به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، در عصر ما عرفان و فقه خود را در شخصیتهایی واحد جلوه دادهاند؛ تا جایی که بزرگترین عرفای ما همانا بزرگترین فقهای ما هم هستند. قبلا به بهانه انتشار کتابی داستانی از زندگی شیخالفقها انصاری(1)، کوشیده بودم توضیح دهم که این مناسبت وثیق میان عرفان و فقه، اولا واقعیتی تاریخی است، ثانیا ریشه در ذات و جوهره فقه و عرفان دارد.(2)
پس از ظهور مکتب مرحوم ملاحسینقلی همدانی در نجف و بسط آن بهخصوص در ایران، کمتر کسی میتواند متعرض اصل این مناسبت باشد. اما در نقد این مناسبت -که در اصل در مکتب مرحوم ملاحسینقلی همدانی به نحوی اتحاد رسیده است- شبههای رایج در میان است و آن عدم استناد این مکتب بر علمای پیشین است. این دعوی اگر صحیح باشد میتواند دعوی مهم و اثرگذاری باشد؛ چنانکه «ان شرّ الامور محدثها و کل محدث بدعه و کل بدعه ضلاله و کل ضلاله فی النار»(3).
همین معضله تا حدودی درخصوص عرفان فقاهتی عصر صفوی نیز مطرح است. میدانیم که اجله علمای امامی در عصر صفوی، عمدتا تحت دستورات سلوکی و تهذیبی خاصی تربیت میشدهاند و خود نیز شاگردانی تربیت میکردهاند. بهعنوان نمونه ما میدانیم که مرحوم مجلسی اول صرفا واجد گرایشات عرفانی نبوده است بلکه اساسا نگاه علمی ایشان حامل وجوه معرفتی عمیق شیعی بوده است تا جایی که حتی عَلَم دفاع از صوفیه را در آن عصر -که از قضا آغاز عصر ابتذال بعضی طریقههای صوفیه است- برمیدارد. ایشان در رساله «تشویقالسالکین» نهتنها صوفیه زمان خود را از عمده اتهامات مبری میکند، بلکه بسیاری از علمای شیعه را هم در سلسله متصوفه میشناسد. ارتباط ایشان با شیخبهائی نیز گویی ارتباطی تربیتی بوده است؛ چنانکه فرزند ایشان مجلسی دوم در رسالهای مشهور به «جواب المسائل الثلاث» مینویسند: «والد مرحوم حقیر از جناب شیخ بهاءالدین علیهالرحمه تعلیم ذکر و فکر گرفته بودند و هر سال یک اربعین میگرفتند.» نحوه سلوک میرداماد و شاگرد ایشان مرحوم ملاصدرا نیز کاملا گویای آن است که جریانی قدرتمند، با معارفی کاملا مدون و دستوراتی مشخص در آن عصر مشغول به تربیت طلاب علوم دینی بوده است که تفصیل آن تکلیف این نوشته نیست. آنچه مهم است اینکه میان جریان عرفان نجف در قرن سیزدهم و عرفان فقاهتی عصر صفوی قرن نهم و دهم، حلقهای مفقوده برقرار است. با کشف این حلقه مفقوده، راحتتر میتوان توضیح داد که چگونه این مکتب، امتداد سنت اصلی علمای شیعه بوده است و نه بدعتی متاثر از جریانات بیرون از مکتب تشیع.
همچنین مناسبت جریان عرفانی فقهای امامی در دوره صفوی، باید نسبتی شفاف با علمای امامی پیش از خود داشته باشد. این مناسبت را بعضی مورخین با اثرگذاری صوفیه بر علمای عصر صفوی توضیح میدهند. این توضیح نهتنها واقعی نیست، بلکه راهی به توضیح اصالت این مکتب هم باز نمیکند. گرمای شروح عرفانی علمای امامی بر میراث حدیثی شیعه در عصر صفویه، خبر از وجود مکتبی علمی و پرحرارت پیش از این دوره دارد؛ آنهم در بین خود اصحاب امامیه.
تنها راه توضیح اصالت مکتب علمای عارف عصر صفوی -که خود آنها پدران مکتب عرفانی متاخر شیعه محسوب میشوند- توجه به حوزه علمی حلّه در حوالی قرن ششم تا نهم هجری قمری است. حوزه علمی حلّه در موقعیت خاصی ممکن شده است.
در قرن ششم مدرسه قدرتمند فقه و کلام بغداد به ثمر رسیده است؛ با کوششهای بزرگان شیعه بهخصوص شیخمفید و سیدمرتضی و نیز شیخالطائفه ابوجعفر طوسی، در دو حوزه فقه و عقاید، شیعه بهطور کامل از سایر مذاهب مستقل شده است و برای تمامی ایدههای اصلی خود، ادلهای قاطع مطرح کرده و از دیگر سو مآثر حدیثی خود را تا حد قابلقبولی تجمیع و تنقیح کرده است. حال با عبور از عصر تحکیم معارف، به عصر طلایی تعمیق معارف رسیده است. این عصر همزمان است با ظهور حوزه علمی حلّه. از این جهت در این حوزه شاهد آنیم که علمای مکتب، بیش از آنکه توجه خود را مصروف اقامه براهینی برای سایر مذاهب سازند (نظیر آنچه بهخصوص از شیخمفید و شریفمرتضی سراغ داریم)، نیروی خود را صرف تفسیر و جرح و تعدیل و تعمیق براهین قبلا اقامه شده میکنند.
از خصیصههای اصلی مکتب حلّه، وجود جریانی علمی است که توجه خاص و اساسی به معانی بلند توحیدی و معرفتی دارد. باید توجه داشت که این توجه، بههیچوجه توجهی ضمنی نیست یا حتی این جریان محصول کشف موضوعی تازه در میان موضوعات علوم اسلامی هم نیست، بلکه موضعی است اساسی در مواجهه با تمام سنت شیعی. این جریان تمام مکتب شیعه را دوباره میخواند. ظهور افرادی نظیر سیدبنطاووس، خواجهنصیرالدین طوسی، علامه حلّی و سیدحیدر آملی و... همگی در این حوزه ممکن شده است و شاهدی بر گرمای این جریان علمی در آن دوره است. ظهور این جریان خوانش تمام علمای بعد را نسبت به کل علوم اسلامی دگرگون کرد. شرح خواجه بر نمط نهم اشارات و تفسیر اساسی ایشان از معاد در رساله «آغاز و انجام» کاملا لحن علمای بعدی را در پرداخت به اصولی چون توحید و معاد تحت تاثیر قرار داد. نگاه سیدبنطاووس به انسان و مناسبت دائم او با حق و طرح ایشان از فطرت، تذکری تازه درباره مناسبت فقه و کلام با انسان مومن داشت. قول به تجرد نفس، که نسبت به مکتب بغداد جهشی اساسی محسوب میشد، برای اولینبار در این مکتب میان متکلمان امامیه طرح و پذیرفته شد. همچنین احادیث فراوانی که در اصول اربعمائه نزد علمای حلّه هنوز در دسترس بود و بیشتر استفادهای درون مکتبی داشت، کمکم در آثار علمای امامی در این دوره ظاهر شد(4)؛ درحالیکه این روایات در آثار علمای قبلی امامیه، نقل نشده بود. این هم بیعلت نبود؛ چنانکه گفتیم دستکم تا قرن پنجم هجری علمای شیعه تلاش خود را صرف اعلام استقلال مکتب شیعه بهمثابه مذهبی جامع فقه و عقایدی مختصِّ بهخود کرده بودند. واضح است که در این تلاشها، بسیاری از روایات بلند توحیدی که مراتب خاصی از معنویت تشیع را قصد کرده بود، باید کمتر مورد توجه قرار میگرفت و کمتر در آثار اصلی حدیثی آن روز نظیر کتب اربعه، نقل میشد. این روایات که عمدتا دستورالعملهای سلوکی و زیارات و ادعیه توحیدی و ولایی بود بهخصوص توسط سیدبنطاووس(ره)، از اصول بهجای مانده از اصحاب استخراج و احیا شد.
مورخین البته در روایت تاریخ حوزه علمی حلّه عمدتا متوجه این خصیصه بودهاند. اما تحقیقات اخیر منجمله کتاب حجهالاسلام شیخ محمدحسن وکیلی که اخیرا با عنوان «شهیدعارف؛ مروری برمکتب عرفانی شهید اول» منتشر شده است، نکته حائز اهمیتی را گوشزد میکند و آن اینکه جریان عرفای حله را نباید به جریانی در حاشیه مکتب حله تقلیل داد. واقعیت آن است که اوج مکتب حله، نقطهای است که بهواقع میان فقیه و عارف فرقی نمانده است. چنانکه حجهالاسلام وکیلی بهخوبی توضیح دادهاند، ابنمعیه همان استادی است که شهید اول و فرزندان شهید اول همگی از او مفتخر به اجازه روایت شدهاند و او دقیقا کسی است که رسما لباس فتوت و تصوف داشته و حتی کسی بدون او خرقه تصوف یا لباس فتوت به تن نمیکرده است؛ یعنی شیخ اجازه در فقاهت همان شیخ خرقه در فتوت و تصوف بوده است. فرزند علامه حلّی مشهور به فخرالمحققین، استاد دیگر شهید اول است. او همزمان استاد اجازه سیدحیدر آملی، عارف و صوفی مشهور شیعه نیز بوده است. با انتشار این پژوهش، میتوان ادعا کرد که قطعا شهید اول که فقیه بینظیر امامیه است و «اللمعه الدمشقیه» او سالها معلم فقهای شیعه تا به امروز بوده است، شاگرد و وارث چنین جریانی است. این پژوهش تازه بهخوبی از خلال قرائن تاریخی و قرائت لفظی آثار شهید اول، شخصیت شهید اول را همچون شخصی تربیتشده در مکتبی عرفانی و معنوی به اثبات رسانده است.
کتاب شهید عارف نهفقط در حوزه کلامی حله، بلکه میتواند بهطور عمده مطالعات اسلامی را در فهم مناسبات تاریخی عرفان و فقه، به مرحله تازهای وارد کند و فهم دقیقتری از این حلقه مفقوده عرفان شیعی بهدست دهد. کتاب شهیدعارف با مطالعه موردی شهید اول، در تثبیت مکتب حله بهمثابه حلقه مفقوده عرفان شیعیِ پیش از صفویه گام مهمی برداشته است. صرفنظر از مناسبات نظری فقه و عرفان، باید یگانگی ایندو را همچون واقعیتی تاریخی بپذیریم. این پژوهش البته میتواند تا قرون قبلتر هم در شخصیتهایی نظیر آمدی صاحب غرر و سید رضی مدوّن نهجالبلاغه ادامه پیدا کند. تا همینجای کار هم بهنظر میرسد، نه فقهای عارف، بلکه جریان فقهای ضدعرفان، اکنون باید عقبه تاریخی خود و اصالت خود را تثبیت کنند. آنچه در تاریخ جاری بوده است، جریان فقهای اهل سلوک بوده است، و آنچه از اواخر صفویه و قاجار در میان علمای شیعه بهمثابه چیزی تازه ظاهر شده است، جریان فقهای ضدصوفیه و ضدعرفان بوده است. حال باید از ریشههای تاریخی و نظری این امر مستحدث پرسید.
پینوشتها:
1. ن.ک: حاشیهای بر رمان نخل و نارنج؛ تاملی در امکان طرح شیخ اعظم فقها؛ منتشر شده در صفحه دین و اندیشه خبرگزاری مهر.
2. مساله ثانی، البته بهلحاظ اولویت، بر مساله اول تقدم دارد. اما بنا به قاعده فرعیت (ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له)، اثبات این مناسبت بهمثابه واقعیتی تاریخی، میتواند گام نخست در فهم و توضیح این مناسبت باشد. ابتدا اصل این واقعیت تاریخی را باید به دید آورد، تا بعد بتوان درخصوص چگونگی و نحوه موجودیت این واقعیت، برحق بودن یا برباطل بودن آن واقعیت حکم کرد.
3. شرح الکافی (للمولی صالح المازندرانی. ج11. 162). تصحیح ابوالحسن شعرانی. تهران: المکتبه الاسلامیه. 2138 ه. اول.
4. سیدبن طاووس و نیز شهید اول و همچنین علامه حلّی به وفور اشاره میکنند که بعضی احادیث را مستقیما از متن اصول صحابه نقل کردهاند. ن.ک: شیعیان متقدم. حسین افراخته. تهران: نشر نگاه معاصر. چاپ اول.1397. ص22.
* نویسنده: حمیدرضا میررکنی بنادکی، پژوهشگر فلسفه