هدی محمدی
آنچه حوالی عصر روز پنجشنبه اتفاق افتاد، پاسخ به یک مطالبه بود؛ مطالبه‌ از زنانی که دل‌شان برای آن سکوها پر می‌کشید. می‌خواستند توی آن بوق‌ها فوت کنند و بدون ترس، بدون نگرانی شادی‌هایشان را فریاد بزنند.
سال‌هاست که پنجه‌های مدرنیته بی‌رحمانه حافظه‌ تاریخی تهران را هدف قرار داده‌اند و هر روز و هر ساعت بخشی از آن را از بین می‌برند. ساختمان‌ها یک‌به‌یک جایشان را به برج‌ها دادند و از هویت تهی شدند. اتوبان‌ها، خیابان‌هایمان را صاف کردند و بچه‌هایمان چندسالی می‌شود که به‌جای کوچه، وسط تقاطع اتوبان‌ها روی چمن‌های مصنوعی به توپ‌های چهل‌تکه شوت می‌زنند.
جمله‌های قشنگی می‌نویسند، پیام‌های پر از محبت می‌فرستند، در صفحات مجازی‌شان عکس گل و قلب و لباس پرستاری می‌گذارند، به در و دیوار بنر و پوستر می‌چسبانند و از مقام والای پرستار و این شغل پرزحمت تقدیر و تشکر می‌کنند و درنهایت روزتان را تبریک می‌گویند. حتی اگر در گوگل سرچ کنید، صفحه‌ای باز می‌شود با عنوان «تبریک روز پرستار ۱۴۰۰» می‌توانید به‌روزترین تبریک ممکن را کپی و به تمام پرستارانی که می‌شناسید بفرستید!
به نظر می‌رسد رسانه‌ها و تولیدکنندگان رسمی درتلاشند که مخاطبی را جذب تولیدات خود کنند که از اساس مخاطب آنها به‌حساب نمی‌آید، آنها را نمی‌بیند، نمی‌شنود، نمی‌خواند. تولیدکنندگان در ماراتن شنیده شدن مدام مبتذل‌تر می‌شوند و دراین‌بین مخاطبان واقعی خود را هم از دست می‌دهند. ‌
این دیگران یعنی هرکسی که خارج از ذهن ما وجود دارد، به چیزهایی فکر می‌کند و تصمیم‌هایی می‌گیرد. پدر و مادر، فامیل، دوست آشنا و مغازه‌داری که هر روز صبح از او خرید می‌کنیم یا راننده‌ای که جلوی پای ما ترمز می‌زند که با خیال راحت از عرض خیابان عبور کنیم، هرکدام یکی از اعضای گروه بزرگ و بی‌شمار «دیگران» هستند.
یادداشت