محمد علی‌بیگی
حبیب لاجوردی که برخی او را از پیشروان تاریخ شفاهی ایران می‌دانند، هفته گذشته در آمریکا درگذشت. حبیب لاجوردی در توضیحاتش راجع به پروژه تاریخ شفاهی ایران نوشته است که این کار را به پیشنهاد ادوارد کینان، رئیس دانشکده علوم و هنر در دانشگاه هاروارد انجام داده است. اینکه چرا کینان چنین پروژه‌ای را به او پیشنهاد کرده است مشخص نیست؛ چراکه نه تحصیلات او و نه تجربیاتش ربطی به چنین کاری نداشت.
ما به کسانی در حوزه‌های مختلف نیاز داریم. اگر زنجیره ارزش برای حوزه عدالت تعریف شود یک عده باید در نظریه‌پردازی کار کنند و عده‌ای هم باید لشکر باشند؛ یعنی مطالبه‌گر عدالت به معنای واقعی و اصیلش نداریم. نداریم به این معنی نیست که مطلقا نداریم؛ یعنی در نقطه مطلوب نیستیم و در این زمینه‌ها کمبود داریم.
چرا حاشیه‌سازی از آوینی مهم است؟ آیا اگر آوینی کارهایی و آثار زبان و قلم و فکر نداشت، باز حاشیه‌سازی برای او و غوغا و جنجال پیرامون او چنان اهمیتی داشت؟ چون آوینی اهمیت دارد، می‌شود برایش حاشیه ساخت وگرنه برای هیچ‌ها و پوچ‌ها، نه متنی هست و نه حاشیه‌ای.
اصل مطلب این نیست که عافیت هیچ‌جایگاه و اهمیتی ندارد، بلکه مطلب اینجاست عافیت نمی‌تواند «اصل» واقع شود وگرنه همان عافیتِ ممکن و نسبی هم از دست می‌رود. مشکل این تقریر از انقلاب-اصلاح یا رادیکالیسم-کانسرواتیسم یا متشابهات‌شان این است که از عافیت به‌عنوان «گرو» استفاده می‌کنند و اصل را بر حفظ آن یا کسب آن می‌گذارند، یکی حفظ عافیت موجود را اصل می‌گیرد و دیگری نیل سریع‌تر به عافیت معهود و مطلوب را.
چرا باید در کشور وضعی ایجاد شود که هر مدیر بروکراتی که وارد پژوهشگاه یا دانشگاه می‌شود، بتواند و اجازه داشته باشد به ساختار علم دست بزند؟ چگونه است که مطالعات امنیت -که یک رشته جداگانه است- با زد و بند و به قول خودشان با گفت‌وگوهای کارشناسی، تبدیل به رشته جامعه‌شناسی می‌شود؟
میردامادی با این تفسیرش فاش گفته است که اقتدای به محمد سروش (و نه محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله) نتیجه‌اش داعش خواهد بود. گذشته از این سروش به‌صراحت از حفظ اقتدار نیز گفته است و در حفظ اقتدار که میان تاسیس و استقرار، فرقی نیست. پس تلاش مذبوحانه یاسر میردامادی هم راه به جایی نمی‌برد و نمی‌توان شباهت محمد سروش و داعش (و نه محمد رسول‌الله) را انکار کرد.
جای دریغاگویی است که در مواجهه با متفکری استخوان‌خردکرده و درس‌خوانده و صاحب‌نظر، نه شأن علم مراعات شد و نه شأن انسانی و نه حتی شعارهایی که گویا در دفاع از آنها با مصباح به مقابله برخاسته بودند، چندان جدی بود تا برای ایشان هم به کرامت ذاتی و حق آزادی بیان قائل باشند.
انسان‌ها در اثر مراودات بین‌المللی خود اعم از تجاری و سیاحتی، این ویروس را به محیط‌های مختلفی انتشار داده‌اند و اکنون محیط‌های مناسب و نامشخصی دراختیار کروناویروس است که نمی‌توان شناسایی یا تعطیل‌شان کرد.
آنچه از حاج‌قاسم -خصوصا طی آنچه پس از شهادتش از او نشر یافت- در عرصه اجتماعی و سیاسی می‌یابیم، این سیاست و رفتار اجتماعی اخیر است. او خود دیده بود و می‌گفت که مجاهدان جنگ، همه اوج کمال نبودند اما جنگ و مواجهه فقیرانه -و نه مستکبرانه- با مرگ و حیات، ایشان را پرورش می‌داد و بدل به اولیاءالله می‌کرد.
لباس‌شخصی «فیلم» است؛ فیلمی که در مقایسه و به‌نسبت سایر فیلم‌های سینمای ایران، اولا خبر از «مساله جدی فیلمساز» دارد و ثانیا توانایی «فیلم ساختن» عواملش را به‌وضوح نشان می‌دهد و نقد چنین فیلمی، واجب‌تر از نقد فیلم‌های بی‌مساله و سطحی، و خدمت به کارهای آتی عوامل این فیلم تواند بود
سعی در تحریک کردن مخاطب برای چیست، وقتی نه موضعی علیه جنگ، سلاح‌های کشتار جمعی یا تجاوز یا حتی تبعیض نژادی بنا نیست در «داستان» جایی داشته باشد؟ چنین تداعی رنجی، به‌دنبال روایتی عامه‌پسند از رنج است؛ به‌دنبال «مصرف رنج».
امثال استاد جوادی‌آملی برای طالبان علمی که از علوم اسلامی غافل نیستند، نعمتی بزرگند و خصوصا جناب ایشان از جهات متعدد، بی‌بدیلند.
داوری سخن جدیدی نگفته بود، ولی بعضی نویسندگان موسوم به لیبرال، گمان بردند که او سخن جدیدی گفته که می‌تواند موجب سرگشتگی همراهان سابق او شود.
مهم‌تر از مطالب مشهور در تاریخ فلسفه تمجیدی است که آقای قوچانی از سیدجواد طباطبایی کرده‌اند. البته تمجید، بد نیست اما ایشان در موضعی سیدجواد طباطبایی را مدح کرده‌اند که طباطبایی در آن مولف نیست، بلکه نهایتا مقتبس است.
یادداشت