فرهیختگان: دانشگاه و مسئلهای به نام دانشگاه، هنوز هم میتواند محل بحث باشد. اینکه در ایران این نهاد چگونه تعریف میشود و چگونه باید باشد، محل اختلاف است. در این باره با محمد خندان، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران گفتوگو کردهایم. متن کامل این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
اگر دانشگاه را فضایی برای وحدت دانش در نظر بگیریم، آنگونه که یاسپرس و شاگردان کانت گفتهاند، یا مانند پل ریکور دانشگاه را شبیه کارگاه آموزش بدانیم یا بنا بر رویکردهای تجاریسازی علم، دانشگاه را فضایی بروکراتیک و logical تلقی کنیم که قرار است در خدمت دولت و حوزه عمومی باشد و پولسازی کند یا سایر ایدههایی که در مورد دانشگاه مطرح است؛ در تمامی منظرهای تحلیلی دانشگاه، همچنان این پرسش مطرح است که مسئله دانشگاه ایرانی خصوصاً برای کسانی که در این نهاد فعالیت میکنند، چیست؟ البته لازم است متذکر شویم وضعیتی به نام دانشگاه که ما آن را «نهاد» دانستهایم اساساً از حیث نهادبودگی محل اختلاف است و برخی آن را «سازمان» میدانند. با همه اختلافات در خصوص وضعیتی به نام دانشگاه ایرانی، به نظر شما دانشگاه ایرانی بهمثابه محلی که حداقل انتظار از آن بازنمایی علم، توصیف و روایت علمی رویدادها، رخدادها و موقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و... است، کجا ایستاده؟
مسئله دانشگاه، مسئله بسیار مهمی است؛ گرچه مسئله جدیدی هم نیست. شاید از همان ابتدای آشنایی ما با نهادهای آموزشی جدید، مسئله دانشگاه هم در ذهن متفکران ایرانی مطرح بوده است؛ اینکه دانشگاه چیست و برای جامعه ایرانی چهکار میتواند انجام دهد و چگونه باید اداره شود، مسائلی است که در ذهن متفکران ایرانی مطرح بوده و هنوز هم همچنان مطرح است و این نشان میدهد گویی نوعی بحران دامنگیر دانشگاه است. وقتی یک مسئله بهصورت دیرپا مطرح است و همچنان احساس میشود که پاسخی برای آن پیدا نشده است یا پاسخها قانعکننده نبودهاند، نشان میدهد گویی یک وضعیت بحرانی وجود دارد. به نظر من مشکلی که دانشگاه ایرانی با آن مواجه بوده این است که چندان مبتنی بر ایده مشخصی شکل نگرفت. اگر مسامحتاً خاستگاه دانشگاه ایرانی را - آنگونه که شایع و رایج است- دارالفنون در نظر بگیریم، میبینیم که دارالفنون با یک نگاه سادهاندیشانه در قبال علم پا گرفت و آن این بود که ما میتوانیم مؤسسه یا سازمانی داشته باشیم که در آن، مجموعهای از علوم را که دارای نفع عملی است - همانگونه که از اسم آن یعنی پلیتکنیک یا دارالفنون برمیآید- آموزش دهیم و از نتایج آن بهرهمند شویم؛ شبیه به آن چیزی که در جریان جنگهای ایران و روس شاهدیم که وقتی خواستیم مستشار بیاوریم، عباسمیرزا سازنده توپ و تفنگ آورد، چون دنبال نفع و ثمره کاربردی علم جدید بود، بدون اینکه به مبادی و اساس علم و تکنولوژی نظر داشته باشد. همان نگاه سادهاندیشانه را در اقتباس دانشگاه و نهاد آموزشعالی شاهدیم و آن این بود که یک سری علوم کاربردی وجود دارد و دانشگاه هم جایی است که این علوم کاربردی را آموزش میدهد تا کار دولت را راه بیندازد، بدون اینکه ارادهای وجود داشته باشد که در مبادی مابعدالطبیعی آن علوم رسوخ شود.
اگر به تجربه غرب در بنیانگذاری دانشگاه نگاه کنیم، این سادهاندیشی را نمیبینیم. مرادمان از بنیانگذاران دانشگاه، متفکران آلمان قرن نوزدهماند که با پیشگامی فون هومبولت در آلمان، بنای دانشگاه برلین را گذاشتند. اگر به آن لحظه تأسیس نگاه کنیم، میبینیم که بنیانگذاران دانشگاه مدرن، مسئله را بههیچوجه ساده نگرفتند. هر زمان مؤسسانی به معنای واقعی کلمه پیدا میشوند، قطعاً به ریشهها و اعماق رجوع میکنند؛ کما اینکه مثلاً دکارت هم در مقام تأسیس و تعریف فلسفه مدرن گفته بود، فلسفه درختی است که ریشه آن متافیزیک است و تنهاش فیزیک است و شاخهها و ثمراتش مکانیک، پزشکی و اخلاق است. ما در لحظه بنیانگذاری به آن شاخهها نگاه کردیم و «پلیتکنیک» ایجاد کردیم و به اعماق و ریشهها نرفتیم. ولی فون هومبولت فرایندی را در تأسیس دانشگاه برلین طی کرد که نشان میداد مسئله را سرسری نگرفته بود.
ما میدانیم که طرف مشورت فون هومبولت در تأسیس دانشگاه برلین، فیلسوفان بزرگ وقت آلمان بودند؛ فیشته، ولف، شلینگ و شلایرماخر همگی طرف مشورت او بودند و به درخواست او رسالههایی نوشتند درباره اینکه ایده دانشگاه چه باید باشد. یعنی فون هومبولت متذکر این نکته بود که باید ایدهای وجود داشته باشد و بر مبنای آن ایده، دانشگاه تجدیدبنا یا تأسیس شود. روح آن ایده «بیلدونگ» بود که در زبان آلمانی به معنای فرهنگ و ادب است. دانشگاه جایی نیست که صرفاً مجموعهای از علوم یا بدتر از آن بستههایی از دادهها و اطلاعات به افراد منتقل شود؛ یا باز هم بدتر از آن، دانشگاه یک هنرستان فنیحرفهای نیست که مشاغلی را به افراد آموزش دهد. همه اینها میتواند در دانشگاه انجام شود، ولی دانشگاه اینها نیست. در دانشگاه آموزش علم باید در راستای پژوهش حقیقت صورت گیرد. دانشگاه مدرن مبتنیبر وحدت آموزش و پژوهش است، به این معنا که دانشگاه جایی است که بهصورت آزادانه حقیقت در آن پژوهیده میشود و بعد دستاوردهایی که پدید میآید به افراد آموزش داده میشود و همه اینها -ولو اینکه فرد مشغول آموزش یک علم تخصصی مثل پزشکی باشد که شلینگ در رساله خودش از این رشته مثال میزند- باید در خدمت پرورش یک روح اخلاقی و فرهیختگیای در فرد باشد و البته همه این ادب، فرهیختگی و آموزش و پژوهش باید در خدمت میهنپرستی و در خدمت دولت ملی باشد. دانشگاه، نمیتواند ملی نباشد و ضامن این ملیبودن، پرورش انسانهای دانشمند، پژوهشگر، آزاداندیش، فرهیخته و میهنپرست است. این ایدهای بود که هومبولت در تأسیس دانشگاه مدرن به آن رسید.
هومبولت دو اصل در کار دانشگاهی قائل است؛ یکی «آزادی» و دیگری «تنهایی». شاید استعمال واژه «تنهایی» بهعنوان شرط لازم کار دانشگاهی عجیبوغریب به نظر برسد. دانشگاه یک مؤسسه اجتماعی است و گروهی از افراد در آن جمع میشوند تا کار علم و پژوهش را به پیش ببرند، ولی هومبولت میگوید شرط دانشگاهیبودن «تنهایی» است. مقصود او از «تنهایی»، داشتنِ فراغت است که فرد بتواند آزادانه، دانشآموزی و دانشپژوهشی را در راستای امر ملی پی بگیرد. پس داشتنِ «تنهایی» به معنای عزلت و انزوا نیست، بلکه «تنهایی» ضامن مشارکت آزادانه در پیجویی حقیقت در راستای مصالح ملت است. دانشگاه منتزع از جامعه نیست، بلکه ایده دانشگاه در لحظه تأسیس دانشگاه مدرن این بود که دانشگاه باید در نهایت در خدمت دولت- ملت و حل مسائل آن قرار گیرد و روحیه میهنپرستی و ملیبودن را در افراد ایجاد کند. یعنی دانشگاه اساساً جدا از حوزه عمومی نمیتواند باشد.
با این وصف در نهایت رویکرد هنجاری است که متعین ایده دانشگاه است؛ یعنی ارزشها و هنجارها جهتگیری دانشگاه را مشخص میکند. مثلاً آزادی که اشاره کردید، یا خدمت به میهن.
به این معنا بله؛ به این معنا دانشگاه نمیتواند بیرون از هنجارهای حوزه عمومی باشد. ولی به یکمعنا دانشگاه آزاد است و لازمه ذات آن، آزادی آکادمیک است. این نکته خیلی مهمی است که اشاره کردید. در اینجا، ما با یک رابطه ساده بین دانشگاه و حوزه عمومی مواجه نیستیم؛ مسئله دارای ابعاد پیچیدهای است. یعنی، دانشگاه ضمن اینکه به مسائل حوزه عمومی پاسخ میدهد و ضمن اینکه در واقع متأثر از دغدغههای سطح جامعه است، اما در پیگیری این دغدغهها آزادی خاص خودش را دارد. این نکتهای است که وبر به آن اشاره میکند. وبر رساله مشهوری با عنوان «علم بهمثابه حرفه» دارد و اخیراً هم مجموعهای از نامهها و سخنرانیهای او درباره دانشگاه به زبان انگلیسی منتشر شده که هنوز به فارسی ترجمه نشده است که جا دارد ترجمه شود. وبر، در این آثار به شأن سیاسی دانشگاه یا نسبت دانشگاه با سیاست توجه کرده است. او در یکی از نامههایی که دارد، تصریح میکند دانشگاه محل القای جهانبینی نیست یا دانشگاه محل تعلیمات حزبی نیست. آن هنجارهایی که بهنوعی روی کار دانشگاه اثر میگذارد، هنجارهایی است که بهطور طبیعی از دل خود جامعه درآمده است. اگر از بیرون دانشگاه هنجارهایی به آن القا یا دیکته شود، به معنای اخلال در کار دانشگاه است و در چنین حالتی، دانشگاه کارکرد مناسب خود را نخواهد داشت.
پس در حالت طبیعی، جامعه بهعنوان یک ارگانیسم، یک سری محدودههای هنجاری دارد که به موجب آن، اموری را مشروع تلقی میکند و اموری را نامشروع؛ به این معنا درست است که دانشگاه در گفتوگو با هنجارهای حوزه عمومی، پاسخی به مسائل جامعه میدهد. اما از طرف دیگر، دانشگاه در پیجویی حقیقت، از قید و بندهایی که بخواهد از بیرون به آن دیکته شود باید آزاد باشد. اگر بخواهم از تعابیر نیکلاس لومان، جامعهشناس آلمانی استفاده کنم، میتوانم بگویم که دانشگاه باید از «تصادم رمزگانی» مصون بماند. لومان بهعنوان برجستهترین نظریهپرداز سیستمها در جامعهشناسی قرن بیستم، از «سیستمهای اجتماعی» سخن میگوید و اجتماع را بهمثابه یک سیستم کلان متشکل از یک سری سیستمهای فرعی تصویر میکند؛ مانند سیاست، اقتصاد، صمیمیت، علم و نظایر آنها. به عقیده لومان هر کدام از این سیستمها کُد یا رمزگان خاص خودش را دارد. لومان، این سیستمهای فرعی را سیستمهایی بسته میداند. از نظر نیکلاس لومان اگر رمزگان یک سیستم بخواهد به سیستم دیگر تحمیل شود، تصادم رمزگانی رخ میدهد و کارکرد آن سیستم را مختل میکند. برای مثال، رمزگان اقتصاد، سود، رمزگان سیاست، قدرت و رمزگان علم، حقیقت است. هر کدام از این سیستمها تا زمانی که مبتنی بر رمزگان خودش (یا به تعبیری منطق درونی خودش) کار میکند، عملکرد مناسبی خواهد داشت. اما اگر یک سیستم بخواهد رمزگان خودش را به سیستم دیگری تحمیل کند، در کارکرد آن اخلال ایجاد خواهد کرد. از این منظر، اگر برای مثال سیستم سیاست یا سیستم اقتصاد بخواهد رمزگان خود را به سیستم علم و به عبارتی به دانشگاه تحمیل کند، یعنی منطق سود یا قدرت با منطق حقیقت تصادم پیدا کند، دانشگاه از مسیر خود منحرف خواهد شد و کارکرد مناسبی نخواهد داشت. درست است که دانشگاه باید به نیازهای جامعه پاسخ بدهد یا متأثر از هنجارهای جامعه است، اما مرز باریکی بین القای هنجارهایی از بیرون به دانشگاه و اینکه خود دانشگاه بهصورت طبیعی پاسخگوی جامعه باشد، وجود دارد.
یعنی شما به یک معرفت فیالنفسه قائل هستید و دانشگاه وظیفه خود را حصول آن معرفت میداند که لزوماً این معرفت را از جامعه نمیگیرد و چه بسا دانشگاه میخواهد جامعه را به آن بنیان معرفتی نزدیک کند؟
بله؛ درست است. امروزه تحت این عنوان که دانشگاه مسئولیت اجتماعی دارد، سعی میشود که دانشگاه هم در جامعه اثرگذار باشد. اساساً هنر مؤسسان دانشگاه مدرن همین تأسیس نهادی است که ضمن در خدمت میهن و دولت ملی بودن، با جامعه تعامل دارد و در عین حال مستقل از آن نیز هست و بر مبنای آزادی آکادمیک مبتنی بر حقیقتجویی، به کار خودش اشتغال دارد و مصلحتی را بالاتر از حقیقت نمیشمارد. به تعبیر کانت در کتاب نزاع دانشکدهها، دانشگاه تأمین مصالح علم را فوق هر چیز دیگری مینشاند. علیالقاعده، دانشگاه در جستجوی حقیقت آزاد است و کسی نمیتواند از بیرون آن را محدود کند. وبر در رسالات خود بحثی دارد تحت عنوان اینکه آیا دانشجویان میتوانند مطالب کلاس استاد را به بیرون منتقل کنند یا نه. پاسخ او منفی است؛ چه بسا یک استاد در کلاسش در دانشگاه درباره اموری صحبت کند که جامعه در موردشان حساسیت بسیار دارد، مثلاً یک مسئله حساس الهیأتی یا یک مسئله حساس سیاسی که اگر به بیرون از کلاس و به حوزه عمومی درز پیدا کند، دردسرساز شود. این امر، یک بعد مهم از آزادی آکادمیک است، یعنی افراد برای اینکه بتوانند در دانشگاه کار کنند باید از هر گونه فشار حوزه عمومی ایمن باشند.
پس دانشگاه در عین حال که با حوزه عمومی گفتگو میکند، باید از فشار حوزه عمومی آزاد باشد. برقراری چنین توازنی یک هنر است که از قرار معلوم دانشگاه غربی آن را تأمین کرده است؛ یعنی ضمن اینکه دانشگاهیان یک حصن دارند و کار خودشان را فارغ از هیاهو و غوغای محیط اطراف انجام میدهند، اما بیربط به جامعه و گسسته از آن نیستند. این نکته بسیار مهمی است. شما این را مقایسه کنید با رتوریک مبتذل ارتباط دانشگاه با صنعت که در جامعه ما هست و مدام در بوقهای ژورنالیستی میدمند که دانشگاه بریده از صنعت است و مرادشان این است که به نوعی دانشگاه باید تابع صنعت شود! کدام دانشگاه زنده را میتوانید مثال بزنید که مصلحت علم را تابع مصلحت صنعت کرده باشد؟
در تعاملات اجتماعی، نسبت دانشگاه ایرانی با جامعه را چطور ارزیابی میکنید؟
در مورد اجتماع کمتر بحث بینسبتی دانشگاه با جامعه طرح میشود، اما در مورد صنعت بیشتر این مسئله ضریب دارد. یعنی دانشگاهیان متهم هستند به بیتوجهی و بیپاسخی به نیاز صنعت، کأنّه دانشگاه بدهکار صنعت است و ملزم به پاسخگویی. البته دلیل این نحوه مواجهه، شکست سیاستهای دولت و مجلس در عرصه صنعت است. هرچقدر دولت و مجلس بیشتر در صنعت واماندند، توقعشان از دانشگاه بیشتر شد، در حالی که گمان میکنم این رتوریک و سخنپردازی ما را هرچه بیشتر از ذات دانشگاه غافل میکند.
متن کامل گفتوگوی عاطفه صادقی، پژوهشگر با محمد خندان، عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران را در روزنامه فرهیختگان بخوانید.