمااینکه در جنگ بین امیرالمومنین و معاویه نیز همینجور بود... . باید باطن را نگاه کرد و هوشیارانه تشخیص داد که عملکرد با کدام جریان منطبق است... . مشخصه این دوجریان این است: قدرتگرایی در یک طرف و اصولگرایی، ارزشگرایی و بنیادگرایی در یکسو. بنیادهای اسلامی، تفکرات بنیادین اسلام؛ یعنی ارزشهای اسلامی را قبول داشتن، برایش تلاش کردن، در راهش مجاهدت کردن، در یک طرف بنیادگرایی، ارزشهای اصیل را حفظ کردن است. در یک جهت نه، قدرتگرایی است، قدرت را میخواهد هرجور شد به دست بگیرد. این جریان باطل است.
* فرهیختگان: