کد خبر: 37192

احسان زیورعالم:

تئاتر استان‌ها، خواستنی‌ها و نخواستنی‌ها

عجیب نیست یک هنرمند از فسا که زندگی کوچ‌نشین قشقایی‌ها را مستقیم درک می‌کند، سیاه‌چادر را عاریه می‌گیرد و «ننه مده‌آ» را اجرا می‌کند؛ کاملا مبتنی‌بر اقلیم و فرهنگ شهر خود. تئاتر در چنین موقعیتی از منظر نرم‌افزاری است، اما ضعف سخت‌افزاری این تلاش‌های مهم را نابود می‌کند و گمان نمی‌برم دولت برنامه‌ای برای توسعه سخت‌افزاری تئاتر در استان‌ها داشته باشد.

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، احسان زیورعالم، روزنامه‌نگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: زمانی که رضا صابری نزدیک به چهار دهه پیش نخستین جایزه تئاتر فجر را از آن خود کرد، شاید این تصور وجود داشت که به‌جای داشتن یک تئاتر شهر در مرکز تهران، قرار است تئاتر شهرهای بسیاری در دیگر مراکز استان‌ها تاسیس شود. تئاتر آن روزها اهمیت ویژه‌تری داشت و مخاطبان به‌واسطه بی‌واسطگی هنر تئاتر از آن استقبال می‌کردند. وضعیت ادبی کشور و شاعرانگی آثار آن زمان نیز محبوبیتی میان مخاطبان داشت، اما محبوبیت موجب گسترش سخت‌افزاری نشد. همه‌چیز به نرم‌افزارهای تئاتر خلاصه شد؛ هنرمندانی که به‌واسطه رویه آموزشی دولت در حوزه تئاتر بر تعدادشان افزوده می‌شد، اما فرصت و مکانی برای دیده شدن نداشتند. گویی دولت فراموش کرده بود هنرمند شدن به‌معنای تقویت میل به دیده‌شدن است. پس از گذشت چهار دهه امروز تئاتر ایران به شکل منسجمی رسیده است. رابطه ارگانیک استان‌ها با تهران تقویت شده است. بیشتر بچه‌های استانی در تهران روابط حسنه‌ای با هنرمندان شاخص دارند و در پی داوری‌های سالانه در جشنواره‌های استانی، تبادل اطلاعات میان هنرمندان ساکن تهران و استان‌ها به حداکثر رسیده است. با وجود فضای مجازی نیز دیگر فاصله‌ها معنایی ندارند، اما مشکل اصلی آن است که همه چیز به یک دایره بسته خلاصه شده است. جهان رسانه‌ها تئاتر استان‌ها را بایکوت کرده است. رسانه‌های استانی نیز به سبب تمایل بیشتر عموم به اخباری مرتبط با مسائل شهری – شهرداری‌ها، فرمانداری‌ها، ادارات درگیر معیشت مردم و... – تئاتر استان‌ها را به گوشه رینگ خبر سوق داده است و کمتر شاهد اخباری از وضعیت آنجا هستیم. برای مثال در خبری از شیراز می‌شنویم بخش خصوصی قرار است یک پردیس تئاتر با سه سالن به نام نصر افتتاح کند. خبر در همین حد باقی می‌ماند، در حالی‌که اگر همین وضعیت در تهران رخ می‌داد، دستگاه خبری ریز تا درشت ماجرا را ارزیابی می‌کرد. فجر به‌عنوان گلوگاه خبری تئاتر استان‌ها عمل می‌کند. می‌شود از تعداد آثار و کیفیت آن دریافت وضعیت در استان‌ها به چه نحوی است. برای مثال، مشهد در سال‌های اخیر پس از تهران، بدل به بخشی از چرخه مالی تئاتر می‌شود. گردش مالی تئاتر در مشهد قابل‌توجه است و سرریز این موفقیت در فجر نمود پیدا می‌کند. در پنج جشنواره متوالی، مشهدی‌ها موفق به کسب بهترین عناوین می‌شوند. هرچند در بخش بین‌الملل جشنواره شانس مشهدی‌ها اندک است، اما رویکردشان به سمت ساختن آثار بزرگ‌تر و عظیم‌تر بوده است. درنهایت، در ششمین جشنواره پا بر پدال ترمز مشهدی‌ها گذاشته می‌شود و همه‌چیز به یک نمایش خلاصه می‌شود؛ «ژنتیک».

در مقابل وضعیت تئاتر مناطق لرنشین کشور جذاب می‌شود؛ دو کار از استان چهارمحال و بختیاری و دو کار از استان کهگیلویه و بویراحمد. هر چهار اثر در بخش رقابتی نشان می‌دهد دو منطقه کوچک اما متنوع از لحاظ اقلیمی چگونه می‌توانند سال فوق‌العاده‌ای را رقم بزنند. وضعیت اما زمانی دردناک می‌شود که در گفت‌وگو با هنرمندان این چهار اثر یک چیز مدام بیان می‌شود؛ فقدان امکانات سخت‌افزاری. هر دو استان از مناطق محروم کشور به حساب می‌آیند؛ دو استان که به‌شدت به حاشیه رانده شده‌اند. نزدیکی شهرکرد به اصفهان و یاسوج به شیراز، به نوعی وابستگی سیاسی – اجتماعی برای این دو منطقه فراهم کرده است. گویی هنرمندان این دو استان باید به‌عنوان دیگری خود را در استان‌های بزرگ و ثروتمند همجوار خود بازنمود کنند. وضعیت زمانی دردناک می‌شود که فاصله فرهنگی یاسوج و شیراز از زمین تا آسمان است. به هیچ عنوان دنیای پر از خیال رضا گشتاسب را نمی‌توان در جهان آرام و ایستای شیراز جست‌وجو کرد یا اقلیم‌دوستی هنرمند شهرکردی را نمی‌توان در نگاه معقول و منطق‌محور اصفهانی‌ها یافت. زاگرس برای این هنرمندان آورده‌ای دارد که در دیگر نقاط کشور قابل جست‌وجو نیست. برای همین است که نمایش‌های این چهار هنرمند به‌نوعی بازتاب شرایط اجتماعی آنها می‌شود و این سرمایه اصلی فجر است؛ چیزی که شما نمی‌توانید در سینما جست‌وجویش کنید. برای مثال محمد کارت، هنرمند شیرازی در جست‌وجوی زندگی الوات، به سراغ لات‌های شیراز نمی‌رود. او در «شنای پروانه» زندگی گنده‌لات‌های تهرانی را بازنمایی می‌کند که کاملا با وضعیت شهر او متفاوت است. پس او آینه جامعه مبدأ خود نمی‌شود.

حتی در مورد سیستان‌وبلوچستان به‌عنوان یک اقلیم ناشناخته برای عموم ایرانیان، سینما با دیدی توریستی به سراغش می‌رود و تصویری مبهم از آن ارائه می‌دهد. این تصویر نیز محصول اندیشه هنرمند بومی نیست، بلکه برآمده از هنرمند توریست است. پس سینما عملا در معرفی فرهنگ‌های خارج از مرکز ابتر است. این وظیفه به تئاتر محول شده است. عجیب نیست یک هنرمند از فسا که زندگی کوچ‌نشین قشقایی‌ها را مستقیم درک می‌کند، سیاه‌چادر را عاریه می‌گیرد و «ننه مده‌آ» را اجرا می‌کند؛ کاملا مبتنی‌بر اقلیم و فرهنگ شهر خود. تئاتر در چنین موقعیتی از منظر نرم‌افزاری است، اما ضعف سخت‌افزاری این تلاش‌های مهم را نابود می‌کند و گمان نمی‌برم دولت برنامه‌ای برای توسعه سخت‌افزاری تئاتر در استان‌ها داشته باشد.

مرتبط ها