پادکست محمدرضا پهلوی
۴۵ سال از انقلاب اسلامی ایران گذشت. انقلابی که رد‌پای بزرگی از خود در دفتر تاریخ به جا گذاشت. شاید بهترین چیزی که بتواند چرایی چنین رخدادی را توصیف کند ارائه پرتره‌ای از محمدرضا پهلوی باشد؛ فردی که فراز و نشیب‌های زیادی در زندگی شخصی‌اش طی کرد و نهایتا نیز بدون اینکه متوجه چرایی انقلاب اسلامی شود میراث متزلزل هزاران سال نظام شاهنشاهی ایران به مردم واگذار کرد.
ظهر پونزدهم خرداد که رسید، علم فرمانده‌های پلیس و ژاندارمری و ارتش رو به دفتر نخست‌وزیری آورد و با لحن قلدرانه‌ای گفت «من می‌خوام خیابونا پاک بشه» واکنش نظامیا ناامیدش کرد. یکی از اونا بلند شد و گفت نخست‌وزیر که فرمانده نظامیا نیست. ما از شاه دستور می‌گیریم. علم رفت به سمت تلفن مخصوصش و به شاه زنگ زد. گوشی رو گذاشت روی میز تا بقیه هم بشنون. -«اعلی‌حضرت شورش هر دقیقه داره جدی‌تر می‌شه و به شهرهای دیگه سرایت می‌کنه. من فرمانده‌های نظامی رو احضار کردم و عقیده دارم که شما باید بهشون دستور بدید هر طور شده قضیه رو جمع کنن.» از گوشی تلفن صدای پرتردید شاه اومد که پرسید: «منظورتون اینه که تیراندازی کنن؟» -این تنها راهه اعلی‌حضرت... -اما آقای علم، ممکنه عده زیادی کشته بشن! -بله اعلی‌حضرت ولی هیچ راه دیگه‌ای نیست. -آقای نخست‌وزیر اگه قضاوت شما اینه و آماده‌اید که پیامدهاشو به عهده بگیرید، می‌تونید عمل کنید. علم از شاه تشکر کرد و گوشی رو گذاشت. اون فهمیده بود که شاه از کشتار نمی‌ترسه، ولی از پیامدهای کشتار برای تاج و تخت خودش می‌ترسه و سر همین فریبش داد. کاری کرد که شاه فکر کنه همه چیز گردن نخست‌وزیر می‌افته، در حالی که حتی یه شعار توی خیابونا علیه اسدالله علم داده نمی‌شد و مردم گلوله‌ها رو گلوله‌های شاه می‌دونستن...نویسنده: میلادجلیل‌زاده
محمدرضا پهلوی از همون روز اولی که کنار محمدعلی فروغی تو مجلس ایستاد و سوگند شاهی خورد، یعنی از همون وقتی که هنوز خیلی جوون‌تر و ضعیف‌تر از اونی بود که امر شاهانه بکنه، یه خط قرمز بزرگ داشت و اونم خرید اسلحه و بزرگ کردن ارتش بود. ارتش و اسلحه چیزایی بودن که شاه، بود و نبود خودش می‌دونست. تو دولت سهیلی که حتی آسپرین و لاستیک گیر مردم نمیومد، شاه تا ته خط وایساد و نه تنها نذاشت ارتش کوچیک بشه، بلکه بزرگترش کرد. وقتی مصدق گفت تعیین وزیر دفاع حق نخست‌وزیره، شاه گفت بفرمایید اول من چمدونم رو ببندم و آماده رفتن بشم، بعد از این حرفا بزنید. هیچ‌کسم بعد از اون جرأت نمی‌کرد در مورد کم کردن مخارج نظامی به شاه حرفی بزنه. به میون اومدن هر حرفی درباره کوچیک کردن ارتش، برای شاه این معنی رو می‌داد که بذاره تاج و تخت‌شو ازش بگیرن. امینی برای اینکه سر و سامونی به کشور بده، احتیاج داشت که بودجه نظامی کشور کمتر بشه اما شاه محال بود کوتاه بیاد. برای همین کندی خودش یه جور دوپینگ برای دولت امینی دست و پا کرد و آب رو از سر چشمه بست. یعنی اسلحه فروختن به ایران رو کم کرد. یکی از دلایل کینه‌ای که شاه نسبت به کندی و امینی به دل گرفت، همین بود...نویسنده: میلادجلیل‌زاده
یادداشت