به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، بهدنبال طرح بحثهایی راجعبه مولانا و شمس، دکتر سیدسلمان صفوی، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی لندن، مطلبی مبسوط پیرامون مولوی بههمراه اشاراتی به شمس تبریزی مرقوم و لطف کردند در اختیار «فرهیختگان» گذاشتند. بخش نخست این مطلب را روز گذشته در صفحه اندیشه «فرهیختگان» ملاحظه فرمودید که عمدتا به سرسپردگی مولوی به امیرالمومنین(ع) پرداخته شده بود. اینک بخش دوم را از نظر میگذرانید.دکتر صفوی در باب مولانا و مثنوی تالیفاتی دارند که از آن جمله است: «ساختار معنایی مثنوی معنوی»، «راه نو: تفسیر نوین مثنوی»، «اخلاق و انسان کامل از منظر مولوی» و «اهلبیت از دیدگاه مولوی».
بلندترین و مشهورترین غزل مولانا در باب عظمت و تعالی مقام امام حسین(ع) و شهیدان کربلا، غزل 2707 «کلیات شمس» است. مطلع این غزل «شهیدان الهی» و بلاجویان «معاشقه کربلایی» است و پایان آن ارجاعی والا به «انسان کامل» و «خورشید موعود» است که همواره شاهد و ناظر است و اصل اصل اصل نزول «انوار الهی» در عالم ممکنات.در این غزل، شهیدان و عاشقان مترادفند. شهیدان به مدد تجرد وجودی و «معرفت» که مقدمه عاشقی است و «بالهای عاشقی»؛ برتر و فراتر از مرغان هوایی در ساحت حضرت دوست پرواز میکنند که «یحبهم و یحبونه» (سوره مائده، آیه 54). آنها شاهان عالم غیبند که به یاری عشق، ابواب عوالم پنهان را گشودهاند و از جمله رموز توفیق آنها در این پرواز عاشقانه؛ رهایی از «انواع خود» است. آنها با فنا و بقا در «عقل عقل» در ناکجا آبادند. (نک: صفوی، سیدسلمان، لندن، 2007)مولانا از بیت پنجم این غزل به بیان رابطه شهیدان واصل با سالکان میپردازد. رهایی شهیدان؛ در رهایی دیگر سالکان اثر وجودی نهاده، چراکه آنها با شکستن درهای زندان تودرتوی طبیعت و نفس خویش، باب مخزن اسرار الهی را گشودهاند. شهیدان؛ واصلان به محبوب و امام حسین(ع)؛ سید و سالار آنها؛ نوای فقیران و درویشان کوی دوستند. شهیدان حسینی مقیم دریای وجود بیکران حضرت واجبالوجودند که این عالم؛ تجلیات اسماء و صفات اوست. مولانا در بیت هشتم این غزل با اشاره به یکی از اصول عرفان نظری که انواع دنیاهای عالم ناسوت را هیچ اندر هیچ و تو خالی و گذرا و میرا میداند؛ انسانها را به عرفان عملی فرا میخواند. آنگاه گویی پیام امام حسین(ع) را ابلاغ میکند: «ای مدعیان؛ اگر از قبیله ما و کربلایی هستید اهل صفا شده، دل را به نور الهی منور گردانید.»
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک بالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
مولانا در داستان «شیعیان حلب» در دفتر ششم مثنوی ابیات 777 تا 805؛ به بیان عظمت معنوی و بلندی تبار و صفات برجسته امام حسین(ع) و آسیبشناسی برخی عزاداران حسینی میپردازد و حسرت و اندوه واقعه غمبار عاشورا و شهادت امام حسین(ع) را برای پیروان راستین طریق حق و رسول خدا محمدمصطفی(ص) بس عظیم میداند، چراکه دوستدار حضرت محمد(ص) باید امام حسین(ع) را نیز دوستدار باشد که آن بزرگ فرمودند: «حسین منی و أنا من حسین». «قدر عشق گوش، عشق گوشوار»؛ آنکه گوش را دوست دارد، گوشواره را نیز دوستدار است. گوش کنایه از حضرت محمد(ص) و گوشواره کنایه از امام حسین(ع) است. به اعتقاد مومنین؛ عزاداری و تعظیم شعائر «روح پاک» سیدالشهدا(ع) از صد طوفان نوح مشهورترست.
مولانا در ابیات 791 و 792 دفتر ششم مثنوی با تاکید بر لفظ «مومن» و کیفیت نسبت آن با امام حسین(ع)، تولای امام حسین(ع) و تبری جستن از دشمنان آن حضرت را از نشانههای ایمان میخواند. گویی به این فراز زیارت عاشورا نظر داشته است: «یا ابا عبدالله لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا و علی جمیع اهل الإسلام»: «یا اباعبدالله؛ بهراستی که سوگ بزرگ و مصیبت شما بر ما و اهل اسلام؛ بس عظیم و سترگ است.» در این ابیات از امام حسین(ع) با عبارات «روح سلطانی» و «شاهنشاه» یاد میشود که با توجه به اشعار دیگر مولانا و سیاق گفتمان سوم دفتر ششم که داستان مذکور بخشی از آن است؛ مقصود «سلطان عشق» است. در بیتی دیگر امام را «خسرو دین» خطاب میکند. مولوی هیچ یک از صحابه و خلفا را با این لقب نمیخواند. امام حسین(ع) در بیان مولانا؛ نمونه اعلای «عاشق صادق واصل»ند. آن حضرت «خسرو دین» و «شهنشاه عاشقان»ند که با رهایی از قفس دنیا به عالم غیب راه یافتهاند. پس از آن برخی عزاداران را که فرسنگها از ارزشهای حسینی به دورند؛ به گریه بر خویشتن خویش فرا میخواند: «بر حسین مگریید. بر قلب و ایمان خراب و وابسته خویش به این دنیای دون نوحه کنید.» مولانا با برشمردن نشانههای دینداری -«توکل»، «جانبازی»، «بینیازی»، «فرخی معنوی» و «بخشندگی»- به مدعیان کاذب دینداری که وجودشان فاقد این نشانههاست، میفرماید: «اگر حسینی هستید و از شراب عشق الهی نوشیدهاید؛ چرا هیچ اثری در اعمال و رفتارتان مشاهده نمیشود؟» (صفوی، سیدسلمان، اهل بیت(علیهمالسلام) از منظر مولوی، 113-110)
مولانا در دفتر ششم ابیات 793-790 آورده است:
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مومن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مومن ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
و در ابیات 795 تا 805 میفرماید:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زان که بد مرگی است این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چه دریم و چون خائیم دست
چون که ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ور نه ای آگه، برو بر خود گری
زان که در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
ور همی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشمسیر
در رُخت کو از می دین فرخی
گر بدیدی بحر کو کف سخی
آن که جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کاو دید آن دریا و میغ
جای بسی شگفتی است که چگونه برخی چنین شخصیتی با این میزان سرسپردگی به امیرالمومنین علی و امام حسین(علیهم السلام) را تکفیر و تفسیق میکنند. راقم این سطور نظر متعالی مولانا درباره اهلبیت(علیهم السلام) را در کتاب «اهل بیت(علیهم السلام) از منظر مولوی» با ارجاعات مکرر به مثنوی معنوی و دیوان شمس تبیین کردهام. (صفوی، سیدسلمان، اهلبیت(علیهم السلام) از منظر مولانا، تهران، انتشارات سلمان-آزاده، چاپ چهارم، ۱۳۹۷)
مولانا از منظر عالمان دین
مولانا از منظر عرفانشناسان متخصص نظیر کمالالدین خوارزمی، حاجملاهادی سبزواری، آیتالله سیدعلی قاضی، امامخمینی، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی، علامه محمدتقی جعفری، استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری و رهبر معظم انقلاب آیتالله خامنهای؛ شخصیتی الهی و کمنظیر است.
خوارزمی از اولین مفسران مثنوی گوید: «مثنوی تفسیر کلام مولیالموحدین قطبالاقطاب العاشقین و امام الحکماء حضرت علی(ع) است.» (خوارزمی، جواهرالاسرار، ص۴۱) حاجملاهادی سبزواری صاحب «منظومه» و «شرح منظومه» از مهمترین کتب در حکمت متعالیه، مولف «شرحالاسرار»؛ شرح ابیات مشکل مثنوی معنوی مولاناست.
امام خمینی فرمودهاند: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مىدانند، حال آن که مخالف جبر است. علتش این است که آقایان معناى جبر را نمىدانند. چنانکه مرحوم حاجى (حاجملاهادی سبزواری) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده، بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى، قریبالافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد. براى شرح قول عارف رومى؛ مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد، لازم است که آنهم نه با نثر بلکه با نظمى که از ذوق عرفانى برخاسته باشد؛ مانند نسیمى که از سطح آبى برمیخیزد، به شرح آن بپردازد.» (اردبیلی، آیتالله سیدعبدالغنی، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج۲، ص۱۹۸) امام خمینی در کلیه کتب عرفانی و تفسیری خود «مصباح الهدایه، ص۱۵۶»، «شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص۹۵، ۳۳۸»، «شرح دعای سحر، ۱۱۸، ۱۴۷»، «آداب الصلاه، ص۸، ۲۵۳» و «تفسیر سوره حمد، ص۱۷۸» به آرای مولانا استشهاد کردهاند.
علامهطباطبایی نیز فرمودهاند: «مولانا عارف رازدان و خدابینی است که غواص اقیانوس معانی و معارف و قدوه اصحاب معرفت است.» (مجموعه رسائل، ص۱۲۰). استاد شهید مطهری هم میفرماید: «مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد، هر چه میگوید تفسیر قرآن است.» (آشنایی با قرآن، ج۳، ص۱۸۲). علامهجعفری، فقیه و حکیم معاصر نیز مولف 15 جلد کتاب شرح مثنوی مولوی است.
رهبر انقلاب در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۸۷ در دیدار با جمعی از شاعران فرمودند: «یک بخش مهم از شعر آیینی ما میتواند متوجه مسائل عرفانی و معنوی بشود. این هم دریای عظیمی است. شعر مولوی را ببینید. فرض کنید کسی به دیوان شمس بهخاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسی نداشته باشد که خیلی از ماها دسترسی نداریم. مثنوی که خودش میگوید: «و هو اصول اصول اصول الدین». آیتالله خامنهای در ادامه با اشاره به خاطره خود از شهید مطهری میافزایند: «واقعا اعتقاد من هم همین است. مرحوم آقای مطهری از من پرسیدند: نظر شما راجعبه مثنوی چیست؟ گفتم به نظر من مثنوی همین است که خودش گفته: و هو اصول اصول اصول الدین... » ایشان گفتند: کاملا درست است، من هم عقیدهام همین است.»
وحدت وجود
«وحدت وجود» یعنی «لا اله الا هو» (سوره بقره، آیه ۲۵۵). یعنی «الله» علت فاعلی و علت غایی جهان است: «إنا لله و إنا إلیه راجعون» یعنی خدا مسببالاسباب است: «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» (سوره انفال، آیه ۱۷). مولانا براساس قرآن حکیم؛ در ابیات دفتر اول مثنوی معنوی، ۶۰۲-۶۱۶ درباره «وحدت وجود» آورده است:
ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانی نما
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دم به دم
حملهشان پیدا و ناپیداست باد
آن که ناپیداست هرگز کم مباد
باد ما و بود ما از داد توست
هستی ما جمله از ایجاد توست
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
لذت انعام خود را وا مگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر
ور بگیری کیت جستوجو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند
منگر اندر ما، مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما میشنود
نقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
پیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چون پیش سوزن کارگه
گاه نقشش دیو و گه آدم کند
گاه نقشش شادی و گه غم کند
دست نه تا دست جنباند به دفع
نطق نه تا دم زند در ضر و نفع
تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت إذ رمیت
گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
شمس تبریزی
شمسالدین استاد مولانا جلالالدین محمد بوده است. اگر دستگیری شمس از مولانا و واصل نمودنش به عالم عشق نمیبود؛ در تاریخ معرفت تنها با یک خط از مولوی یاد میشد. مولانای خالق مثنوی معنوی و دیوان شمس؛ حاصل آتش و نور معرفت حضرت شمس است. چنانکه بین «مقالات شمس» و «مثنوی معنوی مولوی» ارتباط عمیقی حاکم است و مولانا در مثنوی معنوی بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات شمس را استنباط کرده است. لیکن فهم سخنان منسوب به شمس در «مقالات شمس»؛ کار هر کس نیست، چراکه زبان شمس؛ زبان نمادین و تأویلی است و تنها آشنایان با زیان نمادین، معارف قرآنی و عرفانی که خود اهل ذوقند، میتوانند معانی بلند آن را درک نمایند و گرنه، همانطور که امام خمینی فرمودند، با معارف عرفانی و از جمله با آرای شمس مخالفت میکنند.
مولانا در باره شمس میگوید:
شمس تبریزی که نور مطلق است
آفتاب است و ز انوار حق است
مولانا در ۳۷ سالگی به زیارت شمس نائل آمد و پس از زیارت او حال خویش را این گونه به تصویر میکشد:
زاهد بودم ترانهگویم کردی
سرحلقه بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین باوقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
شمسالدین چنان مولانا را متحول فرمود که درس و وعظ را به کناری نهاده، به ساحت بسی والاتر از معرفت عروج کرد و پس از آن تجربیات عرفانی خویش را با زبان هنری در قالب مثنوی و حکایت در «مثنوی معنوی» و در قالب غزل در «کلیات شمس تبریزی» بیان فرمود.
زندگی حضرت شمس برخلاف زندگانی حضرت مولانا؛ رمزآلود است. ظهور و غیبتش نیز همچون سخنان گهربارش؛ رازی بزرگ، ناشناخته و سر بهمُهر است. براساس اسناد موجود میتوان گفت حضرت شمس؛ عارفی جهاندیده و فرمانده سپاه نور بوده که ماموریت الهی او کشف و شکار سرداران لشکر نورالانور بوده است. او «خط سوم» بوده که تنها خداوند متعال بر عظمت او داناست. او خود میفرماید: «چنانکه آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی را او خواندی، لاغیر... یکی را هم او خواندی، هم غیر او... یکی را نه او خواندی، نه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.» شمس درباره حقیقت وجود و هویت اصلی خود میفرماید: «راست نتوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.»
حضرت شمس با دمیدن نور ولایت خویش در قلب مستعد حضرت مولانا، با مشتعل کردن شعله عشق در نهادش؛ او را با ساحتی از معرفت مأنوس فرمود که دستیابی به آن از طریق علوم تحصلی ممکن نیست. این نوع معرفت؛ علم شهودی به حقیقت هستی است که به مدد نور ولایت «ولی» در سالک و همت و مجاهده سالک؛ در قلب سلیم پدیدار میشود. معرفت شهودی که شمس به مولانا عطا کرد؛ از جنس سیر حُبی بهسوی حضرت محبوب بود. سرعت سیر در این روش به نسبت روش فقر و زهد، بسی والاتر است. آنچه مولانا را ناب و خالص کرد؛ اعطای نور ولایت و اتصال به مکتب عشق و شیدایی توسط شمس بود که با خواندن کتاب و تلمذ نزد اساتید علوم ظاهری حاصل نمیآید. پس از آن چنانکه در مثنوی معنوی و دیوان شمس مشهود است؛ معرفت مولوی، شهودی گشت و مراتب فتوحات ربانی بر قلبش وارد شد.
مولانا در (غزل 1185 دیوان شمس) در توصیف تجربه مستی عرفانی و معرفت آن آورده است:
چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنانستم چنانستم من امروز
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امروز
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امروز
به دستم داد آن یوسف ترنجی
که هر دو دست خود خستم من امروز
چنانم کرد آن ابریق پر می
که چندین خنب بشکستم من امروز
نمیدانم کجایم لیک فرخ
مقامی کاندرو هستم من امروز
بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی در بر او بستم من امروز
چو واگشت او پی او میدویدم
دمی از پای ننشستم من امروز
چو نحن اقربم معلوم آمد
دگر خود را بنپرستم من امروز
مبند آن زلف شمسالدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امروز
استقلال ایران؛ مدیون نهضت عارفان
مخالفان عرفان اسلامی با مطالعه تاریخ ایران و تشیع به این واقعیت استبصار مییابند که پدر معنوی استقلال ایران پس از نهصد سال خلافت جور عرب و مغول؛ عارف بزرگ شیخ صفیالدین اردبیلی است. اگر نهضت شیخ صفیالدین اردبیلی و مجاهدتهای دویست ساله اخلاف او و شاه اسماعیل نمیبود؛ ایران مرکز تشیع نمیشد. رهبر معظم انقلاب در شأن شیخ صفیالدین اردبیلی فرمودهاند: «شیخ صفیالدین اردبیلی؛ یک عالم، عارف، مفسر و محدث بود. آنگونه که مرحوم علامه مجلسی -بنابر آنچه از او نقل کردهاند- ذکر میکند؛ شیخ صفیالدین اردبیلی در ردیف سیدبنطاووس و ابنفهد حلی -علمای فقیه و درعینحال عارف- قرار داشت و کسی بود که در کنار علامه حلی -در دستگاه شاه خدابنده- جوانههای شیعه را در قرن هفتم و هشتم در این کشور بهوجود آوردند و پایه فقهی و متین و استدلالی آن را در حوزههای علمیه رایج نمودند. در تاریخ گذشته، در دوران طلوع صفویه؛ سرزمین اردبیل دو خدمت بزرگ به این کشور نمود. اولا از کشوری که بخشهای آن از هم جدا و در حال اختلاف و درگیری بودند؛ یک کشور متحد و بزرگ و مقتدر بهوجود آورد. قبل از طلوع صفویه و بعد از دوران سلجوقیان؛ ایران کشوری بود که هر بخش آن آهنگ جداگانهای مینواخت و از عزت و عظمت ایران در آن دوران خبری نبود. این عزت را صفویه دادند. صفویه از اردبیل طلوع کردند و خاندان عرفای مجاهد و مبارز یعنی اولاد شیخ صفیالدین اردبیلی توانستند این زمینه را بهوجود آورند، تا فرزندان آنها ایران را به همه عالمیان در دنیای آن روز؛ متحد و مقتدر و عزیز و سربلند و پیشرفته معرفی کنند. خدمت دوم؛ عاملی بود که در واقع پشتیبان معنوی عامل اول محسوب میشود؛ یعنی احیای مذهب شیعه و مذهب اهل بیت و ارادت به خاندان پیامبر(ص).» (سوم مرداد ۱۳۷۹)
امام خمینی معمار کبیر انقلاب اسلامی نیز عارفی شامخ و مرجعی عظیمالشأن بودند.
تنظیم: سیدحسین امامی