نوشتن از بعضی آدمها، مرگ و زندگی نمیشناسد. نه اینکه به وقت مرگ به سراغشان برویم و تحسینی را نثارشان کنیم که در زمانه حیات از آنها دریغ شده باشد. اتفاقا این آدمها، در زمانه خود آنقدر اثربخش بودهاند که به قدر کفایت تحسین و تمجید شنیدهاند و حتی به علت بینیازی و استغنای درونی، نسبت به آن بیتوجه هم بودهاند.
صدرالدین حجازی، که بسیار پرهیز دارم از اضافه کردن کلمه مرحوم به نامش، از آدمهایی بود که کلمه هنرمند برایش یک توصیف مناسب به حساب میآید. هنرش در تئاتر و سینما یا تلویزیون، همیشه به اندازه لازم به چشم آمد. برایش نقش اهمیت داشت و روی همین حساب، نقشآفرینی برایش نه یک حرفه که مثل نوعی جادو بود. فخرالدین حجازی میتوانست در چشم برهم زدنی از یک کاهن معبد به یک دزد و از یک معتاد به یک قاضی و از یک غارتگر به یک نجاتبخش تبدیل شود. او راز و سر پوشیدن نقشها را بلد بود و از همین رو، هرجا بود مکملی شد برای دیگران.
برای او نقش کوتاه و بزرگ و نقش خوب و بد و نقش مثبت و منفی معنایی نداشت. او نقشها را لباسی میکرد بر تن و میپوشید و به همین خاطر در ارائه آنچه در فیلمنامه و توصیفات کارگردان میآمد، بیدریغ از هنر خود خرج میکرد. نتیجه این خرج بیدریغ، نقشهای ماندگاری شد که تنها گوشهای از هنر ارائه نمایش توسط این استاد بیبدیل را در تاریخ تصویری هنر ایران ثبت کرد.
بسیار باید غصه خورد که سینما و تلویزیون ایران محدود، محافظهکار و بسته است و هنر امثال صدرالدین حجازیها در آن سطح از پیچیدگی لازم به نمایش گذاشته نشد. او میتوانست در سریالهای بیشتری نقشهای ماندگارتری بازی کند. او میتوانست بخشی از یک سینما و تلویزیونی پیشروتر، جسورتر، خوشساختتر و حتی در مدیومی بینالمللیتر باشد که متأسفانه به دلیل محافظهکاری و عدم جسارت لازم فاقد آن هستیم. او و بسیاری از همنسلان او و بسیاری از ستارگان و هنرمندان نسلهای بعد، میتوانستند ماندگارتر و دیدنیتر باشند.
با این همه، تا همینجا هم کارنامه او پربار بود. تقریبا در عمده مجموعههای تاریخی بازی کرد که دلیلی نداشت غیر از توانایی بسیار مثالزدنیاش برای جان دادن به نقشهای مکمل. او طی سالهای فعالیت خود در عرصه تئاتر، سینما و تلویزیون، موفق به خلق شخصیتهای ماندگاری شد که همواره در یادها باقی خواهند ماند. بازیگری حجازی نهتنها براساس تواناییهای فنی، بلکه بر اساس عمق احساس و شناخت دقیقش از شخصیتها بود که او را از دیگران متمایز میکرد. این «نقشخوانی» هنر بارزی بود که حجازی داشت و به تصویر میکشید. میتوانستی به او سه صفحه متن بدهی و 20 صفحه بازی بگیری.
حجازی بلد بود سناریو را تبدیل به یک پرونده جنایی/روانشناختی کند و سیرت واقعی نقشی را از لای متن استخراج کند که ایفایش را به او سپرده بودند. این توانایی را داشت و بیدریغ بخشید. نقشها لباسش بودند. میتوانست یک صراف یهودی یا کوفی خونریز و ظالم باشد. تفنگچی بودن یا راهزن بودن برایش کاری نداشت. برایش فقط به اندازه یک چرخش ساده در چهره خرج داشت. بیش از آنکه گریمور برای نقشها آمادهاش کند، خودش بود که میفهمید باید چگونه با صدا، مکث، سکوت، بالا انداختن ابرو، پوزخند زدن یا اخم کردن در نقش فرو برود.
فهرست و سیاهه کارهای ماندگاری که در آن بازی کرد، انگار مرور تاریخ غرورآفرین فیلم و سینمای ایران و مرور سریالهای موفق صداوسیماست که حتی اگر عزمش هم باشد، دیگر توان تولیدش نیست! از ناخدا خورشید تا کوچک جنگلی و از مختارنامه تا تنهاترین سردار، از مدرس تا روزی روزگاری، از صید در پی صیاد تا تفنگ سرپر، از زیرزمین علیرضا افخمی تا اغمای سیروس مقدم، از ساعت شنی بهرام بهرامیان تا ملکوت محمدرضا آهنج و هوش سیاه مسعود آبپرور! او میتوانست در مرد دو هزار چهره مهران مدیری و چاردیواری سیروس مقدم و پادری محمد حسین لطیفی و حتی راز بقای سعید آقاخانی همانقدر بدرخشد.
طنز یا جدی، تاریخی یا جنایی، ملودرام یا بیوگرافی، فرقی برایش نداشت. حجازی نقشخوانی و نقشپردازی را بلد بود و نقش را بر تن میکرد و این خصلتش بود که او را محبوب انواع و اقسام کارگردانها کرده بود.
سخن درمورد صدرالدین حجازی زیاد است. میشود این متن را پاراگرافها ادامه داد و به تحسین بازیگران همکار و کارگردانها از او اشاره کرد اما اصل مطلب همان بود که نوشتم. حجازی عارش نمیآمد نقش منفی باشد، هنر برایش آنقدر مثبت و ارزشمند بود که برای بزرگداشتش نقش منفی هم میشد، خولی هم میشد، چنان در نقش فرو میرفت که مخاطب پای تلویزیون تف و لعنتش هم میکرد و همه اینها برای او نشانی از افتخار بود. مردی محترم با تحصیلاتی ارزشمند، با پیشینهای بسیار غرورآفرین، با سابقه بازیگری و کارگردانی و حتی مدیریت در تئاتر و با هزار هزار خاطره ناگفته که او را از دست دادیم. به اندازه زیست و به اندازه از خودش خوبی و هنر برجای گذاشت که به وقت مرگ همه عزادارش باشند. خاک بر او خوش باد.